یکروزی

از یک جایی به بعد دیگر حال آدم خوب نمیشود...اما همیشه که قرار نیست اینجور بماند ، بالاخره یک روزی می آید حتما" ، یک دنیایی میشود که همه خوبند ، همه خوشحالند ، همه خوشبختند ، همه بهم لبخند میزنند و زنده بودن را از ته دل زندگی میکنند...این روزها اما آدم دلش میخواهد فقط یک گوشه ای را پیدا کند بنشیند و زانو ها را بگیرد توی بغلش و یک دل سیر برای همه چیز و همه کس گریه کند ، برای خودش ، برای اطرافیانش ، برای مردمش ، برای آدمها ، برای خدایی که کمرنگ شده توی لحظه هامان ، برای ایمانی که این روزها نه فقط از دست بلکه از دل خیلی ها میرود ، برای دنیایی که روز به روز کثیف تر میشود ، برای دل هایی که خیانت می بیند ، میشکند ، لگدمال میشود ، برای خوشبختی هایی که یک شبه میرسند به سیاهی محض ، برای سیاه شدن دل آدمها ، برای تباه شدن شرافتشان ، برای حرف های خوبی که همه اش شعار شده ، برای دروغهایی که از قضا این روزها بازار گرمی هم دارند ، برای روزمرگی ها ، تنهایی ها ، بی کسی ها ، دلتنگی های لعنتی ، برای شادی زودگذر آدمهایی که دوستشان داری، برای آرزو های از دست رفته ، برای آرامشی که رویا شده...کاش زندگی اینهمه واقعی نبود ، این روزها زندگی یه معجزه کم دارد...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد