نوشته ای از باران

نازی می لرزید.من هم که استاد خفه خون گرفتن و تظاهر به خوب و عادی بودن و ازدرون مثل موریانه خودم را خوردن!.چراغ اتاقت را که روشن کردیم هر دو افتادیم روی زمین.مگر می شود؟...آن پنجره و پرده ی بنفش؟...آن کتاب های نیمه خوانده با نشانه های بین شان، آن مجسمه های نا تمام، آن دار ِ گلیم ، آن لباس هایی که تا کرده بودی تا اتو کنی ، ...این همه بوی زنده گی...این همه بوی ناتمامی...مگر می شود؟...قلب مان می لرزید...دیدی؟...به قول آقای مخلص ...تویی که تا دو هفته ی پیش یک راه به وسعت همه ی دنیا جلوی پای ات بود..مگر می شود نباشی؟...مگر می شود دیگر روی آن تخت نخوابی؟...مگر می شود آن خرس زرد را بغل نکنی؟...عطر زده بودی و در عطر را نبسته بودی ،دستبندت را انداخته بودی جلوی آیینه شلخته.این یعنی با خودت گفته ای شب بر می گردم و جلوی آیینه را مرتب می کنم؟...همین؟...یعنی این قدر بی حساب و کتاب باید می رفتی؟...این قدر ناجور و ناغافل؟...دل ات خنک شد که وقتی لباس های ات را زیر و رو می کردیم برای آن شلوار جین سبز ، نازی نفس اش داشت بند می آمد؟...یعنی آن لحظه خوشحال بودی از رفتن ات؟...یعنی چه طور بودی؟...توی دل ات نسوخت برای بدبختکمان؟...برای نازی اکمان؟...اگر فرصت برگشتن داشتی شک ندارم که وقت اش همان وقتی بود که ماپاهای مان شل شد و افتادیم کف اتاق ات... 

اتاق ات را دوست داشتی.با ما بودن را دوست داشتی...نداشتی؟...زنده گی با نازی را انتخاب کرده بودی...نکرده بودی؟...برادرزاده ی شش ماهه ات را می پرستی...یادت هست؟..می گفتی آرزوی ات این است که زودتر زبان باز کند و بگوید :"عمه"...زبان باز نکرد و رفتی. 

چه قدر حرف دارم ف...چه قدر از این خاطره های ریز به ریز دارم که می ترسم به زبان بیاورم شان و مادرت و نازی ریز ریز شوند.شاید این ها را بخوانی. نوشتن را دوست داشتی.آخرین نوشته ی سررسیدت را که بالای سر تخت ات می گذاشتی خواندم و از دیشب ثانیه های ام شده این چند خط که ... 

" توی زنده گیم دو تا آرزو بیشتر ندارم. می دونم که برای رسیدن به هرکدومشون یه عمرلازمه...ولی من هردوتاشو توی همین زنده گی می خوام.من هردوتاشو می خوام" 

 

فکر نکردی که ما این را بخوانیم و ...شب خوابمان نبرد از این سوال که دو تا آرزوی اش چه بود؟... 

می خواهم بدانم این ها را می بینی و حالا خوبی؟...حالا لبخند می زنی یعنی به این مصیبتی که دارد ذره ذره مان را آب می کند؟...یعنی حالا خوبی؟ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد