بازنده

حس یک بازنده ی تمام عیار رو دارم ... 

دلم میخواست در پی بلندای امشب ،صبحی نباشد... 

 دلم میخواست یکبار هم شود زمستانم برام من شروع نشود مرگ در پاییز ... 

 

 

تو میگی یلدا و بلندترین شب، 

یک آن دلم ....یک چیز در من فرو میریزد و میروم به این فکر که لابد امشب سوز سرما یک دقیقه هم بیشتر است و جمع هایی هستند که باید 1دقیقه بیشتر هااااکنند جمع هایی که مثل من و تو توی جمعشان هندوانه و انار نیست و اجیل ... 

 

 

دلم امشب تنهایی میخواست و گریه و اهنگ با صدای بلندددد دارم ناصی عبدالهی گوش میدهم ... 

 

 

بگذارد بگذرد... 

در گذار ثانیه هایتان اگر شد دعا کنید برای کسی که دیگر تمام شده است بی هیچ نشانه ای...

نجات

نمیدونم خانواده ی من چرا هیچ وقت فکر نمیکنن منم درس دارم ! 

اکی را که از خواهرم برای مهمانی بگیرن کافی است ما هم به درک! 

 

دیروز و امروز بسیار در شرایط بحرانی هستم  

در شرایطی عمیقا ناراحت کننده ! 

کافی است کمترین چیزی اشک رو حواله کنه توی چشمم! 

و حرفهای باور نکردنی امروزم که فقط دوتا دوست تاییدش کردن ... 

و یک خروار نگرانی خودم و کارهایی که دارم بدتر از همه انگار یک حس عذاب وجدان دارم یه حس شرمندگی از خودم از خانواده از ...مثل روزهایی با نمره های بد ... 

سالها گذشته ولی من داغونم ... 

 

یلدا مبارک به امید روزهای خوب به امید براورده شدن ارزوها و نیاز ها و رفع خستگی های روحی و ذهنی به امید رفع تمام ناامیدی ها و مریضی ها و دردها ... 

به امید رفع تمام سختی ها ... 

به امید بزرگ شدن ولی بدون درد... 

به امید از دست ندادن حس درونی شادی کودکی و کودک درون... 

به امید برکنده شده بخل و حسد و کینه و آز از دل ها ... 

به امید رفع تمام نیازهای روحی و عاطفی و ... 

به امید نابود شدن هرآنکه دشمن انسان و انسانیت است ... 

به امید برکنده شدن شر اشرار مملکتی... 

به امید باز گشت امید و شادابی به کشور بدون سرلشگران ... 

به امید صبر و بزرگی روح و شادی کسانی که نیستند و میبایست باشند... 

به امید نبودن ظلم و ظالم و مظلوم به خود جفا کرده ... 

به امید نابودی تمام کسانی که همه را میکنند نردبان برای بالارفتن خود... 

به امید نابودی کسانی که سرمایه ها را اختلاس میکنند و شاید سرمایه های اجتماعی... 

به امید رسیدن به تمام ارزوهای کوچک این دنیا ...

...

نمیدانم شاید چندوقت بود این طور شگفت زده نشده بودم این طور بینفس وانداده بودم اینطوری داغون سورپرایز نشده بودم یادم رفته بود طعم این طور شکست خوردن را طعم اینطور حال گرفتگی را اینطور گریه نکرده بودم خیلی وقت بود اینطور داغون نشده بودم  

بعد از مدتها بلند و جلوی دیگران گریستم اخرین باری که گریه کردم زیاد قدیم نبود ولی اخرین باری که اشکارا زدم زیر گریه شاید چندسال پیش بود ... 

وقتی ناراحتی باید حال ناراحتت را بفهمی خودت را تحویل بگیری هی نخواهی الکی خودت را خوب کنی باید عذاداری دلت را بکنی خوب. 

طعم شوکه شدن و شکست امروز مثل نمره های بی جبران و حس تمام شدن دنیا بود مثل بغض هایی از پنهان کردن نمره ای شاید نمیدانم  

این اخر پاییز هم هرچه سعی کردم خوب تمامش کنم نشد که نشد پاییز فصل من نیست منی که نه متولد این فصلم و نه معشوقه ای از این فصل دارم ...نه عاشقم نه معشوقه ...من گم شده ام در پیاده روهای پربرگ که تنها چندباری با خزان حال کرده ام خش خش برگ و اهنگاهای وصف حال ... 

ولی حالم ناغافل گرفته شده است خیلی ... 

کاش ... 

گاهی ارزوی مرگ میکنم برای کسی ... 

گاهی هوس زدن و له کردن و کشتن کسی را هم دارم با دسته ی چتر از این بزرگا... 

من خسته ام فقط 

دعایم کنید ... 

اغوش ... 

ارامش و بیتفاوتی و خوب گذشت این روزها به حق یلدا شب...و شب ته ته دنیا. 

خداحافظ.

تف به این دنیا

این دنیا چقدر درد دارد 

 

استاد سن خر دارد اون هم وضع زندگیش وووپ 

دخترک از او بیشتر سن خر دارد باز دنبال نمره است او از ترجمه و اون تحقیق زپرتی و اون ازکتابهایی که قدیم خلاصه کرده و ان هم از اون از موضوع الکی پایانش ...هاهااااااااااااااااا 

 

خسته ام خیلی... 

این خراب شده یا قیافه باید باشد یا پول یا پارتی ...

۰

ادم یک روزهایی صبح حالش خوب است بلند میشود تا شب که بر تمام میشود خیلی بد کمتر کسی است که در روز به زندگی ادم نر/یند ... 

صبح حالت خوب است م زنگ میزند اس میدهد حرف میزنیم مثال میزنم از روان به هم میریزد قاطی میکند باز حرفم را میکند علم یزید ... 

از توهین میگوید و... 

به رو ای میدهم زنگ میزنم نیست... 

به شه زنگ میزنم اس میدهم خاموش است... 

نس...را میبینم از انفعال مینالد از موضوع تحقیق میگویم و. میرود ...به روی خودمان و استاد نمیاوریم امتحان داریم بیخیال مشود قبل کلاس دخترک ناز و عشوه میاید با خروار ارایش میگوید ما اهل نمره نیستیم و...بلند که بشنود چشم غره حواله میکنم و میگویم حرف مفت و دروغ ...باز کتابی که قبلا خلاصه کرده میدهد برای این درس کار دلالی پدرش را میکند موضوع تحقیق موضوع تحقیق پارسالش را هم میدهد به امسالی بجایش به همین استاد هزار موضوع میبرم و میگوید نه میگوید ترجمه ات چه طور است میگوید بخوان و ترجمه کن میکنم جلویش کتاب میدهد کپی گیرم و بیارم میبرم و کلی طول میدهم و دق میخورم و میدهم بیرون دورتادور قیمت میگیرم و 16هزار با دق برایم میفرستد امروز میبینمش میگوید من که گفتم ان شروع کار است میگوید نه من گفتم بیاری ببینم خوب میکنی یا نه دلم میخواست داد بزنم و هیاهو و گریه دلم میخواست شلوغ کنم گفتم پس عوض کن گفت دیگر الان وقتش نیست ان وقت غیبتهای دخترک را همه را حاضری میزند موضوعش را عوض میکند موضوع او میشود غیر بدیهی و موضوع من میشود بدیهی با خنده یا ان یکی اصلا نمیداند موضوعم یعنی چی؟دخترک حمایت میکند از موضوع محافظه کاری وگریه نجاتش میدهد همراه استاد غذا میخورد و...گریه میکنم توی راه توی امروز تمام راه را پیاده میایم به دو نفر دردم را میگویم کف زمین مینشینم صدایم درنمیاید دخترک توی نمازخانه نماز طولانی میکند و غیبت دیگری که بهتز از اوست را میکند از خودکاری های خود و خواهرش میگوید از خاله بودنش از تندخواندن نمازم از زد و بندهایی ...از حمایتهای استادی از او از معدلی که نیامده از دلشوره هایم از دردهایم از غم هایم از غم ها و دلواپسی هایش از ترجمه ی اماده اش از ترجمه هایی که کردم و پیر شدم از انهایی باید دست ببرم و غلطش کنم خسته ام روز بدی بوده رفته ام لاک سرخ گرفته ام دلم تنهایی و اهنگ و گریه و مستی میخواهد پیاده روی تا اخر دنیا مجردی منطقی فکر میکنم نمیشود کاری کرد فعلا خسته ام بدترین ترم عمرم را گذرانده ام از دخترک حذب ال...میگیود از بحث های کلاسی میگوییم ...از ترجمه هایی که خرکی برایش شد از برنامه ی تی وی ای که رفت از رزومه اش از خوابگاهش از شهریه ای که لابد نمیدهد از خریدهایش از ناز و عشوه اش و پیش استادها رفتن هایش و...خسته ام از سراسر روسری و..کدامینمان جلب نظر میکنیم و از اسانسور و...از پارتی بازی از سرکار از انرژی و کار دیگری از عشاق ان یکی از ...خارج رفتن و زبان بلد بودن او...خسته ام  

کاش جای دوری پرت میشدم بیاشنا با کشف یاد اوپرا افتاده ام و فرصت ها و سورپریزها و ...از دلخوشی بودنم از خ. ل ...از بازارچه ...از وبلاگها و ادمها و بیسکوییت ....

...

خسته ام از صبح کلاس تا 7شب بعد با استادی که نامفهوم حرف میزند بدتر بیربط با پستی که حالم گرفته با ارائه ی کاری با استاد راهنمایی با دواستاد دیگر که موضوع من را یا نمیدانند چیست یا بدیهی میدادند بادخترک ارایش میمون صفتی با موضوعی راحت و ...خسته ام خیلی با 4شنبه ای که دفاع است و قرار ناهار بیرون و با مادری که شاید تنها باشد با من و خیال خستگی با تحقیق و ترجمه ها و مشاور فردا با منی که خیال تنهایی دارم و کلی کار نکرده زبانی که شاید علاقه باشد با دروسی که نمره شان نیامده نگرانی معدل و دروغ ها و خوبی های زورکی و بیسکوییتی تو ی کیف دوستی با نگرانی نمره ی کم در ازای حرفای ناخوداگاه سر کلاس با موهای زرد و...با حس پیری و اسانسوری که خراب است و شیطنتهایی که یقه میکند ادم را پرده کنار زدن و چراغ خاموش کردن و دل و قلوه دادن پای کامنت نااشنایی و باخیال سفر و تنهایی و خارج وشمال و جدایی از این فضا و خانواده ای و شب یلدایی و بهانه هایی و جمع شدن هایی و حرص هایی و...با وبلاگهای عاشقانه هایی و حسرتها و حسودی هایی و...با امیدی به نمره ای که بهتر کند معدل را. 

و خدایی که ...

۰

نمیدانم چه مرگم شده انگار چسبیده ام به زمین به زنده-گی نشسته ام پای این درسا تنها کاری که تمام عمر کرده ام و شاید هنر دیگری ندارم خالی شده ام و دل مشغولیهایم زیاد شده دردسر برای خودم درست کردم فکر میکنم اگر همین دوروز کلاس را هم نداشتم میخواستم چه غلطی بکنم از بس که توی خونه بودم از بس که چشم دوختم به این کامپیوتر و جزوه و ترجمه و درس وووو 

 

باز قندی نیست که اب بشه ته دلم .... 

گاهی فکر میکنم اگر او بود برایم  شاید از این حال بیرون میامدم 

محافظه کار باز موضوعش را عوض کرد

چه بگویم؟

گاهی میروم وبلاگ پیچ و مهره ای که عاشق همند اولش خوشم میاید بعدش کمی برمیگردم ارشیوشان را نگاه میکنم خیلی خوشم نمیاد از حرکاتشون .... 

گاهی سراغ دست نوشته ی مادرهایی میروم که حال میکنند با بچه هاشان .... 

گاهی سراغ مادرهایی میروم که عکس میاندازند و هی دمادقیقه ذوق قیافه ی نداشته ی بچه هایشان را میکنند و لوس بازی ها و بد حرف زدن های بچه هاشان را بامزه تلقی میکنند و تمام هویت خود را پنهان میکنند در مثلا مادر یا مامان فلان ادم ... 

بعضی ها میشوند کارمند فسیل یا زن تنها یا پسر دلتنگ یا هزار چیز دیگر که با ان کسب هویت میکنند مثل نوشته ی پزشک یا کارمند یا ...خلاصه انگار چیزی برای عرضه این وسط نیست جز شغل و نقشهایشان ... 

گاهی میروم وبلاگ زنی که تازه طلاق گرفته و نزدیک نیم ملیون کامنت گذار دارد و کلی ادم باهم انلاینند گاهی وبلاگ زنی که از قوم شوهر میگوید و طلاق و وبلاگ دیگرم که همه اش شده است شعرهای فلانی و وبگذر هم نشانش میدهد ... 

میگذرد دیگر 

با دوستی که فقط درد و مریضی اش را اس میکند و خوشی ها را با کس دیگر قسمت و دوستی دیگر که حالا جزوه میخواهد و....

کی میداند...

گاهی نمیدانید چه لذتی دارد اینکه ایمیل جدیدی برایت نیامده ... 

اینباکست خالی باشد چه صفایی دارد اس ام اسی دریافت نکنی کسی بهت زنگ نزند ... 

منتظرت نباشد ... 

تنها باشی و با تنهاییت حال کنی!