نصایح راجع به ازدواج مخصوص زنان

1- قبل ازدواج با طرف خوب بیرون برید حضوری همو ببینید و گاهی تلفنی رابطه ی دور فایده نداره

2-مراسم نامزدی عقد عروسی جدا باشه ...بذاریدبراتون وقت انرژی پول صرف بشه 

3-احترام خانواده تون رو همیشه داشته باشید و مجبور کنید همسرتون احترام خانواده تون رو داشته باشه هیچ وقت بدی خانواده هاتون رو نگید که بشه اتوی طرف مقابل

4-وقتی شوهرتون جنبه نداره غصه ها و درددل هاتونو پیشش نبرید ...از مریضیتون حتی بهش نگید گاهی حتی نظر هم ندید چون متهم میشید به سرکوفت زدن و غرغر کردن

5-به راه دور ازدواج کنید ...جایی نزدیک خانواده و دوستاتون و فامیل ازدواج کنین زندگی تو غربت خیلی سخته

6-حتما مهریه بالای 100 داشته باشین

7-حتما استقلال مالی داشته باشین 

8-حتما دوستی قبل ازدواج داشته باشین برای یه مدتی ...

9-هرسوالی براتون پیش میاید قبل ازدواج ازش بپرسید

10-وسواس هایی که همسرتون داره رو چک کنید یا ازش بپرسید...وسواس فکری چک کردن امور ...شست و شو...

11-ماه تولد و طالع بینی واقعا گاهی کمک کننده ست چک کنین

12-مراسم کادو دادن و کادو گرفتن رو داشته باشین عید سالگرد ازدواج روز زن پاگشا و...

13-حتما بعضی از دوستاتون برای بعد ازدواج چه رابطه ی فردی و خانوادگی داشته باشین...حتما با دوستاتون مجزا از شوهرتون گاهی وقت بگذرونید اینو قبل ازدواج جا بندازین

14-خیلی جاها نه از روی لج بازی ولی واقعا روی حرف خودتون بمونین

15-فکرنکنین از همسرتون کمترین وقتی باهاش ازدواج کنین دیگه باهاش برابرین

16-همه حقوقتون رو برندارین بیارین تو زندگیتون فقط بخشیشو بیارین

17-از چیزی ناراحت میشین بگین بهش نذارین رو دلتون بمونه

18-برای مدت طولانی بدون همسرتون تنهایی سفر نرین

19-حرمت خودش و خانواده شو حفظ کنین و نذارین متقابلا به شما و خانواده تون توهین بشه

20-از برخوردش نسبت به شما تو محیط کار و خانواده ش اگاه بشین

21-هرچیزی دوس دارین شب عروسیتون اجرا کنین نه اشرافی ولی درحد معقول هرچی دوس دارین اجرا کنین حسرت چیزی به دلتون نمونه

22-به خواهرشوهر مادر شوهر یا هرکسی به اندازه ی معقول رو بدین نه اینکه حق دخالت کردن تو زندگیتون رو داشته باشن

23-مشورت کردن رو یادبدین به شوهرتون در هرزمینه ای

24- از لحاظ مالی بسنجیدش که چقدر براتون خرج میکنه بیرون رفتن چقدر دوتا یکی میکنه

25-اصلا نباید توی جلسات اولیه صحبتی از س...کس بشه

26-مسائل ریز خانواده ی خودتون رو به همسرتون نگین واقعا به اون ربطی نداره مخصوصا وقتی دوطرفه نیست و اون براتون تعریف نمیکنه

27-حتما با ادم هم نژاد و هم فرهنگ خودتون ازدواج کنین هم زبون بودن

28-هیچ وقت خودتون رو پایین نیارین پیش همسرتون ...هیچ وقت از خودتون انتقاد نکنین

29-گول ظاهر خوب زندگی توی صفحه های مجازی رو نخورین هیچ زندگی ای درست درمونی وجود نداره

30-با ادم خودشیفته ازدواج نکنین که دایما خوبی های خودشو به رختون بکشه

31-ازش بپرسین که شما چه حسن هایی ازددیدش دارین

32-تو کار بیرون و داخل ازش کمک بگیرین

33-شب اول ازدواج سک...س نداشته باشین خیلی مهمه 

34-خواسته های جنسبتون رو به طرف مقابل بگین

35-استقلال و وابستگی طرف مقابلتون رو بسنجین

36-اگر شوهرتون قدردان نیست و شعورش نمیرسه از پول خودتون خرج خونه زندگیتون نکنین،برای خودتون خرج کنین.

37-کادوهای عروسی مال زنه وقتی میاره تو زندگیش میتونه جای جهاز رو بگیره واگرنه همش لطف زن هست و مال اونه

38-جلسه ی خواستگاری گل و شیرینی فراموش نشه که برااتون بیارن- حتی اگه گل رو فردا بندازین دور باز باید باشه


نوشته ای از محسن باقرلو....دست ها

دست های تو تصمیم بود ... باید می گرفتم ...
.
چقدر دستها به نسبت سایر اعضا و جوارح سهم و سهام بیشتری از زندگی آدم دارند ... مثلن با پاها مقایسه کنید که فقط راه میبرند ... دستها در لمس زندگی ، در زیستن زندگی با ما شریکند ، چشم بسته همه جا را بلدند ، همه چیز را میشناسند ... موقعی که یک عزیزی چشمانمان را از پشت میگیرد با لمس دستها و صورتش او را می شناسند و از این شناختن درست اندازهء ما ذوق میکنند ... وختی داریم یک اس ام اس عاشقانه تایپ می کنیم قبل از ما شهد کلمات را چشیده اند و غرق لذذت شده اند ... وخت نوازش کردن و نوازش شدن ... سیلی خوردن و بغض کردن ... دست زدن برای موفقیت و شادی یک عزیز ... لای موهای کسی رفتن و چون قایق بی لنگر کژ گشتن و مژ گشتن ... وخت گیلاس به زیر گیلاس دیگر کوبیدن پلکانی از میز تا فرش به حرمت رفاقت و کوچکتر بزرگتری ... وخت فندک زدن برای دوست منهدم شده از کج مداری روزگار که دستان لرزان خودش را یارای این کار نیست ... وخت رد کردن پیری یا کودکی از خیابان ... موقعی که توی جاده یک دست به فرمان است و دست دیگر یله روی شانهء همسفر و سلطان جهانم به چنین روز غلام است ... موقع چتر گرفتن روی سر عشق ... وخت بچچه بغل کردن و کالسکه هُل دادن ... موقع گُل یا پوچ بازی کردن و ریسه رفتن ... موقع ریسه بستن برای رجعت مسافرانمان ... هنگام امضای عقدنامه با نگاه زیر زیرکی خیس به چشمان مادر و پدر ... هنگام شمردن پول رانندهء خاور در روز اثاث کشی به منزل نو با هزار امید و آرزو ... موقع بستن کراواتِ پسر را پدر کند داماد ... موقع گرفتن میلهء سرد و بیرحم تابوت عزیزان ... و ... 
.
مثل ذهنم پراکنده گفتم ، شما اگر ذهنتان آرام و جمع است می توانید همین فرمان را بگیرید و بشمرید تا بی نهایت ... داستان دستها مفصل است ... دستهای خستهء افسردهء ملایم ... دستهای پیر و چروکیده ... دستهای طفلک زشت از کار زیاد ... دستهای باطراوت گوشتالوی تحریک کننده ... دستهای محکم و باصلابتِ حمایتگر ... دستهای کوچکِ بی پناه ... دستهای چنگ زنندهء حریص ... دستهای دست و دلباز ... اوووووه ... تمامی ندارد ... . . . 
.
پی نوشت : عنوان ، شعری ست از شمس لنگرودی

به دستهایتان خوب نگاه کنید با دققت ... دستها رابط ما و هستی اند ... از چشم مالیدن های نوزادی تا زمین خوردن های کودکی ... چه نوازشها ... چه نوشتنها ... چه مُشت گره کردن ها ... چه اشک پاک کردنها ... چه آشناییها و چه وداع ها ... چه تلاش ها و چه تاول ها ... چه به رقص درآمدنها و چه زانو بغل کردنها ... چه لرزیدن ها و چه زخم دیدن ها ... چه ها که ندیده اند دستهایمان ... طفلک ها زودتر از خودمان پیر میشوند و شبها که ما خوابیم زیر بالشها از درد به خودشان می پیچند تا صُب.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یکوقتهایی میخوام رمزی بنویسم مخاطبین اینجا کی ها هستن که لازم باشه بهشون رمز بدم، اگر مدتی هست اینجا مخاطبین پیامی رو برام بنویسین با اسم 

یکی از کسانی که خیلی پابند به اون چالش بلاک کردن هست، منم ،یعنی یه طوری شده که هرجا یکی رو ببینم که پای مطلب هرکسی که چشمم میخوره فحش های آنچنانی داده یا اینکه از روی تعصب و نون به نرخ روزی داره طرفداری یک گروهی رو میکنه نه تنها بلاکش میکنم که ریپورتش هم میکنم، یعنی یه وقت هایی فکرمیکنم اگر هرکسی مثل من شروع میکرد به اشغال جمع کردن و تو سطل انداختن،الان اینقدر آدم فیک با اینهمه توحش زیاد نبود...

پای کامنتهای صفحه های مجازی مخصوصا اینستاگرام که اکثرا دارای صفحه ی فیک هستن زیاد جنگ و جدل شکل میگیره که خیلی هاش فحش های آنچنانیست، اصلا به این موضوع که فرهنگ حرف زدنمون داره هرروز نازل تر میشه کاری ندارم، حتی به اینکه فقط توی ایران اینچنین تعصب روی طرفداری یا تنفر از افراد هست یا نه هم کاری ندارم و حتی به اینکه بعضی این طوری عقده گشایی میکنند و بلکم این خشونت فقط زبانی نمود پیدا کنه هم نکته ی الانم نیست میخوام بگم که این حرف ها هم بحث های کش وقوس دار و این جدل ها از این جهت که ادم ها انگار هنوز امیدی به تغییر یا اقناع طرف دیگری (حتی اگر به صورت بسیار سطحی و فاقد ادبیات مناسب) دارند این خودش خوبه یعنی اینکه من به شدت معتقدم آدم ها وقتی بحث میکنند یعنی هنوز امید دارند و هنوز بی تفاوت نشدن ...چون من فکرمیکنم بی تفاوتی و سکوت خیلی خیلی موضوع جدی تر و خطرناک تریه...

قبلا وبلاگ نوشتن حالمو خوب میکرد کاش همه برمیگشتیم به خوندن و نوشتن های قدیم 

هنوز کسی اینجا رو میخونه؟

کتایون کشاورزی

یک مرگِ موقت. یک مرخصی چندین ماهه از زندگی. فکر می‌کنم کم است. چند ماه کم است. یک سال. یک سال خواب. یک سال گیج بیدار شدن، بعد ساقه‌ی درختان را لمس کردن، سرِ فرصت چایِ گرم مزه‌مزه کردن، یک لقمه صبحانه را در آرامش خوردن، دوش گرفتن‌های طولانی، پیاده‌روی‌هایِ بسیار، خندیدن، گریستن، موزیک، رقص، خواندن- بخوانی: تنِ تو کو، تنِ صمیمیِ تو کو؟ - بی‌خیالی، لمسِ اجسام، خیره شدن به سقف. حس‌ها را تقویت کردن به جایِ کارِ مکانیکی در ازای پول و پول ...برایِ قبض و سایرِ مزخرفاتِ یک زندگی ماشینی که هر روز یک شکل است. مترو، حمالی، مترو، خانه، غذا، خواب. دورِ تسلسل. بی‌شور. بی‌حرارت. که از خستگی نتوانی بنویسی. که از خستگی نتوانی بخوانی. نتوانی بحث کنی. نتوانی تغییری ایجاد کنی. نتوانی مسئولیت‌هایت را زمین بگذاری و کمی بیاسایی. مسئولیت. مسئولیت‌هایِ یک اروپانشینِ بی‌درد که در بغض اگر بلولد باید چهره‌اش چیزی نشان ندهد. مسولیت‌هایِ یک خوش‌نشین که همه‌اش خوش می‌گذراند. نتوانی مسئولیت‌هایت را فراموش کنی و به جایش مسخره شوی، نوکِ دماغت را قرمز کنی و بگذاری خودت و دیگران یک دلِ سیر بخندند. نتوانی دست به دماغت ببری تا موفق باشی و بمانی. یک انسانِ مدنیِ خوب. یک کارمندِ خوب. یک شهروندِ خوب. یک مشتریِ خوب. اما احساس تنفر از خودخواهیِ خود و اطرافیانت استخوان‌هایت را از درون بپکاند. فقدانِ حرارتِ زندگی - که جایش را بخشیده به حرارتِ پیشرفت و کارِ بیش‌تر و پولِ بیش‌تر که آخرش در قبر بیاسایی - که سینوزهایت را چرکی کرده، فقدانِ شور و شوقی، معنایی پشتِ زندگی که در اروپایِ سرد و استکهلمِ بارانی و تاریک یک توهم است. خودت را بکشی از این سر شهر به آن سرش. خودت را بکشی به مغازه‌های شلوغ. خودت را بکشی جلویِ کامپیوتر و پوچِ فیس‌بوک و فرآورده‌هاش. دستِ تو تا کی دور خواهد بود؟ دستِ عزیزِ تو؟