ساجده عرب سرخی نوشته ای از ...

یک شب مهمون بهار بودم. اتاق های سرد و دربسته ی اوین هوای بهاری و مهمونوازیش رو تحت الشعاع قرار نمی داد و من هی نفس عمیق می کشیدم و هی فکر میکردم که چقدر ریه هامون هوای بهاری رو کم داره. بیشتر از 30 ساعت هوای بهار رو نقس کشیدم و هی بغلش کردم و هی اشک ریختم و هی بغلم کرد و هی اشک ریخت. از همه جا گفتیم، خندیدیم، گریه کردیم، تحلیل کردیم، نفرین کردیم، دعا کردیم..
جیغ ها و گریه های بهار که وقتی تو راهر...وی بند زنان منو دید که تو چرا اینجایی، ملافه ای که یهو وسط اتاق روی زمین پهن شد و چهار نفر چهار طرفش با یه پتو یه لحاف گرم ساختند و فریبایی که اخرش خندید و گفت وقت هیچ کدومتون نشده چرا کج و کوله س؟ میز نهاری که یهو پر شد از ظرف های کوچیک از لوبیا و ماکارانی و قورمه سبزی و خوراک سبزیجات و ماست و ... مسواک و خمیردندانی که آخرش هم نفهمیدم کی برام روی تخت گذاشت، دمپایی، لباس، پتو، بالشش... مهمون نوازی هایی که سال ها تو زندان بودن فراموش مادران دربند نشده بود، متحیر و گیج به بافتنی هاشون نگاه می کردم و قفسه های کتاب و تلویزیونی که تنها راه فهمیدن و حس کردن بیرون بود.
یک شب مهمون بهار بودم و هزار بار به خودم گفتم اگه مطمئن نبودی فردا برمیگردی بازم کتاب سمفونی مردگان رو دستت میگرفتی و میخوندی؟ هزار بار فکر کردم که اگه قرار نبود فردا از اون در برم بیرون بازم بی تفاوت بودم به لحظه ای که کلید توش میچرخه و قفل میشه نگاهش می کردم؟ هزار بار فکر کردم اگه قرار بود بمونی بازم شب چشمات سنگین می شد و وسط حرف زدن خوابت می برد؟
یک شب مهمون بهار و مریم و فاران و فریبا و ... بودم و هزار شب نمک گیر شدم از مهربونیایی که گاهی فقط باید تنهای تنها بشی تا لمس کنی که همه کس و همه چیزت همینه.
فقط یک شب مهمون بهار بودم اما اشک هاش وقتی از میرحسین پرسید و نظرش درباره ی دولت روحانی، از جیغ و دادش سر توافق، از دلتنگیش وقتی یهو گفت من عاشق امینم ولی وقتی میرم بیرون دو هوایی می شم و دیگه تحمل اینجا خیلی سخته، وقتی گفت تو رو خدا سلام منو به دخترای خانم رهنورد برسون و بگو همیشه به یادشونم، از اون لحظه ای که یهو وسط راهرو پرید و دوباره بغلم کرد و گفت باورم نمیشه امشب دارمت، از لحظه ای که یکی سوت کشید که بدو دختر آزادی و من زدم زیر گریه و بهار واقعی میخندید...
واقعی میخندید، بازی نمیکرد، می گفت قرار نبود تو بیایی، ما باید بیاییم بیرون..
لحظه ای که سر ماموری که تندی بهش کرد فریاد کشید، یه روزی جواب همه ی این تحقیراتو می بینی و اشک لعنتی من که نمیذاشت حتی درست باهاش خداحافظی کنم.
نمیدونم کی اون وسط گفت که اومدی اشک بهارو دراوردی حالا هم اشک خودت در اومد. چیزی که عوض داره گله نداره و من همه ش یاد روباه شازده کوچولو میفتادم که می گفت اگه گذاشتی اهلیت کنند چاره ای نیست که اشکت هم دربیاد.
یک شب مهمون بهار بودم و دلم رو گذاشتم و برگشتم.. ادا در نمیارم، دلم نمیخواد دوباره برگردم اما این دل لعنتی موند اونجا پیش همه ی اون مادرها و دخترای جوونی که موقع اومدن شرمنده ی مهربونیاشون بودم و شرمنده ی اسارتشون و آزادی خودم.. دل لعنتی من موند اونجا تو زاغه ی بهار که گوشه ش کتابهاشو چیده بود و پایینش لباس هاشو و می گفت اینجا خونه مه دیگه... دل لعنتی من موند اونجا کنار تابلوی "آه اگر آزادی سرودی می خواند" کنار لباس نوه ی تازه به دنیا اومده ی فریبا و بستنی دست ساز نوشین و مهر و جانماز مادر و آرتین فاران و نگاه ساکت مریم...
دل لعنتی من موند اونجا و از دیشب که برگشتم همه ش فکر میکنم که اگه یک شب مهمون بهار نبودم هیچ وقت معنی سکوت های بهار رو توی مرخصی هاش، معنای سفارش هاش که امین تنها نمونه، معنای دلتنگیش رو می فهمیدم؟
یک شب رو هزار بار شمردم و هزار بار وجب کردم تا تموم شد، و هی دارم فکر میکنم بهار چطوری 1400 روز رو شمرده، میرحسین و رهنورد و کروبی چطور 1000 روز رو شمردن؟
دل لعنتیم رو گذاشتم پیش بهار و خجالت زده ترکش کردم... ای خدا چطوری بعضیا قفس میسازن و مراقبت میکنن که کبوتراشون نپرن... روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد...

حاج اسماعیل دولابی

پانزده اصل حاج اسماعیل دولابی:
(بسیار اخلاقی و عرفانی و مهمتر از همه روانشاسانه)

1.هر وقت در زندگی‌ ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

۲.زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذکر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳.اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

۵.موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

۶.اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیاقابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

۷.تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

۸.هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

۹. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و…خدا می فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحمانی و… . کار محبت همین است.

۱۰.با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

۱۱.خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

۱۲. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.

۱۳.ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه‌ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

۱۴.دل های مؤمنین که به هم وصل می‌شود، آب کُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است...شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب کُر نه تنها نجس نمی شود ، بلکه متنجس را هم پاک می کند."

۱۵.هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله"را بگو همه ی دلت را تصرف کند.

نجات دهیم!

روز شنبه انسانی دیگر جان خود را از دست می دهد. مرگی دیگر در کنار ۲ جان باخته پیشین. مسعود پویان، معلم خوزستانی که دررشت زندگی می کند به اتهام قتل عمد شنبه صبح به دار آویخته می شود. ماجرا از این قرار است که عصبانیت آنی این معلم در تابستان ۸۶ واقعه تلخی را رقم زد که دو نفر کشته شدند و نفر سوم را در آستانه مرگ قرار داد. طبق عبارات صریح رای دادگاه، یکی از مقتولان به دلیل اختلافاتی که با مسعود پویان، فوق لیسانس جامعه شناسی و دبیر خوزستانی ساکن رشت داشته به همراه دو پسرش از طبقه سوم خانه به طبقه دوم آمده و با وی درگیر شده اند. این درگیری به داخل خانه پویان کشیده شده است، در حالی که همسر او در حمام بوده و نمی توانسته مانع درگیری شود. پویان برای مقابله با آنها به کارد آشپزخانه پناه برده و دو نفر از آنها، هرکدام یک ضربه خورده اند که این ضربه به نقاط حساس یعنی ریه یکی و قلب دیگری اصابت کرده و بلافاصله درگذشته اند.

به گزارش قانون، دادگاه، قتل یکی از آنها را که جسدش داخل خانه افتاده مصداق دفاع مشروع و قتل دیگری را به دلیل اینکه جسد او در پاگرد ورودی افتاده قتل عمد و موجب قصاص می داند.

پس از طی تشریفات قانونی و با گذشت هفت سال از این اتفاق، اکنون پویان در آستانه قصاص قرار دارد. وی پدر و مادر ندارد، بستگانش ساکن خوزستان هستند و همسرش درگیر اداره زندگی و فرزندان بوده و کسی از بستگان برای جلب رضایت از تنها ولی دم اقدام نکرده است.

اکنون معلمان تهران و رشت که خبر اعدام قریب الوقوع او را شنیده اند و او را به خوشنامی در آموزش وپرورش می شناسند نگران و برای جلب رضایت و بخشش از سوی ولی دم فعال شده اند. آنها در نامه دیگری به خانواده مقتول، آورده اند: «اکنون پس از سال ها پیگیری قضایی پرونده و تشکیل جلسات متعدد دادگاه، حکم قصاص آقای مسعود پویان راد در دستان شماست.

سال ها قبل و تنها در لحظاتی چند، خواسته و ناخواسته، او جان عزیزانتان را ستاند و اینک شما براساس حکم قانونی قادرید که تنها در چند لحظه، چشم در چشم او دوخته و با دستان خود، طناب دار بر گردنش انداخته، جان او را بستانید و مهر پایان بر زندگانی او بزنید.»

در ادامه نامه این معلمان آمده است: «می توانید در تاریک و روشن سحرگاهی سرد، طناب دار بر گردنش انداخته و آنگاه پاهای لرزانش را در هوا نظاره گر باشید تا آب سردی بر شعله افروخته انتقام در قلب سوگوار شما باشد یا می توانید با کرامت و بزرگواری از حق بی چون و چرای خود که قانون و شرع به شما داده، به فرمان الهی که عفو و گذشت را بر قصاص ترجیح داده است از خون مسعود پویان بگذرید و از گذشت خود، مشعل افروخته کرامت را فروزان سازید.»

در پایان یادآوری شده است: «با انتخاب راه نخست، شاید کسی شما را سرزنش نکند اما این انتخاب پایان راه است؛ اما انتخاب راه دیگر، نه تنها پایان نیست که آغاز راه است. راهی که هدایت گر فرزندان ما و فرزندانِ فرزندان ما خواهد بود.»

لازم به ذکر است شنبه ۱۱آبان ماه، جمعی از معلمان و فرهنگیان رشت جهت همدردی با خانواده مقتولان به محل کار دختر مقتول مراجعه و از خانواده او تقاضای بخشش کردند. روی پلاکاردهای آنان نوشته شده است: «عزیزان، بخشش خود را الگویی بسازید که توسط معلمان به دیگران آموخته شود» و در پارچه نوشته دیگری آمده است: «شما که داغ را می شناسید، با بخشش، روح بزرگ خود را نشان دهید».

تلاش برای جلوگیری از اعدام یک معلم

۳۰۰ معلم آموزش وپرورش تهران و رشت روز یکشنبه طی نامه ای به مقامات رسمی کشور با اشاره به اعدام قریب الوقوع دبیر جامعه شناسی شاغل در آموزش وپرورش رشت درخواست کرده اند اجرای حکم برای رسیدگی دقیق تر و جلب رضایت ولی دم متوقف شود.

در این نامه با اشاره به نظر متفاوت برخی از قضات و همچنین نامه رییس مجلس نهم و نیز امام جمعه رشت به رییس قوه قضاییه، آمده است: «خداوندی که حق قصاص را مقرر داشته بر ترجیح عفو تاکید کرده است.» بر اساس تصمیم اجرای احکام، این معلم جامعه شناسی که «مسعود پویان راد» نام دارد قرار بود در شهر رشت روز پنجشنبه ۱۶آبان به دار آویخته شود که اجرای حکم تا روز شنبه به تعویق افتاد.

امضا کنندگان نامه و نیز تعدادی از نویسندگان و ناشران رشت در نامه های جداگانه دیگری به «آیت الله زین العابدین قربانی» امام جمعه رشت با اشاره به زمان اندکی که تا اجرای حکم قصاص این معلم باقی مانده است و تلاش هایی که برای جلب رضایت از ولی دم صورت گرفته و هنوز ادامه دارد، از وی خواسته اند ضمن تلاش برای کسب رضایت خانواده داغدار از هر طریق قانونی و خداپسندانه جهت تاخیر در اجرای حکم به ویژه رعایت حرمت ماه حرام اقدام کند تا فرصت لازم برای ادامه فعالیت این معلمان فراهم شود.

در گذشته همسر این معلم در نامه ای که جهت پیگیری پرونده نگاشته به برخی ابهامات در این مورد اشاره کرده (نامه در دفتر تحریریه قانون موجود است) و با اشاره به نامه فوق هم امام جمعه رشت که نماینده مردم شهر در مجلس خبرگان رهبری نیز هست و هم دکتر علی لاریجانی، رئیس قوه مقننه در نامه هایی جداگانه به رئیس قوه قضاییه از وی درخواست کرده بودند با توجه به نامه همسر پویان و پیگیری های صورت گرفته و ابهامات موجود در پرونده و با نظر به اهمیت موضوع و اینکه پای جان یک انسان در میان است، رئیس محترم دستگاه قضای کشور از اختیارات ویژه خود استفاده کرده و با اعمال ماده ۱۸ اجرای حکم اعدام را متوقف و پرونده را مجددا بررسی نمایند.

باید تاکیر کرد که بر اساس ماده ۲۹۱ قانون مجازات اسلامی جدید قتل باید بر اساس قصد قبلی باشد تا عمدی محسوب شود. ماده ۲۹۱- جنایت در مورد زیر شبه عمدی محسوب می شود:

الف- هرگاه مرتکب نسبت به مجنیٌ علیه قصد رفتاری را داشته لکن قصد جنایت واقع شده یا نظیر آن را نداشته باشد و از مواردی که مشمول تعریف جنایات عمدی می گردد، نباشد.

با توجه به اینکه بر اساس قانون جدید مجازات اسلامی حکم قصاص به قتلی داده می شود که ثابت شود مجرم با قصد قبلی مرتکب قتل شده است عاجزانه از آیت الله لاریجانی درخواست می کنیم با استفاده از اختیارات خود دستور اعمال ماده ۱۸ را صادر نمایند تا پرونده مجددا بررسی شده و از اجرای حکم اعدام این معلم جلوگیری شود.


نامه ی سیامک قادری به فائزه هاشمی

فائزه هاشمی چند روز پیش نامه‌ای از زندان نوشته بود در ستایش از فضای بند زنان زندان اوین، که متنش را ته این پست می‌گذارم. چند روز بعد روزنامه رسالت با استناد به این نامه نوشت که وضع زندان‌های ایران خیلی هم خوب است و مخالفان حکومت و نهادهای مدافع حقوق‌بشر دروغ می‌گویند. سیامک قادری، از خبرنگارانی که در بند ۳۵۰ زندانی است، به فائزه هاشمی جواب داده.)

بسم الله الرحمن الرحیم
وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الْأَبْصَارُ (ابراهیم آیه ۴۲)
و هرگز مپندارید که خدا از کردار ستمکاران غافل است بلکه کیفر ظالمان را به تاخیر می‌افکند تا آن روزی که چشم‌هایشان در آن روز خیره و حیران است.

به خواهر دربندم فائزه هاشمی؛
خواهر فائزه!

نامه تو جز معدود اسناد و نامه‌های زندانیان سیاسی بود که در فضای بسته رسانه‌ای امروز ایران، انعکاس یافت و برای ما زندانیان که نقل هم بندیانمان را در ملاقات و شکسته بسته از زبان عزیزانمان می‌شنویم، مایه اعجاب و شگفتی شد.

بخش‌های زیاد از نامه سرکار عالی را در سرمقاله روزنامه رسالت به قلم کاظم انبارلویی در تاریخ ۲۷/ ۰۹/ ۹۱ خواندیم و دردمندانه لحن زنده و روح مقاومت ستیز در آن را ستودیم.

غرض این نیست که به واسطه چاپ بخش‌هایی از آن در روزنامه مذکور قلم تخطئه بر آن بکشم ولی چند نکته کلیدی در محتوای آنکه موجب استقبال رسانه‌های یکه تاز از آن شد برآنم داشت تا چند سطری من باب تذکر، قلمی کنم. به طور مشخص تاکید بر آن دارم اگرچه جغرافیای اسارت امروز ما یکسان است اما تاریخ آن از آغاز تا به امروز و در طول زمان تفاوت‌های بسیاری را مورد اشاره قرار می‌دهد.

مشخصا کاربرد عباراتی نظیر: «گزارشگری صادق»، «اینجا دمکراسی حاکم است»، «اینجا دانشگاه است»، «اینجا پر از خاطره‌های زیباست»، «اینجا مدرسه عشق است»، «شهادت نامه صادق» و سپس این نتیجه گیری که گزارش‌های احمد شهید سیاه نمایی و کذب است و در ‌‌نهایت انتقاد از قوه قضاییه که زندان را برای ناقصان حقوق ۷۵ میلیون ایرانی به «هتل» و یا «آرمان شهری برای مجرمان» تبدیل کرده است، قلقلکم داد تا تنها تجربیات خود را در تحمل سه سال حبس در بندهای ۲۰۹، ۲۴۰ و ۳۵۰ و فقط بخشی از آن را که به چشم دیده یا به گوش شنیده‌ام بازگو کنم.

خواهرم! تو جلب توام با تحقیر و وحشت زن و فرزند معصوم را در مقابل دیدگان بهت زده همسایگان را نیمه شبان یا صبحگاهان فراموش کردی، یادآوری کنی. تو ماه‌ها حرکت از سلول به دستشویی، هواخوری، حمام، اتاق بازجویی، دادسرا، دادگاه و حتی گذر از معابر شهر را با چشم بند از یاد برده‌ای ذکر کنی. تو فریادهای جانکاه مردان را در اتاق بازجویی روبروی بند شش بازداشتگاه ۲۰۹ از قلم انداخته‌ای. من پاییز ۸۹ صدای فریادهای مادری را در این اتاق می‌شنیدم که زیر بازجویی از حال می‌رفت و جیغ معصومانه نوزادی را از بند یک همین ساختمان که با صدای آشنای مادر به هوا بلند می‌شد. تو آیا صحنه آرایی اتاق بازجویی ۲۰۹ را که دکور آن خون های دلمه شده بر دیوار و کف آن بود دیده یا وصفی از آن شنیده‌ای؟ تو احیانا صدای عزیزی از نزدیکانت را هنگامی که با چشم بند رو به دیوار، بازجویی پس نمی‌دادی نشنیدی؟

نفهمیدی که او را برای خرد کردنت و تایید سناریوهای ذهن‌های بیمار بازجویان به میدان آورده بودند؟ تو تحقیر توسط بازجو و نگهبان را با پوست و استخوان و ذهن خود درک کرده‌ای یا حتی سوزش سیلی بازجو را برگونه است؟ تو هرگز حس کرده‌ای محتویات عفن داخل توالت استیل بازجویی بند ۲۴۰ هنگامی که سرت را به داخل آن می‌کنند که عنقریب وارد منافذ چشم و گوش و دهانت می‌شود؟ بازپرس پرونده تو آیا همراه با بازجو و کار‌شناس به پدر و مادر و فرزند و همسرت فحاشی کرده‌اند؟ تو آیا مقابل قضات معروف شعبات بدنامی چون ۲۸ و ۱۵ دادگاه انقلاب به خود جرات داده‌ای همه این مصیبت‌ها را به سودای شنیدن فریاد تظلم خواهی از سوی قاضی در محضر دادگاه بیان کنی و در کمال ناباوری متهم به دروغ گویی و بهتان زنی شده‌ای؟

تو خواهر من، آیا زجر هم نشینی با سوداگران مواد مخدر، خیانت کاران به بیت المال، زورگیران را در اتاق‌های ۱/۵*۲/۵ نیز بوده‌ای؟ تو می‌دانی التماس برای یک تماس تلفنی با خانواده فقط و فقط برای اینکه اطلاع دهی نمرده‌ای تا آن‌ها را از رنج دربدری در بیمارستان‌ها، پاسگاه‌های پلیس، پزشکی قانونی رهایی دهی و بازجویت این حق مسلم را منوط به پذیرش سناریوهای ذهن توهم زده از دشمنان خیالی کرده باشد؟

تو درخواست ملاقات با وکیل یا حتی حق امضا وکالت نامه برای داشتن وکیل غیر تسخیری را تا قبل از برگزاری جلسه دادگاه، داشته‌ای که هنوز هم سه سال پس از صدور حکم دیدار با وکیل برایت آرزو خواسته باشد؟

تو همراه من در جنبش اعتراضی مردم ایران؛ با مفهوم بازی «حکم تو اعدام است» و سپس بازجویی پشت بازجویی و بیدارباش‌های شبانه برای شرکت در این بازی دو نفره را با بازجو درک کرده‌ای؟

تو آیا تصویر حکم ناعادلانه‌ای که امثال ما را به ۲، ۳، ۵، ۷ و ۱۰ سال و یا برای همیشه از دیدار عزیزانمان محروم می‌کند توانسته‌ای ببینی؟ باور می‌کنی هستند بسیاری از هم بندیان ما که بدون داشتن وکیل، بدون رویت حکم و بدون دانستن ادله و استنادات حکم از احکام بدوی، تجدید نظر خواسته‌اند؟ تو آیا ماه‌ها ممنوع الملاقات بودن را می‌دانی چیست؟ آیا ترا با دزدان و جنایتکاران دستبند زده و در دالان های دادگاه انقلاب، بیمارستان‌ها، دادسرا‌ها و نزد نزدیکانت به نمایش گذاشته‌اند؟ آیا حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی تحقیر و توهین ماموران معذور و منشیان وابسته به دستگاه‌های امنیتی شعب خاص را تجربه فرموده‌اند!

آری خواهرم، بند بانوان و ۳۵۰ امروز محیط خوبی است اما راه رسیدن به این بهشت موصوف در گزارش سرکار عالی، از برزخی و دوزخی سخت می‌گذرد. ۳۵۰ و بند بانوان سال ۹۱ بسیار متفاوت است با همین نام‌ها در سال‌های ۸۸، ۸۹ و ۰-. در همین اتاق‌هایی که کاظم انبارلویی به یمن گزارش زیبای تو آنرا هتل می‌نامد، ده الی پانزده نفر در فضایی به اندازه درازکشیدن در کنار هم، کف خوابی کرده‌اند.

من از خاطرات سال‌های ۸۸ تا یک سال پیش می‌گویم نه دور‌تر. از دهه شصت نمی‌گویم که در همین فضا فقط جا برای ایستاده خوابیدن وجود داشت.

خواهر من فائزه! هتلی که دولت کودتا برای آزادگان در بند تهیه کرده است محدود به ساختمانی قدیمی و فرسوده با اتاق ای پر جمعیت است که حداقل امکانات مورد نیاز یک انسان را فاقد است و از میان تجهیزات این هتل تنها ساختمان آن متعلق به سازمان زندان هاست. تلویزیون‌ها، فرش‌ها، یخچال‌ها، وسائل پخت و پز، کولر، کتابخانه و کتابهای آن، ادوات کلاس‌های آموزشی و فرهنگی توصیف شده در گزارش سرکار عالی مثل میز و صندلی، وایت بورد و استاد و دانشجو، سندش بنام زندانیانی است که از نقد جان خود و خانواده برای چند صباحی مقاومت و ایستادگی تهیه شده است.

باور کن سهم زندان از این امکانات و تسهیلات در‌ها و دیوار‌ها، سیم‌های خاردار، قفل‌ها، توالت های غیربهداشتی و حمام‌های بی‌مصرف، لوله کشی‌های زنگ زده و فاضلاب‌های مستهلک است. سهم زندانیان اما تعمیر این خرابی‌ها، بازکردن هر هفته کانال فاضلاب قدیمی و استخراج فاضلاب‌ها با دست و انتقال آن به بیرون از زندان است و هزینه پاک سازی و نظافت هم این روز‌ها بر عهده زندانی است.

خواهرم! سهم زندانیان از غذای زندان حمل دیگ های سنگین غذای بی‌کیفیت، غیرقابل استفاده به بند و سپس بازگرداندن سطل های زباله مملو از‌‌ همان غذا‌ها به بیرون است. سهم ما انواع بیماری‌ها و جراحت های به جا مانده از دوران بازجویی که هزینه درمان آن باز هم بر گردن نحیف ما و خانواده‌مان است، در این هتل یا آرمان شهر به تعبیر سرمقاله نویس روزنامه رسالت.

اما تو درست می‌گویی اینجا همه خوبند. از یک سطحی نسبی امکانات برخوردارند و مسائل بند را خود رتق و فتق می‌کنند و کلاس‌های آموزشی و جلسات درس و فهم برپاست و آزادی، این اکسیر زیست، به طور نسبی در بند‌ها جریان دارد. اما فراموش کرده‌ای یاد آوری کنی که هزینه گزاف اصرار بر آزادی و آزادگی را ده‌ها زندانی پرداخت کرده‌اند که اکنون در زندان‌های قرون وسطایی در تبعید به سر می‌برند و همین امروز هم برای اصرار بر استفاده از حق آزادی بیان، زندانیانی روزانه به بندهای ۲۰۹، ۲ الف، ۲۴۰ و دادسرا تردد دارند. کم نیستند هم بندیانی که به دلیل استفاده از‌‌ همان آزادی‌های محدود‌گاه مجبور به تحمل ۱، ۲، ۳ یا ۵ سال حبس اضافه هستند.

آری خواهر من، آن آزادی که در این آرمان شهر وجود دارد تاوان و بهای اسارت ماست. اگر بنا بود تن به خفقان و سکوت داد چه لزومی به زندان و اسارت. اگر این آزادی در زندان است- که هست- به بهای نقد زندگی زندانیان و صرف فرصت زیست آن‌ها و خانواده آنان پرداخت شده است. راستی کاش چندی دست نگه می‌داشتی و از هم بندیان خود و همسایگان دربندت در مورد چگونگی طی دوران اسارتشان سوال می‌کردی! از ابوالفضل قدیانی می‌پرسیدی که بهای آزادی بیان خود را پس از طی دوران یک ساله حبس خود تا چند سال دیگر باید بپردازد! از تاج‌زاده می‌پرسیدی که چرا شب پرستان از انتقالش به بند عمومی وحشت دارند؟ از سعید مدنی می‌پرسیدی از چه دوازده ماه آزگار در بند ۲۰۹ در انفرادی نگه داشته شده، از ژیلا و بهمن می‌پرسیدی که نداشتن ملاقات با همسر و همراه زندگی در اسارت چه طعمی دارد. از شیوا نظرآهاری می‌پرسیدی که معنی سگدونی چیست؟

از کبری می‌پرسیدی تبعید به زندان قرچک چرا صورت گرفت؟ از خانم بنازاده می‌پرسیدی سوی چشمانش را در کدام گوشه زندان و کی فراموش کرده است؟ از آرش صادقی می‌پرسیدی چگونه مرگ ناشی از وحشت مادر در هنگام بازداشت را تحمل کرد و وقتی شکایت به قاضی برد تنها یک ماه پس از آزادی‌اش اکنون در کدام سیاهچال روزگار سپری می‌کند؟

فائزه جان، ای هم درد و هم سرنوشت من؛

آیا فرزند تو هم مانند فرزند محمدرضا مقیسه برای ایستادن بر سر آرمان‌های پدرش جشن ازدواج خود را پشت دیوار اوین گرفت؟ آیا خدایی ناکرده بودند عزیزانی که در طول دوران حبس تو چشم از جهان فروبندند مثل سیدمحمد ابراهیمی و اصغر محمودیان و… ولی حتی تماس تلفنی برای تسلیت به بازماندگان را اجازه نیابند؟ آیا تو هم صدای عزیزی را از بند همسایه هر روز می‌شنوی و ماه‌ها انتظار می‌کشی تا شاید زندانبانان نیم ساعت اجازه دیدار دو زندانی را صادر کنند!

آیا حیواناتی چون اوسط به همسر تو هم چون علیرضا رجایی پیشنهاد داده‌اند از قید زندگی با یک زندانی سیاسی خودش را‌‌ رها کند؟ آیا درد حصر خانگی و نبود در میان هم بندیان همفکر و همراه را مثل رهنورد، موسوی و کروبی درک کرده‌ای؟ آیا چون نسرین ستوده، دختر دوازده ساله‌ات را همراه با تو مجازات کرده‌اند؟ آری زندان سیاسی امروز یک دانشگاه است. اما اشتباه نشود این مهم به مدد و یمن حضور صد‌ها نخبه و اندیشمند و فرهیخته این مرز و بوم فراهم آمد که ستم و جهل را برنتافته‌اند.

خواهرم! من تلاش‌های فائزه را، ایستادگی‌اش را در میادین اعتراضی ارج می‌نهم، عدم استفاده از امتیاز خانواده معتبرش را محترم و منصفانه می‌شمارم، نرفتن به مرخصی‌اش را گرامی می‌دارم و بودنش را در میان سایر زندانیان سیاسی و عقیدتی مرهمی بر جراحت تبعیض و بی‌عدالتی می‌دانم، اما آیا می‌دانی که برای اتهام تبلیغ علیه نظام و شرکت در تظاهرات که تو به دلیل آن مجبور به تحمل شش ماه حبس ناعادلانه شدی، هستند کسانی که باید حداقل تا شش سال در زندان بمانند!؟

فراموش نکرده‌ای که برادرت مهدی را چگونه در طی مراحل تشخیص پزشکی و برغم دستور پزشکان از بیمارستان ربودند و به زندان بازگرداندند. درست که اینجا مدرسه عشق است، آری برای آنانی که آرمانی و هدفی دارند حتی ۲ الف، ۲۰۹ و ۲۴۰ بازداشتگاه‌های جهنمی که هر روز قربانی می‌گیرد، می‌تواند زیبا باشد.

آری خواهرم! تو نیمه پر لیوان را با نفسی سلیم و نگاهی مثبت بین که طبیعی یک انسان است دیده‌ای و شرح داده‌ای ولی بدان آن بخش پرلیوان نه آب که اشک چشم همسران و فرزندان زندانیان است، خون جگر زندانیان سیاسی است که آن بخش پر لیوان را لبریز کرده است. آن نیمه پر حاصل اشک دخترکان و پسرکانی است که پدرو مادر ندیده مراحل طفولیت به کودکی، نوجوانی و جوانی را طی می‌کنند.

خواهرم! این همه ظلم و بی‌عدالتی واقعی است. آن‌ها را باید دید و‌‌ همان گونه که هستند نه بیشتر و نه کمتر باید فریاد کرد تا فرزندان من و تو در کمند آن گرفتار نیایند.

این درست است که باید هیمنه نظام جور و ظلم و زندان آن را به ریشخند گرفت و آنرا مرحله‌ای از زیست و تکامل انسان خواند اما نباید برای ظالمانی که دستشان هنوز از خون ستار‌ها خیس است مستمسکی فراهم آورد که گزارش‌های حقوق بشری و مساعی مردان و زندان در اقصی نقاط جهان برای ارتقا وضع حقوق بشر را در این جغرافیای شب زده یکسره دروغ و باطل و سیاه نمایی بخوانند.

فراموش نکنیم در همین ۲-۳ ساله هیجده زندانی در زندان‌های کشور به انحا مختلف کشته شده‌اند. نمی‌گویم اعدام، این کشته‌ها نتیجه غفلت و نبود گزارش‌های حقوق بشری از یک سو و جسارت و سبعیت ناشی از بی‌خبری است.

باری خواهر عزیزم پایدار باشی و سرافراز بمانید که سرشکستگی و ضعف شایسته آنانی است که حقوق بشر را بازی می‌دانند و به بهانه‌های مختلف آن را به ریشخند و استهزا می‌گیرند و درک نمی‌کنند حقوق بشر ناموس بشریت برای امروز و فردای انسان‌ها است، ناموسی که به راحتی بر آن چشم نخواهیم بست.

آری خواهر من، هزاران و میلیون‌ها چون من قدر، سرکارعالی و تلاش‌های بی‌شائبه شما و مجاهدت‌های امثال شما و کسانی که در ساختار قدرت موجود می‌توانستند آسوده باشند و بهره‌مند، ولی راه مسوولیت انسانی و شرعی و ملی را پذیرفته‌اند، نیک می‌دانند،‌‌ همان سان که چنان هدف را مقدس و پاک، که حاضرند بر سر آنجان فدا کنند.

سیامک قادری
زندان اوین
۲۸ آذر ۱۳۹۱

برگی از تاریخ

لطفا این نوشته را تا انتها و بدون نگاه به انتهای آن از بالا به پایین بخوانید.

من می خواهم در این نوشته به یکی از زندانی های خوب خودمان بپردازم . گفتگوی وی با شخص بازجو بسیار شنیدنی و خواندنی است . من همه تاریخ را به تماشای این بازجویی فرا می خوانم . از همه پدیده های پرشتاب هستی تمنا می کنم بقدر زمان مطالعه این چند خط ، و اندیشه ای که پس از مطالعه آن وقت می برد ، موقتا دست از تلاش حتمی خود بدارند و هستی را از فروپاشی باز دارند :
سلام
- بگیر بنشین ! ما اینجا سلام و علیک و از اینجور خرمقدس بازی ها نداریم .
- سلام که حرف نامربوطی نیست دوست من . همه ملتها سلام دارند شما تلفن را که برمی دارید می گویید : الو . این الو ، اشاره به شعله آتش نیست . همان سلام خود ماست که به انگلیسی می شود هلو.
- من هیچ وقت نگفته ام هلو ، همیشه گفته ام الو .
بهرحال شما با برداشتن تلفن ، اول کاری که می کنید به طرف مقابلتان ، هرکه هست ، سلام می گویید ..
به ما گفته اند با زندانی سلام و علیک نکنید .
- این شاید بخاطر این است که سلام و علیک بین دو نفر عاطفه برقرار می کند .
- ظاهرا اینجا قرار است من سئوال کنم و تو جواب بدهی . انفرادی چطور بود ؟
- سخت و تنگ و ساکت و درد ناک .
- تو دهنت می گویی انفرادی . هتل که نیست اینجا .
- یک حداقل هایی را باید مراعات کرد ..
- سه وعده غذا به تو داده اند یا نه ؟
- بله ، اگر این سه وعده را هم نمی دادند که من الان خدمت شما نبودم تا به پرسش های ناب شما پاسخ دهم .
- با من لفظ قلم صحبت نکن . پرسیدم انفرادی خوش گذشت ؟
- به خوشی شما ، من یک کتاب خواستم ندادند . یک قرآن ، یک نهج البلاغه حالا تلفن زدن به خانواده و ملاقات با آنان بماند .
- جوری حق بجانب صحبت می کنی که ما اینجا نوکر تو هستیم و تو ارباب مایی . همین که اعدامت نکرده ایم باید ممنون ما باشی .
- چرا من باید اعدام شوم ؟ مگر من چه کرده ام ؟
- تو برعلیه امنیت ملی فعالیت کرده ای .
- چه کرده ام ؟
- سخنرانی کرده ای . نه یکبار صد بار . در تجمعات غیرقانونی شرکت کرده ای و سخنرانی کرده ای .
- من در این سخنرانی ها چه گفته ام ؟
- اتفاقا می خواهم درباره همینها با هم صحبت کنیم . تو روز دوشنبه در جمع دویست نفر کاسب و دانشجو، یک ساعت تمام صحبت کرده ای .
- بله ، کاملا درست است .. صحبت های خوبی هم بود . بعضی صحبت ها هدر دادن وقت خود و مخاطب است اما آن صحبت دوشنبه من خوب بود .
- تو در این یک ساعت صحبت ، یکجا گفته ای : " فضای مه آلود کشور" ، این عبارت ، می دانی کنایه به چیست ؟ تو فکر می کنی با یک مشت خر طرفی که یک عبارت را لای یک سخنرانی یک ساعته مخفی کنی و ما نفهمیم ؟
- شما اگر بازجو نبودی و از دستگاه امنیتی کشور حقوق نمی گرفتی ، به من حق می دادی که حتی بیش از این نیز بگویم . اگر فضای سیاسی کشور مه آلود نبود ، من و شما می توانستیم بیرون از اینجا ، در باره مشترکات ملی و میهنی مان صحبت کنیم . نه در باره چند کلمه از یک سخنرانی یک ساعته .
- تو روز سه شنبه در سفر به شیراز و در سخنرانی مسجد دانشگاه به سیم آخر زده ای و گفته ای : این چه مملکتی است که نظامیان برمقدرات ما حاکمند . استاندار نظامی ، فرماندار نظامی ، فلان شرکت نظامی ، فلان معامله اقتصادی نظامی . و گفته ای : پس مردم چه می شوند ؟ سهم این مردم از نفت و جنگل و دریا کجاست ؟ چرا نظامیان کشور فکری برای این همه قاچاق نمی کنند ؟ چرا اعتیاد را ریشه کن نمی کنند ؟ وظیفه نظامیان مگر همین نیست که امنیت روانی جامعه را از جهات گوناگون تامین کنند ؟
جواب همه این ها می دانی چیست ؟
- می دانم .
- می دانی ؟ بگو ببینم اگر می دانی .
- جواب همه پرسش های من این است : به تو چه !
- خوب از همه چیز سردر می آوری !
- من از چیزهای دیگر هم سردرمی آورم .
- چهارشنبه یک نوشته را به دست یک دانشجو داده ای که ببرد آن را بین دانشجوهای دانشگاه توزیع کند .. در این نوشته به شخص اول مملکت و اختیارات بیش از اندازه او اعتراض کرده ای . می دانی این مطلب می تواند سرت را به باد بدهد ؟
- دوست بازجوی من ، خود شما بیا و بقول قدیمی ها کلاهت را قاضی کن . یک نفر ، هرچه باشد یک نفر است . با محدودیتی از توانمندیها . اگر شخص اول مملکت ، بخشی از این اختیارات را به قانون و نمایندگان مردم واگذار کند ، آن امور بهتر اداره نمی شوند ؟
- جوابت را خودت می دانی !
- بله ، به من چه ؟
- در یک جلسه خانوادگی گفته ای مردم باید بتوانند طبق قانون راهپیمایی مسالمت آمیز داشته باشند و نسبت به چیزی که متفقند اعتراض کنند ..
- بله ، این یک حق قانونی است .
- به تو چه ؟ مگر تو وکیل و وصی مردمی ؟ مردم مگر به تو نمایندگی داده اند که حق آنها را از قانون بگیری ؟ مردم یک مشت عوام هیچ نفهمند که از نان شبشان خلاص نشده اند باید بفکر نان صبحشان باشند . یک نگاهی به خودت بیانداز . همه الان سرشان به کار خودشان است و دارند بار خودشان را به منزل می برند . یکی از آن مردمی که تو دلت برای حقوق آنها می سوزد ، یک جعبه بیسکوییت آوردند بگویند این را بدهید به فلانی ؟ الان پیش زن و بچه هایشان نشسته اند و با دارو ندار خود دارند کیف دنیا را می کنند . نه از تو سراغی می گیرند نه کاری به حرفهای تو دارند . حرف نمی زنند اما می شود از بی تفاوتی شان این را فهمید که : سیاست کیلویی چند ؟ آزادی کیلویی چند؟ حقوق فردی و اجتماعی کیلویی چند ؟ همه رفته اند سرکارشان و نیم نگاهی هم به تو و زن و بچه ات نمی اندازند . تو اشتباه کردی رفتی سراغ اینجور قضایا !
- بله ، اشتباه از من بود !
- پس قبول کردی که اشتباه کردی . بیا اینجا را امضا کن و به کارهای خلاف خودت اعتراف کن .
- من چیزی را امضا نمی کنم . اشتباه من در این نبود که چرا حرف از آزادی و حق مردم زدم . اشتباه من این بود که روی انسان بودن مسئولین کشورم زیادی حساب باز کردم . فکر می کردم اگر مسئولین کشورم با من مثلا به عنوان استاد دانشگاه و منبری و دانشجو مشکل دارند ، حداقل به خانواده ام جفا نمی کنند . شما مرا از کار بیکار کرده اید ، لابد دلایل خدا پسندانه ای هم دراختیار دارید . اما دوست من ، اگر به زعم شما من مقصرم ، خانواده من چه گناهی کرده اند که سرپرستشان مدتها در زندان باشد و نانی برسفره نداشته باشند ؟
- این دیگر به خود تو مربوط است . هر که خربزه می خورد باید پای لرزش هم بنشیند . همان مردمی که نگران کمبود آزادی شان هستی بروند مشکل نان سفره زن و بچه ات را حل کنند . حکومتی که با تو و امثال تو مشکل دارد و سربه تن تو نمی خواهد ، حالا برود خرج زن وبچه ات را هم بدهد ؟
- اگر این حکومت حرف از خدا نمی زد و شخص اولش نمی گفت که من کمر بسته بزرگان دینم ، ما می پذیرفتیم که در یک کشور کافریم و حسابمان با خودمان و خدای خودمان است . اما آوازه انصاف و تاریخ و قدمت شکوه این دستگاه ، کم مانده گوش فلک را کرکند .
- ببین بنده خدا ، بگذار حرف آخرم را همین اول به تو بگویم : این دستگاه موی دماغ نمی خواهد . دوست ندارد آدمای یک لاقبایی مثل تو چوب لای چرخش بگذارند .. اگر می خورد به تو چه ؟ اگر می برد به تو چه ؟ مثلا اینجا را نگاه کن ، رفته ای در اجتماع زنان شرکت کرده ای و گفته ای در این مملکت هزار فامیل همه فرصت های اقتصادی و اجتماعی را بالا کشیده اند . به تو چه ؟ اگر همین هزار فامیل ، تو را می کشیدند داخل خودشان و تو را هم به نوایی می رساندند ، باز اعتراض می کردی ؟ شما سیاسیون ، اعتراض می کنید ، بله ، اما نه بخاطر مردم ، بخاطر این که در این گردونه ، شما را به بازی نگرفته اند .. مردم بهانه اند .
- شما فرض کنید ما به نام مردم و به کام خودمان اعتراض می کنیم ... عزیزم ، نفس هزار فامیل فساد می آورد . یک وزیر را می بینید نشسته برسر یک وزارتخانه و همه بستگان و آشنایانش را در اطراف خودش آرایش داده . دوست من ، امروز ما ممکن است سپری شود اما فرزندان ما وشما ما را نخواهند بخشید . ما از گلوی تک تک بچه های بدنیا نیامده خود می بریم و می ریزیم به جیب خودمان . این یعنی ظلم . یعنی بلایی که در کمین ماست .
- خوب ، بگذریم . برای امروز کافی است . من یک سئوال شخصی از تو دارم . نظرت راجع به این رژیم و آینده آن چیست ؟
- دوست دارید حقیقت را بگویم یا می خواهید پرونده ام را قطور کنید ؟
- نه ، این را برای آگاهی خودم پرسیدم . این پرونده تو ، این هم قلم . می بندم و می گذارم کنار . من الان دیگر باز جو نیستم . یک انسانم . فرض کن من نشسته ام داخل یکی از همان مجالس سخنرانی و تو داری سخنرانی می کنی . آینده این رژیم را چگونه می بینی ؟ با این همه توپ و تانک و نظامیان کارکشته و فداییانی که دارد ؟
- من و شما مسلمانیم . من در پاسخ به سئوال شما به سنت های حتمی و لایتغیر الهی اشاره می کنم . بزرگان این کشور، اگر هرچه زود تر به آغوش مردم برنگردند و در کنار مردم قرار نگیرند و حق مردم را از آزادی های اجتماعی و سیاسی گرفته تا سایر حوزه ها ، برسمیت نشناسند ، دیریا زود فرو خواهند پاشید . این فرو پاشی حتمی است دوست من . من صدای شکستن استخوانهای این رژیم را می شنوم . ظلم پایدار نمی ماند .و تو ، دوست بازجوی من ، در پرونده من ، این پیشگویی حتمی را متذکر شو . بنویس : سیدعلی خامنه ای ، طلبه ای بی نشان در مشهد ، در یک چنین روزی ، در زندان ساواک ، درسال یکهزار سیصد و پنجاه و چهارهجری شمسی ، رسما به فروپاشی این رژیم انگشت نهاد و گفت : اگر این رژیم همچنان از حق عدول کند ، و حق مردم را نادیده بگیرد ، و به ظلم خود ادامه دهد ، لاجرم فرو خواهد ریخت و چه بسا نامی از او نیز در تاریخ نماند . مثل بسیاری از حکومت ها که به سنت های حتمی خدا پشت کردند و گردونه تاریخ آنان را زیر چرخهای خود له کرد و هیچ از آنان بجای ننهاد
 
  برگرفته از کتاب خاطرات سید علی خامنه ای
 می دانید من واقعا فکر می کنم جایگاه آدمها در رفتار و طرز فکر آنها خیلی اهمیت دارد بهتر است  که ما پوزیشنی برای زندگیمان انتخاب نکنیم که جنبه اش را نداریم  

چیکا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نامه ی خزعلی به رهبری

باسلام؛ سال هاست می خواهم خطی بنویسم، شرایط مهیا نبود، اطراف شما را مداحان و ثناگویان و متملقان گرفته اند، چاپلوسی و دستبوسی و پابوسی بیداد می کند، یکی چفیه را به تبرک می برد، دیگری به عبای شما تبرک می جوید، جمعی بوسه بر جایگاه شما می زنند و جماعتی قدمگاه شما را مسح می کنند، تمسک به کلام شما ناسخ آیه و روایت است، غالیان شما را بالاتر از خدا می دانند، در این هیاهوی بازار آهنگران، که عمود خیمه را در کوره مدح و ثنا نهاده و هریک با تملق و چاپلوسی پتکی بر آن می کوبند، چه جای سخن نقاد است؟

این ها آنقدر می زنند تا عمود نازک و نازکتر شود، من می خواهم با نقد و نقادی عمود خیمه را چون پولاد آب دیده کنم!

 می خواهم با کلام تند و تیز نقاد آشنایتان سازم.
 
می گویند شهید رجایی مجلس " نِق" برپا می کرد تا در آن مجلس هر که می خواهد نق بزند و بر او خرده بگیرد، توصیه می کنم یک معاونت " نِق" یا  " نقد" تشکیل دهید، نقادی بی پروا و جسور بر آن بگمارید که مخالف شما باشد، به او اجازه دهید تا بدون رعایت آداب و بدون لکنت کلام، نقد های جامعه را برایتان بگوید.
 
می دانم، کسی زیر بار این مسئولیت نمی رود، شاید خیلی زود، زبان سرخ سر سبزش را به باد دهد،  اینجانب آماده ام تا بدون تعظیم و تکریم و کرنش، بدون خضوع و خشوع و رکوع و سجود، بدون عظمی و معظم، نق و نقدهای جامعه را جمع کنم و هفته ای یکبار با زبانی تند و تیز و برنده به عرض برسانم.
 
باور بفرمایید همه چاپلوسان و متملقان درگاه، از سخن تلخ و نقد در محضرتان هراس دارند، یکی از رؤسای قوا حرف دلش را به هاشمی می زد تا با شما در میان بگذارد، وقتی هاشمی به او می گوید: " چرا خودت نمی گویی؟ " جواب می دهد: " ما نمی توانیم سخن مخالف بر زبان آوریم، از ما تحمل نمی کنند! "
 
من پست و مقامی ندارم که نگرانش باشم، کیسه ای ندوخته ام که از پاره شدنش بهراسم، پس این فرصت را غنیمت بشمارید، بگذارید این نقاد هفته ای یکبار - به شیوه ای دیگر- دردهای جامعه را برایتان بازگو کند. حال مختارید پاسخ مرا حضوری دهید یا برای پنجمین بار راهی سلول انفرادی ام نمایید. والسلام
 
حسبنا الله و نعم الوکیل
 
دکتر مهدی خزعلی


نامه ی بنی اعتماد و...

جناب آیت الله صادق لاریجانی

ریاست محترم قوه ی قضاییه ی جمهوری اسلامی ایران

سلام به شما

چه خوب که دستگاه قضایی کشورما تا کنون هیچ نام و نشانی از متهمان پرونده اختلاس بزرگ سه هزار میلیارد تومانی منتشر نکرده است. این رفتار خوب، حتماً برگرفته از حقوق شهروندی متهمان، وحتماً متأثر از آموزه های دینی است. آموزه هایی که به آبروی یک انسان، چه مسلمان و چه نامسلمان، به قدر خون یک بی گناه بها می دهد. واین که: یک  متهم، تا زمانی که جرمش ثابت نشده – آنهم دریک محکمه منصفانه و قانونی – تنها یک متهم و حتماً یک بی گناه تلقی می شود. این را ما نمی گوییم. بلکه قانونی می گوید که شما اکنون محافظ و مجری مستقیم آنید.

اما ظاهراً در سطح زیرین قوانین مدنی ما، قوانین نانوشته ای جاری است که حتی جمعی از مسئولان طراز اول کشورمان بدانها تمسک می جویند و مطابق آنها رفتار می کنند. شاید به ما سه تن که امضا کنندگان این نامه ایم، خُرده بگیرید که: مستدل سخن بگویید! وحتماً نیز درادامه تأکید می فرمایید: بله، حفظ آبروی متهمان، تا زمانی که جرمشان ثابت نشده، از محکمات قانونی، و از ضروریات اخلاقی و دینی ما است.

می گوییم: پس چگونه است که تعدادی از هنرمندان مستند ساز کشورمان امروز دستگیر می شوند و هنوز پایشان به زندان و انفرادی و مراحل بازجویی و تشکیل پرونده و تفهیم اتهام و داشتن وکیل نرسیده، شخص وزیر محترم اطلاعات، از دستگیری عده ای جاسوس و برانداز و عمله ی استکبار خبر می دهد، وفردای آن روز، روزنامه ی کیهان، علاوه بردرج این خبر، به انتشار اسم و شهرت همان جاسوسان وطن فروش نیز دست می برد؟ اگر تمایل دارید به لمسِ ذره ای از این فاجعه ی اخلاقی و قانونی نائل آیید، با فرزندانِ این متهمان به مدرسه و دانشگاه آنان، وبه اجتماعی پای بگذارید که: پیش از فهمیدن قضاوت می کند.

جناب آیت الله لاریجانی

هنوز که هنوز است، برای این متهمان، دادگاهی تشکیل نشده است. چرا که دوستان هنرمند ما جرم و خطایی مرتکب نشده اند تا برای برپایی یک محکمه ی مطلوب، بهانه ای حاصل آید.  متأسفانه خروجیِ این هیاهوی بی دلیل، این شده است که نظام اطلاعاتی و قضایی ما، آبروی جمعی از پاک ترین و وفادارترین هنرمندان کشورمان را به آب انداخته و برای ترمیم این رفتار نادرست نیز قدمی برنمی دارند.

اکنون مستند سازان ما، همگی به قید وثیقه آزاد شده اند بجز یک نفر. آقای مجتبی میرطهماسب. این هنرمند نام آشنا و غیرت مند ما و خالق اثر شورانگیز “بانوی گل سرخ” ماههاست که برای اعتراف به خطایی که مرتکب نشده، تحت فشار است. پیشنهاد می کنیم اگر علاقه مندید به میزان هنر و تعهد و انسانیت و وطن دوستی آقای مجتبی میرطهماسب وقوف یابید، شرایطی فراهم آورید تا همین فیلم مستند “بانوی گل سرخ” از رسانه ی ملی پخش گردد تا همگان بدانند سازنده این اثر شریف و غرور آفرین، نمی تواند وطنش را و مردم وطنش را دوست نداشته باشد، چه برسد به این که جاسوس اجنبی نیزباشد.

ما امضا کنندگان این نامه، از محضر شما سه تقاضا داریم:

یک: دستور فرمایید با اشخاص و دستگاهها و رسانه هایی که پیش از احراز جرم، آبروی هنرمندان مستند ساز ما را برسر محافل و کوچه و بازار فرو ریختند، برخورد قانونی صورت پذیرد.

دو: زمینه استخلاص دوست هنرمند ما آقای مجتبی میرطهماسب را فراهم آورید. وی دیر یا زود آزاد خواهد شد. اما چه خوب که حضرتعالی شخصاً درآزادی این هنرمند غیرت مند و بی گناه دخیل باشید.

سه: دستور فرمایید به هرشکل ممکن، درمحو آن بی آبرویی مطرح شده، و دلجویی از مستند سازان و خانواده های آنان، اقدام قانونی و انسانی به عمل آید.

شما نیک تر از همه ی ما می دانید که زیبایی عدالت در لفظ آن متوقف نیست. این زیبایی، آنجا به دل می نشیند، وآنجا به انتشار برکات خود می پردازد که دریک جامعه، مظلومان و گمنامان و بی پناهان از همان حقوقی برخوردار باشند که: مسئولان و صاحب منصبان.

با امید فراوان، وبا آرزوی سرفرازی ایران عزیز، چشم به راه آزادی همه زندانیان سیاسی، و آزادی دوست هنرمندمان آقای مجتبی میرطهماسب، و چشم به راه استیفای حقوق از دست رفته همه ی زندانیان این دوسال اخیرهستیم.

با احترام و ادب:

رخشان بنی اعتماد – جعفر پناهی – محمد نوری زاد

نهم آذرماه سال نود

نامه ی رخشان بنی اعتماد در جواب سلحشور!

رخشان بنی اعتماد، سینماگر سرشناس ایران به شدت نسبت به اظهارات جدید فرج الله سلحشور، کارگردان برخی از فیلم های مذهبی آن کشور، واکنش نشان داده است.

خانم بنی اعتماد در یادداشتی که امروز (سیزدهم آذر) در برخی منابع خبری ایران منتشر شد، خطاب به  سلحشور نوشت: "امروز در خبرها می‌خوانم که گوینده دهان لجن زده، مصداق پاسخ را بلند کردن چوب و فرار گربه دزده تعبیر کرده است".

آقای سلحشور دیروز در واکنش به نامه پنج زن سینمای ایران با استفاده از این ضرب‌المثل ایرانی گفته است که "من چوبی را برداشته بودم که بعضی‌ها را ناراحت کرده بود و واکنش نشان دادند".

خانم بنی اعتماد نیز در پاسخ نوشته است که: "چندی پیش تازه به دوران سینما رسیده‌ای، دهان باز کرد و آن چه در خور خودش بود به بازیگران سینما نسبت داد".

"با خود گفتم جواب ابلهان خاموشی است و در فضای عفونت زده‌ی حاضر همان بهتر که چشم بر عجایب اتفاقیه‌ی هر روز و گوش بر کوس گفته‌های توهم زا و هوهوی کرکسان و ناکسان ببندی. پنج بازیگر جوان که همه دخترم بودند، تاب نیاوردند و جوابی محترمانه در شان خودشان و نه در حد پاسخ به گوینده، دادند."

چندی پیش در یادداشتی که سایت خبرآنلاین آن را با امضای ترانه علیدوستی، پگاه آهنگرانی، نگار جواهریان، هانیه توسلی و باران کوثری، پنج بازیگر زن سینمای ایران منتشر کرد، خطاب به سلحشور آمد: "از این که می‌بینیم آن همه پرداختن به زوایای نورانی زندگی پیامبران و سرمشق قرار دادن منش ایشان تاثیری در کلامتان نداشته، و در نهایت شهرتتان را از نفرت‌پراکنی و بی‌ادبی در برابر هم‌نوعانتان به دست آورده‌اید، بسیار متاسفیم."

رخشان بنی اعتماد

"من، رخشان بنی‌اعتماد، به عنوان مادر ناصالحان خانواده سینما، نه جواب به یاوه گو، که بیداد این هرت آباد بی صاحب را ، در میانه‌ی میدان فریاد می‌زنم"

این پنج بازیگر معروف سینمای ایران همچنین خطاب به  سلحشور نوشتند: "ای کاش لطف کنید سینمایی را که خجالت می‌کشیم بگوییم شما را یاد کجا می‌اندازد به حال خود رها کنید، شاید که رستگار شوید و آرامش و صلح و محبت به وجدان نگرانتان بازگردد."

سلحشور روز ۲۳ مهر گذشته در گفتگویی با انتقاد از تلاش یک تهیه کننده فیلم سینمای ایران برای دعوت از آنجلینا جولی، هنرپیشه پرآوازه هالیوود به ایران، گفته بود که "آمدن آنجلینا جولی به ایران اتفاق خوبی است برای سینمایی که "فاحشه خانه" است. این سینما باید هم برای ادامه فعالیت خود فاحشه بین‌المللی بیاورد".

اما وی سپس در گفتگو با خبرگزاری فارس با اعلام این که "این مطلب بد منعکس شده" افزود: "منظور من این بود که آوردن یک بازیگر هرزه خارجی، پایین آوردن شأن سینمای ایران و بازیگران زن است. ممکن است در بازیگران زن ایران، افراد نابابی هم وجود داشته باشد، ولی بسیاری از آن‌ها انسان‌های سالم و درستی هستند که به نظرم این اقدام اهانت به خود بازیگران سینمای ایران است."

خانم بنی اعتماد همچنین در پاسخ به ضرب المثل مورد اشاره  سلحشور نوشته که "چوب را باید بر فرق فضای فرهنگی و هنری کوبید که زمانه را به نفع بردن و خوردن و بزرگ‌نما شدن آدم کوتوله‌ها گردش داده است که با دهان گشاد و نظر تنگ، دنیا را از زاویه‌ی عقل نارس و امیال سرکوب شده‌شان می‌بینند".

به نوشته خانم بنی اعتماد: "گربه دزدها، گرگ‌های حریص چشم و دل سیری‌ناپذیر، بر سر سفره‌های رانت‌های اعطایی هستند که با امکانات نامحدود، کارفرما می‌شوند و سی‌ریال‌ها می‌سازند و به حکم اعتقادات مورد ادعای خود گوینده، او باید به شلاق مجازات تهمت، سیاه و کبود شود امرمشتبه‌ برخود می‌شوند که کاری کرده‌اند کارستان…".

"اما می‌دانم برخورد مدنی و شکایت به محکمه بردن در این وانفسا در پیچش و خمش حامیان ایشان ره به ترکستان می‌برد".

در نوشته خانم بنی اعتماد همچنین آمده است: "هم او (فرج الله سلحشور) افاضه کرده است که پاسخ‌گویان ناصالح‌اند. من، رخشان بنی‌اعتماد، به عنوان مادر ناصالحان خانواده سینما، نه جواب به یاوه گو، که بیداد این هرت آباد بی صاحب را ، در میانه‌ی میدان فریاد می‌زنم."