علل تنبلی

- افسردگی 

-وضعیت جسمانی و هورمونی 

-والدین تمام کارهای بچه ها رو بکنند و عادت کرده طرف به این موضوع

-کمال گرایی افراطی 

-پاداش و ریسک رو والدین به ادم یاد ندادند 

-صرفا ترجیح لذت 

 

 

همیشه در دسترس نباشید خاموش کردن گوشی 

کارهای مهم ولی فوری نیستند مثل سلامتی ...برنامه ریزی باید کرد... مهم و فوری هم بایدانجام داد!

نه مهم نه فوری-فوری اند ولی مهم نیستند(وقت تلفی کردن است)

همیشه کارها رو همون موقع انجام بدید مثلا قبض میاد همون موقع بدید!میخواید فردا ببرید وسایل رو همون موقع که یادت میافته بذار جلوی در! 

و همیشه کارهایی که دوست ندارید همون اول انجام بدید(قورباغه ت رو همون اول قورت بده.) 

نوشته ی امیراقایی

ین تنها می تواند از فواید مخصوص فلات ما باشد که چند هفته است سربازان بی گناه سرزمینمان در اسارت اند و هیچ صدایی از کسی بر نمی آید.ما عادت داریم از سوراخ سوزن رد شویم و از درب دروازه نه !!!!
صدای اعتراض بختیاری های عزیز را شنیدم که در چند روز گذشته؛ از هر ناسزا و پیامک گرفته تا تهدید و ارعاب فروگذار نبودند.
سپاس می گویم مردم سرزمینی را که آنقدر صبور نبودند و نخواستند صبر پیشه کنند تا ببینند نه کمال تبریری ؛نه من ؛ و نه هیچ کس دیگری قصد بی احترامی به قومی را نداشته است.این ساده انگاری در رگ و خون ما جاری ست.یاد آور می شوم فیلمهای کمال تبریزی را که سالهاست توقیف است.یادآور می شوم ممنوع الکاری و جریمه ام را برای بازی نکردن در فیلمی که شما دوستش نداشتید.
برادران عزیز بختیاری؛
غیرتتان را می ستایم و به نوبه ی خود؛تنها می توانم بگویم قصد ما بی احترامی نبوده است.اساسآ قهرمان سریال سرزمین کهن یک بختیاری ست.اما یک سوال برایم باقی ست: آنروزهایی که برای مردم سرزمینم محکوم به ممنوع الکاری بودم؛از این خیل غیرت و جوانمردی؛چرا حتی شاخه ی گلی برای تسکین 
زخمهایم روانه ام نشد؟
با احترام
امیر آقایی
۱۷ فوریه ۲۰۱۴
لندن

معیارهای ادم های خوشبخت از دید دکتر هلاکویی

۱-استفاده از حواس 

2-لطافت احساس 

3-زیباشناسی و درک زیبایی 

4-انعطاف پذیری 

5-سخاوت و گشاده دستی 

6-خودجوشی و درحال بودن 

7-خوشحال و خندان 

8-کیف کردن  

9-بازی و تفریح 

10-خوش مشربی 

11-دوست -دوستی- وفاداری 

12-سرافرازی و سربلندی -احساس رضایت از خود 

13-اگاه -خوداگاه اشرف مخلوقات

14-خوددوستی و دگر دوستی 

15--خدادوستی 

16--نظم و ترتیب نه با ضرب و زور 

17-صبر 

18-شوروشوق 

19-تداوم و استمرار 

20-کنجکاوی نه برای عیب جویی 

21-اغازگری و خلاقیت 

22-کارامدی و کارایی 

23-سازندگی 

24-خودکفایی 

25-ارتباط موثر 

26-مشورت 

27-رهبری و پیروی در موقعیت های متفاوت 

28-اعتدال و میانه روی  

29-روابط خصوصی و خانوادگی خوب 

30-عدل-خشم تفاوت این دو رو بفهمیم 

31-مهربان و تفاوتش با مهرطلب 

32-خوددوست و خودخواه تفاوت این دو 

33-طالب حقیقت 

34-تفاوت ارامش و امنیت و بی حسی و بیتفاوتی 

35-فرق بی نیازی و تنبلی 

36-تفاوت مسئولیت و مشغولیت 

37-تفاوت کوشش و کشمکش 

38-تفاوت کنش و واکنش 

39-تفاوت تربیت و تنبیه 

40-تفاوت استقلال و جدایی 

41-تفاوت احتیاط و ترس 

42-تفاوت تکامل و تنوع 

43-تفاوت شجاعت و حماقت 

44-تفاوت ازادی و بی بندو باری 

45-تفاوت زیبایی و مد 

46-تفاوت سادگی و نادانی 

47-تفاوت استقامت و لج بازی 

48-تفاوت ایمان و تعصب 

49-تفاوت دقت و وسواس 

50-تفاوت کار و حمالی 

51-تفاوت خیالات و خوش بینی 

52-تفاوت عشق و جنون 

...

http://abr444.blogfa.com/ 

مطالب دکتر هولاکویی 

 

نامه های سرگشاده

میخواهم بگویم دلم لک زده است برای ادم های معمولی... از خاص های یک شکل خسته ام...انقدر خسته که ترجیح میدهم در خانه پای کتاب و فیلم هایم بمانم ترجیح میدهم حتی اینترنت را هم کنار بگذارم میخواهم بگویم دلم برای ادم های معمولی تنگ شده ادم هایی که بوی درخت میدهند ...بوی سپیده دم...میخواهم بگویم ادمهای معمولی درست مثل نقطه های پک من دارند به سرعت خورده میشوند ...تمام دارایی هایمان دارند  یک شکل میشوند مدل موها... ارایش ها... لبخند ها...سیبیل ها ... عکس ها ... ماشینها ...گوشی ها... جرف هایمان ... سیاستمان ... ارزوهایمان ...ایدئولوژی هایمان... ایست و ایسم هایمان ...نیچه و کامو و سارتر و دکارت هایمان ... میخواهم بگویم ادمهایی که معمولی هستند  که حرف دارند برای گفتن , حرف خوب دارند برای گفتن , به طرز وحشتناکی دارند کم میشوند... گوشهایمان برای چیزهایی که باید تشنه میبودند انقدر لبریز هستند که بعضا حتی حالمان  هم به هم میخورد...کاش یاد میگرفتیم اگر نمیتوانیم یک ایده باشیم اگر نمیتوانیم خاص باشیم شروع نکنیم به کپی کردن کارهای خاص ...ادم های خاص ... میخواهم بگویم اگر هنوز معمولی هستید محض رضای خدا مقاومت کنید...


برمیگردم به روزهای قبل به روزهای قبل ِبد و بعد فکر میکنم روز بد را دقیقا در چه فرکانسی معنا کنم که روز بد شود ... چه جوری بنویسمش که بغض گلویم را نترکاند از فکر کردن به دقیقه دقیقه ی روزی که فراموشم نمیشود ... به دردهایی که ادم را ادم میکند لابد ...اما بغضش ته مزه ی تلخ لعنتی اش را تا یک سال بعد حتی حفظ میکند ... میدانید زندگی ادم ها متفاوت است خیلی متفاوت انقدر که بدترین روز زندگی من شادترین روز برای ادم های دیگر بوده شاید , قبل ترها که به تولد حس خوبی داشتم مدام به ادم هایی فکر میکردم که در روز تولد ادم های دیگر مرده اند... برمیگردم به روزهای قبل به یک سال قبل که درست همین امشب من خوشبخت ترین ادم دنیا بوده ام پیش خودم ...درست همین امشب که دلم ضعف رفته برای زندگی خودم ...که شاد بوده ام چقدرررر ...تا حالا انقدر شاد بوده اید که شب خوابتان نبرده باشد ؟ که درست یک سال پیش امشب از خوشحالی خوابم نبرده بود که ادمی بوده ام با ارزوهای بزرگ با رویاهای خوب  خیلی شیرین یک دختر تماما شکلاتی ... ناراحت چی ؟ ,تابه حال انقدر ناراحت بوده اید که پاهایتان سست شده باشد که اسمان یکهو رنگ باخته باشد که دلتان خواسته باشد زمین دهن باز کند و قورتتان دهد ؟ فردایش میخواستم حجم سنگین ارزوهایی که فروریخت را درخیابان قدم بزنم مثل همیشه میخواستم حجم دردی که  به خاطرش استخوان هایم تیر میکشید را راه بروم کتاب بخرم کاکائو بخرم که هضم شود رفته بودم توی خیابان و سرم گیج رفته بود دستهایم را به دیوارها گرفته بودم کادوهای قرمز دخترها و پسرهای شاد دور سرم چرخیده بودند ومن درغریبترین حالت ممکن در غریب ترین خیابان یک شهر غریب تر قدم زده بودم و سرم گیج رفته بود وهی بغضم را قورت دادم که نتوانستم ...نتوانستم کتاب بخرم نتوانستم راه بروم که به زور خودم را رسانده بودم  به اولین پله ی بانک نمیدانم چی  و ساعت 4:30 عصر را با صدای بلند در یک خیابان غریب گریه کرده بودم و دستم را روی صورتم گرفته بودم و هق هق برای هر رویایی که جلوی چشمهای خودم ذوب شد و به خورد خاک رفت را گریه کردم که برایم دیگر هیچ چیز مهم نبود هیچ چیز... هیچ چیز ...میدانید یک ناراحتی بد بعد از یک خوشحالی خوب ادم را شبیه فنجان شیشه ای نازکی میکند که بعد از اب داغ از اب سرد پر شده باشد ترک خوردنش دردناک است...به طور غم انگیزی دردناک....


خون روی زمین چکیده بود ومن زور میزدم که محض رضای خدا به زمین نگاه نکنم...سردم شده بود و مدام انگشتهایم را ها میکردم ... خون روی زمین چکیده بود و من فکر میکردم که خون روی یخ ترسناکتر است یا روی برف...خون روی زمین چکیده بود و من به مستند دیروز صبح فکر میکردم که ان شکارچی دستهایش را در خون حیوانی که کشته بود گرم میکرد و این را یک راه حل مناسب برای شکارچیان قطب میدانست خون چکیده بود ومن باید به زمین نگاه نمیکردم وقدرت زانوهایم را از دست نمیدادم که همانجا نیافتم زمین ...حون روی زمین چکیده بود و من سرعتم را زیاد کرده بودم وبدم امده بود از خودم که بعد از اینهمه سال چرا  هنوز باید خون مرا بترساند و زور پاهایم را از من بگیرد خون روی زمین چکیده بود ومن فکر کردم که اولین کارم بعد از رسیدن به خانه سرچ نقطه انجماد خون باشد رفته بودم و میخواستم موهایم را هم کوتاه کنم که برایم از دانشگاهی که دوست داشت برود حرف میزد از شهری که دوست دارد و از شادی هایی که در راهش است از اینکه خب میدانی انجا ایران نیست  که خب دانشگاه لعنتی ات خوب است و  شهری که میروی ادم های شادی دارد خوب است داشت برایم از ارزوهایش میگفت ومن با لبخند برایش تایید میکردم با ذوق گوش میدادم و ته دلم مدام تکرار میکردم که یادت باشد امید شاید تنها سرمایه ی یک ادم باشد میخواستم موهایم را کوتاه کنم ... بازشان کردم و پشیمان شدم که برای دفعه بعد و جمعشان کرده بودم گفته بودم موهای بلند به درد من نمیخورد بازشان کرده بودم و گفته بودم برای دفعه بعد  جمعشان کرده بودم ...با رویاهایش تنهایش گداشته بودم بقیه ی پولم راهم نخواسته بودم سردم شده بود تمام مسیر دستم را هاااا  کرده بودم وفکر کرده بودم که نقطه ضعف من همین سرمای لعنتی است و اینکه چقدر وحشتناک است اگر  ادم سرمای خونش را که در رگ هایش میغلتد حس کند...

http://leeteer.blogfa.com/

نوشته ای از حمیدرضا ابک


آقای بازیگر را آورده اند در رادیو تا همراه مجری با ساره بیات گفتگو کند. خانم بیات شما در جشنواره تئاتر سیمرغ بردید. بیات: "نه، دیپلم افتخار". ضمن اینکه برای "جدایی" هم سیمرغ سینمایی بردید. بیات: "البته دیپلم افتخاار بود". خب یه موسیقی گوش بدیم و برگردیم. اینجاست که آقای بازیگر وسط گود می آید که یخ گفتگو را بشکند و "گرم"ش کند: "خب ساره جون...". سکوت مطلق کافه رادیو را پر می کند. مجری زرنگی می کند و سریع می گوید البته خب همه می دانند که شما با خانم بیات رفت و آمد خانوادگی دارید... و خب برامون از نقشتون بگید خانم بیات. بنده خدا آقای بازیگر تا تهش سکوت کرد که ساره جون حرفهایش را بزند. آخرش هم که آمد ماله بکشد خیلی بی ربط گفت من چون از بچگی با خانم بیات بودم یادمه که ایشون خیلی "شیطون" بود. مجری عزیز هم برای رهایی از این وضعیت تراژیک کات می دهد و خلاص.
ریاکاری تا اعماق جان ما نفوذ کرده است. "شیران روز و زاهدان شب" طی دو دهه جایشان را خالی کردند برای "سِیک خورها"یی که شبها تگری می زنند و روزها ترویج اخلاق می کنند. عرق سگی در بطری آب معدنی سرو می شود که مادرها وقتی فردا به خانه می آیند خجالت زده نشوند. لاین های "کُک"، تا قبل از دوازده شب بالا کشیده می شوند چون فردا صبح باید جلسه را با ته ریش اداره کنی و اعتماد جلب کنی. تیک و تاک ها را باید برداری ببری نیکوزیا و بالی، چون اینجا در هر سوراخ موشی کسی هست که احتمالا تو را می شناسد. عکس های فیسبوکت باید پاستوریزه باشد چون احتمالا چند کارفرمای دولتی هر شب پیجت را رصد می کنند؛ محض تفریح. برای همین است که در سرزمینی با این آمار "فساد"، که اهالی پوکت و ساموئی را هم به حیرت می اندازد در ایام عید سعید باستانی، همه ما بهت زده می شویم وقتی آوای "ساره جون" از رادیو در گوشمان می پیچد. اسمش را هم می گذاریم گاف؛ چون هر رفتاری که حصار بالابلند تزویر را در هم بشکند، سوتی محسوب می شود. ما به ریاکاری تن نداده ایم؛ از آن یک "سبک زندگی" منحصر به فرد ساخته ایم تا بتوانیم روزها در ایران خودمان پول و اعتبار کسب کنیم و شبها در لاس وگاس خودساخته مان، سور بزنیم به تمام عیاشی هایی که در "خارج"، خوابش را هم نمی شود دید. شنیده اید این جمله را "هیچ جای دنیا نمیشه مثل ایران با عشق و حال زندگی کرد"؟ چندان بیراه نیست وقتی راهش را یاد گرفته باشی.
پ.ن. همیشگی: ما نه، من، همین خود من.

صلیب درون تو

اگر مسیح هزار بار در بیت اللحم زاده شود
تو را چه سود ، که یک بار در تو زاده نشد و همچنان دلمرده و بی نوا ماندی....این صلیبِ بزرگِ کلیسای اعظم نیست
که روحِ تو را نجات خواهد بخشید ،
بلکه....صلیبِ درونِ توست که می تواند روحِ بیمارت را شفا بخشد و نقصانت را به کمال آورد.*
نوشته ی " آنجلوس سیلِسیوس " از کتاب 365 روز با ادبیات انگلیسی ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای

ادم هایی

بیایید جزو این دسته از آدما باشیم...!!!!!
آدمایی که هر وقت ازشون بپرسی : چطوری؟ بگن خوبه خوب...عالی...
وقتی میبینن گنجشکی روی زمین دنبال غذا میگرده راهشونو کج میکنن تا اون مجبور نشه پرواز کنه.
آدمایی که در اتوبوس ، وقتی تصادفی باهاشون چشم تو چشم میشین ، دستپاچه رو بر نمیگردوونن..لبخند میزننو باز نگاهت
میکنن....
آدمایی که حواسشون به بچه های خسته ی داخل مترو هم هست ، به اونا جا میدن و گاهی بغلشون میکنن.
دوستایی که بدون مناسبت کادو میخرن...مثلا میگن این شال پشت ویترین انگار مال تو بود ، واست خریدمش.
آدمایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه میخرن و با گل میرن خونه.
فرستنده ی پیامکهای آخر شب!!!!اونایی که یادشون نمیره گاهی قبل خواب به دوستاشون یادآوری میکنن که چقدر عزیزن .
آدمای پیامکهای پر مهر بی بهانه ، حتی اگه باهاشون بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدمایی که اگه توی کلاس تازه وارد باشی زود صندلی کناریشونو با لبخند تعارف میکنن تا غریبگی نکنی .
آدمایی که خنده رو از دنیا دریغ نمیکنن..!!!!!!!!( این خیلی مهمه )..
در پیاده رو بستنی چوبی میخورنو روی جدول کنار خیابون راه میرن.
وقتی بهشون زنگ میزنی حتی اگه تازه خوابیده باشن با خوشرویی جواب میدنو میگن ، خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم تا یه
موقع احساس بدی بهت دست نده .
وقتی بچه ها رو میبینن ، با شور و شوق فراوون با اونا گرم بازی میشن.!!
بله........همینها هستن که دنیا رو زیبا تر میکنن و هم زندگی رو لذت بخش تر..
خوبه که ما هم جرو همینا باشیم....!!!!