تیپهای شخصیتی

تقسیم بندی تیپ های شخصیتی به چهار گروه A,B,C,D یکی از دقیق ترین تقسیم بندی ها در این زمینه است.
قبل از خواندن هر مطلبی در رابطه با تیپ های شخصیتی چند نکته را نباید فراموش کنید. از جمله اینکه شخصیت انسان دارای چنان پیچیدگی است که نمی توان به راحتی آن را در قالب چند جمله توصیف کرد. برای مثال ممکن است شما ویژگی های تیپ شخصیتی D را در خودتان ببینید، اما در عین حال دارای برخی ویژگی های تیپ شخصیتی C نیز باشید.

 

نکته دوم این است که قطعاً چندین ویژگی شخصیتی وجود دارد که در هیچ یک از گروه های شخصیتی ذکر نشده است. به همین دلیل است که شما نمی توانید شخصیت خود را با یک تیپ شخصیتی به طور کامل توصیف کنید. حال برای آشنایی هر چه بیشتر با این چهار تیپ عمده شخصیتی، ادامه مطلب را بخوانید.
ویژگی های تیپ شخصیتی A
افرادی که دارای تیپ شخصیتی A هستند، بسیار رقابت جو، کمال گرا و احساس نسبت به زمان هستند. به همین دلیل است که معمولاً افرادی که دارای چنین تیپ شخصیتی هستند، معمولاً در حال انجام کار و یا پروژه ای هستند.

گفته می شود افراد تیپ شخصیتی A در زمانی از زندگی خود احساس ناامنی و عقب ماندن داشته اند، به همین دلیل در همه حال در پی جبران گذشته هستند. آنها می خواهند هرچه سریعتر به اهداف خود برسند و پیشرفت کنند.

اگر مدتی بیکار بنشینند و کاری انجام ندهند، خیلی زود احساس عذاب وجدان به سراغ آنها می آید. بزرگترین مشکل افراد این گروه، داشتن استرس بیش از اندازه است. آنها معمولاً کارهای زیادی برای انجام دادن دارند، به همین دلیل هم گاه از ترس اینکه نتوانند این کارها را به موقع انجام دهند، دچار استرس زیادی می شوند.
ویژگی های تیپ شخصیتی B
افراد این گروه درست برعکس گروه قبل، بسیار آرام و خونسرد هستند. به ندرت می توان افراد این گروه را دچار استرس و نگرانی کرد.
گذر زمان برای آنها اهمیت چندانی ندارد. بیکار بودن و استراحت کردن برای آنها خوشایند است. افراد گروه B نیز کمال گرا و به دنبال پیشرفت هستند، اما به اندازه گروه A رقابت جو نیستند.

 

اغلب افراد این گروه کارهای خود را در آخرین لحظات انجام می دهند. اما بالاخره آن کار را انجام می دهند.
این همان کاریست که افراد گروه A از آن بیزارند و آن را به ندرت انجام می دهند. از آنجا که افراد این گروه خیلی در قید و بند زمان نیستند، معمولاً کارهای خود را بدون استرس انجام می دهند.

 

ویژگی های تیپ شخصیتی C

افراد تیپ شخصیتی C عاشق جزئیات هستند و همیشه دوست دارند نحوه کارکرد اشیا مختلف را کشف کنند. به همین دلیل افراد این گروه برای کارهای فنی بسیار مناسب هستند.

افراد گروه C هیچ گاه به دنبال تحمیل عقاید شخصی خود به دیگران نیستند و حتی اگر از امری خوششان نیاید سعی می کنند آن را تحمل کنند.
به همین دلیل هم هست که گاه دچار استرس و در مواقعی هم دچار افسردگی می شوند. افراد دارای تیپ شخصیتی C در مقایسه با افراد گروه A و B بیشتر در معرض ابتلا به افسردگی هستند. این افراد دوست دارند کارهای خود را به خوبی انجام دهند.

به همین دلیل هم معمولاً کار کردن با دیگران برایشان سخت است و دوست دارند خودشان به تنهایی کارهایشان را انجام دهند. افراد این گروه معمولاً درون گرا، مستقل و باهوش هستند.
ویژگی های تیپ شخصیتی D

افرادی که دارای تیپ شخصیتی D هستند از عزت نفس کمی برخوردارند و معمولاً از تایید نشدن توسط دیگران می ترسند. همین امر باعث می شود خیلی نتوانند با دیگران راحت باشند. نمی توان گفت این گونه افراد اجتماعی نیستند.

اتفاقاً افراد این گروه اجتماعی هستند و دوست دارند با دیگران رابطه برقرار کنند اما همیشه از اینکه رفتارهایشان مورد قبول واقع نشود می ترسند.
احساسات منفی همچون نگرانی، استرس، افسردگی و عصبانیت بیشتر به سراغ این دسته از افراد می آید. اتفاقات بسیار کوچک که ممکن است اصلاً برای افراد دیگر مهم نباشد، می تواند فردی با این تیپ شخصیتی را آزار دهد.
آیا افراد می توانند تیپ شخصیتی خود را تغییر دهند؟

خوشبختانه پاسخ به این سوال مثبت است. فرقی نمی کند تیپ شخصیتی شما کدام نوع باشد. شما می توانید تیپ شخصیتی خود را تغییر دهید یا حداقل یک ویژگی از شخصیت خود را تغییر دهید، اما قبل از هر چیز به نکات زیر توجه داشته باشید.
ـ اجازه ندهید آزمون های شخصیتی شما را فریب دهند.

بسیاری از افراد برخی آزمون های شخصیتی را از خود می گیرند و نتیجه آن را قطعی و صددرصد درست می دانند.

اغلب پیش می آید که نتیجه آزمونی که افراد از خود می گیرند، بر زندگی آنان تاثیر می گذارد. زیرا فرد فکر می کند نتیجه به دست آمده از آزمون کاملاً درست است.

همین امر در زمین ناخودآگاه فرد تاثیر می گذارد. به همین دلیل اعمال فرد تحت تاثیر افکارش قرار می گیرد. شخصیت انسان ها پیچیده تر از آن است که بتوان با یک آزمون کوتاه همه ابعاد آن را شناخت.
ـ ما ویژگی های شخصیتی را به ارث نمی بریم.

ما ویژگی های شخصیتی را از والدینمان به ارث نمی بریم و در عین حال ویژگی های شخصیتی ما به دلیل ژن هایمان تغییر ناپذیر نیستند. ممکن است فردی دارای تیپ شخصیتی A باشد، اما فرزندانش به ترتیب دارای تیپ شخصیتی B,C,D باشد.
پس خودتان را با این حرف که ویژگی های شخصیتی ارثی هستند و نمی توان آنها را تغییر داد گول نزنید. شما هرگاه که اراده کنید می توانید خودتان را در جهت مثبت تغییر دهید.
ـ سعی کنید علل اصلی ضعف هایتان را بشناسید.

مثلاً فردی با تیپ شخصیتی D از تایید نشدن توسط دیگران می ترسد. پس چنین فردی باید ابتدا سعی کند عزت نفسش را افزایش دهد. با این کار سایر نقاط ضعفش نیز اصلاح می شود. معمولاً ویژگی های منفی ما یک منشا اصلی دارد. با تغییر آن منشا می توان بسیاری از مشکلاتی که در پی آن به وجود می آید را از بین برده و اصلاح کرد.

  • نوشته ای از باران

    نازی می لرزید.من هم که استاد خفه خون گرفتن و تظاهر به خوب و عادی بودن و ازدرون مثل موریانه خودم را خوردن!.چراغ اتاقت را که روشن کردیم هر دو افتادیم روی زمین.مگر می شود؟...آن پنجره و پرده ی بنفش؟...آن کتاب های نیمه خوانده با نشانه های بین شان، آن مجسمه های نا تمام، آن دار ِ گلیم ، آن لباس هایی که تا کرده بودی تا اتو کنی ، ...این همه بوی زنده گی...این همه بوی ناتمامی...مگر می شود؟...قلب مان می لرزید...دیدی؟...به قول آقای مخلص ...تویی که تا دو هفته ی پیش یک راه به وسعت همه ی دنیا جلوی پای ات بود..مگر می شود نباشی؟...مگر می شود دیگر روی آن تخت نخوابی؟...مگر می شود آن خرس زرد را بغل نکنی؟...عطر زده بودی و در عطر را نبسته بودی ،دستبندت را انداخته بودی جلوی آیینه شلخته.این یعنی با خودت گفته ای شب بر می گردم و جلوی آیینه را مرتب می کنم؟...همین؟...یعنی این قدر بی حساب و کتاب باید می رفتی؟...این قدر ناجور و ناغافل؟...دل ات خنک شد که وقتی لباس های ات را زیر و رو می کردیم برای آن شلوار جین سبز ، نازی نفس اش داشت بند می آمد؟...یعنی آن لحظه خوشحال بودی از رفتن ات؟...یعنی چه طور بودی؟...توی دل ات نسوخت برای بدبختکمان؟...برای نازی اکمان؟...اگر فرصت برگشتن داشتی شک ندارم که وقت اش همان وقتی بود که ماپاهای مان شل شد و افتادیم کف اتاق ات... 

    اتاق ات را دوست داشتی.با ما بودن را دوست داشتی...نداشتی؟...زنده گی با نازی را انتخاب کرده بودی...نکرده بودی؟...برادرزاده ی شش ماهه ات را می پرستی...یادت هست؟..می گفتی آرزوی ات این است که زودتر زبان باز کند و بگوید :"عمه"...زبان باز نکرد و رفتی. 

    چه قدر حرف دارم ف...چه قدر از این خاطره های ریز به ریز دارم که می ترسم به زبان بیاورم شان و مادرت و نازی ریز ریز شوند.شاید این ها را بخوانی. نوشتن را دوست داشتی.آخرین نوشته ی سررسیدت را که بالای سر تخت ات می گذاشتی خواندم و از دیشب ثانیه های ام شده این چند خط که ... 

    " توی زنده گیم دو تا آرزو بیشتر ندارم. می دونم که برای رسیدن به هرکدومشون یه عمرلازمه...ولی من هردوتاشو توی همین زنده گی می خوام.من هردوتاشو می خوام" 

     

    فکر نکردی که ما این را بخوانیم و ...شب خوابمان نبرد از این سوال که دو تا آرزوی اش چه بود؟... 

    می خواهم بدانم این ها را می بینی و حالا خوبی؟...حالا لبخند می زنی یعنی به این مصیبتی که دارد ذره ذره مان را آب می کند؟...یعنی حالا خوبی؟ 

    یکروزی

    از یک جایی به بعد دیگر حال آدم خوب نمیشود...اما همیشه که قرار نیست اینجور بماند ، بالاخره یک روزی می آید حتما" ، یک دنیایی میشود که همه خوبند ، همه خوشحالند ، همه خوشبختند ، همه بهم لبخند میزنند و زنده بودن را از ته دل زندگی میکنند...این روزها اما آدم دلش میخواهد فقط یک گوشه ای را پیدا کند بنشیند و زانو ها را بگیرد توی بغلش و یک دل سیر برای همه چیز و همه کس گریه کند ، برای خودش ، برای اطرافیانش ، برای مردمش ، برای آدمها ، برای خدایی که کمرنگ شده توی لحظه هامان ، برای ایمانی که این روزها نه فقط از دست بلکه از دل خیلی ها میرود ، برای دنیایی که روز به روز کثیف تر میشود ، برای دل هایی که خیانت می بیند ، میشکند ، لگدمال میشود ، برای خوشبختی هایی که یک شبه میرسند به سیاهی محض ، برای سیاه شدن دل آدمها ، برای تباه شدن شرافتشان ، برای حرف های خوبی که همه اش شعار شده ، برای دروغهایی که از قضا این روزها بازار گرمی هم دارند ، برای روزمرگی ها ، تنهایی ها ، بی کسی ها ، دلتنگی های لعنتی ، برای شادی زودگذر آدمهایی که دوستشان داری، برای آرزو های از دست رفته ، برای آرامشی که رویا شده...کاش زندگی اینهمه واقعی نبود ، این روزها زندگی یه معجزه کم دارد...

    باید

    گاهی اوقات باید
    بگذری و
    بگذاری و
    بروی ....
    وقتی می مانی و تحمل می کنی ،
    ... از خودت یک احمق می سازی!

    مالون می میرد
    ساموئل بکت

    دروغ

     برای سفر به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد . به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت . به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم . گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است . کار تو باعث
    میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند .
    حال ما ایرانیها چگونه عمل میکنیم . بابا میشینه تو خونه جلوی بچه کوچک به زنش میگه ، فلانی زنگ زد بگو من نیستم . مامانه به بچه میگه اگه غذاتو بخوری برات فلان
    چیزو میخرم بعد انگار نه انگار . بابا به بچه اش میگه مامانت اومد نگو من به مامان بزرگ زنگ زدم
    بعد این بچه بزرگ میشه میره تو جامعه . معلمش میگه چرا مشق ننوشتی براحتی دروغ میگه که خاله ام مرده بود نبودیم . فروشنده میشه مثل آب خوردن جنس بنجل را بدروغ
    جای اصلی میفروشه . مهندس میشه بجای دو متر ، یک متر فونداسیون میریزه ، دکتر میشه ، اهمال در عمل جراحی را ایست قلبی گزارش میکنه ، تولید کننده محصولات پروتئینی میشه ، گوشت شتر و اسب مصرف میکنه ، رییس هواپیمائی میشه سقوط هواپیما را پای خلبان مرده میذاره وارد سیاست میشه سر ملت شیره میماله . دروغ به اولین ابزار هر فرد برای دست یافتن به هدف تبدیل میشود .

    دروغ فساد و تباهی جامعه را ببار میاورد . اعتمادها را زایل میکند . لذت زندگی جمعی و مدنی را از بین میبرد . ظلم و بیعدالتی را گسترش میدهد . منشا بسیاری از معضلات
    اجتماعی دروغ است . دروغ ریشه جامعه را خشک میکند .
    دروغ در تمامی اجزای زندگی ما ایرانیها براحتی جاری است و چون سیلی که هر لحظه بزرگتر میشود در حال نابودی ما است
    مادر ، از آن لحظه که بدلیل تنبلی خود ، شیشه شیر خالی را در دهان نوزاد قرار میدهد تا او را ساکت کند ، آموزش دروغ را به او آغاز کرده است

    ارسالی از طرفه یکی از اعضای پیج.......

    رییس جمهور

    کمترین فایده ریاستجمهــــــوری آقای احمدینژاد برای بسیاری این بود که اعتمادبهنفس خارقالعادهای پیدا کردند خود را در قد و قواره ریاستجمهوری ببینند. اگر از آنهایی که به اختلالات روانی دچارند یا برای تفریح و سرگرمی در انتخابات ثبتنام کردهاند بگذریم، انبوه مشتاقان احراز این جایگاه در میان برخی مدیران ردهچندم حیرتانگیز است. افرادی که با اغماض و در خوشبینانهترین حالت، شاید بتوان ریاست ادارهای در یک وزارتخانه را به آنها واگذار کرد، اکنون به لطف انتسابشان به جریان اصولگرا و با توجه به سطح عملکرد رییس محترم دولت، هیچ کمبودی در خود برای رییسجمهوری شدن احساس نمیکنند؛ چهبسا بر این باورند از رییسکنونی دولت شایستهتر هم هستند. از حق نگذریم با توجه به نحوه مدیریت کشور شاید این احساس اعتماد به نفس غیراز اصولگرایان متوسط رو به پایین در میان خیلیهای دیگر هم تقویت شده باشد! اکنون این پرسش مطرح میشود که آیا ریاستجمهوری و اداره مملکت تا این حد ساده و پیشپا افتاده است که هر کسی از عهده آن برمیآید یا اینکه قحطالرجال شده است و ناچاریم سطح و جا...یگاه ریاستجمهوری را آنقدر تنزل دهیم تا اندازه آدمهای کوچک شود؟! این درست است که قرار نیست همه این جماعت تایید صلاحیت شوند، اما نکته اینجاست که چرا باید کار به جایی برسد که هر کسی تصور کند میتواند رییسجمهوری شود؟ گویا چند روز پیش یکی از مردم عادی که برای ثبتنام به وزارت کشور رفته بود به خبرنگاران گفته است: «آمدهام رییسجمهوری شوم که هیچکاری نکنم و اجازه دهم مردم خودشان کارها را انجام دهند، اینگونه اوضاع کشور بهتر میشوداین مرد هرچند مشهور نیست و هیچ سمتی هم نداشته، اما همین جمله کوتاه نشان میدهد از بسیاری نامزدها که به هر دلیلی سابقه مدیریت دارند درک و هوشمندی بیشتری دارد.او باور دارد شایسته این جایگاه بزرگ نیست و میگوید حالا که ممکن است این ردا به تن هر کسی بنشیند اگر بر تن او شد حداقل جوگیر نمیشود و هیچکاری نمیکند تا مردم خودشان زندگیشان را چاره کنند، اما مشکل کشور از آن جا ناشی میشود که امور به دست کسانی میافتد که میدانند کاری بلد نیستند ولی وقتی که همای سعادت بر شانههایشان فرود آمد احساس تکلیف میکنند یک کاری بکنند!امیدواریم در این انتخابات سکان مدیریت کشور به اهلش واگذار شود ولی اگر به هر دلیلی چنین نشد، ضمن تبریک به آن برادر عزیز که رییساین جمهور دردمند میشود عاجزانه از محضرشان استدعا داریم که به هیچ عنوان خود را به زحمت نیندازد و جز استراحت و رفتن به مرخصی هیچ کاری نکند! به خدا به پیر، بهپیغمبر، راضی به زحمت نیستیم! مرسی!

    "
    روزنامه بهار/سه شنبه 24 اردیبهشت __ کسری نوری "See More
    https://www.facebook.com/photo.php?fbid=473512836058507&set=a.351337318276060.82054.351322618277530&type=1&relevant_count=1&ref=nf

    حمیدرضا ابک

    "تیم فوتبال "یادآوران شلمچه" در پرونده تبانی در لیگ یک فوتبال ایران، محکوم شد". کاش این بار متولیان امور باور کنند شیادان و کلاهبرداران بسیاری در مرز پرگهر تنفس می کنند که خوب فهمیده اند چگونه می شود با نام "شلمچه" و "شهید" و "جبهه" کاسبی کرد و به وقتش که رسید، تمام این نام ها و "یاد"ها را به نرخ دلار سه هزار و پانصد تومانی نقد کرد و به جیب زد و خندید به ریش هر چیزی که برای عده ای هنوز محترم شمرده می شود. من جای کمیته انظباطی بودم اینها را دوبار مجازات می کردم؛ یک بار به جرم تبانی، یک بار به جرم شامورتی گری و پدرسوخته بازی در قالب "ارزش"محوری. اسم تیمها را هم همان دسته بیل سازی تهران و شیرکاکائوی یاسوج و میل لنگ تراشی بندرلنگه و کوفت و زهرمار می گذاشتم؛ خلاص.

    من یک مادرم

    من یک مادرم.
    من یک مادر نگرانم که جمعه ها صبح حالم خراب میشود.
    چند هفته ای است که در برنامه صبح جمعه شبکه دو، بچه‌هایی را می‌آورند که مثلا نخبه‌اند یا باهوش یا یک همچین چیزهایی. یک نمایش تمام‌عیار، مثل یک سیرک. یکی‌شان می‌تواند در 4 سالگی بخواند و بنویسد و به انگلیسی تا چند بشمارد و برعکس بشمارد و این چیزها. آن یکی رفته یک موسسه‌ای و می‌تواند در 5 سالگی چند تا عدد را به صورت ذهنی جمع و تفریق کند و بگوید. اول بچه دست‌آموز وارد می‌شود؛ نمایش می‌دهد، حضار کف می‌زنند، بعد مدیر موسسه می‌آید و در حالی که حتی نمی‌تواند یک جمله را با فعل و فاعل درست بیان کند، مثل مدیر یک سیرک سرش را بالا می‌گیرد و با تشکر از تشویق‌های حضار می‌گوید که چطور این بچه را به این‌جا رسانده‌اند. بعد یک چیزهایی در مورد نیمکره‌های مغز، اعتماد به نفس، خلاقیت و... می‌گوید و بعد صحنه را می‌سپارد به عموقناد که ضربه نهایی را بزند: تبری محکم به پایه‌های وجدان مادرها و پدرها. «اگر به فکر پیشرفت بچه‌تون هستین، حتما با این شماره‌ها تماس بگیرین» و «نباید هیچ بچه‌ای در ایران باشه که به این موسسه نره» و چیزهای دیگری که یعنی زود باشید تا بچه‌تان بیشتر از این عقب‌افتاده و خنگ نشده، زنگ بزنید و بچه‌تان را نجات بدهید و خوشبختی و هوش را برایش بخرید.
    آهای عموقنادی که نوستالژی کودکی‌مان بودی! چند؟! فریب دادن مادر و پدرهای ساده‌ای که حاضرند به هر قیمتی خوشبختی را برای بچه‌هایشان بخرند، چند می‌ارزد؟ با چند میلیون حاضر شدی وجدان چند میلیون مادر و پدر پای این برنامه را این طوری بلرزانی؟!
    فکر میکردم بدتر از این نمیشود که در برنامه های کودک آنتن را به ماکارونی و پفک میفروشند. اما حالا میبینم این بار تخریب شخصیت بچه ها و شعور والدین، دستاویز پول درآوردن برنامه ها شده است.
    چه کسی گفته بچه ای که بتواند در 5 سالگی بخواند و بنویسد یا بشمارد و جمع و تفریق کند باهوش است؟! چرا حالا که در همه دنیا روانشناسها به این نتیجه رسیده اند که سنین زیر دبستان مطلقا برای بازی کودکان است، ما بزرگترین رسانه کشور را میدهیم دست موسساتی که روشهای منسوخ و نخ نمای دنیا را برایمان تبلیغ کنند؟ چرا اجازه میدهیم بچه هایمان دستمایه نمایش زشت چنین موسساتی شوند؟ چرا باید "پز دادن" و "فخر فروختن" با بچه ها، این موجودات معصوم و بی پناه، را تبلیغ کنیم؟
    من یک مادرم و غصه گل های کشورم قلبم را میفشارد.
    من مسئول گلهایم هستم. اجازه نمیدهم باغبانی بی کفایت، گلهایم را به دست گل فروشها بسپارد تا از ریشه آنها را بکنند و در گلدانهای زینتی بگذارند 

     

    http://www.ipetitions.com/petition/savemychildfromtv/

    ادمها

    مثل یک ملکه با تو رفتار میکنند
    می‌ گذارند تمام موجودیتشان را فتح کنی
    می‌ گذارند از شرق تا غربِ قلب‌هایشان را تسخیر کنی‌
    میگذارند سرت را بالا بگیری
    و هر وقت دلت کشید با نگاهت نوازششان کنی‌
    ... تاریخ را از روزِ اتفاقِ احساس زنانگی تو می‌‌زنند
    مثلِ یک ملکه ، ملکه ی ذهنشان می‌‌شوی
    بعد یکدفعه انقلاب می‌‌کنند
    و با گیوتین هایشان
    رویِ هر چه شورشی فرانسوی ‌ست سفید می‌‌کنند


    سلطان قلب هیچ کس نباش
    این دروازه‌ها همه به دروغ باز می‌‌شوند..


    نیکی‌ فیروزکوهی