البرز زاهدی شعر مریم حیدرزاده و علی دایی

احمد شاملو درباره مریم حیدرزاده به گفتن یک جمله اکتفا کرده بود " تنها نکته قابل احترام در این خانم، نابینا بودنشان است". می‌توان حدس زد که لحن شاملو این نبوده و این چیزی بوده که از او در همان سال‌ها منتشر شده است. پیرمرد کمتر از این حرف‌ها اعصاب داشته است که اینقدر شمرده شمرده و فرهیخته، فحش به کسی بدهد. این صحبت به سالهایی برمی‌گردد که پدیده‌های "داریوش‌پریم" و "ابی‌پریم" رو شده بودند و کاست‌هایشان بازار را ترکانده بود و خشایار اعتمادی، داریوش‌پریمِ معروف، اشعاری از مریم حیدرزاده را خوانده بود و بازار را ترکانده بود و لابلای ترانه‌ها، مریم حیدرزاده با صدای زیر و تینیجری‌اش مثلا می‌خواند: " من میگم خیلی دیوونه‌م، تو میگی( با بغض) آره می‌دونم... تو میگی خدا به همرات، من میگم ( نفس عمیق) چه تلخه حرفات" و من که سن ناقابلی داشتم و تجربه ناقصی، اصلا می‌خوردم به در و دیوار و شعرها را جز به جز روی کاغذ پیاده می‌کردم که بدهم به ساجده، دختر صد و بیست کیلویی همسایه که عاشقش شده‌ بودم و دو سه سالی از منِ 13 ساله بزرگتر بود. وقتی جواب "نه" به من داد، با خودم تنهایی راه می‌رفتم و سرم را تکان می‌دادم و مثل تمام آدم‌های به ته خط رسیده، به دور و اطرافم هم نگاه نمی‌کردم و فقط زیر لب با خودم شعر می‌خواندم. انگار که شهری از "ریلکه" را زیر لب نجوا کنم، با خودم هی تکرار می‌کردم:" من میگم خیلی دیوونه‌م، تو میگی آره می‌دونم" و مثل کابویِ ناامید و زخمی انتهای فیلم‌های وسترن، در افق گم می‌شدم. بعدش رفته بودم خانه، شاملویِ روی میز را باز کرده بودم و تنها شعری که از شاملو را که می‌فهمیدم یعنی "پریا" را از اول تا آخر، چند بار خوانده بودم و نفهمیده بودم که حیدرزاده بیشتر حس یک نوجوان سیزده ساله را می‌فهمد که شکست خورده است تا شاملو که بیشتر وقتش را صرف سرودن "دردِ مشترک" انبوه انتلکت‌های یک جامعه کرده است. آقای شاملو برای من وقتی نداشته است.
هفت هشت سال بعد، دانشگاه بودم و وسط یکی از این میهمانی‌های دانشجویی، آن دو تا عزیزِ موقشنگ، چشم‌قشنگ، گونه‌قشنگمان، صدا قشنگ، با هم دم می‌گرفتند که " چرا خورشید می‌تابه، چرا می‌چرخه زمین... تو فقط بگو چرا، عشق من بگو همین" و من زیر چشمی به سوژه جدیدی نگاه می‌کردم که آن طرفِ سالن نشسته بود و دست می‌زد و باید به سراغش می‌رفتم و دستش را می‌گرفتم و بلندش می‌کردم. آهنگ که تمام نشده بود، داشتم آن وسط‌ها دم می‌گرفتم و داد و بیداد می‌کردم و با این دو تا برادرمان شعرِ بانوحیدرزاده را تکرار می‌کردم. "اگه عشقِ من تو نیستی..." و تمام که شد، کار خودم را تمام کرده بودم. اتفاقا اولین کتابی که به "اگه عشقِ من تو نیستی" هدیه دادم، دفتر "ابراهیم در آتش" شاملو بود. شاملو شاعرِ دورهمی نبود. شاعری نبود که با آن عشقی به فرجام برسد. ترانه‌هایش را هم که خوانندگان می‌خواندند بیشتر به کارِ زندانیانی می‌آمد که در شبِ مهتاب به آسمان نگاه می‌کنند. اما به درد درمانِ حزنِ همیشگی عاشق می‌خورد و اندوه و تنهاییِ عارض‌شده بر عشاق را کلماتش می‌فهمید. اما مگر زندگی تنها در همین لحظات حزن‌آلود بود که خلاصه شده بود. مگر رابطه عاشقانه را تنها همین انزوای دردناک شکل داده است. مگر خود شاملو تا به حال عروسی نرفته است و نخواسته تا وسط میدان قرِ کمر بدهد و همان لحظه منتظرِ صدای شهرام شب‌پره نمانده است؟ اگر بگویید نه، باید بگویم خیلی در باغِ زندگی خصوصی غول‌های مورد علاقه خود نبوده‌اید. ما برای لحظات ساده زندگی‌مان، همان لحظات مبتذلی که محذوفان همیشگی شعر و ادبیات و حماسه هستند و بیشتر عمرِ ما را، بیشتر دلخوشی‌ها و تسکین‌های ما را شکل داده‌اند، نیاز به شاعران و خوانندگان و ترانه‌های ساده خودمان هستیم. ما همان‌قدر به صدای زخم‌دارِ فرهاد نیاز داریم، به صدای شنگِ شهرام شب‌پره محتاجیم تا جنونمان را وسط میدانِ رقص، مدیریت کند.
همه انسان‌های روی زمین، در هر سطحی از بینش و دانش، با هر منتالیته‌ و هر جهان‌بینی، بیشتر ساعات عمرشان را مانند یکدیگر می‌گذرانند. احتیاجاتشان یکی است و نیازهایشان به یک صورت برطرف می‌شود. شاید کیفیت رفع نیازها متفاوت باشد، اما جنس و ماهیتش ثابت است. در لابلای سبکی و سنگینی تحمل‌ناپذیر هستی، همانقدر که به ترانه ساده و احمقانه، ضعیف و دم‌دستی مریم جیدرزاده احتیاج پیدا می‌کنیم تا کسی را که دوست داریم از جایش بلند کنیم، برقصیم، به یکدیگر نزدیک شویم، همانقدر در اوج بی‌قراری‌های نهاد ناآرام که ملول از روزمرگی‌های یکنواخت و پوچ شده است، به کلمات شاملو نیاز داریم که " از مهتابی به کوچه تاریک خم می‌شوم و به جای همه نومیدان زمین می‌گریم... آه من حرام شده‌ام"... ما برای زیستن، محکوم به تجربه دائمی موقعیت‌های معلق هستیم. موقعیت‌هایی معلق بین روزمرگی جانفرسا و انزوای جانفرساتر، بین ابتذال و خلاقیت، بین سبکی و سنگینی، بین مشتاقی و مهجوری و بین مریم حیدرزاده و احمد شاملو... جایی این میانه‌هاست که زیستن محقق می‌شود.



نه! او هرگز نفهمید که قهرمان کسی است که درست در یک لحظه درست آن کار درست را انجام می‌دهد. انگار محکومش کرده باشند به یک «نابهنگامی» مستمر.این بود که هیچ‌وقت نفهمید به موقع رسیدن یعنی چه؟ به موقع تمام کردن چیست؟ کجا باید تمامش کنی؟ کجا باید ترتیبش را بدهی؟ کجا باید توپ را استپ کنی؟ کجا باید دستانت را تکان دهی تا تعویضت کنند؟ کجا باید گل‌هایت را خرج کنی؟ کجا باید از خیر آرزوهایت بگذری؟ کجای زمان باید کفش‌هایت را آویزان کنی؟ کجای زمان است که باید بفهمی موعد خداحافظی رسیده است؟ کجا باید کلمات را بکشی و حتی استرس جمله را روی کدام کلمه باید فرود بیاوری؟ حتی نفهمید کجا باید بخندی و کجا باید جدی باشی؟ کجا باید گردنت را تکان بدهی؟ کجا باید از «داستایوفسکی» استفاده کنی. او هیچوقت نفهمید باید در کجای زمان بایستد. همیشه در مختصات ساعت‌ها گم شده بود. 
کریمی اشتباه می‌کرد. کسی که در زمان گم شده باشد و معنای زود رسیدن و «دیر رسیدن» را نفهمد، هرگز خدا بغلش نکرده است. یک قهرمان هرگز نمی‌تواند زود برسد یا دیر. باید جای درست را برای کار درستش پیدا کند. مثل عاشقی است که اگر بنای وصال دارد باید درست سر موقع رسیده باشد. مجال دیر کردن ندارد قهرمان. مجال دیر رسیدن ندارد قهرمان. این سرنوشت «علی دایی» است که پشتکار داشته باشد، استعداد داشته باشد، ضریب هوشی بالایی داشته باشد اما از درک منطق زمان ناتوان باشد. سرنوشتش است که فارغ التحصیل بهترین دانشگاه مملکت باشد، بهترین گلزن جهان شود، یکی از بزرگ‌ترین ثروتمندان ایران باشد و قامت رعنا داشته باشد و با این حال هرگز، هرگز یک قهرمان نباشد. علی دایی یک نابهنگامی بزرگ است. کسی که فرجامی جز سقوط ندارد حتی اگر سیاهه‌ای از موفقیت‌ها را برابر اسمش نوشته باشند.
UnlikeUnlike ·  · 

او

به کسی که می‌تواند «قربان‌ صدقه‌»ی همه برود اعتماد ندارم. کسی که با همه یک جور حرف می‌زند، که لحنش «خصوصیت» ندارد، مخصوص نمی‌شود، عوض نمی‌شود و رنگ نمی‌گیرد. به کسی که همه برایش «عزیز دلم، یار خوشگلم» هستند باور ندارم. اینها که محافظه‌کارانه همه را با هم دارند، با صد سرِ صد طیفِ مقابل و متضاد رفیق(؟)‌اند و فنجان چای‌شان را با همه جور کاراکتری می‌توانند شریک شوند؛ اینها در شایسته‌ترین حس و حال، رهگذرند. رفیق؟ دوست؟ دوست ندارم این کلمه‌های خوب را از حقیقت و معناشان تهی کنم. کسی که دوست همه است، از نظر من دوست هیچ کس نیست. کسی که برای همه ماچ و مهر می‌فرستد، از نظر من چه مهربان است وقتی که دروغ می‌گوید



همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد
زمانی با حقیقت های ما افسانه می ســــــــازد ...
فاضل نظری

 


آرامش می خواهید ؟ بزنید قید هر آدمی که شما را تمام و کمال نمی خواهد، نگذارید حالتان از بودنِ آدمها بهم بخورد ، آدمها خودخواهند حواستان باشد شمارا واقعا بخواهند حالا نه قدر خودشان کمی کمتر ،اما فقط کمی ، به تعداد آدمهای روی زمین خواستن وجود دارد و به همان اندازه اندازه ی خواستن ، تعارف نکنید بپرسید تا کی و کجا شمارا می خواهد و اصلا چرا می خواهد اگر دلیل نداشت اگر قصه بافت اگر از حرفهایش ترسیدید دل بکنید ، دل کندن انقدرها بد نیست آدم را قوی میکند ، در مقابله با آدمها قید خواسته هایتان را نزنید کمی جا به جا کنید اما حذف نه ، باور کنید انتهای بهترین انتخاب هم که زمانش تا همیشه هم هست باز فقط خودتان برای خودتان می مانید ، در برخورد با آدمها نه کر شوید نه کور و به گواه دلتان احترام بگذارید و دیدتان این باشد همه و همه و همه بد هستند مگر خلافش ثابت شود 

...

من سیاسی نیستم"

نوشتم ۵۰٪ ﺯﻥ ﻫﺎیی ﮐﻪ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ"
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ ۷۵٪ : ﻣﻌﺘﺎﺩ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ...
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﭘﺴﺮ ﮐﺮﻭﺑﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﺭﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ ۳۵٪ : ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺑﮑﺎﺭﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻭ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ :ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻬﯿﺰﻩ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺁﻣﺎﺭ ﺍﺳﯿﺪ ﭘﺎﺷﯽ ﻭ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺳﻦ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ 14 ﺳﺎﻝ ﺭﺳﯿﺪ
ﮔﻔﺘﯽ: ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ .
ﮔﻔﺘﯽ: ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﻥ ﺧﺎﺹ ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﻣﺎﺭ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ
ﮔﻔﺘﯽ: ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﺯﺕ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ , ﭘﺴﺮﺕ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺷﺪ , ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻓﺎﺣﺸﻪ , ﺯﻧﺖ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻃﻼﻕ
ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﭘﺎﺳﭙﻮﺭﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪ , ﻧﺎﻣﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﻨﮓ ﺷﺪ , ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭﺵ ﺍﺯ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺷﺪ , ﻧﺨﺒﻪ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺪﻝ ﻣﻮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﺷﺪ , ﺍﺳﻄﻮﺭﻫﺎﯾﺶ ﻋﺮﺑﯽ ﺷﺪ , ﺷﺎﺩﯼ ﺟﺮﻡ ﺷﺪ , ﺗﺠﻤﻊ ﺑﺎﻻﯼ 10 ﻧﻔﺮ ﻏﯿﺮ ﻣﺠﺎﺯ ﺷﺪ , ﺻﺤﻨﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺷﺪ , ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﮑﺎﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺒﮑﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻏﺰﻩ ﮔﻔﺖ , ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺁﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﺏ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪ , ﺍﺭﻣﻨﺴﺘﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺩ ﺑﺮﻕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺷﺪ , ﻣﺨﺪﺭ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﺷﺪ

ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ
ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻮﺩی ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﭘﺪﺭ ﮐﻪ بودی
سیاسی نبودی مادر و خواهر که بودی

نوشته ای از علی(وبلاگ سکوت سفید)

یک تسبیح سنگی‌ از جنس سنگ حدید داشتم که همان زمان‌هایی‌ که میشد اسمش را گذشت جوانی و کشته مرده سفر بودم از رو به روی حرم امام رضا خریده بودم. تا همین هفته زیر آینه ماشینم آویزان بود و با پیچ و خم جاده تاب میخورد. وقتی‌ نور آفتاب می‌افتاد توی آن، نور را منشور میکرد و رنگین کمان‌های کوچکی درست میشد که روی پیراهن و داشبورد ماشین  می‌افتاد.گاهی که تنها بیرون میرفتم یا از سر کار بر می‌گشتم با این تسبیح و دوربین عکاسی‌ام که روی صندلی‌ کناری میگذاشتم و کمر بند ایمنی را میبستم دور لنز سنگینش حرف میزدم و یک طور‌هایی‌ آنها را موجودات زنده دور و برم فرض می‌کردم. خلاصه پیوند عاطفی داشتیم، درست مثل کسانی‌ که یک عروسک جلوی ماشین میگذرند و عروسک مثل عقب افتاده‌ها زل میزند به طرف.

داشتم می‌گفتم، حالا این تسبیح با اشعه مخرب استرالیا یا قدمت تاریخی‌ پاره شد و ریخت زمین. دو دلار دادم که توی اولین پمپ بنزین داخل ماشین را جارو کنم که بچه یک وقت اینها را قورت ندهد. به همین راحتی‌، یک موجود زنده، یک قطعه از وجود من کنده شد و به فراموشی سپرده شد. با همین راحتی‌ آدم‌ها را دور می‌ریزم. مثل کاغذ‌هایی‌ که مچاله میشوند. مثل هسته‌های خرمای توی اداره.شاید تا همین یک ماه قبل اگر حتی یکی‌ از لیوان‌های چای من می‌شکست نصف روز کفری بودم که چرا این اتفاق افتاده و باید جایگزینی برای آن پیدا کنم اما حالا قبول می‌کنم که چیزی که رفته یا از اول می‌خواست برود باید حذف شود. شاید از زمانی‌ که مادر بزرگ مرد فهمیدم نیازی به آدم‌های دور و بری هم ندارم و باید عادت کنم به از دست دادن‌ها و حذف ها. اما نمیخواستم روحم چرک نویس احساساتش را به انسان‌ها بگوید. نمیخواستم همین‌ها دور و برم باشند. همین.

نوشیدنی اسرارامیز

نوشیدنی معجزه آسا کشنده ی سلول های سرطانی حتما بخوانید این نوشیدنی معجزه آسا قدمت طولانی دارد. فرد مشهوری به نام آقای ستو (Mr. Seto) به کارکرد این نوشیدنی سوگند خورده و سعی دارد تا توجه مردم را به این نوشیدنی جلب کند. این نوشیدنی از تشکیل و... رشد سلولهای سرطانی در بدن جلوگیری می کند. آقای ستو سرطان ریه داشت. یکی از گیاه شناسان معروف چینی این نوشیدنی را به وی معرفی کرده بود. او با پشتکار فراون به مدت 3 ماه روزانه از این نوشیدنی استفاده کرد و اکنون سلامتی خود را بدست آورده است، با تشکر از این نوشیدنی !! نام این نوشیدنی “Miracle juice” است. طرز تهیه ی آن هم بسیار ساده است. شما به یک چغندر، یک هویج و یک سیب نیاز دارید. میوه های بالا را با دقت بشویید، پوست آنها را جدا کنید، تکه تکه کنید، با هم مخلوط کنید و آب آنها را بگیرید و سریعا بنوشید. برای خوشمزه شدن این نوشیدنی می توانید لیموی تازه نیز به آن اضافه کنید. این نوشیدنی معجزه آسا برای بیماری های زیر موثر خواهد بود. 1- مانع رشد و پیشرفت سلولهای سرطانی می شود. (به علت داشتن قدرتمندترین ترکیب ضد سرطانی دنیا به نام فوکایدن fucoidan) 2- از بیماری های کبد، کلیه و پانکراس جلوگیری می کند و می تواند زخمها را نیز درمان کند 3- باعث تقویت ریه ها میشود و از حمله ی قلبی و فشار بالا جلوگیری می کند. 4- تقویت سیستم ایمنی بدن (به علت داشتن قدرتمندترین ترکیب ضد سرطانی دنیا به نام فوکایدن fucoidan) 5- تقویت قدرت بینایی، از بین بردن خستگی، قرمزی و خشکی چشم 6- کمک به از بین رفتن درد عضلانی ناشی از ورزش کردن 7- سم زدایی، تقویت روده، از بین بردن یبوست، کمک به داشتن پوستی سالم و درخشان، جلوگیری از ایجاد آکنه 8- از بین بردن بوی بد دهان ناشی از سوء هاضمه و عفونت گلو 9- کاهش درد 10- کمک به مبتلایان به زکام چون این نوشیدنی طبیعی و گیاهی است، اثر نامطلوب بر روی بدن نمی گذارد. بعد از مصرف روزانه به مدت دو هفته شاهد افزایش قابل شهود سیستم دفاعی بدنتان خواهید شد. این نوشیدنی را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.See More

Photo: ‎نوشیدنی معجزه آسا کشنده ی سلول های سرطانی حتما بخوانید این نوشیدنی معجزه آسا قدمت طولانی دارد. فرد مشهوری به نام آقای ستو (Mr. Seto) به کارکرد این نوشیدنی سوگند خورده و سعی دارد تا توجه مردم را به این نوشیدنی جلب کند. این نوشیدنی از تشکیل و رشد سلولهای سرطانی در بدن جلوگیری می کند. آقای ستو سرطان ریه داشت. یکی از گیاه شناسان معروف چینی این نوشیدنی را به وی معرفی کرده بود. او با پشتکار فراون به مدت 3 ماه روزانه از این نوشیدنی استفاده کرد و اکنون سلامتی خود را بدست آورده است، با تشکر از این نوشیدنی !! نام این نوشیدنی “Miracle juice” است. طرز تهیه ی آن هم بسیار ساده است. شما به یک چغندر، یک هویج و یک سیب نیاز دارید. میوه های بالا را با دقت بشویید، پوست آنها را جدا کنید، تکه تکه کنید، با هم مخلوط کنید و آب آنها را بگیرید و سریعا بنوشید. برای خوشمزه شدن این نوشیدنی می توانید لیموی تازه نیز به آن اضافه کنید. این نوشیدنی معجزه آسا برای بیماری های زیر موثر خواهد بود. 1- مانع رشد و پیشرفت سلولهای سرطانی می شود. (به علت داشتن قدرتمندترین ترکیب ضد سرطانی دنیا به نام فوکایدن fucoidan) 2- از بیماری های کبد، کلیه و پانکراس جلوگیری می کند و می تواند زخمها را نیز درمان کند 3- باعث تقویت ریه ها میشود و از حمله ی قلبی و فشار بالا جلوگیری می کند. 4- تقویت سیستم ایمنی بدن (به علت داشتن قدرتمندترین ترکیب ضد سرطانی دنیا به نام فوکایدن fucoidan) 5- تقویت قدرت بینایی، از بین بردن خستگی، قرمزی و خشکی چشم 6- کمک به از بین رفتن درد عضلانی ناشی از ورزش کردن 7- سم زدایی، تقویت روده، از بین بردن یبوست، کمک به داشتن پوستی سالم و درخشان، جلوگیری از ایجاد آکنه 8- از بین بردن بوی بد دهان ناشی از سوء هاضمه و عفونت گلو 9- کاهش درد 10- کمک به مبتلایان به زکام چون این نوشیدنی طبیعی و گیاهی است، اثر نامطلوب بر روی بدن نمی گذارد. بعد از مصرف روزانه به مدت دو هفته شاهد افزایش قابل شهود سیستم دفاعی بدنتان خواهید شد. این نوشیدنی را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.‎

دوست داردم؟

یافتن عشق ساده نیست. در دوران بزرگسالی قرار میگذاری، افراد مختلف را دسته بندی میکنی و کسانی که خوشایندت نیستند را حذف می کنی. اما بعد ناگهان می بینی که عاشق شده ای. حس شادی و خوشبینی به تو دست می دهد و هیچ چیز نمی تواند شور و هیجان تو را کم کند. اما آیا از خودت پرسیده ای که "او نیز عاشق تو هست یا نه؟" به هر حال نمی خواهی که احساسات و انرژی خود را برای کسی هدر دهی که ممکنست قلبت را بشکند.

مسلما"، افراد متفاوت هستند. برخی مردها نسبت به دیگران در مورد احساسات خود روراست تر هستند. شاید در نظر گرفتن رفتار او برای شما خوب باشد، به زبان و حرکات بدنی او توجه کنید و به چیزهایی که می گوید، گوش دهید. این طور وانمود کنید که گویی قطعه های پازل را کنار هم می چینید تا تصویر کامل آن را ببینید.

وقتی مردی عاشق شما شود، نمی تواند دست از شما بردارد. او همیشه مشتاق تماس گرفتن، دیدن و گذراندن وقت با شماست. مرد عاشق واقعا می خواهد افکار شما را بداند. او در حضور شما فعال تر و پرتحرک تر می شود. گهگاه در مورد خاطرات خوب و بد خود با شما صحبت می کند. وقتی با شما حرف می زند، بخشی از زندگیش را با شما به اشتراک می گذارد چرا که می خواهد شما نیز در آن سهیم باشید. اگر مردی با این عبارت جمله خود را آغاز کند که "تا به حال هرگز این موضوع را به کسی نگفته بودم، اما...."، این نشانه ارزشمندی است.

به سخنان افرادی گوش دهید که او را برای مدت طولانی تری می شناسند. اگر دوستان و خانواده اش به شما گفتند که او پس از قرار گذاشتن با شما، تغییرات قابل توجهی کرده است یا از وقتی شما را می بیند، شادتر و بشاش تر است، امیدوارکننده است. ممکنست به این نتیجه برسید که موضوع اصلی صحبت های او، شما هستید. به این ترتیب مشخص است که نه تنها شما اغلب در ذهن او هستید، بلکه تاثیر عمیق و قدرتمندی روی او گذاشته اید.

آیا او به خاطر شما ریسک می کند؟
برای مثال، او از رقصیدن نفرت دارد اما شما عاشق رقص هستید. آیا او که هرگز برای شخص دیگری این کار را نمی کرد، از جای خود بلند شده و سعی می کند با شما برقصد؟ کسی که عاشق است، با گفتن چیزهای احمقانه برای شما، ریسک طرد شدن را نیز می پذیرد، او ممکنست چیزهایی بگوید که به نظر منطقی نمی آیند. مردم حاضرند از راحتی و آسایش خود برای کسی که ارزشش را دارد، بگذرند.

آدم عاشق نمی تواند برای همیشه احساسات خود را مخفی کند، پس اگر در اوایل، احساساتش را نشان نمی دهد، ناراحت نشوید. مردی که عاشق است، با شما بازی نمی کند و منتظر نمی ماند که شما به او زنگ بزنید. او فقط شما را می خواهد و این به سرعت بر همه آشکار خواهد شد.
 

لبخند

ستارۀ ما
فقط دوماه زندگی در این دنیا کافی است که فرزند آدم بیاموزد برای دوام آوردن باید خندیدن را یاد بگیرد.

گفته هام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

فیلم ...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱۵۱

۱۴۹نباید از روی شغل و به خاطر انتخاب افراد انان را قضاوت کرد. 

۱۵۰بگذارید ادمها حرفاهایشان را پشت سر ما بزنند ان ها به ما مربوط نیست! 

۱۵۱ادمها یا حرفای منو میفهمن یا نه من مسئول ان نیستم من که مفسر نیستم