از فیس بوک

روانشناسی رابطه

آدمهایی هستند که خیلی «وجود» دارند.

نمی گویم خوبند یا بد؛ چگالی ِ وجودشان بالاست.
اصلا یک «امضا» هستند برای خودشان!
افکار، حرف زدن، رفتار و هر جزئی از وجودشان امضادار است.
اینها به شدت «خودشان» هستند.
یعنی تا خودشان نباشند اینطور خاص و امضادار نمی شوند که!
در یک کلمه، «شارپ» هستند و یادت نمی رود «هستن» هایشان را؛
بس که حضورشان پر رنگ است و غالبا هم خواستنی.
رد پا حک می کنند اینها روی دل و جانت،
بس که بلدند «باشند» ...

این آدمها را هر وقت به تورت خورد ، باید قدر بدانی.
دنیا پر از آن دیگریهای بی امضایی است که شیب منحنی حضورشان، همیشه ثابت است...

...

این وبلاگ ؛ آهنگش دیوونه م میکنه میبردم تا مرز جنون و... 

یک وقتهایی بیدلیل حالم بد میشه بی دلیل دلم شور میزنه بعد توی ذهنم روی کاغذها شروع میکنم به نوشتن به گشتن اینکه چی حالمو بد کرده الان گشتم توی امروزم یادم اومد که امروز توی خیابون جمهوری داشتیم توی اتوبوس رد میشیدم بعد جمعیت و امبولانس و اورژانس و...الان که یادم میافته سرچ میکنم ... 

دونفر کارگر زن از ترس از آتش ،با همه ی هشدارهایی که بهشون داده میشه خودشون رو از پنجره پرت میکنن پایین و...! 

 

دلم میخواد داد بزنم بگم لعنتی ها ،روز تعطیل چه وقت کار است؟ دلم میخواد یقه ی اون کارفرمای عوضی رو بگیرم بگم میذاشتی کام این عید زهرمارمان نشود ... 

 

خسته و غمگین و دلتنگ و عصبانی و ناراحت ... 

و این آهنگ ...آهنگ این وبلاگ... مرا میبرد به مرز جیغ کشیدن و... 

 

...

تک خوانی مهدیه محمدخانی 


یکم طولانیه اما پیشنها میکنم بخونید حتما

یادداشت راحت و بدون روکش بهاره رهنما

داشتم به میهمانم می گفتم که اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم، نرسیده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم، او تعارف کرد و گفت راحت است من اما گرمم شد و برش داشتم، بعد یکدفعه حس کردم چقدر راحت تر است....
سه سالی می شود خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده اگرچه اکثر اوقات به دلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ایم، بعد یاد همه روکش های روی اشیای زندگی خودم و اطرافیانم میفتم، روکش های روی موبایل ها، شیشه ها، روکش های صندلی ماشین، روکش های روی کنترل های تلویزیون، روکش های روی لباس های کمد و... همه این روکش ها دال بر پذیرش دو نکته است یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم، هر روز در روابط روزمره مان نیز همین روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم، فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم، فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم.
نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم اینطوری شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش می ایستد و این در شرایطی است که اغلب زودتر از حد تصورمان این دنیا را ترک می کنیم و آن روز مبادا هرگز نمی رسد فقط ما فرصت و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کرده ایم.
جسارت لذت بردن از خود حقیقی مان حتی به قیمت گاه زخمی شدن و ضربه دیدن.
روحمان را از تماس با دنیا محروم می کنیم تا روزی این لذت را به او ببخشیم که بی محابا دنیا را لمس کند، غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگر در انتظارش باشی هرگز فرانمی رسد.
میهمان من تلنگری کوچک به من زد. جلد همه وسایلی را که از ترس خش افتادن پوشانده ام، باز می کنم. دلم می خواهد اشیا هم دموکراسی را تجربه کنند. ضربه خوردن به قیمت لذت بردن از خود حقیقی. ما همه مان فکر می کنیم عمر نوح خواهیم کرد. در پس ذهن بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده، خدا می داند که وقتی پرنسس دایانا مرد چقدر دستکش و کفش استفاده نشده در کمد او پیدا شد، برعکسش هم هست آدم های به ظاهر فقیری که با مرگشان کلی پول از بالش ها و لای رختخواب هایشان پیدا می شود و کلی خرت و پرت که طرف گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل خداحافظی را سروده اند.
محافظه کاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن (لااقل با خودم) دورم کرده. من تصمیمم را گرفته ام. همه نایلون ها و روکش ها را کنار می زنم.
من ترجیح می دهم لذت ضربه خوردن را تجربه کنم تا سلامت دور از دسترس ماندن را.
شما چطور ?
See More

نوشته ی نسرینا رضایی

مسلسل را برداشتم. خشابش را پر کردم و گرفتم به سمتت. خشمگین نبودم اما انگشتم را روی ماشه گذاشته بودم و تیربارانت کرده بودم. تو رفته بودی پشت ستون و به من لبخند می زدی. من تمام دیوارها را سوراخ کردم و تو همچنان با آرامش پشت ستون نشسته بودی و لبخند می زدی. مسلسل سنگین بود و بازویم درد گرفته بود. من عرق کرده بودم، خشابم خالی شده بود و غضب ام تبدیل شده بود به بغض. بازویم شل شد و مسلسل از دستم افتاد زمین. دو زانو نشستم و با بغضی که توی گلویم بود خیره ات شدم. تو از پشت ستون بیرون آمدی. کلت کمری ات را از کمرت بیرون آوردی و همان طور که آهسته به سمتم می آمدی، کلت را به سمتم نشانه گ رفته بودی و همه ی تیرهایت را به سمتم شلیک کردی. من به گ ریه افتادم و تو رسیده بودی به من. ایستاده بودی بالاسرم و نگاهم می کردی. من بی صدا گریه می کردم و تو کلت کمری را که موازی پاهایت بود، زمین انداختی و دوزانو نشستی روبه رویم. اشک هایم را پاک کردی. موهایم را ناز کردی و من را سفت در آغوس گرفتی. ما در آغوش هم، به هم عشق دادیم و بعد از دقایقی لبخند زدیم. از جایمان بلند شدیم و ستون و دیوارها سوراخ سوراخ از گلوله ها بود. گلوله ها کلمه ها بودند، گلوله ها فریادهایی بود که کشیده بودیم. گلوله ها من و تو بودیم که به سمت هم شلیک شدیم. و مخروبه ای که سوراخ سوراخ شده بود، روح خانه مان بود. باید خشاب ها را خالی کرد، کلمه ها را زیر زمین دفن کرد، مسلسل ها و کلت ها را توی دریا انداخت و خانه را پر از رنگ های آرامش بخش کرد. باید دستت را به من بدهی و بگذاری تمام جنگ ها با یک بوسه، شروع نشده، تمام شود. محکم تر بغلم کن!

پس از من...

پس از من ...
- هر کسی
تورا
در آغوش بگیرد...
در
گودی کمرت
دستانی را احساس خواهد کرد
که من
جا گذاشته ام !

#

پس از من ...
- هر کسی تو را ببوسد
روی لبانت
خوشه ای از رزهای زیبا
خواهد دید ،
که من کاشته ام

#

پس از من ...
- هر کسی در چشمانت خیره شود
- مردی را احساس
خواهد کرد
که
آرزو به دست
دارد از تو دور می شود !

#
پس از من ...
- هر کسی دستانت را لمس کند ،
نقش خطوطی را
فال خواهد گرفت
که
عشق ما را
- ثبت کرده اند !

#

می‌بینی ؟!
نمی توانی من را
پنهان کنی ...
بهتر است
دیگر عاشق نشوی !

.

مهدی صادقی ( میم.صاد )
.: با الهام از شعر نزار قبانی

برای این دل وامانده

 

 

 ﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ نفهمید

ﮔﺎﻫﯽ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒـﺮ ﮐﺮﺩ...
ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
منت روزهایی را که از دست داده ای باید کشید
سردردهایی که با هیچ قرصی تمام نمیشد
فرسوده میشدی تا نا پخته ای پخته گردد
اما دریغ از گرد پیری که بر قامت خود ریخته ای
نباید بخشید...
کسی که کوه دردت شد
حتی یک آه هم نباید جا گذاشت و رفت  

 ز وقتی که دوست ام مرا ترک کرده است،  
کاری ندارم به جز راه رفتن!
راه می روم تا فراموش کنم.
راه می روم.
می گریزم.
دور می شوم.
دوست ام دیگر برنمی گردد،
اما من حالا
دونده دوی استقامت شده ام ...

شل سیلور استاین 

 

 

وقت های آشفتگی، بهترین کار نشستن و سکوت است. صحبت زیاد و بی قراری و به در و دیوار زدن های بیهوده، آشفتگی را بیش تر می کند و کارها را خراب تر...بارها و بارها نوشتن اینکه " برایم سخت نیست...برایم سخت نیست " یا یک صفحه کامل با خط خوانا و زیبا " حالا آماده ام با او روبرو شوم "...

" پری فراموشی __ فرشته احمدی 

مهران مدیری

مـهران مدیری :

"یکی از عمده مکان هایی که در اثر خلاقیت آرزوهای آدم رو تبدیل به واقعیت میکنه همـن فیسبوکـه ...!!!
یعنی شما یه چرخ تو فیسبوک بزنی,همه ی اسم هاقشنگ,همه ملکه زیبایی,تحصیلات همه دکترای میکروبیولوژی ,مهندس سازه و فارغ التحصیل آرت.....شغل ها همه مهندس,دکتر,فضا نورد و فیلمساز در غربت!

اونوقت خانم ها در کنار بقیه کمالاتشون یه مــِزون مانتو هم دارن , آقایونوم یا دارن در استدیوهاشــــــــون پٍرتره میگیرن یا دارن کشف استعداد میکنن برا فیلم جدیدشون,بــعد همه یا اینجا توپ شدن رفتن اونجا بترکونن یا اونجا تحصیلات کردن اومدن اینجا شدن ایرانیان مقیم وطن !!
بــعد تفریحات آقایون اینکه رنگ مایوشون به بند رنگ دماغ گیرشون بیاد , خانوم ها هم صبح تا شب تو این گالری ها از این گالری به اون گالری آثار هنرمندان رو میبینن و هـی میگن اوووه ماااااای گااااااد چقدر نایــس بود, تعجبم که میکنن دیگه نمیگن اِه میگن وٍاوووووو...
بعد پسرا همه سیکس پک,برنـزه , خانوم ها همه چونه و دماغ عـمل کرده که چقدرم بهشون میاد!!!

یــعنی اگر بــیسواد هم باشی تو" کُـــند سُفلا "یه لپ تاپ میخوای و یه اینترنت پر سرعت و یک عزم و اراده قـوی که به تموم آرزوهات دست پیدا کنی ..."

سریال شوخی کردم زمستان

مریم رویین تن

توی آرایشگاه ها حال و هوایم عوض می شود! نمی دانم خوب می شود یا بد! فقط عوض می شود. انگار همه چیز به جریان می افتد. زنده است. فضا اما فضای پوسته است فقط! مثل جریان زنده ی آبهایی که روی صفحه ی دیجیتال کره ی زمین دیده می شود! یکی از زیر دست چند رامشگر بیرون می آید و توی اولین آینه شیفته ی خودش می شود انگار. بعد راه می افتد از بین جمعیتی که منتظر معجزه ای است که نصیب خودش بشود، خرامانه رد می شود و من می توانم تصور کنم که احتمالاً آن لحظه ی رد شدن میزان سروتونین بالا می رود و حضار... به چند لحظه ی بعد خودشان نگاه می کنند و توی خیال هاشان پری می شوند و لبخند روی لبها می نشیند! بعد دوباره آینه ها بیکار می شوند و منتظرها توی فکرهای جورواجور غرق می شوند و گوششان را رها می کنند تا حرفهای جدید بشنوند!حرفهای رنگی و متنوع... پیرزن ها توی آرایشگاه ها حتی زنده ترند با اینکه نای دیدن شکل جدید خودشان را هم ندارند گاهی. همه چیز واقعاً زنده است! ولی فضا من را یاد ملاقات کوتاه و گذرای خیابان می اندازد! یاد خوشی کوتاه! یاد شکلاتی که زودتر از لذت چشیدن، آب می شود! یاد خوابی که با صدای بلند تلفن تکه پاره می شود...از در که بیرون می آیی ریتم زندگی عوض می شود و زیبایی آنقدر متکثر می شود که یادت می رود توی آینه ی کیفت خودت را نگاه کنی مدام. خسته به خانه می رسی و احتمالاً جلوی آینه ی دم در نگاهت به خودت می افتد و یادت می افتد لذت چای گرم نوشیدن و دو کلام حرف زدن را هیچ یک از آیینه ها نمی توانند منعکس کنند

زامبی!

مردم ایران "زامبی" شده‌اند!!!
"زامبی" انسانی است که هدف و آرزو ندارد و فقط صبح را به شب می‌رساند و شب خود را به صبح روز بعد پیوند می‌زند. زامبی، معنای عشق و دوست داشتن را نمی‌فهمد.

به گزارش رادیو بین‌المللی چین (CRI)، این متن انتقادی که نو...یسنده آن ناشناس است، اشاره داشته که مردم ایران مانند زامبی‌ها هیچ هدف و آرزویی ندارند و تنها صبح و شب‌های خود را به هم پیوند می‌زنند. یادداشت «مردم ایران زامبی شده‌اند»، تاکنون هزاران مرتبه در ایمیل و شبکه‌های اجتماعی به اشتراک گذاشته شده و بسیاری از کاربران آن را مورد توجه قرار داده‌اند. نگارنده همچنین ابعاد مختلف زندگی امروز گروه بزرگی از ایرانیان را هدف انتقاد تند خود قرار داده است. متن کامل این یادداشت بدین شرح است: یک چراغ جادو را مقابل مردم دنیا بگیرید و به آنها بگویید که غول داخل آن یک آرزویشان را برآورده می‌کند. هر فردی از هر کشوری آرزوی متفاوت خواهد داشت. یکی بوگاتی می‌خواهد و دیگری کشتی تفریحی دوست دارد، یکی می‌گوید هواپیمای شخصی و یکی کاخی بزرگ را طلب می‌کند و یکی هم می‌خواهد صاحب یک سایت مانند فیس‌بوک باشد و شاید کسی هم می‌خواهد نخستین فضانوردی باشد که قدم روی مریخ گذاشته است. حالا همان چراغ جادو را مقابل مردم ایران بگیر. نفر نخست پول زیاد می‌خواهد، آن یکی پول فراوان می‌خواهد، یکی دیگر پول هنگفت می‌خواهد، آن یکی 3000 میلیارد طلب می‌کند و یکی دیگر می‌گوید می‌خواهد بین فامیل پولدارترین باشد و هرگز ثروت کسی از او بالاتر نرود. بیشتر مردم ایران، آرزویی ندارند. آنها می‌خواهند هر مشکلی را با پول حل کنند و هر چیزی را با سرمایه‌گذاری مستقیم مالی به دست بیاورند. آنها حتی اگر سلامتی یکی از اعضای خانواده‌شان را می‌خواهند، با خدا و بزرگان معامله مالی می‌کنند: «اگر شفا پیدا کند، 500 تومن می‌گذارم کنار…». تعریف خیلی از آنها از «نذر کردن»، ارائه پیشنهاد مالی به آسمان است. کسی نذر نمی‌کند که اگر مشکلش حل شد، بعد از آن تا جایی که می‌تواند دروغ‌گویی یا غیبت کردن را کنار بگذارد. آنها برای ادای نذر خود گوسفند می‌کشند و گوشت آن را میان چند خانواده پولدارتر از خودشان تقسیم می‌کنند و کله‌پاچه‌اش را هم صبح نخستین روز تعطیل با خوشحالی و سنگک تازه میل می‌کنند . اگر می‌خواهند بقیه دوست‌شان داشته باشند، خودشان را پولدار جلوه می‌دهند و اتومبیل‌های مدل بالا سوار می‌شوند تا دیگران عاشق‌شان شوند. آنها می‌دانند اگر دوست و فامیل احساس کنند که وضع‌شان مناسب نیست، طردشان می‌کنند؛ پس وانمود می‌کنند که دغدغه مالی ندارند. وقتی توی میهمانی می‌نشینند، درباره قیمت جدید خودروها می‌پرسند و می‌گویند که قصد دارند یکی بخرند، اما این در حالی است که هرگز پولی برای این کار ندارند. آنها چنان در پی چشم‌ و هم چشمی هستند که یک کارگر ساده کارخانه، خانه پدری خود را می‌فروشد و به اجاره‌نشینی روی می‌آورد تا همسرش بتواند به فامیل خود بگوید که سانتافه سوار می‌شوند . بیشتر مردم ایران تاجران خانگی هستند. آنها طلای اندوخته دارند، دلار و یورو خریده‌اند یا در پی افزایش سود حساب بانکی خود هستند، پس هر روز در سه نوبت صبح، ظهر و عصر، قیمت ارز و سکه را پیگیری می‌کنند و با شنیدن آن سوت می‌کشند و نچ‌نچ می‌کنند، چون نگران سرمایه خود هستند . مردم ایران آرامش ندارند. آنها به این اعتقاد ندارند که هر کسی باید هماهنگ با درآمد خود زندگی کند. آنها ابتدا یخچال سایدبای ساید را نمادی از ثروت می‌دانستند و سپس به تلویزیون‌های تخت روی آوردند . بسیاری از مردم ایران ماهانه قسط خانه و اتومبیل و وسایل الکترونیکی ای را می‌پردازند که به آن نیازی ندارند. آنها پارکینگ ندارند، اما اتومبیل گران‌قیمت می‌خرند و نیمه‌شب با شنیدن صدای آژیر دزدگیر از خواب می‌پرند و با عجله خودشان را به پشت پنجره می‌رسانند و پایین را نگاه می‌کنند . مردم ایران، ثروتمندترین ملت جهان هستند، اما همیشه ناله می‌کنند که پول ندارند. آن‌ها خودروهای مدرن را به دو برابر قیمت آن در جهان می‌خرند و جدیدترین گوشی‌های موبایل و تبلت‌ها را به دست می‌گیرند. در عسلویه، گوشی‌های کارگران از موبایل مهندسان جدیدتر و گران‌تر است . مردم ایران مانند زامبی‌ها زندگی می‌کنند. زامبی، انسانی است که هدف و آرزو ندارد و فقط صبح را به شب می‌رساند و شب خود را به صبح روز بعد پیوند می‌زند. زامبی، معنای عشق و دوست داشتن را نمی‌فهمد. همان زامبی‌ها پشت میز می‌نشینند تا برای دیگران تصمیم بگیرند . چیزی که مردم ایران آن را «زندگی» معنی کرده‌اند، زندگی نیست. آنها یکدیگر را دوست ندارد. بیشتر آنها زامبی هستند. زامبی‌ها، پول‌پرست‌هایی هستند که روی هر چیزی قیمت می‌گذارند و زندگی را فقط در جمسشان می‌بینند

...

من سیاسی نیستم"

نوشتم ۵۰٪ ﺯﻥ ﻫﺎیی ﮐﻪ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﺘﺎﻫﻞ ﻫﺴﺘﻨﺪ"
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ ۷۵٪ : ﻣﻌﺘﺎﺩ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ...
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﭘﺴﺮ ﮐﺮﻭﺑﯽ ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﺭﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺳﻨﮓ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ ۳۵٪ : ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺑﮑﺎﺭﺗﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﻭ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ :ﭘﺪﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻬﯿﺰﻩ ﺩﺧﺘﺮ ﮐﻠﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﻭﺧﺖ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺁﻣﺎﺭ ﺍﺳﯿﺪ ﭘﺎﺷﯽ ﻭ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻩ
ﮔﻔﺘﯽ : ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺳﻦ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﻘﺮ ﺑﻪ ﺯﯾﺮ 14 ﺳﺎﻝ ﺭﺳﯿﺪ
ﮔﻔﺘﯽ: ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﻣﺮﺩﻡ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ .
ﮔﻔﺘﯽ: ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﻧﻮﺷﺘﻢ : ﺩﺍﺭﻭﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﻥ ﺧﺎﺹ ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﻣﺎﺭ ﻣﺮﮒ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ
ﮔﻔﺘﯽ: ﻣﻦ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ.

ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺍﺯﺕ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ , ﭘﺴﺮﺕ ﻣﻌﺘﺎﺩ ﺷﺪ , ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻓﺎﺣﺸﻪ , ﺯﻧﺖ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻃﻼﻕ
ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﭘﺎﺳﭙﻮﺭﺕ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﺷﺪ , ﻧﺎﻣﺶ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﻨﮓ ﺷﺪ , ﻭﺭﺯﺷﮑﺎﺭﺵ ﺍﺯ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﺷﺪ , ﻧﺨﺒﻪ ﺍﺵ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺪﻝ ﻣﻮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﺷﺪ , ﺍﺳﻄﻮﺭﻫﺎﯾﺶ ﻋﺮﺑﯽ ﺷﺪ , ﺷﺎﺩﯼ ﺟﺮﻡ ﺷﺪ , ﺗﺠﻤﻊ ﺑﺎﻻﯼ 10 ﻧﻔﺮ ﻏﯿﺮ ﻣﺠﺎﺯ ﺷﺪ , ﺻﺤﻨﻪ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﺷﺪ , ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺍﺳﮑﺎﺭ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺒﮑﻪ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻏﺰﻩ ﮔﻔﺖ , ﺩﺭ ﺷﻬﺮﯼ ﺁﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺁﺏ ﺻﺎﺩﺭ ﺷﺪ , ﺍﺭﻣﻨﺴﺘﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺩ ﺑﺮﻕ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺷﺪ , ﻣﺨﺪﺭ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﻗﯿﻤﺖ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﺷﺪ

ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯼ
ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﻮﺩی ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻧﺒﻮﺩﯼ ﭘﺪﺭ ﮐﻪ بودی
سیاسی نبودی مادر و خواهر که بودی