زیرپوست شهر

زیر پوست شهر خراب تر، غم انگیز تر و فاجعه بار تر از این آمارها و این خبرهاست. خبرها و آمارهایی که به آنان که نمی خواهند بدانند و نباید بدانند نمی رسد تا خواب آرمان گرایی های آسمانی شان آشفته نشود. انبوه سقط جنین در ایران کک به تنبان کسی نمی اندازد. امام جمعه ای را معترض نمی کند. برای اسلام خطر نمی شود. ستون های انقلاب را نمی لرزاند. کسی را نگران و دلواپس نمی کند جز خدایی که روزی انتقام این سقط های بی پروا را خواهد گرفت. از هر کسی که سهمی در آن داشته باشد. همین
http://...khabaronline.ir/detail/359233/society/health
از متن : انجام سالانه بیش 250 هزار سقط جنین غیر قانونی در کشور

در حال حاضر آمارهای رسمی ارائه شده از سوی وزارت بهداشت سالانه بیش از 6 هزار سقط جنین قانونی در کشور انجام می شود. اما نکته بسیار مهم در این رابطه سهم بالای سقط جنین های غیر قانونی یا به اصطلاح زیرزمینی است. به طوریکه سالانه بیش از 250 هزار سقط جنین غیر قانونی در کشور انجام می شود که در مقایسه با سقط جنین های قانونی، 40 برابر بیشتر است.

محمد اسماعیل مطلق رئیس دفتر سلامت خانواده وزارت بهداشت در بهمن ماه سال 1392 اعلام کرد: حدود 100 هزار مرده‌زایی داریم. هرچند آمارها متفاوت است، اما به طور متوسط حدود 250 هزار سقط جنین در سال گزارش می‌شود که البته اینها مربوط به سقط‌های غیرقانونی است در حالی که حدود 6 هزار سقط جنین قانونی در سال انجام می‌شود. 

ابراهیم در اتش

. چرا ژان والژان لا به لای ورق های کتاب خوابش برده است؟

چرا نمی شود یک بار درست و کامل عاشقی کرد و بعد پشیمان نشد؟ .. چرا همه چیز را از انتها که نگاه می کنی احمقانه به نظر می آید؟ .. چرا ابتدای هر راهی فکر می کنیم می شود و ته ش که می رسیم می بینیم نشد؟ .. ته پیشکش, همان وسط مسط ها می فهمیم دوباره به جاده خاکی زده ایم .. چرا آدم ها انقدر دور شده اند از همدیگر؟ .. چرا همه شلوغ ند؟ .. همه گرفتارند؟ .. چرا همه قبل از رسیدن ِ ما نصیب ِ یک نفر ِ دیگری شده اند؟ .. چرا می ترسیم از وابستگی؟ .. چرا ما آدم ها تا سر حد ِ مرگ تنهاییم؟ .. چرا هیچ چیزی راضی مان نمی کند؟ .. خفه مان نمی کند؟ .. سرمان را به زندگی گرم نمی کند؟ .. چرا هیچ سیندرلا و شاهزاده ای واقعیت ندارد؟ .. چرا همه ی داستان های عاشقانه ی دنیا دروغ ند؟ .. چرا ژان والژان لا به لای ورق های کتاب خوابش برده است؟ .. چرا همه ی سلام ها عجله دارند به خداحافظی برسند و آن هایی هم که عجله ندارند را ما به تعجیل به خداحافظی می رسانیم؟ .. این جا کجای دنیاست؟ .. این جا کدام دوره از تاریخ است؟ .. کدام تاریخ نگار رویش می شود این روزها را برای نسل های سرخوش ِ بعدی بنویسد؟ .. چرا روزگار ِ ما شاملو ندارد؟ .. چرا روزگار ِ ما سعدی ندارد؟ .. چرا هیچ شمسی نیست که مولانایش بشویم؟ .. چرا همه چیز انقدر سطحی و رقت انگیز است؟ سهراب کجاست؟ .. چشم هایمان سوخت آنقدر که شستیم ش و تصویر ِ درستی از این دنیا ندیدیم .. چرا انسان به طرز ِ تهوع آوری با عشق غریبه شده است؟ .. چرا همه اش ترس, شک, استرس, اضطراب, انتظار, انکار, سرگیجه, اشک, استفراغ؟ .. چرا این همه ناباوری؟ .. کاش جواب ِ این سوال ها را بلد بودیم .. کاش.

برچسب‌ها: سعدی از دست خویشتن فریاد
+ جمعه ششم دی 1392  /  غزل 

144.


مسیح ِ من کجای تاریخ جا مانده است, که اینگونه سخت مرده ام در خود؟

برچسب‌ها: سعدی از دست خویشتن فریاد
+ پنجشنبه پنجم دی 1392  /  غزل 

143. تو از کجای این روزگار بی صاحاب پیدات شد؟


این انتظار ِ کشنده .. این انتظار ِ چسبناک ِ لزج ِ پدر سوخته .. این انتظار ِ چشم ها و گوشی موبایل .. این انتظار ِ طولانی .. این انتظار ِ انگشت ِ شست و کلمات ِ ردیف شده در مسیج .. این انتظار ِ دم کشیده, پخته, سوخته, ته گرفته .. این انتظار ِ از ساعت فلان تا ساعت ِ فلان .. این انتظار ِ خانمان بر انداز .. همین انتظار که آرام و بی صدا پیرمان می کند .. انتظار ِ پوچ .. اتفاق ِ پوچ .. صبوری ِ پوچ .. زندگی ِ ما یک لگد کم دارد .. یک لگد در ِ ک.ون ِ همه ی انتظارهایی که نباید داشته باشیم و داریم .. همه ی صبوری هایی که نباید بکنیم و می کنیم .. همه ی دلتنگی هایی که نباید بگیریم و میگیریم .. زندگی ِ ما نیمی ش به انتظار می رود و نیمی ش به اضطراب .. فریادرسی کو که به فریاد ِ دل ِ ما برسد؟ آخ انتظار ِ بی پدر.
 


برچسب‌ها: دایره ی بودن
+ پنجشنبه پنجم دی 1392  /  غزل 

:)


مرسی از وبلاگستان, از نسرینای مهربون م, از زیتای دوست داشتنی, و از همه ی همه ی همه :)

+ سه شنبه سوم دی 1392  /  غزل 

140. در سکوت ِ سینه ام دستی, دانه ی اندوه می کارد*


من دلم سخت گرفته است .. اینجایی از زندگی که ایستاده ام دقیقا بالای چاهی عمیق است که اگر درونش بیفتم یا من را به سرزمین شگفتی ها می رساند و یا استخوان هایم از برخورد با کف ِ سنگی ِ چاه سخت می شکند .. اگر چاه آب هم داشته باشد خفه ام می کند .. آن وقت شما بروید تعریف کنید فلانی در چاه غرق شد و از ته دل بخندید .. از این بالا ته ِ چاه معلوم نیست .. این جا فقط منم و مه ی غلیظ که پرتوهای خورشید از لا به لای آن رد می شود و خودش را به تن ِ من و تن ِ چاه می کوباند و به هر ضرب و زوری پهن می شود روی زمین و خطوط ِ کرم رنگ ِ بی جانی را به جای میگذارد .. این جا پاییز است .. زمستان است .. و موج ِ بی رحم ِ اگزیستانسیالیسم آدمی را به مرز ِ دیوانگی رسانده است .. اینجایی که من ایستاده ام همه چیز بستگی به خودم دارد .. به ذهن ِ تنگ و تاریک و عنکبوت زده ام که دیواره هایش نمور و نمناک است و با چشم های درشت و سیاه ش به هر اتفاقی به دیده ی تردید زل می زند .. اینجا دست هایی داغ میله های زندان ِ مرا گرفته و سخت می فشارد تا شاید راهی برای نجات ِ این زندانی پیدا کند .. اینجا صدایی مردانه مرا به خود می خواند و کتاب های سارتر به من لبخند می زنند .. اینجا بر بالای همین چاه ِ عمیق, انسانی باید تصمیم بگیرد .. اینجا بر بالای همین چاه ِ عمیق انسانی باید یاد بگیرد که سقوط برادر ِ صعود است .. و هیچ ساعتی دقیق نیست و هیچ چیز مال ِ خود آدم نیست** .. اینجا بالای همین چاه ِ عمیق انسانی باید خودش را دوست بدارد و دست ِ سرنوشت ش را بگیرد .. و باور کند که خدا همه جا هست, حتی در اعماق ِ تاریک ترین و عمیق ترین چاه ها.

* فروغ بانو
** عباس معروفی عزیز

برچسب‌ها: دایره ی بودن
+ پنجشنبه بیست و یکم آذر 1392  /  غزل 

139. تو دریای منی آغوش باز کن, که می خواهد این قوی زیبا بمیرد.


همین که بهم میگه عزیزم خوبه .. از ته دل نمیگه  .. دروغی میگه .. خب دروغی که نه .. همون از ته دل نمیگه .. یه بار که بیشتر منو ندیده .. یه باره شدم عزیز ِ دلش؟ .. ولی خب می چسبه .. خوبه .. دوس دارم عزیزم گفتنشو .. آدم که تنها باشه بعضی کلمات رو دوس داره بشنوه .. عزیزم یکی از همون کلماته .. هرچقدرم که عمیق نباشه .. از ته دل نباشه .. همین که با یه صدای قشنگ گفته بشه آدم باورش می کنه .. من باورش می کنم .. می خوام باورش کنم .. می خوام وقتی میگه تو که میدونی چقد می خوامت پقی نزنم زیر خنده بگم گور ِ بابای خواستنای این شکلی .. می خوام غرق بشم .. می خوام غرقش بشم .. می خوام عزیزم گفتناش رو باور کنم .. آخ دنیای سادگی سلام سلام

+ میتوان با هر فشار ِ هرزه ی دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت :
آه, من بسیار خوشبختم

* فروغ

برچسب‌ها: دایره ی بودن
+ پنجشنبه بیست و یکم آذر 1392  /  غزل 

138. من درد ِ مشترک م, مرا فریاد کن.


دنیای ما قصه نبود
پیغوم ِ سر بسّه نبود
دنیای ما عیونه
هرکی میخواد بدونه :
دنیای ما خار داره
بیابوناش مار داره
هرکی باهاش کار داره
دلش خبر دار داره
دنیای ما بزرگه
پر از شغال و گرگه ...

+ بازم بیست و یکم آذر .. بازم دوازدهمین روز ِ همین دسامبر ِ لعنتی .. مبارک باشه آقای شاعر .. آقای عشق .. آقای آزادی .. ما میخوایم شما رو .. خیلی .. خیلی .. خیلی بیشتر از این حرفا.

برچسب‌ها: شمس من و خدای من
+ پنجشنبه بیست و یکم آذر 1392  /  غزل 

137. ببخشید استاد, سگ چندتا کروموزوم داره؟


دلم نمی خواست از تخت جدا بشم .. سرما از لای پتو سر می خورد روی پاهام .. بیرون بارون می اومد .. از همون بارونا که باید باهاش سیگار دود کرد و چیزو شعرای عاشقونه خوند .. شوفاژ اتاق رو دیشب بسته بودم .. یاد ِ دبیر زیست ِ آموزشگاه فلان افتادم که دوسش داشتم .. بهم می گفت کاکرو .. اون موقع ها بیست و هفت هشت سالش بود .. زن داشت .. ولی من می خواستمش .. سرما ول نمی کرد .. خودمو بیشتر لای پتو پیچیدم .. نمی دونم دوسم داشت یا نه .. ولی داشت .. یه بار رو ماشینش یه چی نوشتم گفتم می دونم پاکش می کنید که زنتون نبینه .. یه هفته گذشت پاکش نکرد .. تو کلاس یه وختایی کنار من می شست .. یه بار تسبیحش رو از رو میز برداشتم گفتم تا آخر ساعت مال ِ من .. گفت واسه همیشه مال تو .. پاهام گرم شد ..نفس که می کشیدم هوای سرد دماغم رو می سوزوند .. ساعت هفت و چهل و هفت دقیقه بود .. دیگه واسه بیمارستان رفتن دیر شده بود .. تا همین چند وقت پیش م توی فیث بوک باهاش دوست بودم .. نمیدونم چی شد ولی .. رفت .. فیث بوکش رو دی اکتیو کرد .. تلفنشم خاموشه .. از ایران رفته حتما .. همون موقع ها هم میخواست بره .. همین سر صبحی مثه سگ هواشو کردم .. یه بار سر کلاسش به مینا گفتم آدامس می خوام .. مینا نداشت .. اون شنید .. سوئیچشو داد گفت برو از تو ماشین من بردار .. اون روزم سرد بود .. مثه حالا .. ماشینش یه بوی خوبی می داد که هنوز تو دماغمه .. می خواستمش .. می دونست می خوامش .. یه آدم ِ گه بعدنا تسبیحشو از دستم کشید پرت کرد وسط اتوبان مدرس .. هنوزم دلم می خواد برم مدرس تسبیحرو از وسط اتوبان بردارم .. چند سال گذشته ولی .. یکی قبل من برش داشته حتما .. هیچی ازش ندارم .. به جز یه عالمه خاطره که همیشه برام زنده ن .. کاش پیداش کنم .. بدجوری می خوامش .. مثه سگ .. مثه سگ

+ ذهن بیمارم هوایی شده دوباره .. باید می گفت اینا رو.


برچسب‌ها: دایره ی بودن
+ چهارشنبه بیستم آذر 1392  /  غزل 

136.


نمی دونم, شاید یه روز سیگار کشیدن رو گذاشتم کنار .. مثه خیلی چیزای دیگه که کنار گذاشتمشون .. همین نوشتن, همین نوشتن رو هم شاید یه روزی گذاشتم کنار .. کی میدونه؟
 

+ یک روز به شیـــــــــــدایی در زلف ِ تو آویزم ..
+ سه شنبه نوزدهم آذر 1392  /  غزل 

135. من درد بوده ام همه.


هیچ کس درد ِ من را نفهمید .. حتی مرد ِ مصلوب که برای م توی دست هاش ازگیل ِ وحشی پر کرده بود .. و مرا به این فکر انداخته بود که کاش یک ازگیل ِ وحشی بودم .. نه, هیچ کس درد ِ من را نفهمید .. حتی مرد ِ مصلوب که دست هاش فقط برای ازگیل های وحشی جا داشت.

من در لینک زن


برچسب‌ها: دایره ی بودن
+ دوشنبه هجدهم آذر 1392  /  غزل