گام هفدهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

یکی از قوانین مهم هستی این است :
بدون عبور از شب سرد و تاریک ، رسیدن به روشنی و صبح محال است.
در بدترین شرایط زندگی و وقتی از همه طرف داره بهت فشار میاره شرایط ، در واقع در یک قدمی موفقیت هستی ، دوست من ! فراموش نکن رسیدن به موفقیت های عمده و بزرگ در زندگی بدون طی کردن عمیق ترین سختی ها محال است.


این یک قانون در طبیعته.


یه مثال قشنگ براتون بزنم :
فرزند یک هدیه ی آسمونیه که خدا به مادر هدیه میده ، از شما سوال می کنم ، خدا چه موقع این هدیه ی آسمونی رو به مادر میده ؟
غیر از اینه که در اوج درد ، این هدیه به مادر داده میشه ؟


پس هر وقت در سخت ترین شرایط قرار داشتیم ، در واقع چیزی به موفقیت نمونده ، بستگی داره ما چه عکس العملی داشته باشیم ، ناامید بشیم و خودمون رو ببازیم ؟ یا تلاش کنیم و از اون شبهای تاریک و سخت به صبح امید بخش و روشن برسیم.


البته یادمون باشه ، وقتی خدا سختی ای رو وارد زندگی ما می کنه ، توان تحمل اون سختی رو هم همراه اون بهمون میده. لطفا مسائل رو بزرگ نکنید ، مطمئن باشید قبل از اومدن اون مسئله توان تحملش به ما داده شده. یکی از دوستان می گفت "مشکلات" رو "میم" اش رو بردارید ، میشه چی ؟ شکلات ! انقد شیرینه !


دوستان مسائل رو بزرگ نکنید ، نگید نمی تونم ، دیگه بریدم ، علی – علیه السلام – فرمودند :


"کسی که مسائل کوچک رو بزرگ می کنه ، به مسائل بزرگتر هم دچار میشه."

 

دوستان عزیز ، قانونی داریم به نام قانون کارما : قانون عمل و عکس العمل ، قانون علت و معلول.


قانون کارما یکی از قانون های مهم هستی است ، این قانون میگه هر کاری که ما می کنیم به سمت خودمان بازتاب داره و به واسطه ی فکری است که پشت اون کار ما داریم.
خیلی ساده ، کارما میگه هر چی بکاری همون رو درو می کنی.


دوستان عزیز ، بسیاری از اتفاقاتی که در زندگی برای ما می افته حاصل کار خودمونه ، بلاها ، سختی ها ، گشایش ها ، برکت ها همه و همه حاصل کارهای خودمون و بازتاب عمل خودمونه.
کارما میگه عمل خوب و فکر خوب ، حاصلش پاداشه و فکر بد و عمل بد حاصلش عقوبت.


بزرگترین کارما "محرومیت" است. حضرت موسی داشت می رفت خدا رو عبادت کنه ، یه جوون گناهکاری جلوی ایشون رو گرفت و گفت ، داری میری به خدات بگو من هیچ وقت عبادتش رو نمی کنم و هر چی بخوام گناه می کنم ، عین خیالمم نیست. زندگیمم خیلی خوبه.


حضرت موسی رفت و اومد که برگرده خدا بهش فرمود موسی ، یکی از بنده های من سپرده بود چیزی رو بهم بگی ، حضرت موسی گفت خدایا جوان بی ادبی بود نتونستم بگم ، خدا بهش فرمود برو به جوون بگو ، همین قدر که من فرصت عبادت و حرف زدن با خودم رو ازت گرفتم ، کلی محرومت کردم ، فکر نکن خیلی زندگیت خوبه.


و اما چند نکته در مورد کارما :
•    چرا برای بعضی ها کارما عمل نمی کنه ؟
یه مثال براتون بزنم ، یه لکه ی چای اگر بیفته رو عینک من سریع می فهمم نه ؟ عینکم رو درمیارم و پاکش می کنم.
حالا فرض کنید یه لکه که نه ، یه لیوان چایی خالی بشه رو یه فرش سیاه ! کسی چیزی می فهمه ؟ معلومه که نه !


اگر فکر و نیت بدی داشتی و کارما برات خیلی سریع عمل کرد و فهمیدی برو خدا رو هزار مرتبه شکر کن که وجود زلالی داری و خدا سریع ایراداتت رو نشونت داده.


حضرت یعقوب یه کبابی درست کرده بود بوی کباب رفته بود تو خونه ی همسایه و ایشون به همسایه از اون کباب نداده بود ، دقیقا همون شب ، حضرت یوسف اون خواب معروف رو دید ، حضرت یوسف هم به خوابش مغرور شد ، نتیجه چی شد ؟


چندین سال یعقوب انتظار یوسف رو کشید و دوری اون رو تحمل کرد و یوسف هم که تو چاه افتاد و ...
هر چی وجود زلالتر باشه ، کارما زودتر و بیشتر عمل می کنه.


•    دنیا ظرفیت کامل برای کارما رو نداره :
خیلی ساده است ، کسی که 20 نفر رو کشته با کسی که یک نفر رو کشته تو این دنیا یه جور عقوبت می بینن ، هر دو قصاص میشن و می میرن ، ولی این ظرفیت دنیاست که خیلی کمه برای کارما.


•    نگران کارما نباشید ، به شرطی که ...
دوستان عزیز ما همه گناهانی تو دنیا داشتیم ، ما کم به پدر و مادر و همسر و فرزندمون کم لطفی نداشتیم ، ما کم حق دیگران رو نخوردیم ، اوووه کلی !
خب ما میخوایم از این به بعد آدم خوبی بشیم ، ولی کارما سرجاشه که ! ای بابا ! پس آدم خوبی نشیم چه فایده!
نه دوست من ! خیالت راحت باشه ، خدا خودش قول داده اگه از ته ته دل بخوای جبران کنی و دیگه ظلم نکنی دچار عقوبت نمیشی.


خدا می بخشه به شرطی که تو تصمیم بگیری واقعا نیت و اعمالت رو اصلاح کنی ، و اینجوری کارما متوقف میشه.
حضرت یونس در شکم ماهی اقرار کرد و خدا او رو نجات داد.


چقدر این قصه های خدا قشنگه ، قصه های خدا یافتنی هست نه بافتنی ! چقدر خوبه قصه های سازنده بگیم و بشنویم.
انقدر قصه های وارداتی و کارتن و ... اومده که فراموش کردیم ما یه زمانی پوریای ولی داشتیم.


دوستان عزیز ، آخرین قانونی که میگیم که خیلی مهمه قانون دارما است :
دارما میگه هر چیزی در دنیا وظیفه ای داره ، همه ی ما انسانها موجودات منحصر به فردی هستیم با ماموریت های منحصر به فرد ، تک تک ما آدمها اونقدر ارزشمندیم که اگر نباشیم پازل جامعه به هم می خوره.
تک تک ما با رسالت و ماموریت خاصی به این دنیا اومدیم ، باید بگردیم و پیداش کنیم.


ما اومدیم که خوب باشیم و خدمت کنیم ، اومدیم که از من به ما برسیم.
ببین چیکار می تونی بکنی ، چطور می تونی دست مردم رو بگیری کمکی بکنی و سنگی رو از سر راهشون برداری ؟


من و شما مسئولیم در قبال تمامی آدمهایی که دور و بر ما هستند .
حضرت موسی پیامبر خیلی با حالیه ، یه سوال هایی از خدا پرسیده که هیچ پیامبر دیگه ای جرات پرسیدنش رو نداشته !


حضرت موسی یکبار از خدا پرسید : خدایا اگه آدم بودی چیکار می کردی خدا از دستت راضی بشه ؟


خدا فرمود : روی زمین می گشتم ببینم چه کسی هست که احتیاج به کمک داره یا مشکلی داره ، بهش کمک می کردم . مشکلش رو حل می کردم.
این هم از قوانین مهم هستی.

گام پانزدهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

و اما چهار نکته در مورد رویداد های زندگی:

1) رویداد ها، حاوی پیامی برای ما هستند.
2) رویداد ها، حاوی برکاتی برای ما هستند.
3) هر چه پیش آید، خوش آید.
4) خیر مقدم به رویداد ها.


خوب بریم سراغ توضیح هر کدام از آن چهار نکته.

1) رویداد ها، حاوی پیامی برای ما هستند:
در روان شناسی موفقیت، یک بحثی وجود داره به اسم "سوال طلایی". در هر جای دنیا، هر مدرس تکنیک موفقیتی می داند که سوالی هست به نام "Golden Question". سوال طلایی میگه همیشه از خودت بپرس "این رویداد برای من چه پیامی دارد؟" هیچ اتفاقی در زندگی ما روی نمی دهد مگر اینکه برای ما حاوی درس و پیامی باشد.

دوستان عزیز، خدا فقط با اولیا و پیامبران خودش صحبت نمی کند! خدا با تک تک من و شما به واسطه ی اتفاقاتی که پیرامون مان می افتد، صحبت می کند. بعضی ها میگن "خدا با قرآن با ما صحبت می کنه." بله درسته، ولی همه ی صحبت خدا با ما در قرآن نیست.


روان شناسی موفقیت میگه "اگر به اتفاقات پیرامونی خودت فکر کردی و درس اون اتفاق رو گرفتی، بدان که آن اتفاق با اون درس آمده است که تو را یک پله از نردبان موفقیت زندگیت بالاتر ببره و تو یه قدم بیشتر رشد کنی. رشد مادی و رشد معنوی."

زمان حضرت داوود و سلیمان، یکی از ویژگی هایی که فقط در اون زمان بود و هیچ زمان دیگری دیده نشد، چه قبل و چه بعد از آن زمان، آن بود که عزرائیل به شکل آدمیزاد بین مردم رفت و آمد داشت! همه می دیدنش.


اگر عزرائیل میومد به یکی می گفت سلام، اون شخص می دونست که این سلام یعنی خدا حافظ! یه جوانی داشت تو خیابون رد می شد، عزرائیل یه دفعه اومد جلو گفت سلام! جوان رنگ از رخش پرید!
- "می خوای بکشی؟"
+ "نه بابا داریم میریم سینما فیلم ببینیم!"
- "آخی. پس نمی خوای منو بکشی؟"
+ "نه بابا، گفتم که؛ همین جور شانسی داشتیم رد می شدیم!"
- "عزرائیل جان! الهی قربونت برم! حالا که نمی خوای بکشی بیا یه قول مردونه به ما بده؟!"
+ "چی می خوای؟"
- "قول بده هر وقت خواستی منو بکشی، قبلش خبرم کنی؟"
+ "باشه بابا قبوله."
- "قول؟"
+ "قول. برو خیالت راحت. قبلش من حتما میام و بهت میگم که آماده باش."
جوونه گفت "آخ چه با حال. حالا میریم هر غلطی دل مون می خواد می کنیم. وقتی ازراییل اومد گفت آماده باش، توبه می کنیم!"
رفت هر غلطی خواست کرد تا پیر پیر پیر پیر پیر پیر شد.
عزرائیل اومد گفت "بریم؟"
- "کجا؟"
+ "اون دنیا!"
- "عزرائیل یادته جوون بودم ؟"
+ "اره بابا داشتم می رفتم سینما فیلم ببنیم!"
- "خب تو قول داده بودی خبر کنی!"
+ "من قول دادم یه بار خبرت کنم. هزار بار خبر کردم."
- "کی؟"


+ "وقتی تو بم زلزله اومد 40 هزار نفر مردن، بهت گفتم آماده باش! وقتی داشتی می رفتی خونه و یه موتوری جلوی روی تو تصادف کرد و مُرد، بهت گفتم آماده باش! وقتی داشتی می رفتی خونه و اطلاعیه ترحیم همسایه تون رو دیدی، بهت گفتم آماده باش! وقتی مو هات ریخت و سفید شد، بهت گفتم آماده باش! وقتی دندونات مصنوعی شد، گفتم آماده باش! وقتی بابات مرد، گفتم آماده باش! مرد حسابی من به تو قول دادم یه بار بهت "آماده باش" بدم، هزار بار خبرت کردم، تو خوابی!"

دوستان عزیز ما آدم ها هزار کار می کنیم به یک دلیل! خیلی ها میرن مشاوره میگن "من فلان پسر یا دختر رو می خوام. از هزار راه رفتم و نشده. حالا اومدم شما یه راهی نشونم بدی؟"


ما آدم ها هزار کار می کنیم به یک دلیل و برای رسیدن به یک خواسته! خدا یک کار می کند به هزار دلیل!


خدا هیچ وقت نمیاد اون موتوری رو جلوی پای من بکشه که به من درس بده! این که عین بی انصافی است! یک انسان دیگری بمیرد که من درس بگیرم! خدا آن موتوری را می کشد به هزار دلیل! و یکی از اون هزار دلیل تک تک انسان هایی هستند که در صحنه حاضر اند.

من دارم با عصبانیت میرم خونه ی مادرم که فریاد بکشم سرش و به مادرم بگم "بی خود کردی فلان کار رو کردی!" او داره میره مال یک یتیم را بخورد. اون یکی داره میره محل کارش پیش رییسش تا زیر آب همکارش رو بزنه. اون یکی داره فکر می کنه "برم یه کلاهی سر کسی بزارم."
اون یکی ......
اون یکی ......
اون یکی ......

و جلوی پای ما یک موتوری می میرد. خدا یک کار می کند به هزار دلیل! یکیش منم و بخشی از دیگر دلایلش هم "اون یکی" ها هستن! امکان ندارد که ما ها اتفاقی در این صحنه حاضر شده باشیم!
اگر بخوایم از نظم دنیا براتون بگیم ، میتونم به اندازه ی یک سمینار سه روزه، از صبح تا شب براتون از نظم و نظام دنیا و هستی براتون بگم که زار زار گریه کنید! که بدونید آنقدر دنیا منظمه، انقدر دنیا منظمه که هیچ چیزی بی حساب و کتاب و بی نظم نیست!


دقیقا باید ما ها اونجا می بودیم و اون موتوری اونجا می مرد! خدا داره میگه:
"
می خوای بری سر مادرت داد بزنی؟ خوب برو بزن! این رو جلوی تو کشتم که بدونی شاید یه دقیقه دیگه هم زنده نباشی! برو بزن! بعد ببینم بعد از مرگت هم گردن کلفتی می کنی؟ صدات رو بلند می کنی؟ می خوای بری مال یتیم رو بخوری؟ برو بخور! این رو جلوی پای تو کشتمش. شاید مال یتیم رو کشیدی بالا و قبل از اینکه از گلوت بره پایین کشتمت! اون وقت میتونی جوابی بدی؟ برو بخور!


خدا به واسطه ی تک تک اتفاقاتی که در پیرامون ما میوفته با ما حرف میزنه.

من چندین ماه قبل بیمار شدم و 40 روز در بستر افتادم. اتفاقی نیست که من 40 روز در بستر بیماری افتادم. خدا داره با من حرف میزنه:
"
عمو! این همه مغروری توی خونه این همه شاخ و شونه برای زن و بچه ات می کشی، میگی «من میگم این کار رو بکنیم و الا پرت تون می کنم بیرون!» عمو! یه ویروس کوچولو که زیر میکروسکوب هم به زور دیده می شود، 40 روز کله پات کرد!


بی خود "من من" نکن! یه عمر راست راست راه رفتی، هر چی بهت گفتیم «خدا خدا خدا خدا ... گفتی «خدا کیه ؟ ول مون کن بابا ! یه چیزی این قدیمی ها کردن تو کله تون !این آخوند ها گفتن خدا !»
یه عمر راست راست راه رفتی، بهت گفتم «خدا» نفهمیدی!!! شاخ و شونه کشیدی!!! حالا 40 روز می خوابونمت که به بالا نگاه کنی، 40 روز بهت فرصت میدم که ببینم من رو می بینی؟
"
بعد توی این 40 روز چی کار می کنه؟

هی زل میزنه به در و دیوار؛ ترک های در و دیوار و سقف رو کشف می کنه! "یادم باشه خوب شدم ایزوگامش رو درست کنم!" و باز پیام را نمی گیریم!


"
من تهران تا جایی که می تونم میرم بهشت زهرا و تا جایی که می تونم میرم غسال خانه و شستن مرده ها رو می بینم چون درس بسیار بزرگی برام داره. مرده های یخ زده ای که پرت میشن این ور و اون ور. این پرت میکنه برای اون اون لیف میزنه اون یکی آب می گیریه و آخر هم فیتیله پیچ می کننش و می ندازن بیرون.
میرم که درس بگیرم "این عاقبتته ها! بی خود خودت رو گنده نکنی! مغرور نشی! من من نکنی! خیلی ها میان این بالا وای میستن که بگن من! خدا اون روز رو برای من نیاره که بخوام خودم رو گنده بکنم."

شب دارم میرم خونه؛ میبینم همسایه روبروییم که صبح باهاش احوال پرسی کردم، آگهی ترحیمش رو زدن به دیوار! "اِی ... کی مرد؟ حالا یعنی شام کی میدن؟ خدا کنه قیمه نباشه! این ماه محرمیه مُردیم انقدر قیمه خوردیم! مرغ باشه خوبه!!!"
پیام نمی گیریم!

دارم میرم یه جلسه ی مهم. ماشینم پنچر میشه. فکر می کنید این پنچری اتفاقیه؟ به خدا ذره ذره ی این عالم مامور های خداوندند. فکر می کنید میخه همین جوری شانسی پیدا شد و رفت تو لاستیک ماشین من؟

نخیر. من امروز دارم میرم جلسه که توی جلسه حال فلانی رو بگیرم و سکه ی یه پولش کنم! آنچنان امروز خردش کنم که یه دو ماهی نتونه بلند بشه. یه دفعه ماشین پیس! پنچر میشه. کائنات میگه "یک ربع معطلت می کنم. میخام یه ربع نگهت دارم. عمو جان کاری که میخوای بکنی اشتباهه. بیشتر فکر کن. صبور باش."

تهران سوار هواپیما شدم. شرکت ها موقعی که کارت پرواز میدن رعایت می کنن که در یک ردیف یا آقا بنشیند یا خانم، مگر اینکه زن و شوهر باشن. خارج قر و قاطیه. به ندرت می بینی که یک زن و مرد غریبه رو طوری کارت داده باشن که کنار هم بشینن. من نشستم روی صندلیم.


دو ردیف جلوتر یه خانم نشسته بود که فکر کنم یه 50 کیلویی لوازم آرایش مصرف کرده بود! یه آقایی در حالی که داشت میومد و کارتش رو نگاه می کرد که کدوم ردیف باید بشینه، یه دفعه چشماش گرد شد؛ دید صندلیش کنار خانمه است! من دقیقا از دو ردیف عقب تر دیدم که چشم هاش برق زد! پیش خودم گفتم "خدا به داد برسه"


بعد آقاهه در حالی که داشت از دور با خانمه خوش و بش می کرد، یه دفعه تق کله اش خورد اون قسمتی که ساک ها رو میزارن. گفتم "ببین خدا داره بهت میگه نکن! سرت رو کوبید که بگه نکن! خجالت بکش! حالا یه خانمی کنارته درست بهش نگاه کن! یک انسانه! مثل حیوان به اون نگاه نکن! دنبل سوء استفاده نباش! مثل بچه آدم بنشین تا برسی به مقصد!"


تازه؛ آقاهه که نشست، همین طور که سرش رو گرفته بود، داشت با خانمه خوش و بش می کرد! گفتم خوب نمی فهمی چی کارت کنم! حالا باید منتظر دردسر بزرگ تر باشی.


خدا اول تلنگر را می زند، پیام را می دهد، درس رو میده ولی اگه نگرفتی مقصر خودت هستی!

یه وقتایی هوس می کنی غیبت کنی هوس می کنی تهمت بزنی فکر می کنی این اتفاقیه؟ امکان ندارد. معلم کائنات داره به تو معلم جدیدی رو معرفی می کنه که از او درسی بگیری. تا کسی به ذهنت آمد که غیبت او را بکنی، بگو "معلم کائنات استاد دیگری رو به من معرفی کرده. این بی خودی توی ذهن من نیومده. من باید برم از این آدم یه چیزی رو یاد بگیرم."


علی (ع) فرمودند: "عبرت ها چقدر فراوانند، عبرت پذیران چقدر اندک"

ما آدم ها خیلی جالبیم!
شعر می سازیم برای راه رفتن زیر باران.
دیدید آدم هایی رو که شعر نو میگن:
"
و باران که آمد
مرا نرم و چیک چیک بارید
"
همین آدم وقتی زیر باران می ماند، به زمین و زمان فحش میده!
خوب؛
گنجشک ها رو دیدید توی درخت ها؟

جیک جیک جیک جیک جیک جیک .....
روزهایی که باران می آید را فقط می دویم که به مقصد برسیم؟
عزیز من بایست و این دفعه به یک درخت نگاه کن و دنبال آن گنجشک بگرد.
می دونید چی می بینیم؟

تک تک گنجشک ها رو می بینید که هر کدام برگ پهنی رو پیدا کردن و زیر اون برگ پهن آرام نشستند. برگی که اونها رو از باران مصون نگه می دارد. و رگبار که تمام میشه، همه ی گنجشک های درخت شروع می کنن به خواندن! اون گنجشک داره به ما درس میده ولی ما که درس نمی گیریم! خوابیم! علی (ع) فرمود! گنجشکه داره میگه "عزیز من، وقتی رگبار های زندگی بر تو باریدن گرفت، سرپناهی پیدا کن و آرام باش؛ سر پناه برای من گنجشک یک برگ است، برای تو خدا؛ وقتی رگبار های زندگی تمام شد موقع این است که بزنی زیر آواز!"
ما چه کار می کنیم؟

وقتی رگبار زندگی، سختی زندگی میاد و تمام میشه:
- کمرم شکست.
- این چه مصیبتی بود.
- حالا بعدی رو خدا به خیر کنه.
و از گنجیشکه درس نمی گیریم!

خورشید هر روز صبح طلوع می کند، هر روز غروب خورشید با ما خداحافظی می کند.
داره بهمون درس میده!


میگه خورشید زندگی من و شما روزی طلوع می کنه و روزی غروب، که خیلی هم زمانش طولانی نیست! و همان زمانی که خورشید در سرزمین من و شما غروب می کند، در سرزمین دیگری بلافاصله طلوع می کند. بازم داره بهمون درس میده!


فکر نکن با مردنت زندگی تمام می شود. تو در جای دیگری بعد از مرگ طلوع خواهی کرد.

یه دختر بچه ای دبستانش نزدیک خونشون بود. پیاده می رفت و میومد. یه روزی که باران تندی میومد، مادرش نگران شد و لباس پوشید و دوان دوان رفت به سمت مدرسه، دید دختر کوچولو داره آواز می خونه و میاد و هر رعد و برقی که میزنه میپره بالا و به نشانه ی خوشحالی فریاد میزنه!
مادرش گفت "چی کار می کنی؟"
گفت "مامان ببین، خدا داره ازم عکس میگیره!"
فکر می کرده اون رعد و برق فلش دوربین خداست.
و چقدر بچه ها از من و شما عاقل ترند!
ما اگه دوربین خدا رو ببینیم مگه جرات داریم هر کاری بکنیم؟!

ما میگیم "نه بابا! این دوربینا که میگن مخفیه، سرکاریه! گاز بده برو! راحت باش"

یه دوستی می گفتم "من اصلا ماشینم رو نمی شورم!"
گفتم "چرا؟"
گفت:
"
ما تا می شوریم باران میاد کثیفش می کنه. بعد یه بیست روزی که نمی شوریم و لجن از ماشین داره می باره، می برم که بشورم ولی خودم هم میدونم من امروز بشورم، فردا باران میاد! میخاوم برم با چند تا کارواش قرارداد ببندم! میخوام بهشون بگم میخواین مشتری براتون بیاد؟! ماشین منو بشورین فردا بارون میاد! همه ماشینا گلی میشن و پس فردا صف میکشن اینجا!
"
گفتم "عمو. خدا داره با تو حرف میزنه و تو خوابی! خدا داره میگه که وقتی ماشین گلی و لجنی و کثیفت رو شستی، باران رحمت من باریدن می گیرد! دل سیاهت رو بشور تا باران رحمت من بر زندگی تو باریدن بگیرد! چرا پیام رو نمی گیری؟! کارواش چیه؟!"

خدا با ما حرف می زند! ولی علی (ع) فرمود اونهایی که این حرف ها رو می شنوند و درس و عبرت می گیرن متاسفانه خیلی کم هستن! اگر من و شما اهل موعظه شنیدن و پند شنیدن باشیم، زره زره ی عالم به من و شما درس می دهد.

حسن بصری رو می شناسین؟

در سریال "جابر بن حیان"، اون پولداره که دزده میخواست دخترش رو بگیره، اون حسن بصری بود. حسن بصری داشت می مرد. شاگردان بسیار بزرگی هم ایشون تربیت کردند و به اسلام تحویل دادند.
یکی از شاگردای ایشون در لحظات آخر از ایشون پرسید:
"
استاد؛ میخوام از شما بپرسم که استاد های شما در طول زندگی چه کسانی بودند؟
"
حسن بصری گفت:
"
من در طول زندگی اساتید زیادی داشتم ولی سه نفر بهترین و اساسی ترین استادای زندگیم بودند.


اولین استاد من یک راه زن بود!
هر شب می رفت که قافله ای رو بدزده و مسیری رو ببنده و چیزی به طورش نمی خورد! صبح که می دیدمش می پرسیدم دیشب راهزنی کردی؟ سد راه قافله ای شدی؟ می گفت نه. دیشب که چیزی نصیبم نشد ولی امشب ان شاء الله و به لطف خدا یه قافله بهمون می خوره! و هرشب کارش همین بود که بره و دست خالی برگرده و بگه به لطف خدا فردا یه قافله میزنیم!
و لطف خدا!


[حسن بصری میگه] من خیلی عبادت می کردم ولی نمی دیدم که این عبادت ها ما رو با خدا رفیق کرده باشه. احساس نمی کردم به خدا نزدیک شدم. یک استاد بزرگ من این راه زن بود که به من یاد داد که اگر به نتیجه هم نمی رسیم، آنقدر ادامه بده و به لطف خدا امیدوار باش که به نتیجه برسی.


استاد دوم من یک توله سگ بود.
یک روز داشتم از مسیری عبور می کردم و بسیار تشنه بودم. رودخانه بود. رفتم کنار رودخانه آب بخورم. توله سگی هم تشنه بود و آمد که آب بخوره. وقتی به کنار رودخانه آمد تصویر خودش رو توی آب میدید. از تصویر خودش میترسید، پارس می کرد و عقب عقب می رفت. 4، 5 باری جلو آمد و از ترس به عقب برگشت.


بعد فکر کرد که این چاره ی کار نیست و اگر میخواد رفع تشنگی بکند، باید مانع را از سر راه بردارد. باید با اون مانع خودش رو مواجه کنه و با فرار کردن به جایی نمی رسه. توله سگ عقب عقب رفت و پرید روی تصویری که توی آب میدید! و وقتی پرید توی آب اون تصویر محو شد و خودش رو سیراب کرد و اومد بیرون. اون توله سگ به من یاد داد که "با موانع زدگیت رو در رو شو و از مسائل زندگیت گریز نداشته باش"


سومین استاد من دختر بچه ای بود.
شب بود و داشت می رفت به سمت مسجد. شمع روشنی در دستش بود. منم از اونجایی که همیشه نگران آتش بازی بچه ها بودم، رفتم جلو و با نگرانی بهش گفتم "دخترم این شمع رو کی برات روشن کرده؟ [حسن بصری میگه] دوست داشتم که بگه خودم نکردم و من دست به آتیش نمی زنم.


دختر یه لبخندی به من زد و بدون اینکه جواب بده شمع رو فوت کرد و گفت "همونی که شمع رو روشن کرده، خاموشش کرد الان" خاموش کننده ی شمع همانی است که آن را روشن کرده بود. و دخترک داشت به سمت مسجد می رفت.


[حسن بصری میگه] ناگهان یک فکری در ذهن من جرقه زد. دخترک به سمت مسجد می رفت و شمعی رو روشن کرده بود و خودش شمع رو خاموش کرد. فهمیدم نوری که در درون ما روشن می شود، اگر در مسیر حق قدم برداریم خدایی هست که آن نور را در درون ما شعله ور می کند. و همون خدا کسی است که اگر از مسیر حق رو به مسیر باطل تغییر بدیم، می تواند اون نور را خاموش بکند.


[حسن بصری میگه] من بعد از این سه تا استاد، صدها استاد داشتم. من با جنگل حرف می زدم. من با رودخانه حرف می زدم. من با حیوانات حرف می زدم و از هر کدوم درسی می گرفتم.
"

پس دوستان عزیز، همه چیز برای ما حاوی درس و پیام است. از کجا بدونیم که این درس و پیام رو درست گرفتیم؟ اصلا مهم نیست که درس رو درست بگیری یا غلط، مهم این است که پیام بگیری.
شما یه بازی رو که تا حالا انجام نداید، وقتی برای اولین بار به شما قوانین و شرایط یاد داده میشه، دفعه اول شاید در عرض چند دقیقه شما در آن بازنده باشید و شکست بخورید.
دفعه دوم ...
دفعه سوم ...
دفعه چهارم ...


آرام آرام زمان باخت تون رو بیشتر می کنید و به تجربه و مهارت تون اضافه می کنید تا کار به جایی می کشد که شما برنده خواهید بود. داری میری خونه. تو مسیر خونتون، ماشین جلویی شما چرخش میوفته توی جوب. مهم اینه که فکر کنی "چرا جلوی من باید یک ماشینی چرخش توی جوب بیوفتد؟" و سعی کنی یه پیامی از این دریافت کنی و درست و غلطش مهم نیست.

اگر شما هر روز شروع به تجزیه و تحلیل آنچه که می بینید و می شنوید و درک می کنید بکنید، آرام آرام ذهن شما به اون مهارتی میرسد که دیگه همیشه برنده ی بازی خواهید بود. در واقع دیگه پیام هایی که می گیرید کاملا درسته.

2) رویداد ها، حاوی برکاتی برای ما هستند.
دوستان عزیز مطالب زیر قصه نیست ها!
حرف هایی که مثل خود شما ها، شاگرد های همین کلاس ها گفتن.

دختر خانمی در تهران می گفت:
"
من صبح روز عروسی، حالم بسیار شد و خیلی زود رسوندنم به نزدیک ترین بیمارستان و در اورژانس بستری شدم و سرم بهم وصل کردن. سریع چندتا آزمایش و تصویر برداری و کارهای دیگه .... به من گفتن «شما در شرایطی قرار دارید که دو سه روزی رو باید در بیمارستان مهمان باشید. وضعیتتون بسیار بسیار وخیم است.»به دکتر ها گفتم «امشب، شب عروسی منه و ما سالن گرفتیم، مردم رو دعوت کردیم!» گفتن «ما تضمینی برای جان شما نداریم. میتونی از بیمارستان بری بیرون ولی این برگه رو امضا کن و برو ولی ما میگیم خطرناک است که شما پات رو از بیمارستان بزاری بیرون.»


دیگه چاره ای نبود جز موندن! موندم ولی شروع کردم زار زار گریه کردن. گریه می کردم ها. تقریبا دو سه ساعتی گریه کردم تا اشک دونم رو خالی کنم!!! [البته اشک دون خانم ها که خالی بشو نیست!!! ماشاء الله به نیل وصله]
از این ور با سرم آب میومد تو بدنم، از اون ور با اشک می ریختمش بیرون. چرخه ی آب!


بعدش دیگه خودم خسته شدم. مُردم اِنقدر گریه کردم. گفتم بذار سرم رو به یه چیزی گرم کنم دردم یادم بره. نگاه کردم دیدم تخت بقلی یه خانمیه که تخت گرفته خوابیده. تخت اون وریش یه خانمی بود بدتر از من. گریه می کرد 180 !!! گفتم این خانمه خوبه.


بهش گفتم «خانم چیه؟؟؟ دردت چیه؟؟؟ گریه می کنی؟؟؟»
گفت «الهی بمیره!»
گفتم «الهی! الهی! کی؟»
گفت «شوهرم!»
یکم با هم حرف زدیم «خوب چرا آخه؟ چی شده؟»
گفت «فلان فلان شده داره هوو میاره سرم!»
خلاصه حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم حرف زدیم؛ دیدم هووش خودمم!
"
دوستان این قضیه واقعیه.


دقیقا اتفاقی است که در تهران افتاد و این خانم تعریف کرد و وقتی تموم شد همه مرده بودن از خنده. رویداد ها برای ما حاوی برکاتی هستند. ولی این برکات شاید بلافاصله خودشون رو نشون ندن. شاید لازم باشد زمانی بگذرد تا آن برکت دیده بشود. و اگر غر زدی و هر چه بیشتر حالت منفی پیدا کردی شاید اون برکت دیر تر خودش رو به تو نشون بده!

خانمی تعریف می کرد:
"
من با شوهرم داشتیم میرفتیم عروسی. ماشین بغل دستی ما کنار ما نبود و کمی از ما عقب تر بود. یه موتوری با سرعت خورد به بقل ماشین کناری ما و آینه ی راننده کنده شد و پرت شد جلو. دقیقا از پنجره اومد تو و تق خورد پس گردن من!


من اصرار می کردم که «حالا چیزی نیست، بریم عروسی» شوهرم می گفت «نه! باید بریم بیمارستان» انگار از خداش بود یه بهونه گیر بیاره که نریم عروسی! تو راه بیمارستان من از ته دل گریه می کردم و با خودم می گفتم «خدایا داشتیم می رفتیم کجا چه جوری عکس بگیریم! حالا داریم میریم کجا چه جوری عکس بگریم!»


چون ضربه توی گردن خورده بود و گردن محیطی است که بصل النخاع از اون رد میشه و ضربه به گردن بسیار خطرناکه و میتونه باعث فلج دائم فرد بشه، بلافاصله ایشون رو می برن برای تصویر برداری و اون دوستی که مسئول رادیولوژی بوده، کمی عجله می کنه.


(اونهایی که تا حالا رفتن رادیولوژی و ازشون تصویر گرفتن، میدونن که خیلی دقت می کنن که دقیقا اون محلی رو که پزشک خواسته تصویر بگیرن) و چون ضربه در گردن بوده و مسئول رادیو لوژی کمی عجله می کند، تصویری که گرفته میشه از گردن و بخشی از سر گرفته میشه.


پزشک ها میگن خانم در گردن شما چیزی نیست ولی این قسمتی از سر شما که در عکس افتاده یه لکه مشکوکی را می بینیم. بلافاصله شما باید اسکن بشید. بعد از اسکن دکتر ها میگن خانم یک لکه خونی در سر شما وجود دارد که اگه همین الان عمل نشه، حداکثر تا یک هفته ی دیگه شما را می کشد. این لکه هم هیچ ارتباطی به ضربه گردن شما ندارد.


رویدادها برای ما حاوی برکت اند، انقدر جزع و فزع می کنیم، نمی زاریم برکت خودش رو به شما نشون بده.

یه خانمی می گفت:
"
اون اوایل که من ازدواج کردم. انقدر شوهرم بابا و مامانم اینا رو تحویل می گرفت. بعد از اینکه ازدواج کردیم گفت اگه خونه ی بابات بری قلم پات رو خرد می کنم!!! چشم دیدن بابات رو ندارم! من هر کلک زنانه ای بلد بودم میزدم تا بتونم مامانم اینا رو ببینم.


با خودم گفتم بذار یه کلکی سوار کنم! یه روز وقتی شوهرم از در اومد، شکمم رو گرفتم و داد زدم "آی دلم آی دلم ...." می گفت: چته؟
می گفتم: نمیدونم! فقط درد دارم.
- بریم دکتر؟
- نه!
- ای بابا اگه درد داری بریم دکتر دیگه!
- نه حالا ببین یکم خوب شدم. میگم زنگ بزنم مامانم بیاد بهم سر بزنه؟
- پاشو پاشو بریم این جور نمیشه.
ما رفتیم دکتر و دکتر گفت خانم دردت کجاست؟
الکی گفتم شکمم.
دکتر دستور عکس برداری داد.
عکس رو که گرفتیم، دکتر گفت خانم یه غده ای در شکم شما هست که اگر عمل نشود، به محض اینکه غده باز بشه و در بدنتون ترشح بکند شما را خواهد کشت.
به شوهرم گفتم میشه بری یه لحظه بیرون!
وقتی رفت بیرون گفتم آقای دکتر به خدا فیلم بود!
گفت خانم من به فیلم شما کار ندارم، این عکس و این هم غده.
و من بعد از عمل به شوهرم گفتم که دروغ گفته بود و شوهرم به شکرانه ی اینکه من به واسطه ی اون دروغ و محبت به خانواده ام از یک بلا نجات پیدا کردم، انقدر رابطه اش با مامانم اینا خوب شد که ما الان طبقه دوم مامانم اینا زندگی می کنیم!

دوستان عزیز ! همه ی رویداد ها برای ما حاوی برکاتی هستند، صبور باش و انتظار بکش تا اون برکت رو ببینی

گام چهاردهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

و اما تا اینجا من گفتم که حضور آدم ها در زندگی من و شما اتفاقی نیست! حالا می خوایم بگیم هیچ رویدادی در زندگی ما تصادفی شکل نمی گیرد! طبق قانون جذب رویداد هایی جذب زندگی ما می شوند که ما حواس مون رو به اون رویداد جلب کردیم.



قدرت جذب در حسی است که در فکر ما نهفته است.
وقتی میگی "خسته نباشین" چی رو جذب می کنیم؟ خستگی رو وقتی میگی "به مشکلاتت فکر نکن" چی رو جذب می کنیم؟ مشکل رو وقتی به یکی میگی "نیمه پر لیوان رو ببین!"، دقیقا داری بهش میگی به نیمه ی خالی لیوان فکر کن! این غلط ترین توصیه است! نیمی از لیوان پر از آب است و نیمی از لیوان پر از هواست! ما باید بگیم همه ی لیوان رو ببین! اصلا خالی وجود نداره! وقتی میگن نیمه پر لیوان رو ببین، ذهن تو خودکار داره کشیده میشه به جذب دردسر!


"عصبانی نشو"
"عجله نکن"
"با قیچی بازی نکن"
"دیر نکنی ها"
همه ی اینها یعنی جذب دردسر!


این ها باعث میشه که ما چیزی رو جذب کنیم که بهش تمایل نداریم. من و شما باید یاد بگیریم به جای اینکه ذهن مون رو درگیر چیز هایی بکنیم که نمی خواهیم، ذهن مون رو معطوف کنیم به چیز هایی که می خواهیم. ما چیزی رو جذب می کنیم که فکر ما روی اون متمرکز شده باشه و متاسفانه فکر ما معمولا روی منفی ها متمرکز است.


تو رو به خدا جذب درد سر بسه! تو رو به خدا بلا خواهی از کائنات بسه! مشکلات در درون ذهن من و شماست. و بذارین طنز بزرگ زندگی رو براتون تعریف کنم.
طنز تلخ و بزرگ زندگی من و شما اینه:


"مشکل رو در ذهن مون خلق می کنیم و انرژی هامون رو به دنبال جذب اون مشکل می فرستیم!"


ما خالق درد سر هامون هستیم. من اصلا و ابدا سیاسی نیستم ولی بذارید یه مثال بزنم که ببینید ما خودمون برای خودمون دردسر ایجاد می کنیم. لطفا برداشت سیاسی هم نکنید!
ما داریم بحث تکنیک های موفقیت می کنیم. آقای احمدی نژاد رییس جمهور شد. وزارت بهداشت در اولین اطلاعیه هایی که داد گفت "مردم سبزی نخورید، وبا شیوع پیدا کرده".


من رفته بودم یکی از میادین تره بار میوه بخرم. یه خانمی حدود شاید 15 کیلو سبزی خرید! یه خانم دیگه ای بهش گفت "آخه خانم این چه کاریه که می کنی! خطرناکه ها! می میری ها!" خانمه برگشت گفت: "ولشون کن پدر سوخته ها! دروغ میگن! بمیرن همشون! این فلان فلان شده ها میخان حواس ما رو به سبزی پرت کنن، نفهمیم احمدی نژاد چی کار می کنه!"


خوب دوستان مرغ پخته هم تو قابلمه می خنده به این حرف! من سه روز تو خونه داشتم فکر می کردم "رابطه ی سبزی و احمدی نژاد چیه؟!" دیدم با هیچ چسبی این دو تا به هم نمی چسبن.


خوب عزیز من وبا اومده، نخور دیگه. حالا احمدی نژاد بخواد یه کاری بکنه باید تو رو سرگرم به سبزی بکنه! این آدم با فکر منفیش و ارسال انرژی منفیش داره چی رو برای خودش جذب میکنه؟ دردسر را.

سوال:
آیا در شهر شما گرانی و تورم هست یا نیست؟

هر کی بگه نیست، دروغ میگه، این که نباشه مگر در خواب، یه واقعیته که هست! ولی اگر ما شروع کنیم به فحش دادن، آیا قیمت ها میاد پایین می کنه؟

مثلا یه کلاس برگزار کنیم و توش هی فحش بدیم، بعد به آخر جلسه که برسیم، مردم بیان بگن خدا خیر تون بده شما 200 نفر با این کلاسی که برگزار کردید و فحش هایی که دادید باعث شدید که گوشت بشه کیلویی 5 هزار تومان!

اگه میشه بگید تا به جای یکی، 4 تا کلاس بگذاریم ؟ بعد اون وقت گوشت میشه کیلویی هزار تومان! اصلا یه کلاس کمه، یه دوره راه می ندازیم تا گوشت صلواتی بشه!

دوست من ! فحش من و شما که چیزی رو کم زیاد نمی کنه. آدم های این دوره و زمونه فکر می کنن وقتی که میرن تو مهمونی، هر چی بیشتر فحش بدن، فهم و درک سیاسی شون بیشتر! مثلا اگه اون به 6 تا نماینده مجلس فحش میده، من برای اینکه بگم سواد سیاسیم بیشتر به 10 تا وزیر فحش میدم!


یعنی دیگه من چقدر با سوادم! خوب عزیز من فحش تو که به کسی نمیرسه! مثلا من اگه به یه وزیر فحش بدم چی از اون کم میشه؟! هیچی؛ فقط انرژی منفی من میره و برام درد سر میاره. ما خالق درد سر های خود مون هستیم!

 


صبح داره از درد خون شون میره سر کار:


-: داری میری کجا؟
+: دنبال بدبختی هام! کجا! میرم یه خاکی تو سرم کنم! میرم بمیرم! کجا! میرم قبرستون!
خوب برو، از در که میره بیرون با سر میره تو جوب.
+: دیدی گفتم! زندگی نیست! من باید برم کانادا!
کانادا هم که بره، توی جوب های کانادا میره.
عزیز من داستان یک جای دیگری است.
خیلی ساده است؛ داستان اینه که فکر منفی شما میره و درد سر و بلا رو برامون جذب می کنه.


توی بحث نگرانی مثال هایی رو که زدیدم رو یادتون هست؟ انرژی منفی نگرانی من شما باعث میشه دردسر ها رو جذب کنیم. مثال خانم صاحب خانه ای رو که به مستاجر ها فحش می داد رو یادتون بیارید!
به اون دوست مون گفتم که عزیز من تو الان پیش من وایسادی و داری به فحشی که امشب می خوری فکر می کنی! انرژی تو برات فحش جذب می کنه.
فکر به اهانت میره خود اهنت رو جذب می کنه.



ما آدم ها مثل کسی می مانیم که کلی پول میزاریم تو جیب مون و صبح تا شب میریم بازار و چیز هایی رو که دوست نداریم میخریم! شب هم میشینیم نگاه شون می کنیم و می گیم "آخه من که اینا رو دوست ندارم!"ما توی زندگی مون با انرژی هامون داریم چی رو جذب می کنیم؟


بلا و دردسر رو جذب می کنیم. انرژی ما درکائنات صرف خرید درد سر می شود. عکس این قضیه هم صادق است. خداوند در قرآن فرمودند: "شکر کن تا نعمتت را زیاد کنم". وقتی شکر می کنی انرژیت مثبت است یا منفی؟

مثبت؛ این انرژی مثبت دنبال جذب پر تراکم مثبت است. دنبال جذب نعمت و روزی است.

دوستان عزیز داشتیم از قانون جذب صحبت می کردیم. گفتیم که همه چیز انرژی داره. و حسی که پشت فکر ما هست، چیز ها رو برامون جذب می کنه. گفتیم باید اون چیز رو باور کنی که انرژیت قدرت جذبش بالا بره و سریع عمل کنه.


گفتیم در جذب، نسبت به آنچه که شما به آن فکر می کنید، آنچه که جذب می کنید بیشتر خواهد بود. گفتیم که ما آدم هایی رو جذب می کنیم که مشابه خود ما هستند و پر رنگ تر از ما هستن بنابراین اگر می خوای انسان خوبی وارد زندگیت بشه،( به عنوان شریک زندگی، به عنوان همکار، به عنوان هم کلاسی، به عنوان همسایه و ...) باید خوبی ها رو زندگی کنی.
هیچ چیز اتفاقی نیست.

اگر در آپارتمانی زندگی می کنی که تمام واحد های اون هر روز دعوا دارن، مطمئن باش انرژی خود شما این واحد رو برات پیدا کرده و مقرر کرده که شما در این واحد ساکن بشی. حالا اگر تو یه فردی شدی که آرامش رو زندگی کردی، خوبی رو زندگی کردی، اتوماتیک انرژی تو، تو را در جایی (محل کار، خانه، دانشگاه و ... ) می برند که همه چیز آرام و خوب است.


شریک زندگی ای پیدا می کنی که خوب و آرام است. پس خوبی ها رو زندگی کنید تا آدم های خوب رو بتونیم به سمت خودمون بکشیم.


دوستان من الان وارد این بحث میشیم که هیچ حادثه ای در زندگی من و شما اتفاقی نیست و تک تک حوادث را، ما، با فکر و ذهن مون ایجاد می کنید و به وجود میاریم!
در حقیقت من امروز تعیین می کنم که فردا برام چه اتفاق هایی بیوفته.

دوستان عزیز
حرف ما اینه که ما آدم ها باید یاد بگیریم به آنچه که می خواهیم، فکر کنیم؛ نه به آنچه که نمی خواهیم! چون در هر دو صورت ما آن چیزی را جذب می کنیم انرژی ِ فکر شما به دنبال جذب آن چیز است. ما به جای اینکه به تنش ها فکر کنیم، باید خواسته هامون رو مورد توجه و در خط مقدم ذهن مون قرار بدیم.

دوستان در زمان جنگ، خیلی ها خودشون رو به هر طریقی که می شده می رسوندن به خط مقدم جبهه. به خاک ریز اول. خواستن هم باید این طوری باشه. خواسته اگه در خط مقدم ذهن قرار بگیرد ما به سادگی آن را جذب می کنیم.


و اگه این طور بشود، یه دفعه می بینیم که سر و کله ی یه چیز هایی تو زندگی مون پیدا میشه که سال ها انتظارش رو می کشیدیم. توی بحث ضمیر ناخودآگاه اشاره کردیم؛ رادیو رو روشن می کنی، مجری دقیقا داره پاسخ سوالی رو میده که ذهن تو به اون درگیره.


انرژی ها کاملا هوشمندانه، شما رو به سمت چیزی هدایت می کنن که بهشون فکر می کنید. اگر فکر کنی به چیزی که دوستش نداری، دقیقا آن رو جذب می کنی و اگر فکر کنی به چیزی که دوستش داری، دقیقا آن چیز رو جذب می کنی. رویداد های زندگی من و شما آینه ای می شود که تفکرات ذهنی من و شما را به سمت ما باز بتاباند.


توی بحث ضمیر ناخود آگاه گفتم که:
- با دوست منفی رفاقت نکنید.
- صفحه حوادث مجله رو نخونید.
- فلان نوار رو گوش نکنید.
- فلان مجله رو نخونید.
- ....
چرا؟

 


چون دقیقا آن ها در کانون توجه قرار می گیرند و ما آن ها رو جذب می کنیم. شما چیزی رو در زندگی جذب می کنی که به آن چیز بیشتر فکر و توجه کنید. متاسفانه نوک ِ پیکان ِ فکری ما دائما به سمتی نشانه رفته که آن چیز رو نمی خوایم.


تلفن میزنه به مادرش:
- مامان چطوری؟
- مشکلی نداری؟
- جاییت درد نمی کنه؟
- ....
می بینید چقدر بامزه ایم!
با این کار مشکل و درد را برای مادرش خلق می کنه.

میگه:
- نمی خوام تحقیر بشم.
- نمی خوام مردم دستم بندازن.
- نمی خوام کسی مسخره ام کنه.
- ....
و دقیقا تحقیر میشه و دستش میندازن و مسخره اش می کنن.
.
.
به هر آنچه که فکر کنی، آن چیز رو جذب می کنید.
.
.
- از کارم متنفرم.
- از فلانی حالم بهم می خوره.
- می خوام از شر فلان چیز راحت بشم.
- خسته شدم از این زندگی.
- چقدر تو ترافیک بمونم.
- همه اش درد، همه اش بیماری.
- ...
و دقیقا این ها رو بیشتر توی زندگیش جذب می کنه.

دوست من وقتی من و شما به چیزی که نمی خواهیم فکر کنیم، دقیقا داریم به کائنات میگیم ما همین رو می خوایم. از نظر کائنات، ما به چیزی که فکر می کنیم، آن را می خواهیم.


یه دوست کاسبی تعریف می کرد:
"
من چک های برگشتیم رو، اون هایی که رو دستم باد کرده، گذاشتم زیر شیشه. هر کسی میاد و میخواد چک بده، این چک ها به من هشدار میده که، چک نگیری ها! کلاه سرت میره! پاس نمیشه ها!
"
گفتم تو داری دقیقا به کائنات میگی:
- من چک های برگشتی بیشتری رو می خوام.  - من آدم هایی رو می خوام که بیان و سرم کلاه بزارن.

دوست من به جای اینکه بذاری شون زیر شیشه، ببر و بده به خانمت و بگو "خانم این ها رو یه جایی بذار که دم دست باشه. همین روزاست که بنده های خدا میان بدهی شون رو بدن"
ولی وقتی میذاری شون زیر شیشه میز، انرژی های تو کلاهبرداری های بیشتری رو به سمتت جذب می کنن.

یکی میگه "انقدر بدم میاد از آدم هایی که فلان طور باشن!"
این شخص داره آدم های آن گونه رو جذب می کنه.


طرف میگه "فلان کار نشدنیه. اگر هم بشه انقدر دردسر داره!" این شخص داره برای رسیدن به آن خواسته، برای خودش جذب دردسر و سختی و بلا میکنه.

وقتی فکر می کنی که شرایط زندگی تو بد است، داری بدی های بیشتری رو به سمت زندگی جذب می کنی. وقتی افراد با من صحبت می کنن، دقت که می کنم می بینم تمام حرف هاشون از بدی ها و منفی ها و زشتی های زندگیشونه.


بیشتر در مورد بدی های دوستش میگه. بهشون میگم یه لیست بنویس از خوبی های دوستت و به خوبی های او فکر کن و ذهنت رو متوجه کارهای مثبت او بکن و به طرز خارق العاده ای خواهی دید که مثبت های او پر رنگ تر میشه.

اگر ما خودمون را با چیزی که نمی خوایم، رو در رو بکنیم، در واقع داریم کاری می کنیم که اون ها مثل یک سد محکم جلوی ما بایستند.

دختر خانمی که نامزد بود، یه نامه نوشته بود به من و ازم خواسته بودن که چطور می تونه زندگیش رو بهتر بکنه. چیزی که می نویسم واو به واو نامه ی ایشونه. ببینید که چطوری ما خودمون رو در زندگی بدبخت می کنیم!

ایشون نوشته بود که:
"
همیشه نگران بودم که آیا می توانم در کنار یک مرد، زندگی آرام و بی دغدغه ای داشته باشم؟! الان به جایی رسیده ام که فکر می کنم، محبت کردن، با احساس بودن و انسان بودن، اشتباه است! و از زندگی خسته شده ام. می ترسم که نتوانم زندگی آرام و پر احساسی داشته باشم. از عادی شدن زندگی بعد از یک مدت، از محو شدن عشق و محبت در زندگی، از اینکه در زندگی مشترکم شاهد این باشم که ذره ذره آب می شوم و از زندگی بدون امید و بدون تلاش بیزارم. همه به من می گویند با شرایط روحی بدت و اوضاع اقتصادی جامعه، فقط باید مثل یک ربات کار بکنی و دیگر زمانی برای زندگی و عشق ورزی باقی نمی ماند. من از این حالت بیزارم. از زندگی آینده ام می ترسم. از شروع زندگی هراس دارم. از تکراری بودن و یک نواخت بودن زندگی ام می ترسم.....


"
این آدم داره چی رو جذب می کنه؟

تمام درد سر های عالم رو به زندگیش جذب می کنه.
خوب بگو:
"
من دوست دارم زندگی عاشقانه ای داشته باشم. من دوست دارم همسر پر احساسی داشته باشم. من دوست دارم در زندگی آرام کنار همسرم، این رو داشت باشم ... اون رو داشته باشم ...."

باز هم تکرار می کنم. روی چیزی که می خواهی به آن برسی، متمرکز بشو؛ نه روی چیزی که نمی خوای به اون برسی! آگاهانه و با یک حس قشنگ و دلچسب، فکر کنم که از زندگیت چی می خوای؟ یادت باشد، انرژی تو آنچه را که به آن فکر می کنی برای تو جذب می کنه. چه فکر درست، چه فکر غلط! چه فکر مثبت، چه فکر منفی!


و وقتی به یک چیز مثبتی فکر کردی و از درون از این فکر مثبت لذت بردی، کائنات اون چیز رو برات پدیدار میکنه و جلوی چشمت نمایانش می کنه.

به جای اینکه فکر کنی به اینکه "نباید رفتارشون با من این طور باشه"، فکر به این که "رفتارشون باید با من چطور باشه." به جای اینکه به بدهی هات فکر کنی، به حس قشنگی فکر کن که بعد از پرداخت همه ی بدهی هات و پاس شدن اون چک ها داری. از الان خودت رو در اون عالم ببین.


به طرز کاملا شگفت انگیزی، علل و عواملی رقم می خوره که تمام چک های تو پاس بشه. به جای اینکه فکر کنی که این بیماری تو را از پا می ندازه، به آینده ی نزدیکی فکر کن که سالم هستی و پر انرژی و شاداب هستی و داری زندگی می کنی.

بعضی ها هم که انقدر بامزه ان که برای تفکرات منفی و غلطشون با دیگران شرط هم می بندن! این ها انقدر با حالن که آدم میخواد لپشون رو گاز بگیره!

- حالا ببین! اگه امروز یه اتفاقی نیوفتاد که حال ما رو بگیره! حالا ببین!
بعد هم که اتفاقه میوفته:
- دیدی! دیدی! می دونستم!
چی چیو میدونستم!
تو خودت داری با انرژیت اون اتفاق بد رو رقم میزنی.

- من که می دونم! امروز تو اداره با فلانی درگیر میشم! شرط! (دستش رو دراز می کنه که با همکارش شرط ببنده)
بعد که میزنن هم دیگه رو له می کنن:
- دیدی! دیدی گفتم!

-ما می تونیم این طور فکر کنیم که "نمی تونم!"، "نمیزارن!"، "نمیشه!" و تک تک این ها آفریده می شوند! زندگی من و شما آن گونه خواهد بود که ما آن رو خلق می کنیم. دوست من، زندگیت رو در آینه ی ذهن، درست خلق کن. به زندگی ایده آلت فکر کن.


خودت رو در اون زندگی احساس کن، مثلا ماهی ای که شناور در تنگ آب است. با عمق وجودت اون زندگی قشنگ رو حس کن و به انتظار معجزه بنشین. آن هم در زمان بسیار کوتاه، مثلا یک ماه! نه اینکه 10 سالی به انتظار بنشینی ها! نه! معجزه می کند در زمان بسیار کوتاه!

نتیجه ای که گرفتیم:
اتفاقات پیرامون ما به واسطه ی انرژی های ما رقم می خورد و شکل می گیرد. خودمون خالق اتفاق های زندگی فردا و پس فردا مون هستیم. پس لطفا اتفاقات رو خوب خلق کن.

گام سیزدهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

حواس پنج گانه.
لمس می کنیم. می بینیم. می شنویم. گوش می کنیم. می چشیم.

آیا حواس پنج گانه قادر به درک همه چیز هست؟

مثلا من الان میتونم هوا رو ناز کنم و لمسش کنیم.

مثلا بگم "وای چه هوای نازی!!!" دوستان عزیز آنچه که ما می تونیم با حواس مون درکش کنیم بهش می گیم "متراکم" یا "پر تراکم".

مثلا من میتونم تخته ی کلاس رو ببنم و حسش کنم پس تخته از نظر علم فیزیک متراکم یا پرتراکم است. ولی هیچ کدوم از ما نمی تونیم هوا رو ببینیم پس هوا از نظر علم فیزیک کم تراکم است. الان من دارم به چیزی فکر می کنم آیا کسی از شما می تونه فکر من رو ببینه؟
پس فکر من کم تراکم است.


یه قانونی داریم به نام "قانون جذب".
قانون جذب میگه که هر کم تراکمی به دنبال جذب پر تراکم مشابه خودش می گردد. خوب طبق قانون جذب وقتی من به ماشین فکر می کنم (فکر من کم تراکم است) خود ماشین (پرتراکم است) را جذب می کنم.

دوستان گفتیم "قانون جذب" نگفتین "نظریه ی جذب".

قانون یعنی چیزی که صحت و سقمش مشخص شده است.

انیشتین میگه "تا چیزی حرکت نکند، هیچ اتفاقی نمی افتد" همه ی اتفاقات عالم ناشی از حرکت است. نظر انیشتین رو فیزیک کاملا پذیرفته. قبلا هم گفتیم که از بدن ما انرژی هایی ساطع میشه و حرکت می کنند و می روند و بر می گردند و در مسیر رفت و برگشت اتفاقاتی رو شکل می دهند.

انرژی های ما در شکل کم تراکم در کائنات حرکت می کند و در این مسیر پر تراکم مشابه خودشون رو جذب می کنن. انرژی های من و شما در عالم گسترش پیدا می کنند و به واسطه ی رفت و آمد شون در عالم، زندگی من و شما رو گسترش میدن.

افکار من و شما زندگی من و شما رو شکل میده چون به محظ اینکه به چیزی فکر می کنیم، چه مثبت و چه منفی، انرژی ما با بار مثبت و منفی به سمت اون چیز حرکت می کند. انرژی های من و شما دائم در حال تبادل اطلاعات هستند. این جزو آخرین یافته های فیزیک در دنیاست و این تبادل اطلاعات بین انرژی ها خیلی چیزها رو شکل میده.


و اما سه نکته ی مهم درباره ی انرژی:

1) در هر فکر من و شما یک حس نهفته است. ممکن است دو نفر به یک موضوع یکسان فکر کنند ولی با دو حس متفاوت و کاملا جدا! یکی با حس مثبت و یکی با حس منفی.
آن چیزی که عامل اساسی جذب انرژی های من و شماست حسی است که در پشت فکر مون قرار دارد و نه خود فکر.

مثال:
یه نفر می خواد عبارات تاکیدی بگه. میگه "روز به روز من به خونه مورد نظرم نزدیک تر می شوم." اگر حس خوبی نسبت به این جمله داشته باشه (یعنی وقتی جمله رو میگه از بیان این جمله لذت ببره) قانون جذب اتفاق می افتد. انرژی کم تراکم دنبال جذب انرژی پر تراکم مشابه خود میره. (برای این فرد میشه خونه) اما اگر حس خوبی نسبت به این جمله نداشته باشه، فکر قوی زیاد خوب کار نمی کنه.

یادتونه در بحث عبارات تاکیدی چند تا شرط گذاشتیم. یکیش این بود که عبارات تاکیدی باید به جان و دل تون بشینه و بچسبه! باید کیف کنید ازش! خلاصه باید با عبارت حال کنید! و دلیل اینکه می گفتیم عبارت رو خوتون باید پیدا کنید این بود که هیچ کس به غیر از خود شما نمی تواند بفهمد که چه عبارتی حس قشنگی رو در شما به وجود میاره.


2) سرعت جذب پر تراکم ها ارتباط مستقیمی دارد با باور من و شما.

هر چه باور قوی تر، قدرت جذب قوی تر. یکی میگه "من روز به روز به خونه ام نزدیک تر می شوم" بعد تو دلش میگه "ای بابا؛ با حلوا حلوا که دهن شیرین نمیشه!" این شخص ممکن است به سختی به خواسته اش برسه.


3) انرژی که شما می فرستید، آنچه را که جذب می کند، بسیار پر رنگ تر از آن انرژی است که شما فرستاده بودید.

یه انرژی منفی میفرستی، سه ماه درگیری منفی پیدا می کنی. یه انرژی مثبت می فرستی، سه ماه همین جوری پشت سر هم برات نعمت میاد. یکی از قوانین کائنات این است که آنچه که می کاری کمتر و آنچه که درو می کنی بیشتر است.

اگر دانه ی گندمی بکاری، خوشه ای درو می کنی که کلی دانه ی گندم در خودش داره. اگر تخم هندوانه ای بکاری، از این تخم بوته ای بیرون میاد که این بوته هفت هشت تا هنداوانه دارد و هر کدوم از این هندوانه ها چهل پنجاه تا تخم درمیاد.

پس این طور نیست که من یه انرژی منفی بدم و انرژیم یه دونه دردسر جذب کنه یا یه انرژی مثبت بدم و کائنات یه لطف بهم بکنه.


و اما بحث اصلی!


بذارید ببینیم که چطور میشه در دنیایی که 6.5 نیم میلیارد جمعیت داره، یک نفر میشه همسر بنده! فرقی نمی کنه که همسر من از کدوم شهر دنیا باشه (تهران، تبریز، اصفهان، پاریس، لس آنجلس و ...) چطور میشه که توی این همه آدم این شخص میشه همسر بنده؟

چطور میشه که در این 6.5 میلیارد نفر، 10 یا 20 نفر میشن رفقای صمیمی من؟

مولانا شعر قشنگی دارد:

ای بسا عیبی که بینی در کسان ... خوی تو باشد در آن ها ای فلان
اندر ایشان تافته هستی تو ... از نفاق و ظلم و بد مستی تو


مولانا میگه عیبی که از اطرافیان میگیری، چه بسا دونه دونه ی این ها، عیب های خودت باشه! و دقیقا این مطلب درست است! چیزی است که امروز فیزیک کوانتوم این رو اثبات کرده است. ما آدم هایی رو به سمت خود مون جذب می کنیم که پر تراکم خودمون هستند.

مثلا من بچه که بودم همچین یه هوا با مادرم لجبازی می کردم. فقط یه هوا!

انرژی های ما می گردن و دنبال یه آدم سوپر لجباز ِ لجبازپور ِ لجباز نسب ِ لجباز زاده ی لجبازیان ِ........ انرژی ها یه لجبازی برام میارن که من حالم از لجبازی بهم بخوره! اگر من 20 درصد لجباز باشم، انرژی من دنبال جذب یه آدم 200 درصد لجبازه!

اگر من 30 درصد مهربون باشم، انرژی من دنبال جذب یه آدم 300 درصد مهربونه!!! (وای که چه مزه ای میده)


یکی برای دوستش تعریف می کرد:

- میدونی من چطور ازدواج کردم؟
- نه!
- من با مامانم اینا رفته بودیم کفش بخریم، خب!
- خب!
- اونم با مامانش اینا اومده بود کفش بخره، خب!
- خب!!
- من تو ویترین گفتم "مامان کفش شماره ی 18"، خب!
- خب!!!
- اونم گفت "مامان کفش 180"، خب!
- خب!!!!
- من به خودم گفتم "وای چه تفاهمی، فرق ما فقط یه صفره، صفر هم که ارزشی نداره" خب!
- خب!!!!!
- توی مغازه من نشستم رو صندلی این وری، اونم نشست رو صندلی اون وری، خب!
- خب!!!!!!
- کفشها رو که آوردن، همین که ما دولا شدیم پاشنه ی کفش ها رو بکشیم، چشامون گره خرد تو هم و شدیم زن و شوهر!

دوست من کسی که وارد زندگی ما می شود، شانسی نیست! یه نفر وارد زندگی من و شما می شود که پرتراکم تفکرات و رفتار ها و احساسات خود ماست. هر انرژی ای در کائنات در به در جذب متراکم خودش است.

بعضی ها می پرسن که "آقای فرهنگ به نظر شما همسر آینده من کی میشه؟" بهشون میگم "یکی مثل خودت ضرب در N !"
اگه اهل دروغ و حقه بازی هستی احتمالا یکی از طایفه هند جگر خوار!

شاید پیش خودتون بگید که بر عکسه یا اینکه مثلا فلان زن و شوهر رو می شناسید که این قضیه در مورد شون صادق نیست. اجازه بدید این بحث رو به آخر برسونیم، در طی بحث یه آزمایش هایی داریم که ثابت می کنیم که این قضیه کاملا صادق است!


ورود یک آدم فوق العاده بی تعهد در زندگی ما دلیل کم تعهدی ماست در زندگی. بعضی ها کیسه زباله میگیرن تو دستشون و توی خیابون راه میوفتن:


- اه اه اه اه!
- چیه؟
- آقا همه ی عالم رو مگس گرفته!
- خوب معلومه تا موقعی که کیسه زباله گرفتی دستت، همه ی مگس ها شماره موبایل میدن!
کسی که انتظار گل می کشد باید بوی گل بدهد.
مگه میشه با زباله راه بیوفتی بعد منتظر پروانه باشی! با زباله مگس میاد!


ما کسی رو جذب می کنیم که شبیه خودمان است. بعضی ها تا حالا هشت بار ازدواج کردن و یکی از یکی بی ریخت تر. بعد میرن مشاوره میگن "اقای فرهنگ به نظرتون نهمی رو قبول کنیم؟" متاسفانه باید بگیم که اگر تو 900 تا ازدواج هم بکنی باز هم بی ریخت میشه. میدونی چرا؟

چون تو آدم هایی رو جذب می کنی که شکل خودت هستن. تو وقتی از نفر اول جدا شدی فقط همه ی تقصیر ها رو انداختی گردن او و خودت شدی علیه السلام! و تو همون آدم قبلی هستی و انرژی های تو یکی پررنگ تر از خودت رو برات میارن! باز هم زندگیت بی ریخت می مونه.

عزیزم تا تو این هستی ازدواج هات بی ریخت می ماند. مگر اینکه تو عوض بشی تا انرژی هات چیز دیگری را به سوی تو جذب کند. آقا و خانم هایی که میخواید ازدواج کنید و دنبال شریک خوبی می گردید، لطفا خوبی ها رو زندگی کنید. الکی هم شعار نده.

انرژی های تو اتوماتیک میرن برات خوب ها رو جذب می کنن. تو فقط خوبی ها رو زندگی کن. آدم هایی به سمت ما جذب می شوند که مثل آینه تفکرات ما را به سمت خودمان باز بتابانند. بعضی ها میگن "این چه قانونیه! خوب اگه من 20 درصد لجبازم کائنات یه 2 درصد لجباز گیرم بندازه! چرا 200 درصد؟!"

اگر تو بد باشی کائنات یه بدتر از خودت رو می فرسته سراغت که از اون بدی حالت بهم بخوره. به دختر خانم می گیم که "دوست من این چه داستانیه که فکر می کنی دختری که دوست پسر نداشته باشه بی کلاسه و بی پرستیژه؟! و اگه شیش تا دوست پسر داشته باشی دیگه کارت خیلی درسته؟!"

میگه "نه شیش تا رو گذاشتم سر کار! اینقدر باحاله!" بعد با یه پسری ازدواج می کنه و سه ماه بعد میاد برای مشاوره و میگه که "آقای فرهنگ با یه پسری ازدواج کردم 60 تا دوست دختر داره!" می گیم که "خوب منطقیه! تو قبلش شیش تا دوست پسر داشتی! خیلی واضحه!"


خوبی ها رو زندگی کن عزیز من اگر بد باشی یه نفر خیلی بد وارد زندگیت میشه که تو اون بدی رو بالا بیاری و بفهمی اشتباه کردی. اگر خوب باشی یه نفر در اون زمینه وارد زندگی تو میشه که تو در اون زمینه پر رنگ تر بشی.

تو که 20 درصد مهربان باشی یه 200 درصد مهربان میاد توی زندگیت که بهت نشون بده که اگه از این بهتر باشی چقدر عالیه! به واسطه ی 200 درصد مهربان بودن او، تو هم مهربان تر بشی.
او می شود ذره بین که مثبت ها و منفی ها رو نشونم بده که منفی ها را ترک کنم و مثبت ها رو تقویت کنم.

خوب آقای فرهنگ دلیل حضور اون آدم در زندگی من پیدا شد. اون آدم در زندگی من اومده که در دونه دونه ویژگی های مثبت و منفی من، پر رنگ و پر متراکم من باشد. حالا من تو زندگی اون چه کار می کنم؟


خیلی ساده است.


او پر رنگ ویژگی های شماست، شما پر رنگ ویژگی های او. اینکه میگن خدا در و تخته رو باهم جور میکنه، جور جور جور جور جور جوره! دختر خانمی که میاد میگه "من قوم و قبیله و خانواده ام تصمیم گرفتن من با پسر عموم ازدواج کنم". ما این حرف رو از او قبول نمی کنیم. قبل از این که کسی برای تو تصمیم بگیرد، هاله های انرژی تو این تصمیم رو گرفتن که تو با پسر عموت که پررنگ تو بود، ازدواج کنی.

حالا هاله های انرژی هوشمندانه رفتاری رو می کنن که پدرت مجبورت کنه به ازدواج با پسر عموت! چرا همه به پسر عموشون ازدواج نمی کنن؟ اون یکی هم تو قوم و قبیله است. توی اجباره ولی با پسر داییش ازدواج می کنه! چون پررنگ این یکی پسر دایی است. هاله ها اتفاقاتی رو رقم میزنه که تو با پسر داییت ازدواج کنی. اصلا ربطی به اون زوره نداره.

دوست من من پر تراکم او هستم و او پر تراکم من. من 20 درصد لجبازم او 200 درصد لجباز است و او 20 درصد دروغگو است و من 200 درصد دروغگو هستم.


بعضی ها میگن "خوب اگه اینجوری باشه وقتی من 20 درصد لجبازم، او 200 درصد لجباز است و وقتی او می خواهد یه شریک زندگی پیدا کنه، اون 200 درصد لجباز، کسی که وارد زندگیش میشه باید 2000 درصد لجباز باشه؟"


نه خیر غلطه. این طور نیست. چرا؟

چون طبق قانون جذب کم تراکم ها، پر تراکم ها رو جذب می کنن. پرتراکم ها سراغ متراکم تر از خودشون نمیرن. 20 درصد 200 درصد رو جذب می کنه چون 20 کم تراکمه و 200 پرتراکم ولی اون 200 که پرتراکم دیگه نمیره پرتراکم تر از خودش رو جذب کنه.

 

دقیقا در زمینه هایی که شما ضعیف هستید اون قویه. جایی که شما یکم مثبت هستید او خیلی مثبت است. جایی که او یکم منفی است شما خیلی منفی هستید. ما جذب آدم هایی می شیم که با ما هم خوانی دارند. این هم نوایی در همه ی عالم دیده میشه.


دانشمندان آزمایش جالبی رو انجام دادند. دو پیانو را در دو طرف سالنی که 2000 نفر ظرفیت دارد قرار دادن. یکی رو این طرف سالن و اون یکی رو اون طرف. و بعد مثلا کلید هشتم از سمت چپ (کار نداریم که موسیقی دان ها به اون کلید چی میگن) رو فشار دادن.


می دونیم که زیر کلید های پیانو سیمی هست که صدا رو تولید می کنه. خیلی جالب است که وقتی سیم هشتم به ارتعاش در میامد در آن یکی پیانو هم دقیقا سیم هشتم به صدا در میومد!  طبیعت به شدت هم نوایی دارد.

میدونم بحث طولانی شد ولی لازم بود که به یک باره گفته بشه!


می خوام حرفی هایی رو که زدم اثبات کنم. همه قلم کاغذ ها جلوتون و این جدولی رو که میبینید بکشید تا اثبات کنم شما لنگه ی خودتون رو جذب کردید.

 

به این نکات قبل از پر کردن جدول توجه کنید :

1- نفر اولی که می نویسید اگر متاهلید باید همسرتون باشه ، به اینکه دوستش دارید یا ندارید کاری نداریم ، همین که همسر یا نامزد و یا اصلا همسر سابق شماست ، کافی است که اسم اون تو جدول بیاد.


2- و اما نفرات بعدی جدول:
چهار، پنج نفر از صمیمی ترین دوستان تون رو می نویسید. وقتی میگم دوست صمیمی، یعنی کسی که باهاش راحت هستید. ممکنه کسی باشه که بگه "من مادرم دوست بسیار صمیمی منه" پس اسم مادرش رو وارد کنه. خلاصه چهار پنج نفر رو که با شما رابطه ی صمیمی دارند رو بنویسید، مهم نیست که با شما نسبت دارد یا ندارد!

3- خوب حالا پنج شش تا صفت مثبت و منفی بارز هر شخص رو جلوی اسمش بنویسید.  صفت هایی که خیلی بارز است. مثلا همه میگن فلانی دروغگو است پس جلوی اسمش زیر صفات منفی این شخص می نویسید "دروغ گو"!
تبصره: اگر شما نظرتون اینه که فلان دوستتون "دروغ گو" است، اگر چه تمام دنیا بگن "صادق" است، لطفا نظر خودتون رو بنویسید و کار نداشته باشید بقیه چی میگن!


4- دوستان در مورد اشخاص جدول تون قضاوت نکنید ها، میخوام که فقط صفات بارز شون رو بنویسید! البته بگم نظر خودتون هم خیلی مهمه ولی بدون قضاوت! خوب جدول رو تکمیل کنید تا بعد بگم چی کار می خوایم بکنیم


حالا خواهید دید که ما چطور با رفتار مون آدم های عین خود مون رو جذب می کنیم!


5- الان یه خط زیر جدولت بکش و توی یه صفحه یا یه جای سفید دیگه یه جدول بکش که دو ستون داشته باشد. یک ستون رو بالاش بنویس "صفات مثبت" و یکی رو هم بنویس "صفات منفی". حالا میخوام که برگردید به جدول اولی و صفات رو با هم جمع بزنید!


مثلا من برای اولین نفر نوشته بودم "مهربان" و بعد میرم سراغ نفرات بعد که ببینم آیا کلمه ی "مهربان" باز هم تکرار شده یه نه. مثلا توی جدول من 4 تا "مهربان" هست، بعد توی جدول دومی زیر "صفات مثبت" می نویسم "مهربان 4 بار". مثلا توی جدول اول می بینید که "صادق" رو فقط یک بار نوشتید پس توی جدول دوم هم می نویسید "صادق 1 بار".
لطف کنید به همین روش صفات مثبت و منفی رو جمع بزنید.

میخوام چند دقیقه با خود مون رو راست باشیم و نقاب ها مون رو بر داریم. خودمونیم دیگه! یه جدولی نوشتیم که مال خودمونه و طوری نوشتیم که کسی نفهمه! اگر در ابتدا من از شما می خواستم که شخصیت خودتون رو با کم رنگی و پر رنگی و مثبت و منفی بنویسید، این جمع بندی که الان کردید می شد شخصیت خود شما!

مثلا:
5 تا مهربان
2 تا صادق
1 دروغگو
3 تا لجباز

یعنی اینکه شما خیلی مهربانی؛ صادق هم هستی ولی یکم هم دروغ میگی و لجبازی هم می کنی! این جمع بندی که کردید، جمع بندی شخصیت خود شما است! لطف کنید به خودتون یکم نگاه کنید!


امام صادق (ع) روایتی دارند که باید با آب طلا نوشته بشه!
اما صادق (ع) فرمودند: "اگر می خواهید کسی را بشناسید او را از روی دوستش بشناسید."

 

توصیه کنم به خانم ها:
آقایونی که میان خواستگاری تون، بیش از اینکه خانواده تون برن روی آقا تحقیق کنن، بگید برن روی دوست های آقا تحقیق کنن چون معمولا آقایون روز خاستگاری فیلم بازی می کنن. میاد اونجا میشینه میگه "شما خوبین؟ مامان تون اینا خوبن؟ بابا اینا چطورن؟ خیلی ممنون مرسی من پرتقال نمی خورم ها"

شما هم انگشت به دهن که آقا چقدر با کلاسه! حالا برو دوستاش رو ببین؛ دوست هاش، خودشن! عین خودشن! اگه دیدی دوستش داره تو خیابون لات بازی در میاره نگو "این برای اینکه اصلاح بکنه، با این رفیق شده!"
من قول میدم که خودش هم این کاره است.
خواهید دید که جریان از این هم جالب تر میشه و خواهید دید که اتفاق ها چطور با این انرژی ها رخ میدن!

دوستان عزیز کسانی در زندگی ما وارد می شوند، کسانی در مسیر ما قرار می گیرند که:


1) مثل آینه خودمون رو به ما نشون بدن.
بگن تو خودت هم این کاره ای! مثبت یا منفی! تو خودت هم از این کار ها کردی! و بگن که اگه ناخالصی داری درستش کن و اگه خلوص داری بیشترش کن!

2) ممکنه بعضی ها بگن که "صد درصد این جمع بندی، مخالف با شخصیت من است!".
کسانی وارد زندگی ما می شوند که به دلیل حساسیت مون، اون ها رو جذب می کنیم. حساسیت در هر چیزی، در قیافه ی ظاهری یا در رفتار و باطن و روح و روان. یه خانمی تهران تعریف می کرد می گفت:
" من از بچه گی از مرد های پر مو بدم میومد. هر جا همچین مردی رو می دیدم به مامانم می گفتم اییییییییییی نگاش کن! حالا یه شوهری گیرم اومده صد رحمت به گوریل!"
گفتم میدونی چرا این اتفاق افتاده؟

چون از بچگیت گفتی "اه اهه اههه اهههه اههههه اهههههه ....." و انرژی های تو رفتن و گشتن پشم آلو ترین فرد رو برات پیدا کردن و اون شخص شده شوهرت. گاهی وقت ها به خاطر حساسیت مون، کسانی رو جذب می کنیم که اصلا هم با ما هم خوان نیستند. توی قسمت عدم حساسیت این رو توضیح دادیم.

3) گاهی وقت ها کسانی وارد زندگی ما می شوند که 180 درجه با ما فرق دارن تا بشن وسیله ی امتحان الهی برای رشد ما، به کمال رسیدن ما و رفاقت ما با خدا!
مثل زن امام حسن (ع) که سم میده به امام معصوم و امام رو می کشه.


نکته ی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی مهم: موارد دو و سه در کمتر از 5 درصد کل موارد هستن. در 95 درصد موارد ما کسانی رو جذب می کنیم که 1 هستن.


ما این قضیه رو کاملا بررسی کردیم و بارها آمار گرفتیم. حالا ما اگه از اول استثناء ها رو می گفتیم همه فکر می کردن که استثناء هستن! نه عزیز من، اگر دیدی همسرت بده و دوستت بده، اولین جایی که باید بهش شک کنی خودت هستی.

گام دوازدهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

توصیه بسیار مهم:اگر خواستید بخوابید، یا باید در مرز 20 دقیقه ی خواب سبک بخوابید یا در مرز خواب عمیق. اگر کسی در مرحله ی انتقال خواب سبک به خواب عمیق، از خواب بیدار بشه، نه تنها خستگی و کسالتش از بین نرفته، بلکه بیشتر هم خسته است.


شاید دوستان به نظرتون برسه چیز عجیب غریبیه! امتحان کردن این مطلب کاملا رایگانه! امتحان کنید! یکی از دوستان می گفت اصلا این طوری نیست! گفتم چرا؟


گفت من بعد از ظهر ها نیم ساعت می خوابیم و وقتی بلند میشم کاملا سر حالم و طبق گفته ی شما نیم ساعت در مرز انتقال است و خستگی ِ من باید بیشتر بشه ولی من سر حال سرحالم!


دوستان عزیز از نظر علمی کسی که خسته ی خسته ی خسته ی خسته ی خسته و خواب آلوده ی خواب آلوده است، این آدم 7 دقیقه طول می کشه که خوابش ببره! 7 دقیقه!


به این دوست مون گفتم تو زمانی که میخوای بخوابی حداقل 10 دقیقه طول می کشه که خوابت ببره. من اون ده دقیقه رو کار ندارم، اون زمانی رو که می خوابی رو میگم.

 

و اما در شب:
خواب سبک در شب تا 6 ساعت، فرقی هم نمی کنه که نیم ساعت بخابی یا 6 ساعت بخوابی. و خواب عمیق در شب از 9 ساعت به بعد. بین 6 و 9 ساعت مرحله ی انتقال از خواب سبک به خواب عمیق است. پس در شب یا تا 6 ساعت یا بالای 9 ساعت! بالا ی 9 ساعت که قابل توصیه نیست چون خرس قطبی که نیستیم پس فقط و فقط تا 6 ساعت!

یه چیز دیگه هم از خواب بگم و تمام.


بهترین خواب شبانه از ساعت 10 شب شروع میشه. خواب 10 شب خوابی است که مجموعه ی بدن در کاملا ترین استراحت قرار می گیرد. هر چه از ساعت 10 شب دیر تر بخوابیم داریم دقایقی از عمرمون رو کمتر می کنیم. چرا  میگیم 10 شب بهترین موقع است؟

چون از ساعت 10 شب هورمون های رشد شروع به ترشح میکنن و بدن باید در استراحت کامل باشد.  10 شب می خوابین به اضافه ی 6 ساعت میشه کی؟

4 صبح!


الان میگید "4 صبح بیدار بشیم! چی کار کنیم؟"

یه سری بزنین به خدا! یه گپی باهاش بزنید 

اگه میخواید عمرتون طولانی بشود علم روز دنیا میگه ایده آل ترین خواب برای بدن جهت افزایش عمر، خوابی است که 10 شب شروع میشه و 6 ساعت هم بیشتر نیست.
اگر 4 صبح بلند شدی و احساس گیجی (البته به ندرت پیش میاد)، چند قدمی راه برو و اگه بازم خوابت میومد 20 دقیقه بخواب و بلند شو. البته این میزان خواب برای کسانی است که بین 18 تا 40 سال دارند، خوب است.
نوزاد خیلی بیشتر از این مقدار خواب نیاز داره. پیر مرد و پیر زن خیلی بیشتر از این میزان نیاز به خواب دارن.

این از بحث خواب.


در ادامه ویژگی هاله ها را بررسی خواهیم کرد! هاله های انرژی انسان دو ویژگی دارند که این دو ویژگی رو بقیه انرژی ها ندارند.


1) انرژی بدن من و شما قابل هدایت به یک سمت مشخص است.
اگر به چیز مشخصی فکر کنیم انرژی ما به سمت اون چیز مشخص میره.
خیلی وقت ها میشه که به کسی زنگ می زنیم و میگه:
- "چه خوب شد زنگ زدی!"
- " داشتم بهت زنگ می زدم!"
- "داشتم بهت فکر می کردم!"
- "حلال زاده!"
- "دل به دل لوله کشی شده!"

و نکته فوق العاده جالبش اینه که من به محض اینکه به شخص خاصی در هر جای دنیا که فکر کنم انرژی های من بلافاصله به سمت اون حرکت می کنه و بلافاصله به او میرسد بدون سپری شدن زمان. اصا هم مهم نیست که من ایران باشم و طرف مقابل آمریکا باشه. در فیزیک به این میگن "جهش کوانتومی".
یعنی انرژی ما از زمان عبور می کند.
پس به محض اینکه ما به چیزی فکر کنیم انرژی ما پیش او حاضر است.

یه وقتایی دارین تو خیابون راه میرید. حس می کنید که یکی داره نگاه تون می کنه. برمی گردید می بینید که واقعا داره نگاه تون می کنه. شما چطور حس کردی که یکی داره نگاه تون می کنه؟ قبول دارین کسی که به شما نگاه می کنه، داره به شما فکر هم می کنه؟

انرژی اون شخص رو دریافت می کنید و نتیجه ی تحلیلی که مغز شما از اون انرژی، میشه حس شما. شکل پر رنگ این رو میگن "تله پاتی" که آدم ها یاد می گیرن با تبادل انرژی فکر همدیگه رو بخونن.

2) انرژی من و شما مثبت و منفی میشه ولی انرژی اجسام همیشه خنثی است.
اگر ما حالمون خوب باشه اگر آرام باشیم اگر داریم مهر ورزی می کنیم اگر داریم لطفی می کنیم اگر داریم دعا می خونیم

انرژی ما مثبت است.

اگر حالمون بد باشه اگه داریم غر میزنیم اگه داریم بد و بی راه میگیم اگه عصبانی هستیم اگه استرس داریم اگه نگران هستیم اگه اضطراب داریم

انرژی ما منفی است.

و اما انرژی اجسام خنثی است ولی انرژی من و شما میتونه انرژی اجسام رو هم مثبت و منفی بکنه.


آدم هایی که مثبت هستن (فکر های خوب می کنن – روحیه عالی دارن) انرژی شون مثبت است. آدم هایی که منفی هستن (روحیه داغونی دارن) انرژی شون منفیه است.


یکی از بحث های مهم موفقیت اینه که تا جایی که میتونی از آدم های منفی حذر کن و تا جایی که می تونی بچسب به آدم های مثبت.چرا؟

چون انرژی اونها روی من و شما اثر می گذارد. آدم مثبت دیدی چی کار می کنی؟ بچسب بهش! فقط به شرطی که از جنس موافق باشد!


آدم منفی هم دیدی در رو، چون "افسرده دل، افسرده کند انجمنی را" یک ماه با یه آدم غرغرو راه برو بعد از یک ماه خودت هم راه میری غر میزنی.

قدیم یه موضوعی بود به نام "مجاورت". اگر عارفی و یا پهلوانی بود، عده به نام مرید و نوچه دور و بر اینها بودن. این مرید ها و نوچه ها همش حس خوبی داشتن. این حس خوب به خاطر چی بود؟
به خاطر انرژی فوق العاده مثبت اون عارف و پهلوان!

 

هاله های انرژی پیرامون دو قسمت بدن ما تراکم بیشتری دارند.
چشم ها و دست ها.


دوست من زمانی که:
- حالمون خوب نیست
- عصبانیم
- غر میزنیم
چشم های ما دروازه ی انتقال انرژی منفی اند.
دوست من وقتی حالت خوب نیست حق نداری وارد خونه بشی.

 

به محض اینکه شما با حالت منفی وارد میشی و شروع به سلام کردن به دیگران می کنید، انرژی منفی رو از طریق چشم هاتون به اعضای خونه منتقل می کنید. نتیجه این میشه که نیم ساعت بعد یا دارید میزنید تو سر و کله ی هم دیگه یا هر کدوم خسته و کوفته و داغون یه گوشه خونه ولو شدید!

اول کیسه زباله انرژی های منفی رو بذار پشت در، بعد وارد شو.


یه خانمی در تهران تعریف می کرد می گفت:
"
من تو خونه مون یه دونه گلدون داشتم و این گلدون رو خیلی دوست داشتم. یه سفر 4 ماهه پیش اومد که من مجبور شدم برم آمریکا و به خواهرم گفتم که من که میرم مسافرت تو هر روز بیا و این گلدون رو آب بده. خواهرم هم قبول کرد. من رفتم سفر و اومدم دیدم گلدون خشک شده! من به خواهرم میگم تو گلدون رو آب ندادی و اون میگه به خدا آب دادم!
"
من گفتم:
"
من حق رو به خواهرتون میدم. قول میدم که به گلدونه آب داده.
"
بعد از خواهرش پرسیدم:
"
خانم محترم از خونه تون که بیرون میومدی و یه مسافت طولانی رو می رفتی که بری و یه گلدون رو آب بدی، خداییش چپ چپ گلدونه رو نگاه نمی کردی؟
"
خواهرش گفت: "دقیقا یه همچین حالتی داشتم."
گفتم "شما با انرژی منفی چشمت گل رو خشک کردی!"

یه جایی هست در لواسان که حدود نیم ساعت تا تهران فاصله است.
یه آقایی تعریف می کرد:
"
مادرم، زمستون ها وقتی میخواست باغچه رو آب بده توی دستشویی خونه آب ولرم درست می کرد و می گفت که این حیوونی ها هم جون دارن و سردشون میشه و با آب ولرم باغچه رو آب میداد! مادرم برای دو هفته مجبور شد بره لواسان خونه خواهرم و ما رو قسم داد که این دو هفته آب ولرم بدید به باغچه.


ما آب ولرم دادیم اما باغچه نابود شد توی این دو هفته! مادرم اومد و باغچه رو دید و گفت که شما دروغ میگید و آب ولرم ندادید! گفتیم نه عزیزم آب ولرم دادیدم!
"
گفتم شما راست میگی و آب ولرم هم دادید ولی همچین بد نگاه می کردی به باغچه و می گفتی:
"
آخه مرده شور تون رو ببرم! مگه آدمین شما که آب ولرم بدم بهتون!
"
و انرژی منفی شما خشک شون کرده.


عکس این هم صادق است.
وقتی حالمون خوبه، چشم های ما دروازه انتقال انرژی های مثبت است.
وقتی حالتون بده به عزیزاتون نگاه نکنید.
وقتی حالتون خوبه تا می تونید به عزیزاتون نگاه کنید.

 


هلند بزرگترین صادر کننده ی گل جهان است. دانشمندای هلندی تستی رو انجام دادن. بچه های مهد کودکی رو بردند در مزارع گل و گفتن شما در بین مسیر هایی که بین ردیف های گل وجود داره بازی کنید و راه برید و بدوید ولی به گل ها صدمه نزنید.


دیدند جاهایی که بچه ها رو بردن و بچه ها اونجا بازی می کنند، گل های اونجا هم با نشاط تر میشن و هم شاداب تر میشن و زیباتر میشن و زود تر رشد می کنن. نتیجه ی تحقیقات شون رو به دولت هلند اعلام کردن.


هلند بخشنامه ای رو داد به مهد کودک ها که هر مهد کودک موظف است هفته ای یک روز، مهد کودک رو تعطیل کنه و بچه ها رو ببره در مراکز پرورش گل و بچه ها اونجا بازی کنن.

 

دوستان عزیز چشم های ما اگه حالمون خوب باشه دروازه ی انتقال انرژی مثبت است و اگر حالمون بد باشه دروازه ی انتقال انرژی منفی است.


و اما چشم زخم چیست؟

وقتی ما از درون حالمون خراب و از بیرون می خوایم نشون بدیم حالمون خوبه، نتیجه چیزی میشه به نام چشم زخم!
مثلا:
من یه نوزاد دارم هر چی میدم میخوره لپ از لپ دونش نمیزنه بیرون! مثل آدم های استخونی. میرم خونه فامیل. اون ها یه نوزاد دارن هم سن نوزاد من ولی لپش مثل دو تا هلو! اونم از این هلو زعفرونی ها! میرم لپش رو میکش و میگم "تپل مپل عمو چطوره؟" ولی تو دلم میگم "بچه بترکی! چی میدن تو میخوری! گامبو!"


وقتی از درون حالتون بد باشه و از بیرون بخواید نشون بدید که حالتون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنن.


من 20 ساله کارمند یک اداره ام. همین جور کارمند موندم. پسر عموم 5 ساله اومده توی اون اداره استخدام شده. پسر عموی من پارتی داره توی اون اداره و بعد از 5 سال بهش حکم "معاون مدیر کل" دادن! من 20 ساله اونجام ولی هنوزم کارمندم! از این گل ها دیدین که انقدر بزرگه که آدم پشتش دیده نمیشه! یه دونه از اون گل ها میخرم و میرم دم در اتاق پسر عمو، در میزنم میگم:
"پسر عمو مبارکه! حقت بود! لیاقتش رو داری! خدا رو شکر یکی از خاندان ما به جایی رسید!"
تو دلم دارم چی میگم؟ "بمیری الهی! تو پارتی نداشتی که رییس نمی شدی! حق من رو خوردی!"


زمانی که از درون حال مون خراب و از بیرون میخوایم نشون بدیم که حال مون خوبه، چشم های ما منفی ترین انرژی های ممکن رو از خودشون ساطع می کنه و اون انرژی منفی یه اتفاقاتی رو رقم می زند که ما بهش میگیم "چشم زخم"!


دوستان چشم خیلی قدرتمند است. مرتاض ها یه کارایی می کنن با چشم! مثلا با چشم به قطاری که داره با سرعت 80 کیلومتر میره نگاه می کنن و قطار یه دفعه متوقف میشه!  این توقف ناگهانی قطار هم چشم زخم است!


پس چشم زخم وجود داره برای رفع این چشم زخم چه بکنیم؟

بعضی ها میگن نعل اسب به خودت آویزون کن!
بعضی ها میگن عینک به خودت آویزون کن!
بعضی ها میگن نمک بزار تو جیبت!
بعضی ها ...
بعضی ها ...
بعضی ها ...

ما روش های مختلف رو تست و بررسی کردیم و راستش جانانه ترین روشی که من خودم دیدم عالی جواب میده و دین اسلام هم همین رو توصیه میکنه اینه که "صدقه" بدید! (البته این طور نیست که دین اسلام حرف ما رو توصیه کنه بلکه ما توصیه دین اسلام رو تست کردیم و دیدیم بسیار عالی جواب میده)


و اما صدقه چیست؟

صدقه از چه کلمه ای میاد؟

صدق.
صدق یعنی چی؟

راستی و درستی.


دین اسلام توصیه می کند هر چیزی نیکی که ریشه در راستی و درستی داشته باشد، صدقه است. از نظر دین اسلام هر کار نیک صدقه است.


شما وقتی روایات رو می خونید در مورد "صدقه ی مقام" نوشته شده که مثلا شما رییس یه کارخونه ای یا رییس یه قبیله ای و در اون کارخونه و قبیله میخاد ظلمی به کسی بشه و شما از مقامت استفاده می کنی که جلوی اون ظلم رو بگیری، این رفتار شما صدقه مقام شما است.

صدقه زبان: یه زن و شوهر با هم دعوا دارن و شما از این زبان استفاده می کنی و کلی با این دو حرف میزنی که طلاق نگیرن، این رفتار شما صدقه است.

صدقه ی دانایی اینه که دانسته هات رو به مردم یاد بده.

 

پیامبر (ص) می فرمایند که از بهترین صدقه ها همین مورد آخر (یاد دادن دانسته ها به دیگران) است.
پیامبر (ص) فرمودند لبخند شما به روی دیگران صدقه است.
پیامبر (ص) : دادن آدرس به کسی که راه گم کرده صدقه است.
پیامبر (ص) : جمع کردن خار و خاشاک از مسیر عبور مردم صدقه است.
تو کوچه داری میری می بینی یه آجر وسط کوچه است، میگی نکنه بچه ی مردم پاش بگیره به این و بخوره زمین، آجر رو بر میداری و میزاری کنار دیوار، بنا به گفته ی پیامبر ( کسی که حرف هاش همه از عالم غیب است) این رفتار شما صدقه است.
پیامبر (ص) هدایت کردن مردم به سمت کارهای خوب صدقه است و باز داشتن اون ها از کارهای بد صدقه است.
پس صدقه یعنی اهل کار خیر باشی.

 

خوب یه مدلش هم همین صندوق آبی هاست.

میگن یه نفر تو این صندوق آبی ها پول انداخت بعد از خیابون رد شد و ماشین زد بهش. خونین و مالین بلند شد دید یکی داره پول می ندازه توش؛ گفت "آقا ننداز؛ کار نمی کنه؛ خرابه!"

اگر اهل کمک کردن به مردم شدید،اگر دیگران برای تو به اندازه خودت مهم بودن و ارزش داشتن،سپری از انرژی مثبت دور تو کشیده میشه که هیچ کسی نمی تونه تو رو چشم بزنه. هیچ کس نمی تواند!

اینی هم که میگن رسول خدا رو چشم کردن و این چیز ها، بررسی کردیم و دیدیم که از نظر دینی این حرف جعلیه. یه چیزایی تو بعضی منابع دینی اومده که رسول خدا رو چشم کردن و خدا فلان آیه رو نازل کرد ولی بررسی عمیق ریشه داری کردیم و دیدم که همچین چیزی دروغه.

 

و اما انرژی دست ها
بیش ترین مقدار انرژی در دست ها است. بیش ترین مقدار انرژی رو اول دست ها دارن و بعد چشم ها. تا به حال کسانی رو که انرژی درمانی می کنن دیدید؟

با چی انجام میدن؟
با دست.
چرا؟
چون بیش ترین مقدار انرژی در کف دو دست است.


در آمریکا آزمایشی انجام شد.
تعدادی نوزاد 2 تا 6 ماهه رو انتخاب کردن.

این ها رو به دو گروه تقسیم کردن.


به مادران گروه اول گفتن نوزاد هاتون رو نوازش کنید، بهشون عاشقانه نگاه کنید، براشون شعر بخونید، ، وقتی میخواین به او شیر بدین او رو محکم بغل بگیرید و باهاش حرف بزنید.
به مادر های گروه دوم گفتن بچه های رو بغل نمی کنید، بهشون نگاه نمی کنید، بچه ها رو نوازش نمی کنید باهاشون حرف نمی زنید، براشون شعر نمی خونید، شیر هم که میخاوید بدید فقط با شیشه و صورتتون رو می کنید اون طرف و شیشه رو می کنید تو دهنش! فقط همین!


می دونید این آزمایش کی متوقف شد؟
بعضی هایی که فقط آمریکا آمریکا می کنن!
بدون اینکه بدونن چه خبره!
فکر می کنن اونجا حلوا خیرات می کنن!


این آزمایش زمانی متوقف شد که 90 درصد نوزادان گروه دوم مرده بودن و آزمایش داشت ادامه پیدا می کرد که همه نوزاد ها بمیرن!


مردم آنقدر اعتراض کردن و جلوی بیمارستانی که این آزمایش داشت توش انجام می شد تحسن کردن، پلا کارد دست شون گرفتن که مجبور شدن دانشمند های آمریکایی این آزمایش رو متوقف کنن. بنده شخصا فکر می کنم این آزمایش وحشیانه ترین کار ممکن است!


این آزمایش در آمریکا معروف شد به "سندروم مرگ نوزادان ناشی از عدم توجه"!
نوزادی که نوازش می شد و بهش نگاه می شد انرژی ها رو از دست و چشم می گرفت.

دوستان عزیز توجه کردین ما وقتی یه جایی از بدن مون درد می گیره روش دست میزاریم و بعدش هم درد مون آروم شده باشه؟

در حقیقت خودتون دارید به خودتون انرژی میدین، بدون اینکه متوجه بشین! در آمریکا یه عده نوزاد رو انتخاب کردن و به مادر ها شون گفتن که روزانه حداقل 20 دقیقه این بچه ها رو نوازش کنید.
بچه هایی که نوازش میشدن، نفخ شکمشون، بی تابی هاشون، چیزهایی که بچه های کوچک رو در این سن اذیت میکنه و باعث گریه شون میشه به شدت کمتر از بقیه بچه ها شد!

دوستان بچه هایی که زود به دنیا میان رو میگن "نارس" و این بچه ها رو میزارن توی دستگاه تا به رشد مطلوبی برسن و زنده بمونن. اما متاسفانه بیشتر این بچه ها می میرند!


در آمریکا تحقیق جالبی شد از مادران بچه های نارس خاستند که روزانه در کنار محفظه ی شیشه ای قرار بگیرند و از سوراخ هایی که در محفظه وجود داره سر و بدن بچه شون رو نوازش کنن.
نتیجه تحقیق نشون داد که مرگ و میر بچه های نارسی که توسط مادرشون نوازش میشدن فوق العاده کمتر از بچه های نارسی بود که نوازش نمی شدند!
چرا؟

چون این بچه ها انرژی مثبت رو از طریق دست های مادرانشون دریافت می کردن. و این قضیه به صورت کاملا علمی اثبات شده که نوازش سر کودکان در رشد مغز اون ها شدیدا تاثیر مثبت دارد.
پس لطفا بچه ها و عزیزان تون رو نوازش کنید!

و اما تمام چیزهایی که تا الان از انرژی ها گفتیم مقدمه بوده و یواش یواش داریم میرسیم به بحث داغ و خوشمزه ی انرژی های شوهر یاب و انرژی های زن یاب!
به به از اون بحث هاست!
بابا میل همه!

گام یازدهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

تجسم یعنی بازبینی تصاویری که قبلا دیدیم.چیزهایی رو که قبلا دیدیم دوباره در ذهنمون ببینیم.

تجسم خلاق یعنی دیدن چیزهایی که تا حالا ندیدیم.


لطفا بعد از خوندن مطلب زیر اون رو اجرا کنید.


لطفا چشم ها تون رو ببندین. لطفا خونه تون رو توی ذهن تون ببینید. یه چرخی تو خونه تون بزنین. حالا بدون اینکه چشم تون رو باز کنید لطفا خونه ی من رو در تهران ببینید. تا حالا خود من رو ندیدید، چه برسه به خونه ام. پس هر چیزی دوست دارین ببینین.


از یک چادر تو پارک خزانه تا یه خونه ی 3000 متری در زعفرانیه. آزاد آزاد. گشتی تو خونه ی ما بزن. چشم ها باز.

کاری رو که اول انجام دادید بهش میگیم "تجسم" و کاری رو که دوم انجام دادید بهش می گیم "تجسم خلاق". ما دراصل میخوایم به شما یاد بدیم "تجسم خلاق" انجام بدید.


ولی نمیشه که ما "تجسم" قوی ای نداشته باشیم و بعد بتونیم "تجسم خلاق" قوی ای داشته باشیم.

 

بعضی ها میگن ما چشم مون رو که بستیم حتی خونه ی خودمون رو هم نتونستیم ببینیم. دوست من یک شی ساده رو بگیر جلوی چشمت. آن رو ببین. چشمت رو ببند و تلاش کن آنچه رو که دیده بودی در ذهنت ببینی. دوباره چشمت رو باز کن و ببین آیا این شی ساده رو با همه ی جزئیاتش کامل دیدی.

 

اگه ندیدی دوباره چشمت رو ببند و ببین. و این کار رو آنقدر تکرار کن درست تصویر رو ببینی. بعضی ها میگن من همین شی ساده رو هم که می گیرم جلوم تا چشمم رو می بندم دیگه نمی بینمش. دوست عزیز شروع کن به پلک زدن سریع. تند تند تند پلک بزن و یک دفعه چشم رو ببند. میبینی که تصویر اون شی برای چند ثانیه در ذهنت دیده میشه. دوباره این کار رو تکرار کن. آرام آرام شی ساده رو تبدیل به یک شی پیچیده تر. یه چیزی که از نظر شکل و رنگ تنوع بیشتری داره.

حالا این شی جدید رو سعی کن که در ذهنت ببینی.




کی تصویر سازی ذهنی کنیم؟
بهترین زمانش صبح و شب.

چقدر طول بکشه؟
حد اقل 5 دقیقه و حد اکثر 15 دقیقه.

خوب چشممون رو ببندیم و هر چی خواستیم ببینیم؟
نه خیر.

 

مقدمه ی تصویر سازی ذهنی چیزی است به نام "تن آرامی" یا همون “Relaxation” .

تن آرامی چی هست؟


الان من میخوام یک دور تن آرامی بکنیم و تصویر سازی ذهنی بکنیم و شما یاد بگیرید که تن آرامی بکنید.


برای تن آرامی اول باید عوامل حواس پرتی رو به حد اقل برسونید.


نمیگیم که عوامل رو از بین ببرید.


عوامل حواس پرتی رو باید تا جای ممکن کم کنید.


مثال:
- هوا خفه است => پنجره رو باز کن تا هوا جریان پیدا کنه.
- لباست تنگه => خوب یه لباس گشاد و راحت بپوش.
- دو هفته است حمام نرفتی => یه دوش بگیر.
- دسته ی عینکت خیلی فشار میاره به بالای گوشت => عینک رو در بیار.
- انگشتر، گوش واره، لنز و هر چیزی که میتونه حواست رو پرت کنه رو در بیار.
- موبایلت رو خاموش کن.
- تلفن رو از پریز بکش.
- تلوزیون رو خاموش کن.
- سر و صدا رو به حداقل برسون.
- اگر لامپی روشنه که نورش اذیتت میکنه، خاموشش کن.
خلاصه عوامل مزاحم رو تا میتونی کم کن.

 

تن آرامی به دو شکل انجام میشه:
1) به صورت نشسته روی صندلی. به طوری که کمر راست، پا ها راست و زانو به صورت نود درجه و کف دو دست هم روی پا.
2) به حالت خوابیده و طاق باز. به پشت می خوابید روی زمین. پاها کنار هم و دست ها هم کنار پاها.

الان ما یک تن آرامی می کنیم و بعد یک تصویر سازی ذهنی از نوع تجسم تا شما یاد بگیرید که چه طور توی خونه هاتون می تونید این کار رو انجام بدید.

 

"مراحل تن آرامی "

(1)
لطفا چشم هاتون رو ببندید
چند تا نفس عمیق بکشید.
لطفا پای راست تون رو مجسم کنید.
از نوک انگشتان پای راست تا انتهای ران.
در ذهنتون ببینید که پای راست شما در آرامش کامل است.
راحت راحت.
اگر جایی از پای راستتون درد یا گرفتگی عضلانی داره، یک فرمان ذهنی "آرام باش" بدید.
لطفا همین حالت رو برای 30 ثانیه داشته باشید.

 

(2)

لطفا پای چپ تون رو ببینید که کاملا آرامه.
راحت راحت.
لطفا همین حالت رو برای 30 ثانیه داشته باشید.

 

(3)

دست راستتون رو از نوک انگشتان دست تا کتف ببینید.
اگر دچار درد یا گرفتگی عضله است با یک فرمان ذهنی "آرام باش" اون رو آرام کنید.
دست راست شما در آرامش کامل است.
لطفا همین حالت رو برای 30 ثانیه داشته باشید.

 

(4)

لطفا دست چپ تون رو در ذهنتون تصور کنید که در آرامش کامله.
الان دو پا و دو دست شما در آرامش کامل است.
عضلات شکم، سینه و پشت رو شُل کنید.
خیلی سفت و سخت نمیخواد بشینید.
چند تا نفس عمیق.

 

(5)

چهره ی خودتون رو در ذهنتون مجسم کنید همان طوری که خودتون رو در آینه می بینید و تجسم کنید که چهره تون کاملا آرامه.
الان همه ی بدن شما در آرامش کامله.

 

بعد از این 5 مرحله می رسیم به تصویر سازی ذهنی ، به عنوان مثال مراحل زیر را تجسم کنید :

ببینید که یک لیمو ترش توی دست تونه.
لطفا این لیمو رو زیر شیر آب بشورید.
قشنگ و تمیز.
برجستگی ته لیمو رو زیر انگشت تون حس کنید.
لطفا شیر آب رو ببندید و یک چاقو بردارید و لیمو رو با چاقو به دو نیمه تقسیم کنید.
یکی از نیمه های لیمو رو بیارین کنار بینی تون و نفس بکشید.
بذاق دهان ترشح کرد؟ نه.
حالا نیمه دیگه ی لیمو رو بیارید کنار دهان و فشار بدید تا آب لیمو وارد دهان تون بشه.
دهانتون کاملا ترش شد؟ نه.
حالا  آرام چشمتون رو باز کنید.


اگر تونستید که ترشی لیمو، برجستگی ته لیمو، بذاق دهان تون ترشح کرد، یعنی اینکه تصوی سازی خوبی داشتن.

 

لازم نیست همه اش، حتی یکی از این ها هم کافیه.ما به این میگیم تن آرامی یعنی دعوت همه ی بدن به آرامش.و بعد دیدن تصویری که دوست دارید در اون آرامش.

پیشنهاد می کنم برای اینکه تجسم خلاق خوبی داشته باشید اگر خاطره ی خوبی در ذهنتون هست و مخصوصا اینکه حس جسمانی خوبی رو برای شما به همراه داشته، در ذهن تون اون خاطره رو ببینید و مرور کنید.

غذای که خیلی خوش طعم بوده و بهتون چسبیده.
شنا کردن.
منظره قشنگ.
راه رفتن روی برگ های خشک.
این تجسم ها کمک می کند که تجسم خلاق خوبی داشته باشید.


آیا با تجسم و تصویر سازی در دنیا کسی به جایی رسیده؟

در اینجا چند تا مثال فوق العاده از تصویرسازی ذهنی و نتایجی که داشته می زنیم :

 

(1)
در ارتش آمریکا عده ای تیرانداز ماهر رو انتخاب کردند. روان شناس ها تیرانداز ها رو به دو گروه A و B تقسیم کردند.
به گروه A گفتند:
"
شما از امروز به مدت یک ماه روزی یک ساعت میرید در میدان تیر و به سیبل شلیک می کنید. همه ی تلاشتون رو بکنید که تیرتون رو بزنید وسط هدف.
"
وبه گروه B گفتند:
"
شما یک ماه حق تیراندازی ندارید. اسلحه هاتون رو تحویل می دید به اسلحه خونه. روزی یک ساعت میشینید و چشم ها تون رو می بندید و در ذهنتون می بینید که به سمت هدف دارین شلیک می کنین و تمام تیر هاتون رو می زنید وسط هدف.

"
ما گفتیم تصویر سازی حد اکثر یک ربع.


پس وقتی گفته شد روزی یک ساعت یعنی اینکه روزی چند مرحله انجام می دادن. یک ماه گروه A عملا تیر اندازی کرد و گروه B در ذهن تیر اندازی کرد.
بعد از یک ماه مربی های تیر اندازی از این ها تست گرفتن و دیدن گروه A نسبت به ماه قبل 10 درصد امتیاز هاشون بالاتر است و گروه B نسبت به ماه قبل 25 درصد بالاتر است.
گروهی که تمرین ذهنی داشت 15 درصد از اون هایی که تمرین عملی داشتند جلوتر بودند.

 

(2)
آقایی به اسم "ایوان لندل" اهل چک. ده سال قهرمان تنیس حرفه ای جهان شد. شوخی نیست که یه نفر بتونه مقامی رو ده سال در جهان برای خودش حفظ کنه. زمانی که ایوان لندل از ورزش حرفه ای خداحافظی کرد، خبرنگاری ازش پرسید "آقای لندل میخام بدونیم چی شد که شما تونستی ده سال نفر اول باشی؟"
لندل گفت:
"
من دو کار انجام می دادم.
1) مثل همه ی قهرمان های جهان هر روز عملا تمرین می کردم.
2) من روزی یک ساعت گوشه ای می نشستم و در ذهنم با حریفی بازی می کردم که این حریف از من خیلی قوی تر بود ولی برنده ی بازی من بودم چون ذهن خودم بود و هر کار می خواستم می کردم. من هر وقت در عرصه های جهانی روبروی حریف هام قرار می گرفتم هیچ یک از حریف هام به قدرت حریف ذهنی من نبودند. من حریف ذهنیم رو هر روز شکست می دادم و حریف های واقعی رو مثل آب خوردن شکست می دادم.

 

(3)

دوستان عزیز آقای "هادی ساعی" نیز از این تکنیک استفاده می کرد. به گفته خود ایشون قبل از هر مسابقه در ذهنش میدیده که حریف اون روز رو به سادگی شکست میده چون ذهن خودش بود و هرکاری میخواسته انجام می داده. و در عمل هم نتیجه غیر از این نبود.

دوست عزیزی که کنکور داری - یا تو آزمون استخدامی میخوای شرکت کنی- ، هر شب که میخوای بخوابی و صبح که از خواب پا میشی تصویر سازی ذهنی کن:
"
ببین سر جلسه کنکور هستی. ببین سوال ها اومد. ببین که داری دفترچه رو باز میکنی. سوال ها رو ببین که خیلی ساده است و تو همه رو بلدی. خودت رو ببین که با آرامش کامل داری جواب میدی. ببین نتایج اومده و تو چقدر درصد های بالایی داری. ببین قوم و خویش ها اومدن خونه تون و شیریینی میخوان.


ببین در دانشگاه یا محل کار مورد علاقه ات قبول شدی و توی حیاطش داری قدم میزنی. عین زندگی واقعی.


و این تصویر سازی ذهنی باید مثل یک سریال دنبال بشه. و خواهی دید که این تصویر سازی معجزه می کنه.

 

(4)
انیشتین قبل از اینکه تئوری "نسبیت" رو ارائه بده، میگه:
"
من هر روز در گوشه ای می نشستم و چشم هام رو می بستم. و در ذهنم می دیدم که روی نواری از نور مثل اسکیت سوار هستم و دارم بین کرات و سیارات حرکت می کنم. آنقدر این تصویر رو در ذهنم تخیل کردم و دیدم که تونستم تئوری نسبیت رو ارائه بدم.
"

 

(5)

بتهوون در 35 سالگی کر میشه. ناشنوای مطلق. جالبه بدونید بزرگ ترین آثار موسیقی بتهوون بعد از 35 سالگی او خلق شده! بعد از اینکه ناشنوای مطلق شده!


کسانی که دستی در موسیقی دارند می دانند که یک موسیقی دان اول موسیقی رو به صورت نُت در خطوط حامل می نویسد و بعد اون نُت رو با آلت موسیقی اجرا می کنه و در اجرا متوجه میشه که ایراد نُت کجاست و ایراد رو اصلاح می کنه.


بتههون وقتی ناشنوا است و نُتی رو که روی کاغذ آورده رو نمی تونه بشنوه، جای تعجب داره که چطور نُت هاش رو اصلاح می کرده! جالب تر اینه که شاهکار هاش بعد از ناشنوا شدنش خلق شده. از بتهوون می پرسن "آقای بتهوون شما چطور این آثار رو خلق می کنی؟! تو که نمی تونی بشنوی؟!"
میگه:
"
کی گفته من نمی تونم بشنوم؟! من نُت ها رو می نویسم. چشم هام رو می بندم. در ذهنم می بینم که گروه کنسرت داره نُت من رو اجرا می کنه. اشتباهاتش رو با گوش ذهنم می شنوم و اصلاح می کنم.
"

(6)

ناپلئون بناپارت در زمدگی نامه اش میگه:
"
من بچه که بودم خیلی دوست داشتم فرمانده ی یک ارتش بزرگ بشم. هر روز گوشه ای می نشستم و چشم هام رو می بستم و خودم رو می دیدم که دارم یک ارتش بزرگ رو هدایت می کنم.
"

 

(7)

میکل آنژ، والت دیزنی و گوته هر سه در جداگانه در زندگی نامه هاشون گفتن:
"
هر شب که میخواستیم بخوابیم، چشم ها مون رو می بستیم.و چیز هایی که میخاستیم فردا توی زندگی مون اتفاق بیوفته رو در ذهنمون می دیدیم.
"
و جالب اینه که هر سه توی زندگی نامه شون گفتن که بیشتر اتفاق هایی که روز بعد می افتاد چیزهایی بود که ما دیشب توی ذهنمون دیده بودیم و میخواستیم که اتفاق بیوفته!

 

دوستان عزیز ما برای رسیدن به خواسته ها مون نیاز به دو نوع تلاش داریم.


1) تلاش جسمی


2) تلاش ذهنی


با تلاش جسمی ما به سمت هدف گام برمی داریم.با تلاش ذهنی هدف رو مثل آهنربا به سمت خودمون می کشیم.وقتی این دو تلاش کنار هم قرار بگیرن مثل این میمونه که طنابی رو ببندم دور کمر شخصی و در حالی سر طناب رو میکشم به سمت خودم، خودم هم به سمت او حرکت کنم.


هم من به سمت او برم و هم او رو به سمت خودم بکشم.خوب این جوری خیلی سریع میتونیم به خواسته برسیم و سرعت رسیدن ما به هدف بسیار زیاد میشه. تصویر سازی ذهنی کدوم نوع تلاش است؟

ذهنی.


تلاش جسمی سخت تر است یا ذهنی؟

تلاش جسمی خیلی سخت تر است.


و چقدر جالبه و بامزه اند دوستانی که تلاش سخت جسمی رو انجام میدن ولی با ذهن منفی!

روزی ده ساعت درس میخونه برای کنکور و بعد میگه "من که میدونم قبول نمیشم"!

روزی دو مشت دارو میخوره و بد میگه "من که می دونم خوب نمیشم"!

صبح داره می ره بیرون که هشت ساعت کار کنه.


- "خوب به سلامتی کجا دارین میرین؟"


- "دنبال بدبختی هام!"


خوب تو که بالاخره میخوای هشت ساعت کار کنی، چرا با ذهن منفی!

بعضی ها هم نه تلاش ذهنی دارن و نه تلاش جسمی.


یه گوشه ای ولو میشن تا بمیرن و همه از دستشون راحت بشن.


و جالب اینه که خیلی از ما ها در ذهن تلاش می کنیم ولی تلاش منفی.
متاسفانه خیلی از آدم ها در ذهنشون:


- طلاق بازی می کنند.
- ورشکسته شدن بازی میکنن.
- خودشون رو پشت میله های زندان می بینند.
و اینها بیچاره می کنند خودشون رو و درد سر ها رو برای خودشون خلق می کنن.
بزارید به بحث هاله های انرژی برسیم بعد بهتون ثابت می کنم که اینها خودشون برای خودشون دردسر میخرن.

 


دوست من در تصویر سازی ذهنی ما گاهی برای چیزی تصویر سازی می کنیم که نیاز به فراگیری و تمرین دارد.


گاهی وقت ها برای چیزی تصویر سازی ذهنی می کنیم که فراگیری رو تمرین نمیخواد.

من میخوام کنکور بدم. خوب نیاز داره کتاب های درسیم رو بخونم و تست بزنم. فراگیری و تمرین میخواد.


من میخوام آزمون رانندگی بدم. خوب نیاز دارد که با ماشین تمرین عملی کرده باشم.


میخوام زبان انگلیسیم خوب بشه. نیاز دارد که کلاس برم.

 


چیزهایی که نیاز به تمرین و فراگیری دارد، اول فراگیری و تمرین، دوم تصویر سازی ذهنی.

 

نمیشه من بشینم و چشم هام و ببندم و کلاس زبان نرم و بعد ببینم که توی کلاس زبانم و دارم مثل بلبل انگلیسی صحبت می کنم! اول باید یاد بگیری و بعد در تصویر سازی ذهنی ببینی که سر کلاس نشستی و تو از همه ی هم کلاسی هات بهتر انگلیسی حرف میزنی.

گفتیم در آمریکا یک گروه تیر انداز ماهر رو مورد آزمایش قرار دادن. یعنی کسایی که در تیر اندازی به مهارت رسیدن و فراگیری و تمرین رو انجام دادن. و به این تیر انداز های ماهر گفتن که گرو الف شما عملا تیراندازی کن و گروه ب شما تصویر سازی کن.


یک سری کارهایی هست که نیاز به فراگیری و تمرین ندارد. تصویر سازی ذهنی در اینها معجزه می کند.


من بیمار هستم. در حال درمانم. دارم میرم دکتر و داروم رو مصرف می کنم. من چه چیزی رو باید یاد بگیرم و تمرین کنم؟

هیچ چی.

من فارغ التحصیل شدم و دنبال کار می گردم. خوب چی رو باید یاد بگیرم؟

خوب یاد گرفتم.
درس دانشگاه رو خوندم.
با کامپیوتر آشنا شدم.
با زبان آشنا شدم.
تایپ بلدم.
فعلا فقط دنبال شغل می گردم.
این نیاز به تمرین و فراگیری ندارد.

من مستاجرم و میخوام صاحب خونه بشم.
این چه فراگیری و تمرینی میخاد؟

هیچ چی.
فراگیری و تمرینی نمیخواد.

چیزهایی که نیاز به فراگیری و تمرین ندارد تصویر سازی ذهنی در اونها معجزه می کند!


از مجموعه صحبت ها این چند جلسه متوجه شدیم که تلقین دو شکل داره:
1) تلقین مثبت
2) تلقین منفی

 

تلقین مثبت:


پیامبر (ص) فرمودند "پیش بینی مثبت داشته باشید تا به خواسته هایتان برسید."
حضرت علی (ع) فرمودند "باور های مثبت موجب آرامش روح و سلامت جسم است."

 


تلقین منفی:


روایت داریم که "پیش بینی و تلقین منفی از هر کس که باشد وسوسه ی شیطان است"
حتی به صورت موردی و مصداقی هم اشاره کردن.
پیامبر فرمودند "من تفاقر، افتقر"!
تفاقر در زبان عربی در چه بابی است؟

باب تفاعُل.
هر چیز در زبان عربی که در باب تفاعُل باشد یعنی خود را به آن چیز زدن. یعنی ادای آن چیز را در آوردن. مثلا تظاهر در باب تفاعُل است. تظاهر یعنی فیلم بازی کردن. ظاهر سازی کردن.
تفاقر یعنی کسی که ادای آدم های فقیر رو در میاره. "من تَفاقَرَ، اِفتَقَر" یعنی اینکه "اگر کسی خود را به فقر بزند، فقیر می شود"!
ادای انسان های فقیر رو در بیاری، فقیر میشی!


دوستان عزیز اینکه پیامبر فرمود کسی که ادای آدم های فقیر را در بیاورد فقیر می شود، فقر در هر زمینه ای است، نه فقط پول!


یکی میگه "اعصاب ندارم" یعنی از نظر اعصاب فقیر است.
یکی میگه "حال ندارم" یعنی از نظر حس و حال فقیر است.
یکی میگه "تمرکز ندارم" یعنی .............
یکی میگه "حوصله ندارم" یعنی ........
هر چیزی رو گفتی "ندارم"، بنا به سخن پیامبر "ندار" میشوی!

 

گام دهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

تطابق حالات فیزیکی بدن و چهره با خواسته ی درونی:

ما در روانشناسی یه بحثی داریم به اسم "تطابق حالات و رفتار". میگیم اگر میخوای در زمینه ای موفق بشی، ظاهرت هم باید اون چیزی رو که میخوای تایید کند.


علی (ع) فرمود "ان لم تکن حلیما فتحلم".
اگر میخوای صبور بشی ادای انسان های صبور رو در بیاور.

 


صبور نیستی ها ولی اداشون رو در بیار.


"وای چقدر من صبورم"


"خدا چه صبری به من داده"


یواش یواش این ها بدل به واقعیت می شود.

بعضی از این کنکوری ها رو من دیدم.


عذر میخوام از کنکوری های عزیز.


بلا نسبت آدم های خُل.


میری خونه شون.


یه تپه کتاب ریخته رو هم.


توی کتاب ها شون صندل، لنگه کفش، قابلمه و همه چیز هست!


دراز کشیده.


پیژامه اش اومده تا لب دهنش.


پیژامه هم کش نداره، گره زده اش دور گردنش.


بعد بهش میگی "چه خبره؟"


میگه "حرف نزن واسه کنکور می خونم"


موهاش رو نگاه می کنی مثل اینه که دو سالیه شونه نشده.


بابا تو قیافه ات به خُل و چل ها بیشتر می خوره تا کنکوری.

 


تو باید از الان قیافه ات مثل شاگرد رتبه اولی باشد که او رو صدا می کنن "بیا پای تخته".
هر کس نگاه کرد تو رو مثل "مهندس" و "دکتر" ببینه
!

 


بعضی ها رو من دیدم عبارات تاکیدی دارن میگه ولی مثل اینکه جنازه اش رو داره رو زمین میکشه.


اصلا قیافه ی کج و کوله ی او به این حرف ها نمی خوره.


اول مثل آدم موفق، شق و رق، تر تمیز، اداش رو در بیار تا یواش یواش کائنات با ادای تو هم سو بشود.

اینایی که میگم هرکدوم یه تکنیکه ها.


نه اینکه فقط شما این یه دونه رو یاد بگیری تمومه ها.


و بری فقط ادا در آری.


کلی کار باید بکنی ولی یکیش هم همینه که ادای اون خواسته رو در بیاری.

 

*********


بعضی وقت ها احساس خمودگی می کنیم.


احساس کسالت و خستگی می کنیم.


"خوب حالا دیگه نمی خواد. ول کن ولو بشیم"


نه خیر.


علی (ع) خطاب به امام حسین (ع) فرمودند "بنیه ... بالعمله فی النشاط و الکسل ..."


پسرم بهت توصیه می کنم تو زندگیت اهل عمل باش. چه وقتی با نشاطی چه  وقتی کسلی! فقط وقتی کسلی دوباره نشاط رو به وجودت برگردون و دوباره برو سراغ عمل.


دوست من اگه حس کردی: "حالت خوب نیست" "خموده ای" "کسلی" "افسرده ای" ، وقتش نیست ولو بشی. وقتشه که به نحوی حالتت رو عوض کنی. بپر بالا. یه پشتک وارو بزن. داد بزن. خودت رو بذار سر کار! حالتت رو عوض کن و دوباره ادامه بده.

دیدی وقتی میخوای بری مهمونی جایی که خیلی دوست داری.
خیلی مشتاقی بری.
چقدر به خودت می رسی.
لباست رو مرتب می کنی.
جلو آینه می ایستی.
با موهات ور میری.
عطر میزنی.


انسان موفق، انسانی است که همیشه داره فکر می کنه داره میره مهمونی.

 

یه مثال قشنگ براتون بزنم :


آقای "پرویز پرستویی" دیدین توی نقش هاش چقدر موفقه! از پرویز پرستویی پرسیدن که "آقا شما چی کار می کنی این قدر عالی بازی می کنی؟" گفت: "دقیقا کاری که می کنم اینه که بازی نمی کنم! من نقش هام رو زندگی می کنم. اون وقت که آژانس شیشه ای رو بازی کردم چند ماه ازش که گذشته بود. من هنوز تو قالب حاج کاظم بودم. خانمم بهم میگفت آقای پرستویی نمیخوای خودت بشی حاج کاظم؟ !من هنوز حاج کاظم بودم !"

 

پرویز پرستویی برای ایفای نقش یک رزمنده دو هفته رفت در مناطق جنگی و خوابید!با لباس نظامی.با چفیه.با پوتین.گفتن" چرا این کار رو می کنی؟"گفت:"شما میخواین من رو با کت و شلوار بیاری، لباس یه رزمنده رو تنم کنی و از اون حالت کت شلواری از من به رزمنده بسازی؟"


بذارید من دو هفته اینجا حس کنم تو خاک خوابیدن یعنی چی؟! غذا میخوری توش پر از خاکه یعنی چی؟! بذارید من با این حس زندگی کنم بعد من این زندگی رو به شما نشون بدم.


پرویز پرستویی موفق است زیرا این تطابق رو داره دقیقا اجرا می کنه. پس فرم ظاهری و فرم چهره ام باید با اون چیزی که میخوام بهش برسم هم خوانی داشته باشد.

**************************


6) تصویر سازی ذهنی.


یکی از فوق العاده ترین تکنیک هایی که در دنیای روانشناسی مطرح است.اگر از روانشناس ها بپرسید در یک صد سال گذشته در مجموعه ی تکنیک هایی که در ارتباط با ذهن بشر پیدا کردید، مهم ترینش کدوم است؟بدون شک خواهند گفت "تصویر سازی ذهنی".واقعا زندگی رو میتونه زیر و رو کنه.

 

خوب خوب خوب خوب خوب به این موضوع دقت کنید.


دوستان عزیز تفکرات من و شما بر مبنای تصاویری شکل می گیرد که اون تصاویر رو در ذهن می بینیم.


منظورم من چیه؟

اگه الان بگم "ماشین پیکان".


قدر مسلم آنچه که در ذهن شما نقش می بندد حروف نیست.


یعنی حروف «"م"/"ا"/"ش"/"ی"/"ن"/"پ"/"ی"/"ک"/"ا"/"ن"» نیست.


اونی که الان تو ذهن شما میاد چیه؟


تصویری از یک "ماشین پیکان".


اگه بگم "گل رز"؛ شکلی از "گل رز" در ذهن شما نقش می بندد.


ما وقتی فکر می کنیم، مرور اون فکر به واسطه ی تصاویری است که از ذهن ما عبور می کند.


جالبه بدونید اگر تصویری رو در ذهن مرور کنید و اگر شروع به خیال بینی و رویا پردازی بکنیم به شرط اینکه که خیال ما به صورت فکر نباشد بلکه به صورت تصویر باشد، ذهن انسان اون خیال تصویری را مساوی با واقعیت فرض می کند!

این همان مهم ترین یافته ی صد ساله ی روانشناسی است.


اگر من امشب برم فرودگاه تهران و پرواز کنم به مشهد و به لطف خدا برم زیارت و شما همین الان تصور کنید که رفتید فرودگاه تهران و پرواز کردید به مشهد؛ نه اینکه فکر کنید ها، بلکه فیلمش رو در ذهنتون ببینید؛ علم روانشناسی ثابت کرده است که ذهن من و شما یک چیز رو ثبت خواهد کرد.


و اون این است که من و شما به مشهد سفر کردیم. ذهن تصوری را که به صورت فیلم دیده میشه مساوی با واقعیت قلمداد می کند. و ما می توانیم از این ویژگی استفاده بسیار جانانه ای بکنیم برای رسیدن به موفقیت ها مون.


بذارین اول ببینیم که "آیا تصویر سازی ذهنی در دین اسلام وجود دارد؟"


اولین کسی که تصویر سازی ذهنی انجام داد خدا بود. تکنیکی که روان شناس ها دوازده سال هم نیست که بهش پی بردن.


سوره ی انفال آیات 42 و 43 و 44.


خداوند در این آیات جنگ بدر رو توضیح میدن.خدا میگه که مسلمان ها به دره نزدیک بودن و مشرکین دور.خوب نزدیکی به دره موقعیت خوبی نیست چون اگه دشمن بهت حمله کنه پرت شدی اون پایین.خداوند داره توضیح میده که موقعیت مسلمان ها موقعیت خوبی نبود.کاروان تجاری قریش در دسترس مسلمان ها نبود و از اون ها دور بود.

 

خداوند میگه اگر با هم قرار میگذاشتید برای شروع جنگ چون تعداد دشمن از شما بیشتر بود، خلف وعده می کردید و به جنگ نمی رفتید.خدا میگه به خاطر اینکه عهد شکنی نکنید و فرار نکنید و از جنگ گریز نداشته باشید، من در رویای شما دشمن رو کم نشان دادم و شما باور کردید که دشمن کم است.


عین عبارتی که در قرآن به کار رفته " فی منامک" است.


این همون تکنیک تصویر سازی ذهنی است.

یعنی آن چیزی که در ذهن به تصویر کشیده بشود، ذهن آن رو مساوی با واقعیت می داند.


و خداوند ادامه میده.


اینجاش فوق العاده است.


خدا می فرمایند که جنگ بدر شروع شد و اگر شما رو در رو می دیدید که دشمن چقدر زیاده، در می رفتید. بنابراین در چشم های شما دشمن رو کم نشان دادم و شما آنها را می دیدید و کم می دیدید.


و در سوره ی آل عمران آیه 13 خداوند در مورد همین جنگ بدر صحبت می کنه و میگه کافران هم در اون جنگ شما را دو برابر دیدن. این دو تکنیک، تکنیکی است که هنوز روان شناسی بهش پی نبرده. معتبر ترین دانشگاه های جهان دارن کار می کنن که چه جوری میشه من با چشمم نگاه کنم کم ببینم و با چشمم نگاه کنم زیاد ببینم؟!


ولی تکنیک اول رو بشر بهش پی برده.همون تکنیک "تصویر سازی ذهنی".


دوستان عزیز تخیل شاه راه رسیدن به واقعیت است.


اگر میخواید برسید به موفقیت های بزرگ، تنها اتوبانی که میتونه تو رو برسونه همینه. ما میخوایم آنچه رو که دوست دارید بهش برسید، پیشاپیش در ذهنتون به صورت فیلم ببینید. ما میخوایم شما کارگردان فیلم سینمایی ذهنتون باشید.


مگه نمیخوای تو کنکور قبول بشی، میخوام ببینیش.
مگه نمیخوای فلان خونه رو بخری، میخوام ببینیش.
مگه نمیخوای فلان شرکت استخدام بشی، میخوام ببینیش.
مگه نمیخوای در فلان کار موفق بشی، میخوام ببینیش.

 

تصویر سازی ذهنی به کار بردن قوه ی تفکر است برای پیشاپیش دیدن آنچه که در آینده انتظار آن رو می کشی.

قبول دارین، تصویری که یک نقاش روی یک بوم نقاشی میکشه، قبل از این در ذهن نقاش تمام و کمال دیده شده؟

قبول دارین طرحی که یک معمار از یک ساختمان می کشد، قبلا اون معمار، ساختمان ساخته شده ی کاملش رو در ذهنش می بینه؟

قبول دارین طراح لباس قبل از این که مدل لباسی رو روی کاغذ بکشه، لباس دوخته شده ی آماده شده را در ذهنش دیده و بعد کشیده؟

ما به این میگیم تصویر سازی ذهنی.
یعنی پیشاپیش اونچه را که قرار است بهش برسیم، در ذهن ببینیم.

انیشتین داشت می مرد. گفتن "آقای انیشتین شما که داری میمیری. اقلا قبلش یه جمله بگو بعد بمیر. حیفه!" آخرین جمله ای که انیشتین گفت و مرد این بود "تخیل بالاتر از دانش است!" انیشتین در جای دیگه گفته "شما با تصویر سازی ذهنی رویداد های آینده ی زندگی خود را پیشاپیش به تصویر می کشید."

جلو تر بریم براتون مثال میزنم از انسان های موفقی که تصویر سازی کردن و به نتایج خارق العاده ای رسیدند.



و اما تصویر سازی ذهنی به دو شکل انجا میشه:
1) تجسم
2) تجسم خلاق

گام نهم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

2- تکرار :


عبارات تاکیدی را باید دائما تکرار کرد.
بعضی ها یه دو سه روزی میگن و خسته میشن.
این رو بدونید که ضربات کوچک ولی مداوم نقش ضربه های بزرگ و اساسی رو ایفا می کنند.
مثل آبی که در یک کوه، قطره قطره قطره روی یک سنگ خارا می چکد و بالاخره این قطره ها اون سنگ رو سوراخ میکن و آب از اون سنگ عبور می کنه.
آنقدر باید بگی تا به نتیجه برسی.

خوب روزی چند بار بگیم؟

عدد مهم نیست!
هر چه تکرار بیشتر، نفوذ در ضمیر ناخودآگاه عمیق تر و بیشتر.

عبارات تاکیدی رو کجا بگیم؟

هر جای ممکن.
تو تاکسی.
تو دانشگاه.
محل کار.
پیاده رو.
تو حموم زیر دوش.

چه موقع بگیم؟

این مهمه!

اجازه بدید با یک مثال بهترین موقع برای عبارات تاکیدی رو بیان کنیم.


فرض کنید شما رو دعوت می کنن به یک سمینار که قرار است از صبح تا شب 10 سخنران هر کدوم یک ساعت صحبت کنن.


سطح تحصیلات این سخنران ها در یک حد است.


میزان آگاهی شون یکیه.


مدل سخنرانی شون هم یکیه.


فقط 10 موضوع مختلف هست که این ها میخوان در موردش حرف بزنن.


سوال: شما از این ده سخنران (به ترتیب سخنران یک کسی است که اول شروع می کند تا سخنران ده که غروب آخرین سخنرانی رو میکنه) به کدوم یکی شون بیشتر گوش می دید؟

سخنران "یک" چون اول صبح انرژی داریم و سخنران "ده" چون دیگه خیال مون راحته که این آخریه و بعدش میریم خونه.


بهترین زمان برای گفتن عبارات تاکیدی صبح و شب است.

 

صبح که از خواب پا میشی، ذهن کاملا آماده است و هیچ درگیری قبلی نداره.سر حال و شنگول.


شب هم خیالت راحته که میگی و بعد می خوابی.


اما چون معمولا در طی روز درگیری ذهنی زیاد است، شما نمی تونید با تمرکز روی عبارات کار کنید.


ولی شما هر وقت که می تونید بگید.


ولی بهترین زمان صبح، بعد از اینکه بلند شدید و شب، قبل از خواب است.


شاید اون اول که عبارات رو می خواهید بگید، شنیدن صدای خودتون براتون جالب نباشه ولی باید بگید تا به صدای خودتون عادت کنید.

هر وقت احساس کردی که داری سست میشی دقیقا زمانی است که باید عبارات تاکیدی رو بیشتر به زبان بیاری.

یک کشاورز چرا می تونه در زمان درو محصول خوبی رو برداشت کنه؟


چون در رسیدگی به اون زمین استمرار داشته و چون صبر داشته!
صبوری و استمرار!


علی (ع) فرمودند: "کسی که صبر ندارد به پیروزی نمی رسد."


عبارات تاکیدی رو باید مستمر و با حوصله و صبر بگی تا به نتیجه برسی.
اگر موفقیت بزرگ بخاید زمانی طولانی ای باید صرفش کنید.

 

 

==============================

 

 


3- عدم حساسیت :

حساسیت یعنی جذب شرایطی که از آن فراری هستیم.


به بحث هاله های انرژی که برسیم خواهید دید که حساسیت من و انرژی های من، اتفاقاتی رو رقم میزنه که به نفع ما نیست.


آقا و خانم رفتن مهمونی.


بچه ی صاحب خونه از دیوار راست بالا میره.


بچه دست می کنه تو جیب آقا!


آقا به خانمش میگه " این بچه است یا میمونه ... بی تربیت ... بزنم لهش کنم"


خدا یه بچه ای به این ها میده که توی بیمارستان براشون پشتک وارو و بالانس میزنه!


حساسیت یعنی جذب شرایطی که از آن فراری هستیم.

 

یه حکایت جالبی در مورد حساسیت هست که شنیدنش خالی از لطف نیست :

آقایی تعریف می کردن :


"
من توی آپارتمان زندگی می کردم.


و آدمی هستم که به سر و صدا به شدت حساس ام.


طبقه ی بالای ما چهار پنج تا بچه داشتن.


این بچه ها صبح تا شب یا رژه میرفتن یا کشتی می گرفتن.


هر چی میرفتم می گفتم لطفا این بچه ها رو ساکت کنید گوش نمی دادن.


دیدم فایده نداره.


گفتم این ها رو نمیشه ساکت کرد ولی خونه ام رو می تونم عوض کنم.


خونه ام رو فروختم.


به کسی که خونه رو خرید گفتم من چند ماهی میشم مستاجر خود شما تا یه خونه پیدا کنم.


هر خونه ای که می رفتم و می دیدم پسند نمی کردم چون که سر و صدا داشت.


چهار ماه نتونستم خونه بخرم.


و توی این چهار ماه قیمت خونه ها رفت بالا!


دیدم ای دل قافل اگه با پولم خونه نخرم، مجبورم که تا آخر عمرم مستاجر بمونم.


مجبور شدم خونه ای خیلی کوچک تر از خونه ی قبلی بخرم، در کنار یک خیابون فرعی که اون طرف خونه ی ما یه مسجد بود.


نه از این مسجد معمولی ها، از اون با حالا.


از اونایی که دو تا بلندگو دارن و از اذان صبح شروع می کنن تا:


"مجلس ختم"
"مجلس عروسی"
"جشن نیکو کاری"
"سالگرد رزمندگان اسلام"

رفتم به امام جماعت گفتم حاج آقا تو رو به خدا صدای اینو کم کنید.


گفت نمیشه عزیز من.


فعالیت فرهنگی مسجد که تعطیل بشو نیست!


یه شب نصف شب، قبل از اذان صبح نرده بام بردم و با یه سیم چین، سیم بلندگوها رو تیکه تیکه کردم.


موقع اذان صبح شد دیدم صدا نمیاد و گرفتم راحت خوابیدم.


فردا میرن یه تعمیر کار میارن که ببینن مشکل صدا از کجا بوده.


تعمیر کار میگرده می بینه که سیم تکه تکه شده.


میگن خوب عوضش کن در ضمن ما هشت ماه پیش یه آمپلی فایر هم خریده بودیم، لطف کن این رو هم نصب کن کنار اون دو تا بلندگو!



قصه نبود ها!
واقعی است!
حساسیت یعنی جذب شرایطی که از آن فراری هستیم.

مادر با حساسیت تمام دست به دعا برمی داره:
"خدایا هر امتحانی میخوای بگیری از من بگیر، ولی بچه ام نه!"
در هر زمینه ای که مته به خشخاش گذاشتی، همون اتفاق برات پیش میاد و خفاش شب بچه ی اون مادر رو می دزده.

خانوم با حساسیت:
"سال 90 هم داره میاد. موهام رنگ دندون هام شد. نکنه یه شوهر خوب ِ خوشگل ِ تپل ِ مامانی گیرمون نیاد!"


باید به این خانوم عرض کنیم که "شرمنده، تو حالا حالا حالا ها خونه ی بابا مهمونی چون حساسیت اوضاع رو خراب می کنه."

یه قصه ی جالب دیگه هم واستون بگم:


یه آقایی می گفت که:
"
من یه پیکان داشتم مدل 53.


ما تو عمرمون با این پیکان نه به کسی زدیم و نه کسی به ما زد.


شب ها هم همین جوری میزاشتیمش توی کوچه.


خیلی وقت ها هم صبح که میرفتم، می دیدم که در یا شیشه ماشین باز بوده.


اسم نوشتیم برای یک دستگاه پژو.


چند ماهی تو نوبت بودیم تا اینکه پژو رو به ما دادن.


پژو رو دیگه تو کوچه نمیزاشتم که، می بردمش توی حیاط خونه.


به بچه هم گفتم که دیگه حق نداری توی حیاط فوتبال بازی کنی.


چون خط میندازی به ماشین.


و جالب این بود که هر چی موتور و ماشین توی تهران بود، نیت کرده بودن که بمالن به ماشین ما!


صبح تا اومد ماشین رو در بیارم یکی از عقب زد به ماشین.


100 متر اون ور تر موتوری با کلاه کاسکت اومد تو آینه بقل من.

حساسیت.
پس عبارات تاکیدی رو بگین ولی نسبت به آنچه که می خواید بهش برسید حسایت نشان ندید.
چون نه تنها به خواسته تون نمی رسید بلکه شرایط کاملا برعکس میشه.

===================================

4- عدم نگرانی :


نگرانی یعنی ایجاد چیزی که نمی خواهیم!
نگرانی مانع دیدن است!
نگرانی مانع شنیدن است!
نگرانی مانع درک کردن است!
نگرانی مانع اجابت دعا است!
نگرانی مانعی است برای اینکه شما به خواسته ات نرسی!

من حسابدار یک شرکتم.


از اونجایی که همیشه نگران که نکنه وقتی من میرم خونه یکی کلید گاو صندق رو برداره و بره سراغ تراول ها و پول ها، کلید گاو صندوق رو هر روز میارم خونه و صبح با خودم می برم محل کار.


یه روز صبح که بلند شدم و صبحونه رو خوردم، می بینم که کلید نیست!


با نگرانی تمام ده بار همه ی خونه رو می گردم.
نیست!


بدبخت شدم!
حالا به مدیر شکرت چی بگم!
میام برم به مدیر بگم "کلید گم شده" که می بینم کلید روی میزه!
من ده بار این میز رو گشتم!

بعد ما یه حرف بامزه میزنیم که از این حرف ما مرغ پخته هم تو قابلمه خنده اش می گیره!


اگه گفتین؟


میگیم "جن نشسته بود رو کلید!"


جن بی کاره بیاد بشینه روی کلید ما؟!


نگرانی مانع دیدن شد و ربطی به جن ندارد.

 


نگرانی رو رها کن تا کلید های کائنات یکی یکی خودشون رو به تو نشون بدن.

 


هر کدوم از این کلید ها مربوط به یکی از گنج های هستی است.

خونه ای که نگرانش هستی فروش میره یا نمیره، بهت قول میدم که این خونه فروش نمیره!

 


اونی که نگرانه که کنکور قبول میشه یا نمیشه، بزارید خیالش رو راحتش کنم، نمیشه!


قراردادی که نگرانش هستی که امضا میشه یا نمیشه، امضا نمیشه!


اونجایی که نگرانی که استخدام میشی یا نه، استخدام نمیشی!


پس لطفا همین الان نگرانی رو کنار بزار.

 


خودمون اوضاع رو خراب می کنیم.
نگرانه که امشب بره خونه دعوا میشه یا نمیشه، امشب تو خونه شون جنگ جهانی سومه!
با نگرانی میگه طرح تعدیل اومده. بیست نفر رو میخوان تعدیل کنن. صبح میره میبینه اولین نفر خودشه!
نگرانی اوضاع را خراب می کند.

سال هاست که دوست به درد بخور نداره.


آنقدر نگرانه: "یعنی ما لیاقت نداریم؟! یه دوست خوب نباید داشته باشیم؟!"


نگران پیدا کردن دوست خوب نباش.


اصلا بگو "بدون دوستم چه صفایی داره! چه باحاله!"


من به تو قول میدم که از در و دیوار برای تو دوست می ریزد.


ما عادت کردیم برای رهایی از نگرانی، خواسته هامون رو رها کنیم و بزاریم کنار.

سه سال در کنکور شرکت کرده و قبول نشده.


تمام این سه سال اضطراب و استرس و دلهره و ....


عاقبت میگه "نمیخوام دیگه"!

 

خیلی جالبیم ما ! خواسته رو رها می کنیم که از دست نگرانی رها بشیم.

 

5 بار رفته برای استخدام و گفتن نمی خوایم.


عاقبت میگه "ول کن بابا ... اصلا تو خونه بشینم بهتره"


ما آدم ها عادت کردیم که خواسته هامون رو رها می کنیم تا از دست نگرانی رها بشیم.


دوست من این غلط است.


نگرانی رو رها کن تا به خواسته ات برسی.


نه اینکه خواسته ات رو رها کن که از دست نگرانی رها بشی.

یه آقایی می گفت:

خانوم هایی هستن که ازدواج می کنن و هفت هشت سالی حامله نمیشن!


دوا
درمان
قرص
دارو
عمل جراحی
انرژی
دعا نویس
طب گیاهی
سوزنی
میخ درمانی
سیخ درمانی
خلاصه نمیشه که نمیشه!
خانوم و آقا میشینن با هم صحبت می کنن:
"
ببین عزیزم ما داریم پا تو سن میزاریم.


ما دیگه داریم پیر میشیم.


اگه می خاستیم بچه دار بشیم تا حالا شده بودیم.


ما هر تلاشی رو که می تونستیم کردیم.


بیا بریم یه بچه ای از شیرخوارگاه بیاریم و او رو بزرگ کنیم.



یه آمار جهانی قشنگ داریم که میگه بیش از 50 درصد از خانم هایی که سال ها حامله نمی شدن و رفتن از شیرخوارگاه بچه ای رو آوردن که او رو بزرگ کنن، در سه ماه اولی که بچه رو آوردن حامله شدن!

 

بیش از 50 درصد!
چرا؟

چون نگران بودن!
خانم می گفته که:
- "نکنه دو میلیون تومن خرج کنیم و آخرش هم هیچ!"
- "فامیل دوماد چی میگن؟!"
- "میگن عروس اجاقش کوره!"
- "خاک بر سرم شد!"
قبول دارین وقتی که میرن بچه میارن یعنی نگرانی رو گذاشتن کنار؟


اون اوایل که شبکه چهار راه افتاده بود برنامه ای پخش می شد به نام "نیروی درون".


در این برنامه نشون می دادن که خانم وآقای مسنی در استرالیا مرکزی رو راه انداختن که می گفتن ما می تونیم بیشتر بیمار های صعب العلاج را درمان کنیم.


مثلا سرطانی هایی که قرار بود 6 ماه دیگه بمیرن.


100 درصد نه ولی درصد بالایی درمان می شدن.


نشون می داد که بعد از طی سیکل درمان این بیماران کاملا معالجه شدن.


کسانی که قبلا تومور داشتن و حالا تصویر آزمایش نشون میده که هیچ توموری ندارن!


اگه گفتین کاری که این خانم و آقا می کردن چیه؟

حرف درمانی!


با حرف نگرانی رو از ذهن بیماران بیرون می کردن و جای اون امید می کاشتن.

دوستان عزیز به لطف خدا، به لطف خدا و به لطف خدا تا امروز دو نفر که سرطان داشتن با همین مطالب خوب شدن.


اومدن و گفتن:
"
سرطان داشتیم.
تومور داشتیم.
و انقدر حرف مثبت شنیدیم که خوب شدیم.
وقتی که آزمایش گرفتیم دیدم اصلا غده ای وجود ندارد.
"

یه نکته قشنگ بهتون بگم.

 


ما ها وقتی خوشی هم بهمون میرسه با هاش خوشی نمی کنیم.

 


- "نه بابا ماها خوشی بهمون نیومده!"


- "الان خوشی کنیم دو روز دیگه از دماغمون می کشن بیرون!"


با اجازه ات دو روز دیگه از دماغ وگوش و دهنت، هم زمان می کشن بیرون.


چون تو اهل خوشی کردن نیستی.


وقتی خوشی بهت میرسه چرا خوشی نمی کنی؟

چرا نگرانی که یک دردسر غیر منتظره بیاد و شادی رو از تو بگیره؟

اصلا بزار اینجوری بگم.


اون دردسر غیر منتظره به واسطه ی نگرانی تو ایجاد میشه.


و این جمله که میگن "از هر چیزی بترسی سرت میاد" کاملا درست است.


ترس از شکست یعنی ایجاد شکست.


ترس از بازنده شدن یعنی بازنده شدن.

نگران که نکنه بیماریش حاد بشه و آخر هفته نتونه عروسی خواهرش شرکت کنه.


همچین بیماریش حاد میشه که کله پا میشه.

نگرانی هم مثل حساسیت شرایط رو خراب می کند.


اگه نگران باشی که بدهکار میشی یا نه، بدهکار میشی.


اگه نگران باشی که صاحب خونه بیرونت می کنه یا نه، بیرونت می کنه.


اگه نگران باشی که برای پرداخت بدهیت ماشینت رو باید بفروشی یا نه، ماشینت رو باید بفرشی.

دوستان عزیز افکار من و شما زندگی ما را شکل می دهد.


فکرت رو که عوض کن تا که زندگی به طرز خارق العاده ای عوض بشه.


ذهن من و شما معمار زندگی من و شماست.


به این معمار باید ملات خوبی داد تا دیواری که می چیند، دیوار خوبی باشد.

 


نگرانی مادر واقعه است.

 


نگرانی ملات بدی است که به این مادر میدیم.


دیوار را می چیند ولی این دیوار فرو می ریزد.


یه آقایی مدیر یک شرکته.


یه منشی خانم داره که یا داره بافتنی می بافه یا داره با رفقاش تلفنی حرف میزنه.


مدیر هر روز تذکر میده.


"خانم محترم شما از من حقوق نمی گیری که هر روز بافتنی ببافی و پشت سر من با رفقات حرف بزنی. حقوق میگیری که کار کنی".


روز اول
دوم
دهم
بیستم

و خانم داره کار خودش رو ادامه میده.


آقا توی خونه فکر می کنه که فردا میرم بهش میگم خانم ما دیگه تو این شرکت به شما نیاز نداریم.


بعد میگه نکنه بهش بگم نیاز نداریم، یه وصله ای بهم بچسبونه.


برامون حرف در نیاره.


آبرمون رو نبره.


نره ادره کار شکایت کنه.


فردا صبح میره سر کار ولی به منشی چیزی نمیگه.


سه چهار ماهی مثل مار به خودش می پیچه ولی بازم چیزی نمیگه.


بالاخره یه روز صبح از خواب پا میشه میگه این جوری نمیشه.


امروز میگم خانم نمی خوامت.


برو به سلامت.


هر چه بادا باد.


از در شرکت میره داخل میبینه که منشیه وایساده جلوی در، با گردن کج و یه کاغذ هم دستش.


آقای مدیر میشه خواهش کنم این رو امضا کنید.


برگه استعفامه.


خواهش می کنم این رو امضا کنید.

برین امتحان کنید.


نگرانی رو گذاشت کنار و شرایط به طرز خارق العاده ای عوض شد.


نگرانی رو بزار کنار تا شرایط عوض بشه.


اونم نه عوض شدن معمولی، عوض شدن خارق العاده!


دوستان من، شما به همه ی خواسته هاتون می رسید به جز خواسته های بزرگتون!


اگه گفتین چرا؟


چون ما عادت کردیم که هرچه خواسته بزرگ تر، نگرانی بیشتر.




حالا اگه کنکور قبول نشم چی؟


آبروم میره!


اونم جلو دختر خاله ام.


میگه عرضه نداشتی.


این همه کلاس کنکور رفتی واسه من.

نگرانی مادر واقعه است.


پیامبر (ص) یه روایتی دارن خیلی کوچولو ولی خیلی جانانه.

 


پیامبر (ص) فرمودند: "امور را آسان بگیرید".

 



میخام ازتون تست بگیرم!


تست ایمان!


هر چه نگرانی شما بیشتر ایمان تون کمتر و هر چه نگرانی شما کمتر ایمان تون بیشتر؟


بعضی ها میگن خوب با این تفاسیر من خیلی با ایمانم.


اینکه شما الان نگرانم نیستید خوب کاری نداره که.


روی صندلیت نشستی منم مطالب خوشگل خوشگل براتون گذاشتم و نگران نیستید.


نگرانی اینجا مفهومی ندارد.
نگرانی در شرایط سخت!

صاحب خونه میگه من کاری ندارم!
امشب وسایلت رو میریزم تو کوچه!
بیرون!
توی جوب!
حالا چقدر نگرانی؟

اداره بهت میگه تعدیل شدی!
فردا دیگه نیا سر کار!
حالا چقدر نگرانی؟

همین الام موبایلت زنگ میزنه میگه الو بابات رفت زیر ماشین!
حالا چقدر نگرانی؟

آنقدر مثال داریم از بزرگان دین که داشتن برای مردم حرف میزدن و خبر مرگ فرزند شون رو بهشون دادن و فقط و فقط گفتن "همه از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم"! و بقیه حرفشون رو ادامه دادن!

حالا چقدر نگرانی؟


به ابراهیم پیامبر بزرگ خدا، رفیق خدا، محبوب خدا گفتن "میخوایم بندازیمت تو آتیش!"


ابراهیم (ع) گفت "خوب بندازین."


گفتن "ابراهیم کوهی از آتش است!"


گفت "خوب باشه."


گفتن "ابراهیم شوخی نمی کنیم ها! نگاه کن! آنچنان این آتیش شعله ور است که نمی تونیم ببریمت جلو و بندازیمت تو آتیش! مجبوریم با منجنیق پرتت کنیم تو آتیش!"


گفت "خوب بندازین دیگه. شاخ شونه میکشید چرا. بندازین."


ابراهیم آرام آرام آرام بود.


و اگر ابراهیم آرام نبود، خدا به آتش فرمان نمی داد "یا نار کونی بردا و سلام علی ابراهیم".


آتش سرد و سلام و گلستان شد چون ابراهیم آرام بود.


بهتون قول میدم که اگه ابراهیم آرام نبود الان تو کتب دینی می خوندیم که حضرت ابراهیم کباب شد.


میخاین آتش های زندگی بر شما سرد بشه؟

نگرانی رو بزارین کنار.

چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور.


پیر مردی ته یک کوچه ی بن بست مغازه داشت.
یه جوانی اومد گفت "عمو خدا عقلت بده. مردم نبش چهار راه مغازه دارن فروش نمی کنن. بعد تو اومدی ته کوچه بن بست!"
پیرمرد گفت "پسرم. اگر فرشته ی مرگ خدا جناب عزرائیل همین الان بخواد جان من رو بگیره، آیا ته کوچه ی بن بست من رو پیدا می کنه یا نمی کنه؟"
جوان گفت "معلومه که پیدات می کنه."
پیر مرد گفت "بعد چه جوریه که فرشته ی مرگ خدا منو پیدا می کند ولی فرشته ی رزق و روزی خدا منو پیدا نمی کند؟!"


فرشته رزق و روزی خدا کیه؟

میکاییل.


دلار ها رو گرفته داره می دوئه دنبال تون.


فقط مسئله اینجاست که اون می دوئه و شما هم می دوئید، بهتون نمی رسه.


تو این دوره یادتون میدیم که وایسید تا آقای میکاییل بهتون برسه.

 


پیامبر (ص) فرمودند "روزی بیشتر از مرگ به دنبال شماست"!

 


مرگی که هر ثانیه ما رو تعقیب میکنه!
نگرانیت رو بزار کنار.
این پیرمرد با ایمان است چون نگران روزیش نیست.
ولی ما نگرانیم.

با نگرانی میگه "دارن زیر آبم رو میزنن"


مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ی ما ... غافل از این که خدا هست در اندیشه ی ما


تا حالا شده یه چیز کوچکی رو از خدا بخاین و خیلی زود بهش برسین؟

یه مثال بزنم:

تابستونه و نشستیم تو اتاق.


گرمه.
پیشونی مون عرق کرده اندازه ی اشک های "سرندی پیتی"!


میگیم "آخ که یه بستنی می چسبه! آی می چسبه!"


به دو دقیقه نمیکشه که پدر با یه کیسه بستنی میاد خونه!


بعد ما چی میگیم؟

"کاشکی از خدا یه چیز دیگه خواسته بودم"

منظورمون این نیست "کاشکی فالوده خواسته بودم!"


منظورمون اینه که اگر من می دونستم مستجاب دعوه هستم، یه چیز بزرگ تری از خدا می خواستم.


مثلا می گفتیم "یه خونه ی 300 متری تو زعفرانیه آی می چسبه!"


بعضی ها میگن "خدا خواسته های شکمی رو زود اجابت می کنه"!


ولی اگه می گفتیم "آخ یه شوهر خوب می چسبه" که نمی داد!


چون بستنی خوردنیه داد ولی شوهر چون خوردنی نیست، نداد!


دوستان من بستنی رو شما خواستید و کائنات آن رو به شما هدیه داد.


کائنات بار ها به ما نشون داده که "بخواه تا در دو دقیقه بهت بدم"!


ولی ما متوجه نیستیم که اگر خواسته های دیگه مون رو هم مثل بستنی بخوایم، به سادگی بستنی بهشون می رسیم مگر اینکه خدا به صلاح نداند.


قبلا هم گفتم که این جوری نیست شما هر چیزی رو بخاید و خدا بگه به صلاح نیست.


خوب اونی که به صلاح هست رو چرا بهش نرسیدیم.


بزارید ببینیم که بستنی رو چه جوری میخایم تا یاد بگیریم خواسته های دیگه مون رو مثل بستنی بخوایم.


1) ما بستنی رو با تمام وجود و اشتیاق کامل خواستیم. "یه بستنی آی می چسبه"
2) برای رسیدن به بستنی نگران نبودیم.
3) آیا به نتیجه ی بستنی وابسطه بودیم؟! یعنی اینکه حتما باید کسی بستنی رو میاورد ما می خوردیم؟!

 

امام رضا (ع) فرمودند "هرگاه از اجابت و یا عدم اجابت خواسته ای به یک اندازه راضی بودی، فوق العاده به اجابت خواسته نزدیک هستی."


دوست عزیزی که کنکور دادی.
تلاش هات رو کردی.
درس هات رو خوندی.
تست هات رو زدی.
فشار ها رو به خودت آوردی.
بگو "من کنکور رو دادم. قبول شدم خدا را شکر. نشدم هم هیچ اتفاقی نمی افته. ایشالا می خونم سال آینده یه رشته ی عالی قبول میشم."
با این تفکر شما فوق العاده نزدیک میشی به اینکه همین امسال رشته ی بسیار خوبی رو قبول بشی.
ولی کسی که میگه "من باید امسال قبول بشم ..." احتمالا باید سال دیگه هم پشت کنکور بمونه.
ما در خواستن بستنی به نتیجه وابسته نبودیم.


در خواسته های بزرگ تلاشت رو بکن ولی نتیجه رو رها کن.


نگفتم نتیجه برات مهم نباشه. چون اگه مهم نباشه که اصلا تلاشی نمی کنی.
تلاش بکن، نتیجه برای تو مهم باشد ولی اگه بهش هم نرسیدی، نرسیدی.
اگر این رو از ته دل بگی، فوق العاده به رسیدن به نتیجه نزدیک میشی.

4) بستنی رو میارن. میگن هیچ کس به بستنی دست نزنه. میرن زنگ خونه همسایه ها رو میزن. بیاین بیرون. چشم تون در آد. داریم بستنی میخوریم.


ما با بستنی حال کسی رو می گیریم؟


ما بستنی رو به رخ کسی نمی کشیم ولی خواسته های بزرگ مون رو میخایم به رخ دیگران بکشیم و با اون ها حال بقیه رو بگیریم.


"قبولی تو کنکور آی می چسبه! آی می چسبه! مخصوصا آدم یه ضرب قبول بشه صنعتی شریف تهران! بعد بره خونه پسر عمو بگه «فوق دیپلم کتابداری! شریف! دیگه نگو احمد! بگو آقای مهندس!»"

"یه خونه ی 18 خوابه تو زعفرانیه آی می چسبه! مخصوصا همه ی فامیل رو دعوت کنی! این اتاق خواب اول مونه! این اتاق خوب دوم مونه! این اتاق خواب گربه مونه! این یکی رو شبها شست پامون رو میزاریم توش بخوابه! چشم تون در آد! آی حال میده! اینا بترکن!"

"یه ماشین بنز الگانس چه می چسبه! مخصوصا یه وری بشینی! بعد بوق بزنی پیکان لکنته گم شو کنار! خط رو بنزم نندازی ها!"

ما خواسته ها مون رو می خوایم بکنیم تو چشم مردم ولی خدا وکیلی بستنی رو فقط می خواستیم بخوریم.
خواسته هاتون رو عین بستنی بخواین.
به همون سادگی و به همون راحتی.

مثلا یه دختر خانم بگه "آی می چسبه یه بستنی با یه شوهر خوب!"
سه دقیقه نمی کشه که باباهه میاد با یه کیسه و یه گونی!
بقیش رو هم خودتون میدونید!
میگه عزیزم این یه گونی بستنی!
اینم یه کیسه شوهر!

گام هشتم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

"بهرحال ما در دنیایی زندگی می کنیم که منفی ها و افراد منفی دور و بر ما هستند و هر لحظه می توانند به سراغ ما آمده وذهن ما را درگیر منفی های خود کنند ، در این وضعیت – که کم هم پیش نمی آید – چه کنیم ؟"


4 راهکار مفید در اینجا برای دوری از منفی ها بیان می کنیم :

1-      تا جایی که میشه از منفی ها فاصله بگیریم.

تا جایی که می توانیم خودمان جملات منفی بکار نبریم ، خودمان موسیقی منفی گوش ندهیم و تا جایی که امکان دارد رابطه ی خود با افراد منفی را به حداقل برسانیم.

امام صادق فرمودند که از پدر شنیدم " ترک اموری که برای تو سودی ندارد، از نیکی است"



2-      جریان رو عوض کنید.

مثلا نشستی یه جایی طرف شروع می کنه:
"کشتن ما رو!"
"مملکت نیست"
همین جوری منفی بافی می کنه پشت سر هم.
یه دفعه شروع به لرزیدن کن!
- "چیه؟"
- "نمیدونم!"
اون اصلا یادش میره که چی داشت می گفت.
پنجره رو می بنده.
پتو روت می ندازه.
بخاری روشن می کنه.
به همین سادگی جریان عوض شد.
.
.
تند تند تند داره حرف میزنه.
خیلی ریلکس دستت رو میگیری به شکمت و میگی "گلاب به روت"!
برو اون تو بشین و شیر آبم باز کن که لو نری!
این بهتره که اجازه بدی نیم ساعت لهت کنه با پیام منفی!




یکی به من گفت "آقا مردم همه دزد شدن"!
با صدای بلند گفتم " برو عقب"!
عین برق گرفته ها گفت "چیه؟"
گفتم "خوب همه دزدن دیگه. یه وقت جیبم رو نزنی. تازه شاید منم جیبت رو بزنم."
گفت "نه من قصدم جسارت نبود."
گفتم "ولی جسارت کردی عزیز من! وقتی میگی همه دزد شدن یعنی منم دزدم؛ تو هم دزدی."
.
.
مثلا اگه کسی بهتون گفت "مردم همه بی انصاف شدن"
در جوابش بگید:


"چی چی همه مردم بی انصاف شدن؟!"


"من یه پسر خاله دارم، یه کیف پیدا کرد، سه روز دنبال صاحبش بود"


"یه تعمیر کار تو محله ی ماست، خیلی عالی تعمیر می کنه و واقعا با انصاف دستمزد میگیره"


"یه کفاش میشناسم که خیلی خوب تعمیر میکنه و خیلی هم منصفانه دست مزد میگیره"


بالاخره هر کس برای خودش چند تا مثال داره.
جریان رو عوض کن و یا به جریان خط و ربط صحیح بده ولی ما بدتر با جریان همراهی می کنیم.

جوونه سوار تاکسی میشه.


راننده یه نگاهی بهش می کنه میگه "آخی ... دلم واسه شماها می سوزه ... مملکته براتون ساختن"


بعد ما همراهی می کنیم "آره آقا راست میگی. خدا خیرت بده 13 آبان نگه دار؛ یه سیانوری چیزی بخریم، بخوریم، تمومش کنیم"!


دوست عزیز به راننده بگو "خودت جوونی نکردی. تو اون موقع ها یه رینگ دوچرخه می گرفتی تو کوچه ها ترتره بازی می کردی. ما اس.ام.اس میزنیم. چت می کنیم. دانشگاه میریم. اصلا اون موقع این همه لوازم آرایشی بود؟! اصلا میدونی اینترنت چیه؟! اصلا تا حالا دانشگاه رفتی؟! اصلا تو می دونستی اینا چیه؟! اصلا اون موقع خیابون ولی عصر به این باحالی بود؟! چی چی شماها جوونی نکردین!"

او می خواهد میدان داری کند، میدان رو ازش بگیر و تو میدان داری کن.


او می خواهد شروع به حرف منفی بکنه، تو شروع به حرف مثبت بکن.


او می خواهد از محرومیت ها بگه، تو از موهبت ها بگو.


پس دیگه نری همراهی بکنی و تایید بکنی و بدتر جریان رو همراهی بکنی.



3-      یه جاهایی لازمه توجه نکنیم. ( اصل تغافل )

چون توجه کردن به جریان منفی باعث میشه برخورد در لحظه بکنیم، پاسخ در لحظه بدیم و موضوع خراب تر بشه.
از در خونه شوهره میره تو.


- "سلام"
- "سلام و زهر مار. کی می میری از دستت راحت بشیم. الهی جنازت بیاد."


- "جنازه ی خودت بیاد و جد و آبادت با اون فامیل های فلان فلان شده ات"


موشک جواب موشک.


یکی این میگه یکی اون میگه.


جریان منفی مدام بزرگ و بزرگتر میشه.


یه جاهایی لازمه به جریان منفی توجه نکنیم.


بلافاصله محیط رو ترک کنیم.


پاسخ در لحظه ندیم.


عکس العمل در لحظه نشان ندیم.


من نشستم تو ماشین پشت چراغ قرمز.


ماشین عقبیه هم داره اس.ام.اس میده ، هم داره رانندگی می کنه.


ناگهان میزنه به سپر عقب ماشین من.


چیزی هم نمیشه ها، فقط یه تکونی میخوریم.

- "گاری چی.


- "باباته"


به سه دقیقه نمی کشه که یکی باید جارو خاک اندازه بیاره دل و روده ها رو جارو کنه.


جواب در لحظه ممنوع چون باعث میشه جریان منفی بزرگ تر بشه.


- "گاری چی."


- سکوت می کنم.


- " گفتم گاری چی ها"
- بازم سکوت می کنم.


- "گاری چی گاری چی گاری چی گاری چی گاری چی !!! ..."
- همچنان سکوت.
یه جاهایی لازم است ما به جریان منفی توجه نکنیم و سریع در بیرم تا اوضاع عوض بشه.



4-      هرگز حدیث حاضر و غایب شنیده ای ... من در میان جمع و دلم جای دیگر است

اینجا هستم ولی اینجا نیستم!
ما سال هاست که چیزی رو که نباید می دیدیم به چشم مون گفتیم ببین.
ما سال هاست که چیزی هایی رو که نباید می شنیدیم به گوش مون گفتیم بشنو.
حالا به چشممت بگو حق دیدن نداری!
حالا به گوشت بگو حق شنیدن نداری!
.
.
نشستم توی یه محفلی.
مثلا عروسی خواهرم.
همه قوم و خویش.
میرم میشینم کنار این میز، میبنم دارن غیبت می کنن.
یه چیز میگه "بابا منفیه ... تو رو خدا ... ضمیر ناخودآگاه"
بعد خودم میگم "ولمون کن ... مرده شور این کلیدهای موفقیت رو ببرم ... چرت و پرت یادمون داد"
پا میشم میرم کنار یه میز دیگه میشینم.
میبینم دارن یک نفر رو مسخره می کنن:
"لباس های اون رو ... هه هه هه".
پا میشم میرم میز اون وری میشینم:
"لباس های این رو ... هه هه هه".
پا میشینم میرم یه میز دیگه:
"آقا یه جک برات بگم ... یه تهرانیه بود ... هه هه هه"
اگه بخوام برم، مردم میگن "ببین ... اینا همه شون دعوا دارن ... داداش عروسی خواهرش نمی مونه"
چه کار کنم؟
؟
؟
اون جا باش ولی نباش.
به گوش ها ت بگو دیگه نشنو.
یه موضوعی رو انتخاب کن خارج از اون مجلس و فکر کن به ان موضوع.
ذهنت رو از اون محیط پرواز بده به یک جای دیگر.
دیدین تا حالا دارین حرف میزنین و یه نفر نشسته یه گوشه ای و بقیه میگن "نگاه اینو ... تو باغ نیست اصلا"
لطفا تو باغ نباش!
اگه هیچ کدوم از سه توصیه قبل جواب نداد و نتونستی جلوی رفتار های منفی دیگران رو بگیری لطف کن اونجا باش ولی اونجا نباش.



" اینها راههایی بود برای اینکه بتوانیم تا حد ممکن از منفی هایی که خارج از دست ما برایمان پیش می آید دوری کنیم "

گام هفتم برای رسیدن به اهداف(شاهین فرهنگ)

6 نکته ی مهم برای استمرار و موثر بودن عبارات تاکیدی :


1-    نگهداری
2-    تکرار
3-    عدم حساسیت
4-    عدم نگرانی
5-    تطابق حالات فیزیکی با خواسته ها
6-    تصویرسازی ذهنی

 

•    نگهداری : دو نوع نگهداری داریم ، اختصاصی و عمومی

الف ) نگهداری اختصاصی : باید توجه کرد وقتی عبارات تاکیدی مثبت را تکرار می کنیم ، دیگر از تلقین های منفی و افکار منفی در خصوص خواسته ای که داریم باید صرفنظر کنیم.
به طور مثال وقتی در مورد قبولی در دانشگاه عبارات تاکیدی مثبت بکار می بریم ، باید تلقین های منفی و نگرانی نرسیدن به خواسته و قبول نشدن در دانشگاه را دیگر کنار بگذاریم.

ب ) نگهداری عمومی : تا جایی که ممکن است باید تلاش کنیم خود را از منفی ها دور کنیم ، موسیقی های منفی ، صحبت با دوستان منفی که مدام از مشکلات و ناامیدی می گویند ، خواندن مجلات منفی و ... چیزهایی است که اگر بخواهیم به موفقیت برسیم "باید" آنها را کنار بگذاریم.تا حالا شده که دلتون بگیره ؟ آره؟ خیلی ؟ میخوام یه روش یادتون بدم دلاتون تا گرفت باز بشه !

دیدین بقالی ها "راه باز کن"، "چاه باز کن" و "چنته"، می فروشن؟

میخوام بهتون "دل باز کن" معرفی کنم!هر وقت دلتون گرفت نوار "سیاوش قمیشی" گوش کنید!
سیاوش قمیشی حقیقتا از زخم ها و تلخی ها و واقعیت های زندگی میگه و ما رو آرام می کنه!


- " سیاوش من دلم خیلی گرفته. فرهنگ میگه تو دل باز کنی. بخون عزیزم"
- "الان میخونم برات"
"پرنده های قفسی ...."
وای سیاوش!
چه باحالی تو!
منو میگه ها!
پرنده ی قفسی!
از این ور باباهه ما رو کرده تو قفس!
از اون جامعه!
سیاوش جان چه خوب می فهمی!
."سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست ..."
وای خدا خیرت بده سیاوش.
دارم آروم میشم.
بخون.

ولی بزارین یه جدید ترش رو براتون بخونم!


محسن چاووشی:
"
الهی سقف آرزوت خراب بشه روی سرت!
بیام ببینم که همه حلقه زدن درو و برت!

حامد هاکان:
"
پشت سرم گفتی که من درگیر و قاطی پاتی ام!
تف به مرامت عوضی، از سرت زیادی ام!

رضا صادقی:
"
الهی خون بشی، تیکه بشی، آتیش بگیری!
منو کشتی، الهی عاقبت تو هم بمیری!

آرش معیریان:
"
از این لجم می گیره فک می کنی باحالی!
زهی خیال باطل!
آخر ضد حالی!

نیما:
"
عشق یه چیزی مثه کشک و دوغه!
تموم زندگی پر از دروغه!
هیچ کسی هیچ کسی رو دوست نداره!
دوست دارم، عاشقتم شعاره!

همه ی نوار ها رو گوش می کنه.
"
خوب تموم شد.
چیکار کنم؟

آهان آقای فرهنگ گفته بود عبارات تاکیدی!
من روز به روز شاد تر می شوم.

من روز به روز موفق تر می شوم.

یه نیم ساعت هم کج و راست میشه!
یوگا!
آرامش!

نه عزیز من از این خبرها نیست!
یک بام و دو هوا نمی شود!
از این ور موفقیت، از اون ور نوار منفی.

راستی بنیامین چی خونده؟
حالم بده
حالم بده
حالم بده
حالم بده
حالم بده
آدم بده
آدم بده
آدم بده
آدم بده
"
من تو پیاده رو راه می رفتم دیدم یه پسر بچه شاید دبستانی راه می رفت و داد می زد:
"
حالم بده
حالم بده
"
گفتم " تو بزرگ بشی چی میشی؟!"

خانوم ساعت 10 صبح میخواد ماهی تابه اش رو بشوره.
سه سانت ته گرفته.
سیم ظرفشویی رو گرفته که بیوفته به جوونش.
بعد میگه "حیفه همین جوری بشوریم! بزار ریتمیک بشوریم! نوار بخونه، ما بشوریم!"
شستن ماهی تابه به صورت ایروبیک!


نوار چی میخونه؟
"
دل نگرونم
نگرونم
نگرونم
نگرونم
نگرونم
"
خانوم هم داره با همین ریتم ظرف میشوره.
بعد این قدر بامزه است.
میره دکتر:


- "آقای دکتر سلام"


- "سلام خانوم"


- " آقای دکتر حالم خیلی بده!"


- "چیه خانوم؟"


- "آقای دکتر همه اش استرس دارم!"


- "استرس دارین؟! خانوم محترم شاید منفی در زندگی شما زیاده؟!"


- "منفی کدومه آقای دکتر ... خدا خیرتون بده... ژنتیکیه!"


- "ژنتیکیه؟ چرا؟"


- "آقای دکتر بابای خدا بیامرزم هم، همه اش استرس داشت! اصلا ما جد و ابادمون استرسین!"


عزیز من تو "دل نگرونی".
بابات هم از اون نوار هایی گوش می کرد که می گفت:
"
مستی هم درد منو
دیگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده
منو رها نمی کنه

در کلاس "موفقیت آنتونی رابینز" در آمریکا شرکت کنید.


رابینز به شما میگه نوار ها رو گوش نکنید.


چرا؟


چون تک تک این واژه های منفی در ناخودآگاه شما می نشیند و همه ی اتفاقاتی که گفتیم، رخ خواهد داد.


اصل نگهداری عمومی یعنی اینکه تا جای ممکن خودت رو از منفی ها دور کن.


رابینز مثال از خواننده آمریکایی میزنه، من از خواننده ی ایرانی زدم.


بدون هیچ ابایی این رو میگم.


نوار هایی که مجوز ارشاد دارن، نوار هایی که ندارن، اون ور آب، این ور آب، ماهواره، رادیو پیام، تلوزیون خودمون، سر و ته یک کرباس هستند!


بیشتر نوار هایی که رادیو پیام پخش می کنه محتواش منفیه.


آواز هایی که میزارن ته این سریال های تلوزیونی، بیشترش منفیه.


یک بام و دو هوا نمیشه.


از اون طرف راه بری عبارت تاکیدی بگی، از این ور جمله های منفی بشنوی.


این ها همدیگه رو خنثی می کنن.


از این ور عبارت مثبت میگی از اون ور نوار منفی گوش می کنی!


نه عزیزم من، نمیشه!


توصیه ما اینه که نواری رو گوش بدید که خواننده آنچه را که می خواند مثبت مثبت مثبت باشد یا نواری رو گوش کنید که موزیک خالیه و خواننده روی اون نوار نخونده باشد.

یه تحقیق قشنگ جهانی انجام شده روی تمام موسیقی های دنیا.



آمار، آمار جهانی است و میگه 95 درصد از نوار هایی که در هر جای دنیاست و خواننده ای روی اون آواز خونده، منفی است!


ربطی به ایران و جاهای دیگه نداره.

قضیه جهانی است!
رابینز هم توصیه میکنه گوش نکنید.
حتی اگر متن نوار مثبت باشد ولی با لحن منفی خونده شده باشد، گوش کردنش ممنوع.


اصل نگهداری عمومی یعنی اینکه هر مجله ای رو حق نداری بخونی.


نود درصد مجلاتی که در ایران، توی این کیوسک های روزنامه فروشی با مجوز وزارت ارشاد فروخته می شود، منفی است و چاپ این مجلات، جنایت به زندگی تک تک من و شماست.
ارشاد حق نداره اجازه بده که هر مجله ی بیخودی چاپ بشه.
اجازه بدید من یه دونه از این مجلات رو براتون ورق بزنم و ببینیم با خوندن این مجلات ما با ضمیر ناخودآگاه مون چه می کنیم!



صفحه 1 "سنگ صبور"!
صفحه 3 "ابیات تنهایی"!
صفحه 5 "دختر فراری"!
صفحه 7 "بر سر دو راهی"!
صفحه 9 "هیولای سفید"!
صفحه 11 "من همسر دوم او بودم"!
صفحه 13 "قصری که ویران شد"!
صفحه 15 "آن سوی حسرت"!
صفحه 17 "او حتی در حضور رییس دادگاه هم مرا کتک زد"!

 


معلومه که خوندن این متون منفی با ما چه می کنه.
این ها رو میخونه بعد درب و داغون و افسرده میره که عبارات تاکیدی بگه!
یک بام و دو هوا نمی شود.
.
.
- "خیلی خوب پس من دیگه حافظ هم نمی خونم!"


- "چرا؟"


- "منفیه!"


- "حافظه برای چی منفیه؟!"


- "گفته که «درد ما را نیست درمان الغیاث" یا "زهر هجری چشیده ام که مپرس"


- " نه عزیز من. این هجر، دوری از سوزیلا نیست! دوری از معشوق آسمانی است! همونیه که مولانا میگه «از نیستان چون مرا ببریده اند ... در نفیرم مرد و زن نالیده اند». این هجر از اونجایی است که بابا بزرگ ما حضرت آدم،

شیطونی کرد و از اونجا انداختنش بیرون.


اصل نگهداری عمومی یعنی اینکه هر سریالی رو حق نداری ببینی.


متاسفم که باید اعلام بکنم که بیشتر سریال هایی که تلوزیون ما پخش می کند را حق نداری ببینی.


مخصوصا ایرانی ها رو.


منظورم این نیست که از اون ور پشت بوم بیوفتی و بری ماهواره ببینی.


اون دیگه بدتر از این.


اصل نگهداری عمومی یعنی اینکه:


هر فیلمی رو نبین.
هر مجله ای رو نخون.
توی هر مجلسی شرکت نکن.
با هر کسی رفاقت نکن.
هر نواری رو گوش نده.
تا جای ممکن باید خودت رو از منفی ها دور کنی.