...

http://abr444.blogfa.com/ 

مطالب دکتر هولاکویی 

 

نامه های سرگشاده

میخواهم بگویم دلم لک زده است برای ادم های معمولی... از خاص های یک شکل خسته ام...انقدر خسته که ترجیح میدهم در خانه پای کتاب و فیلم هایم بمانم ترجیح میدهم حتی اینترنت را هم کنار بگذارم میخواهم بگویم دلم برای ادم های معمولی تنگ شده ادم هایی که بوی درخت میدهند ...بوی سپیده دم...میخواهم بگویم ادمهای معمولی درست مثل نقطه های پک من دارند به سرعت خورده میشوند ...تمام دارایی هایمان دارند  یک شکل میشوند مدل موها... ارایش ها... لبخند ها...سیبیل ها ... عکس ها ... ماشینها ...گوشی ها... جرف هایمان ... سیاستمان ... ارزوهایمان ...ایدئولوژی هایمان... ایست و ایسم هایمان ...نیچه و کامو و سارتر و دکارت هایمان ... میخواهم بگویم ادمهایی که معمولی هستند  که حرف دارند برای گفتن , حرف خوب دارند برای گفتن , به طرز وحشتناکی دارند کم میشوند... گوشهایمان برای چیزهایی که باید تشنه میبودند انقدر لبریز هستند که بعضا حتی حالمان  هم به هم میخورد...کاش یاد میگرفتیم اگر نمیتوانیم یک ایده باشیم اگر نمیتوانیم خاص باشیم شروع نکنیم به کپی کردن کارهای خاص ...ادم های خاص ... میخواهم بگویم اگر هنوز معمولی هستید محض رضای خدا مقاومت کنید...


برمیگردم به روزهای قبل به روزهای قبل ِبد و بعد فکر میکنم روز بد را دقیقا در چه فرکانسی معنا کنم که روز بد شود ... چه جوری بنویسمش که بغض گلویم را نترکاند از فکر کردن به دقیقه دقیقه ی روزی که فراموشم نمیشود ... به دردهایی که ادم را ادم میکند لابد ...اما بغضش ته مزه ی تلخ لعنتی اش را تا یک سال بعد حتی حفظ میکند ... میدانید زندگی ادم ها متفاوت است خیلی متفاوت انقدر که بدترین روز زندگی من شادترین روز برای ادم های دیگر بوده شاید , قبل ترها که به تولد حس خوبی داشتم مدام به ادم هایی فکر میکردم که در روز تولد ادم های دیگر مرده اند... برمیگردم به روزهای قبل به یک سال قبل که درست همین امشب من خوشبخت ترین ادم دنیا بوده ام پیش خودم ...درست همین امشب که دلم ضعف رفته برای زندگی خودم ...که شاد بوده ام چقدرررر ...تا حالا انقدر شاد بوده اید که شب خوابتان نبرده باشد ؟ که درست یک سال پیش امشب از خوشحالی خوابم نبرده بود که ادمی بوده ام با ارزوهای بزرگ با رویاهای خوب  خیلی شیرین یک دختر تماما شکلاتی ... ناراحت چی ؟ ,تابه حال انقدر ناراحت بوده اید که پاهایتان سست شده باشد که اسمان یکهو رنگ باخته باشد که دلتان خواسته باشد زمین دهن باز کند و قورتتان دهد ؟ فردایش میخواستم حجم سنگین ارزوهایی که فروریخت را درخیابان قدم بزنم مثل همیشه میخواستم حجم دردی که  به خاطرش استخوان هایم تیر میکشید را راه بروم کتاب بخرم کاکائو بخرم که هضم شود رفته بودم توی خیابان و سرم گیج رفته بود دستهایم را به دیوارها گرفته بودم کادوهای قرمز دخترها و پسرهای شاد دور سرم چرخیده بودند ومن درغریبترین حالت ممکن در غریب ترین خیابان یک شهر غریب تر قدم زده بودم و سرم گیج رفته بود وهی بغضم را قورت دادم که نتوانستم ...نتوانستم کتاب بخرم نتوانستم راه بروم که به زور خودم را رسانده بودم  به اولین پله ی بانک نمیدانم چی  و ساعت 4:30 عصر را با صدای بلند در یک خیابان غریب گریه کرده بودم و دستم را روی صورتم گرفته بودم و هق هق برای هر رویایی که جلوی چشمهای خودم ذوب شد و به خورد خاک رفت را گریه کردم که برایم دیگر هیچ چیز مهم نبود هیچ چیز... هیچ چیز ...میدانید یک ناراحتی بد بعد از یک خوشحالی خوب ادم را شبیه فنجان شیشه ای نازکی میکند که بعد از اب داغ از اب سرد پر شده باشد ترک خوردنش دردناک است...به طور غم انگیزی دردناک....


خون روی زمین چکیده بود ومن زور میزدم که محض رضای خدا به زمین نگاه نکنم...سردم شده بود و مدام انگشتهایم را ها میکردم ... خون روی زمین چکیده بود و من فکر میکردم که خون روی یخ ترسناکتر است یا روی برف...خون روی زمین چکیده بود و من به مستند دیروز صبح فکر میکردم که ان شکارچی دستهایش را در خون حیوانی که کشته بود گرم میکرد و این را یک راه حل مناسب برای شکارچیان قطب میدانست خون چکیده بود ومن باید به زمین نگاه نمیکردم وقدرت زانوهایم را از دست نمیدادم که همانجا نیافتم زمین ...حون روی زمین چکیده بود و من سرعتم را زیاد کرده بودم وبدم امده بود از خودم که بعد از اینهمه سال چرا  هنوز باید خون مرا بترساند و زور پاهایم را از من بگیرد خون روی زمین چکیده بود ومن فکر کردم که اولین کارم بعد از رسیدن به خانه سرچ نقطه انجماد خون باشد رفته بودم و میخواستم موهایم را هم کوتاه کنم که برایم از دانشگاهی که دوست داشت برود حرف میزد از شهری که دوست دارد و از شادی هایی که در راهش است از اینکه خب میدانی انجا ایران نیست  که خب دانشگاه لعنتی ات خوب است و  شهری که میروی ادم های شادی دارد خوب است داشت برایم از ارزوهایش میگفت ومن با لبخند برایش تایید میکردم با ذوق گوش میدادم و ته دلم مدام تکرار میکردم که یادت باشد امید شاید تنها سرمایه ی یک ادم باشد میخواستم موهایم را کوتاه کنم ... بازشان کردم و پشیمان شدم که برای دفعه بعد و جمعشان کرده بودم گفته بودم موهای بلند به درد من نمیخورد بازشان کرده بودم و گفته بودم برای دفعه بعد  جمعشان کرده بودم ...با رویاهایش تنهایش گداشته بودم بقیه ی پولم راهم نخواسته بودم سردم شده بود تمام مسیر دستم را هاااا  کرده بودم وفکر کرده بودم که نقطه ضعف من همین سرمای لعنتی است و اینکه چقدر وحشتناک است اگر  ادم سرمای خونش را که در رگ هایش میغلتد حس کند...

http://leeteer.blogfa.com/
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد