به یاد ان روزها ،حرفهای مخملباف...

می گویند ملت ها، مثل آدم ها ،هر کدام خصلتی دارند. ملت ایران با آن که ظاهر مدرنی دارد و با پول نفت ابزار زندگی مدرن را هم فراهم کرده، اما عقلش سنتی است. ابزار مدرن را دارد، اما فرهنگ استفاده از آن را ندارد. خوشبختانه بلد است از کامپیوتر و هواپیما و مترو برای زندگی بهتر استفاده کند، اما هنوز بلد نیست از صندوق رای، برای تغییر سرنوشتش استفاده کند.حداقل می شود گفت ایرانی در جزییات مدرن شده و در کلیات هنوز سنتی است.اما روزی تغییر سرنوشت با صندوق رای را هم یاد می گیرد.

3.سمیرا فیلمی ساخته است به نام" اسب دو پا"قصه بچه ای است که دلش برای یک بچه افلیجی می سوزد وآن بچه بی پا را بر دوشش سوار می کند و هر روز به مدرسه می برد.بعد از مدتی، آن بچه ای که بر کول دیگری سوار است، حتی برای کارهای خرد و ریزش هم از کول او پایین نمی آید و باورش می شود که اسب سواری حق اوست.و آن کس هم که سواری می دهد، با آن که سختی و ذلت می کشد، اما کم کم به این وضعیت عادت می کند و باور می کند که سواری دادن تقدیر تاریخی اوست.و چاره ای نیست. تا جایی که رفته رفته واقعا اسب می شود.

در معادله ستمی که در روابط فردی و اجتماعی ما حاکم است، آن که بر ما سوار است و ما که سواری می دهیم هردو مقصریم.

4.برای من آقایان موسوی و کروبی هر دو ایده آلند.هر دوی آن ها را از نزدیک می شناسم.با آقای کروبی که سال ها در زندان شاه بوده ایم.حتی مدتها دریک سلول بوده ایم.و روزها و شب های فشار و زندان و شکنجه را در رویای روزی که عدالت و آزادی را خواهیم دید، تحمل می کردیم.

آقای کروبی در زندان که بود، قلب بزرگی داشت.امکان نداشت به یکی از زندانیان توسط یک زندانی دیگر ظلمی بشود و او سکوت کند.حتما مداخله می کرد.من گریه او را زیر شکنجه ندیدم، اما بارها گریه او را برای ظلمی که بر کسی رفته بود، با چشم خودم دیدم.

به دوستی که در مجلس سال ها در کنار او بود گفتم: به من بگو آیا او هنوز مرد همان سال هاست. و یا حالا که به قدرت رسیده، و رییس مجلس شده ،فراموش کرده است؟
آن دوست گفت:هنوزهمان آدم است.کسی نیست که دستگیر شود و او بشنود و پیگیر کارش نباشد.

من یقین دارم که اگر آقای کروبی رای بیاورد، وضع حقوق بشر که زخم بی مرهم جامعه ماست، مرهمی و التیامی می یابد. وحیثیت از دست رفته بین المللی ما تا حدود زیادی اعاده خواهد شد.

از طرفی او را تنها و بی یاور نمی بینم. در کنار او کسانی را می بینم که تهران و ایران نیمه مدرن امروز، از معماری کلان امثال آن ها به وجود آمده است.

کروبی تجربه مدیریت مجلس را دارد. تجربه اصلاحات را دارد. درد کشیده است.و برای آزادی سیلی خورده است. و خوشبختانه صفر و صدی نمی اندیشد. و اگر به قدرت برسد، نمی خواهد مثل احمدی نژاد کشور را به دست یک جناح بسپارد. و بلد است برای حل مشکلات با جناح های مختلف مذاکره کند.ومذاکره در دنیای امروز رفتار شهروند متمدن است...

5.بامهندس موسوی در سال های اول انقلاب آشنا شدم.در آن وقت آقای موسوی نقاشی می کرد و استاد تاریخ هنر در دانشگاه تهران بود و خیلی جوان بود که به نخست وزیری رسید.و با آن که بیشتر اهل نظر بود ، به قول همسر ش، خانم رهنورد ، از وقتی نخست وزیر شد، روز به روز حکمت عملی اش بر حکمت نظری اش چربید.

از صمیم قلب می گویم :اگر آقای موسوی نبود و حمایت هایی که از داشتن یک سینمای ملی و بین المللی کرد، امروزه ما صاحب این سینمای بلند آوازه در سطح جهان نبودیم.مهندس انوار و مهندس بهشتی در احیای سینمای ما نقش بنیادی داشتند ، اما بدون حمایت همه جانبه مهندس موسوی و پیگیری او این کار عملی نمی شد.

موسوی با آن که شخصا و قلبا مسلمان و مومن است، اما دین او، دکان کسب او نیست، و در مقام یک نخست وزیر،یک شخصیت ملی است. من در همان سال ها از دهان خودش شنیدم که در جواب متعصبی گفت: من شخصا مسلمانم. اما نخست وزیر ارمنی ها و اقلیت ها هم هستم.من وقتی نخست وزیرم، باید به منافع یک ملت بیندیشم، و نه به منافع دار و دسته و صنف و هم مرام خودم.

از نظر اقتصادی هم مقایسه کنید دوره مهندس موسوی و احمدی نژاد را.در دوره مهندس موسوی یک جنگ تمام عیار همه جانبه، در وسیع ترین ابعادش، بر این ملت حاکم بود. اما نسل ما به خوبی به یاد دارد که با سیاست های اقتصادی او در بدترین شرایط تحریم اقتصادی، ما حتی دچار ده درصد تورم و گرانی دوران احمدی نژاد هم نشدیم.

[...]
من مطمئن هستم که اگر مهندس موسوی رای بیاورد،هم اوضاع اقتصادی وهم اوضاع فرهنگی و هنری ایران بهتر از 4 ساله گذشته خواهد شد.و منش او تنش های بین المللی را تخفیف خواهد داد.

او هم تجربه دراز مدت کار عملی را در مقام یک نخست وزیر دارد و هم فرصت کافی برای در حاشیه نشستن و اندیشیدن به راه حل مشکلات را.

6..بعضی ها ازصندلی ریاست جمهوری اعتبار می گیرند. بعضی ها مثل خاتمی به آن اعتبار می دهند. وبعضی ها وقتی بر این صندلی می نشینند هیجان زده می شوند. [...]

درست نقطه مقابلش کسی چون مهندس موسوی است. او با آن که مناسب این صندلی است ، اما به آن بی میل است. مهندس از نشستن روی این صندلی به هیجان نمی آید.چنان که تا 4 سال بعد، از خودش و ازمعجزه ای که او را روی این صندلی نشانده حرف بزند. بیست سال کنار کشیدن او بهترین دلیل برای بی میلی او به قدرت است. به او رای بدهند ، خدمتش را می کند. ندهند ، مسئولیت را از دوشش برداشته اند. و او سرگرم هنرش می شود.
در اوایل انقلاب او در کارهنر بود. و تمام دوستانش از هنرمندان بودند. و هر لحظه دلش در هوای بودن در آن فضا های هنری دلخواهش پر می زد.و به همین دلیل تا از نخست وزیری کنار کشید، بلافاصله به جمع دوستان هنری اش پیوست و یکسره با آنان بود.

اما تا وقتی در پست نخست وزیری بود، از هنرمندانی که حتی از دوستانش بودند و به خاطر آن که حالا او در حکومت بود، فاصله می گرفتند، تشکر می کرد.و می گفت: استقلال هنرمند در سایه فاصله او از حاکمان است.او می گفت هنرمند زبان درد مردم است.و اگر به حکومت نزدیک شود ، کم کم شرم و رودرواسی و چشم در چشمی مانع از آن می شود که هنرمند نقش واقعی خودش را انجام دهد.و به وقت لازم زبان به انتقاد بگشاید.او می گفت: هنرمند سخنگوی ملت است ، نه سخنگوی حکومت.

اگرخود من در فضای آن چنانی آن دوران که شما بهتر از من می دانید چه دورانی بود ، جانم را کف دستم می گذاشتم و عروسی خوبان را می ساختم و نهادهای امنیتی مرا احضار می کردند[...] این مهندس موسوی بود که فیلم را در هیئت دولت نشان می داد و به وزرایش می گفت : اگر هنرمند درد مردم را به ما نگوید تا ما خودمان را اصلاح کنیم ، پس ما در کدام آینه عیب خویش را ببینیم؟

فیلم عروسی خوبان با درد و جرات من ساخته می شد، اما اکرانش دیگر به حمایت مهندس موسوی بستگی داشت.او مصداق بارز کسی بود که می گوید : من مخالف فکر توام ، اما جانم را می دهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی.

8.می گویند مهندس موسوی در دوران نخست وزیری اش انقلابی بود.معلوم است که بود.مگر من نبودم؟ و مگر شما، اگر هم نسل من هستید ،انقلابی نبودید؟ در آن دوران از راست و چپ همه انقلابی بودند. و مگر 30 میلیون مردم انقلابی نبودند که همه در خیابان ها ریختند و انقلاب کردند؟چرا آلزایمر مصلحتی می گیریم؟ما مردم ایران چه خوب و چه بد ،در سال 57 با اکثریت قاطع انقلاب کردیم و در این تجربه 30 ساله از آنچه کرده بودیم ، خودمان هم عوض شدیم.امروزه چه کسی هست که بعد از این تجربه پر فراز و نشیب 30 ساله ،شبیه 30 سال پیش اش باشد؟

مهندس موسوی هم عوض شده است. منتها او حتی عوض نشده آن دورانش نیز، از عوض شده امروزه خیلی ها بهتر است. او امتحان آزادی خواهی و عدالت طلبی اش را در دوران نخست وزیری اش داده است.فقط او یک اشکال دارد. و آن این است که هنوز شهید نشده. ما ملتی هستیم که تا کسی شهید نشود، قبول نیست.برای ما آزادی خواه کسی است که در زندان است و در حال اعتصاب غذاست. اما همین که آزاد شد ، حتی اگر در حال ادامه مبارزه برای آزادی باشد، می گوییم کلک بود، از خودشان است 

 

وچون ما همیشه صد در صد را می خواهیم، آن هم صدی که فقط در ذهن خود ما درست است ، مدام به وضعیت صفر می رسیم.و چون نگاه تاریخی نداریم، مدام تاریخمان تکرار می شود.و چون نگاه علمی نداریم ، تجربیاتمان را آزمایش نمی دانیم تا از آن قانون علمی کشف کنیم. همه چیز را بد شانسی یا خوش شانسی می گیریم.اگر انقلاب ایران را آزمایشی می گرفتیم که سی میلیون نگاه علمی نتیجه آن را چه درست و چه غلط بررسی می کند ، تا حالا به قوانین خوشبختی اجتماعی خود رسیده بودیم.

چند نفر هستند که به 8 سال اصلاحات به عنوان یک آزمایش علمی اجتماعی دیگر نگاه کنند و از آن آزمایش، قوانین حاکم بر روند حرکت در این جامعه را کشف کنند.هر چند نفر باشند ، یکی از آن ها مهندس موسوی است. نگاه او علمی است. و به آزمایش انقلاب و اصلاحات ،مثل یک آزمایش نگاه می کند و نه مثل یک رویا و آرمان. برای او آرمان، آزادی و عدالت است. اما انقلاب و اصلاحات، فقط یک آزمایش بزرگ اجتماعی است که باید منتظر نتایج علمی آن بود. هیچ دانشمندی به آزمایش هایش به دیده شکست و پیروزی و یا آرمان و ایمان نگاه نمی کند. و مگر بشر جز آزمایش راه دیگری برای شناخت علمی داشته است؟و مگر شناخت جامعه جز از راه سعی و خطا و آزمایش علمی ممکن است؟

آن ها که با انقلاب بدند ، طوری غیر علمی از انقلاب حرف میزنند ، که اگر می توانستند یک انقلاب دیگر می کردند.و برای همین از آزمایش ما نتیجه لازم را نمی گیرند و با آن که به آزمایش ما فحش می دهند، دنبال تکرار همان آزمایشند.

انگار انقلاب نسل ما بد بود ولی انقلاب نسل آن ها خوب است.

از طرفی ما ایرانی هستیم.وما ایرانی ها در سود شریکیم، اما در زیان شراکتمان را به هم می زنیم. تا حالا یک ایرانی را دیده اید که خودش را در پول نفت سهیم نداند؟اما تا حالا چند تا ایرانی را دیده‌اید که خودش را در انقلاب و بخصوص جنبه های منفی اش سهیم بداند؟

برای ریاست جمهوری ما یک چگوارا می خواهیم که ضمنا گاندی باشد و در عین حال مسلمان و شبیه حضرت علی و در عین حال سکولار و حتی لاییک که در متن همه جریانات از اول انقلاب بوده باشد ، اما با هیچ کسی ،دوستی و یا مراوده و یا دشمنی نکرده باشد،و خیلی هم با تجربه باشد.اما قاطی هیچ جریانی نبوده باشد.و بعد از مدتی طولانی شکنجه و اعتصاب غذا شهید شده باشد.

مگر می شود یک شهیدآزادی و عدالت را یافت که رییس جمهور ما شود؟

9.نکته دیگر نقش زن ایرانی است که همیشه از معادله سیاست کلان ما حذف شده است.من تصور نمی کنم به این زودی ها حتی وزیر زن داشته باشیم ، چه رسد به این که رییس جمهورمان روزی زن باشد. 


متاسفانه این وضعیت در دنیای امروز فراگیر است و خاص ایران تنها نیست. جهان معاصر هنوز مرد سالار است.اما در بعضی جاها این مشکل با همسر رییس جمهور حل شده است. در امریکا که کشوری است که هنوز نهاد خانواده در آن مهم است ، مردم به اوباما رای می دهند ، اما همسر او هم بلافاصله در کنار او نقش بانوی اول را عهده دار می شود. در فرانسه همسر رییس جمهور، یک هنرمند است و نقش بانوی اول را در کنار او بازی می کند.در کنار مهندس موسوی خوشبختانه زن فرهیخته ای به نام زهرا رهنورد حضور دارد که می تواند این نقش را عهده دار شود.

در قبل ازانقلاب زهرا رهنورد مشهورترین زن هنرمند مسلمان ایران بود. ما در زندان سیاسی مدام درباره یک دختر هنرمند و شجاع ایرانی حرف می زدیم که با جسارت و هنرش غوغا کرده است وهر روز منتظر خبر دستگیری اش بودیم.

بعدها که انقلاب شد ، من یک روز در آسانسور روزنامه ای سوار شدم ، خانمی به همراه دختر بچه کوچکی سوار آسانسور شد. به رسم آن دوران من سرم را پایین انداختم.و چشمم به کفش پاره این خانم افتاد.یک دفعه آن خانم مرا شناخت و پرسید : شما فلانی هستی؟ گفتم :بله.و او هم گفت:من هم زهرا رهنورد هستم. گفتم: خوشوقتم و رویم نشد بگویم سال هاست منتظر دیدارشما بودم.

وقتی از آسانسور خارج شدم، فقط آن کفش پاره در نظرم بود. در آن زمان او همسر نخست وزیر کشور بود. امروزه من و شما کفش پاره را ملاک خوبی کسی نمی دانیم. از بس که عوام فریبانه آن را خرج کرده اند. اما در آن روزگار ما شیفته آن داستان حضرت علی بودیم که عده ای جمع شده بودند تا او را به حکومت راضی کنند و او مشغول وصله زدن به کفش پاره اش بود و می گفت: دنیایی که شما به من پیشنهاد می کنید،برای من بی ارزش تر از این کفش پاره است.

برای نسل ما چنین داستان هایی و چنین بودنی هایی آتش به روحمان می زد. اگر کفش رهنورد که زن نخست وزیر آن دوران بود، پاره نبود، در آن دوران جنگ ،کفش 30میلیون ایرانی دیگر باید پاره می بود ، و کسی به فکر نبود.

این ها اینطور می زیستند تا فراموش نکنند که نماینده کدام ملتند.امروزه ما نه در آن شرایطیم و نه این چیزها آتش در جان کسی می زند. اما انقلاب با این قصه هایش بود که جان نسل مرا به آتش می کشید و از داشتن و بودن بی نیازمان می کرد.

در کنار این سادگی و بی میلی به دنیا که هم ویژگی رهنورد بود و هم ویژگی مهندس موسوی،یک روح ثروتمند از هنر و فلسفه و مدیریت در آن ها وجود داشت.و همین بود که آن ها را متفاوت می کرد.و الا خیلی ها هستند که ساده زیستند، و فقیرانه زندگی می کنند، اما روح شان از زندگی شان فقیر تر است.

مهندس موسوی آنقدر هنرمند است که یک پست سیاسی او را از خود بی خود نکند. و با آن که مرد است ، اما در کنار او زنی است که مدام حقوق زنان را به یاد او می آورد.
ما ایرانی ها 70 میلیون جمعیت هستیم. نیمی از ما ایرانی ها را زنان ایرانی تشکیل می دهند.آن ها رای می دهند.آن ها در رنج های ما حتی بیش از ما رنج می برند. اما هیچگاه در سطح کلان سیاسی ، نقشی برای خود نمی بینند. برای شرایط کشور ایران، این نقش نمادین بانوی اول ایران ، آن هم در کشوری که به نهاد خانواده می بالد، یک گام آغازین برای حل مشکل حضور زنان در عرصه سیاسی است.و این فرصتی است که با وجود رهنورد در کنار موسوی می تواند ایجاد شود.در دوران قبل دختران آقای هاشمی بخصوص فائزه هاشمی این نقش را به شکل دیگری داشت. وخدماتی که فائزه هاشمی برای ورزش زنان انجام داد، بی نظیر است. اما چون او هم هنوز شهید نشده کسی نیست تا از او قدرشناسی کند...

10.به مادرم زنگ می زنم و می پرسم: مادر به کی رای می دی؟ می گه:مادر جون، تو که نبودی، دیوارها نم کشید. سقف خونه ترک برداشت، رفتم سر کوچه مون بنایی بود. یکی داشت یک خونه ای رو با کلنگ خراب می کرد ، گفتم:" آقا خدا خیرت بده. بیا این خونه رو تا سقفش نیومده روی سرمون ،درستش کن."

گفت:" خانوم من یک ... ام .کارم خراب کردنه. اگه می خوای خونه تو خراب کنی، بده دست من. اما اگه می خوای درستش کنی، برو یک مهندس پیدا کن."

نامه ی خزعلی به رهبری

باسلام؛ سال هاست می خواهم خطی بنویسم، شرایط مهیا نبود، اطراف شما را مداحان و ثناگویان و متملقان گرفته اند، چاپلوسی و دستبوسی و پابوسی بیداد می کند، یکی چفیه را به تبرک می برد، دیگری به عبای شما تبرک می جوید، جمعی بوسه بر جایگاه شما می زنند و جماعتی قدمگاه شما را مسح می کنند، تمسک به کلام شما ناسخ آیه و روایت است، غالیان شما را بالاتر از خدا می دانند، در این هیاهوی بازار آهنگران، که عمود خیمه را در کوره مدح و ثنا نهاده و هریک با تملق و چاپلوسی پتکی بر آن می کوبند، چه جای سخن نقاد است؟

این ها آنقدر می زنند تا عمود نازک و نازکتر شود، من می خواهم با نقد و نقادی عمود خیمه را چون پولاد آب دیده کنم!

 می خواهم با کلام تند و تیز نقاد آشنایتان سازم.
 
می گویند شهید رجایی مجلس " نِق" برپا می کرد تا در آن مجلس هر که می خواهد نق بزند و بر او خرده بگیرد، توصیه می کنم یک معاونت " نِق" یا  " نقد" تشکیل دهید، نقادی بی پروا و جسور بر آن بگمارید که مخالف شما باشد، به او اجازه دهید تا بدون رعایت آداب و بدون لکنت کلام، نقد های جامعه را برایتان بگوید.
 
می دانم، کسی زیر بار این مسئولیت نمی رود، شاید خیلی زود، زبان سرخ سر سبزش را به باد دهد،  اینجانب آماده ام تا بدون تعظیم و تکریم و کرنش، بدون خضوع و خشوع و رکوع و سجود، بدون عظمی و معظم، نق و نقدهای جامعه را جمع کنم و هفته ای یکبار با زبانی تند و تیز و برنده به عرض برسانم.
 
باور بفرمایید همه چاپلوسان و متملقان درگاه، از سخن تلخ و نقد در محضرتان هراس دارند، یکی از رؤسای قوا حرف دلش را به هاشمی می زد تا با شما در میان بگذارد، وقتی هاشمی به او می گوید: " چرا خودت نمی گویی؟ " جواب می دهد: " ما نمی توانیم سخن مخالف بر زبان آوریم، از ما تحمل نمی کنند! "
 
من پست و مقامی ندارم که نگرانش باشم، کیسه ای ندوخته ام که از پاره شدنش بهراسم، پس این فرصت را غنیمت بشمارید، بگذارید این نقاد هفته ای یکبار - به شیوه ای دیگر- دردهای جامعه را برایتان بازگو کند. حال مختارید پاسخ مرا حضوری دهید یا برای پنجمین بار راهی سلول انفرادی ام نمایید. والسلام
 
حسبنا الله و نعم الوکیل
 
دکتر مهدی خزعلی


نامه ی بنی اعتماد و...

جناب آیت الله صادق لاریجانی

ریاست محترم قوه ی قضاییه ی جمهوری اسلامی ایران

سلام به شما

چه خوب که دستگاه قضایی کشورما تا کنون هیچ نام و نشانی از متهمان پرونده اختلاس بزرگ سه هزار میلیارد تومانی منتشر نکرده است. این رفتار خوب، حتماً برگرفته از حقوق شهروندی متهمان، وحتماً متأثر از آموزه های دینی است. آموزه هایی که به آبروی یک انسان، چه مسلمان و چه نامسلمان، به قدر خون یک بی گناه بها می دهد. واین که: یک  متهم، تا زمانی که جرمش ثابت نشده – آنهم دریک محکمه منصفانه و قانونی – تنها یک متهم و حتماً یک بی گناه تلقی می شود. این را ما نمی گوییم. بلکه قانونی می گوید که شما اکنون محافظ و مجری مستقیم آنید.

اما ظاهراً در سطح زیرین قوانین مدنی ما، قوانین نانوشته ای جاری است که حتی جمعی از مسئولان طراز اول کشورمان بدانها تمسک می جویند و مطابق آنها رفتار می کنند. شاید به ما سه تن که امضا کنندگان این نامه ایم، خُرده بگیرید که: مستدل سخن بگویید! وحتماً نیز درادامه تأکید می فرمایید: بله، حفظ آبروی متهمان، تا زمانی که جرمشان ثابت نشده، از محکمات قانونی، و از ضروریات اخلاقی و دینی ما است.

می گوییم: پس چگونه است که تعدادی از هنرمندان مستند ساز کشورمان امروز دستگیر می شوند و هنوز پایشان به زندان و انفرادی و مراحل بازجویی و تشکیل پرونده و تفهیم اتهام و داشتن وکیل نرسیده، شخص وزیر محترم اطلاعات، از دستگیری عده ای جاسوس و برانداز و عمله ی استکبار خبر می دهد، وفردای آن روز، روزنامه ی کیهان، علاوه بردرج این خبر، به انتشار اسم و شهرت همان جاسوسان وطن فروش نیز دست می برد؟ اگر تمایل دارید به لمسِ ذره ای از این فاجعه ی اخلاقی و قانونی نائل آیید، با فرزندانِ این متهمان به مدرسه و دانشگاه آنان، وبه اجتماعی پای بگذارید که: پیش از فهمیدن قضاوت می کند.

جناب آیت الله لاریجانی

هنوز که هنوز است، برای این متهمان، دادگاهی تشکیل نشده است. چرا که دوستان هنرمند ما جرم و خطایی مرتکب نشده اند تا برای برپایی یک محکمه ی مطلوب، بهانه ای حاصل آید.  متأسفانه خروجیِ این هیاهوی بی دلیل، این شده است که نظام اطلاعاتی و قضایی ما، آبروی جمعی از پاک ترین و وفادارترین هنرمندان کشورمان را به آب انداخته و برای ترمیم این رفتار نادرست نیز قدمی برنمی دارند.

اکنون مستند سازان ما، همگی به قید وثیقه آزاد شده اند بجز یک نفر. آقای مجتبی میرطهماسب. این هنرمند نام آشنا و غیرت مند ما و خالق اثر شورانگیز “بانوی گل سرخ” ماههاست که برای اعتراف به خطایی که مرتکب نشده، تحت فشار است. پیشنهاد می کنیم اگر علاقه مندید به میزان هنر و تعهد و انسانیت و وطن دوستی آقای مجتبی میرطهماسب وقوف یابید، شرایطی فراهم آورید تا همین فیلم مستند “بانوی گل سرخ” از رسانه ی ملی پخش گردد تا همگان بدانند سازنده این اثر شریف و غرور آفرین، نمی تواند وطنش را و مردم وطنش را دوست نداشته باشد، چه برسد به این که جاسوس اجنبی نیزباشد.

ما امضا کنندگان این نامه، از محضر شما سه تقاضا داریم:

یک: دستور فرمایید با اشخاص و دستگاهها و رسانه هایی که پیش از احراز جرم، آبروی هنرمندان مستند ساز ما را برسر محافل و کوچه و بازار فرو ریختند، برخورد قانونی صورت پذیرد.

دو: زمینه استخلاص دوست هنرمند ما آقای مجتبی میرطهماسب را فراهم آورید. وی دیر یا زود آزاد خواهد شد. اما چه خوب که حضرتعالی شخصاً درآزادی این هنرمند غیرت مند و بی گناه دخیل باشید.

سه: دستور فرمایید به هرشکل ممکن، درمحو آن بی آبرویی مطرح شده، و دلجویی از مستند سازان و خانواده های آنان، اقدام قانونی و انسانی به عمل آید.

شما نیک تر از همه ی ما می دانید که زیبایی عدالت در لفظ آن متوقف نیست. این زیبایی، آنجا به دل می نشیند، وآنجا به انتشار برکات خود می پردازد که دریک جامعه، مظلومان و گمنامان و بی پناهان از همان حقوقی برخوردار باشند که: مسئولان و صاحب منصبان.

با امید فراوان، وبا آرزوی سرفرازی ایران عزیز، چشم به راه آزادی همه زندانیان سیاسی، و آزادی دوست هنرمندمان آقای مجتبی میرطهماسب، و چشم به راه استیفای حقوق از دست رفته همه ی زندانیان این دوسال اخیرهستیم.

با احترام و ادب:

رخشان بنی اعتماد – جعفر پناهی – محمد نوری زاد

نهم آذرماه سال نود

نامه ی رخشان بنی اعتماد در جواب سلحشور!

رخشان بنی اعتماد، سینماگر سرشناس ایران به شدت نسبت به اظهارات جدید فرج الله سلحشور، کارگردان برخی از فیلم های مذهبی آن کشور، واکنش نشان داده است.

خانم بنی اعتماد در یادداشتی که امروز (سیزدهم آذر) در برخی منابع خبری ایران منتشر شد، خطاب به  سلحشور نوشت: "امروز در خبرها می‌خوانم که گوینده دهان لجن زده، مصداق پاسخ را بلند کردن چوب و فرار گربه دزده تعبیر کرده است".

آقای سلحشور دیروز در واکنش به نامه پنج زن سینمای ایران با استفاده از این ضرب‌المثل ایرانی گفته است که "من چوبی را برداشته بودم که بعضی‌ها را ناراحت کرده بود و واکنش نشان دادند".

خانم بنی اعتماد نیز در پاسخ نوشته است که: "چندی پیش تازه به دوران سینما رسیده‌ای، دهان باز کرد و آن چه در خور خودش بود به بازیگران سینما نسبت داد".

"با خود گفتم جواب ابلهان خاموشی است و در فضای عفونت زده‌ی حاضر همان بهتر که چشم بر عجایب اتفاقیه‌ی هر روز و گوش بر کوس گفته‌های توهم زا و هوهوی کرکسان و ناکسان ببندی. پنج بازیگر جوان که همه دخترم بودند، تاب نیاوردند و جوابی محترمانه در شان خودشان و نه در حد پاسخ به گوینده، دادند."

چندی پیش در یادداشتی که سایت خبرآنلاین آن را با امضای ترانه علیدوستی، پگاه آهنگرانی، نگار جواهریان، هانیه توسلی و باران کوثری، پنج بازیگر زن سینمای ایران منتشر کرد، خطاب به سلحشور آمد: "از این که می‌بینیم آن همه پرداختن به زوایای نورانی زندگی پیامبران و سرمشق قرار دادن منش ایشان تاثیری در کلامتان نداشته، و در نهایت شهرتتان را از نفرت‌پراکنی و بی‌ادبی در برابر هم‌نوعانتان به دست آورده‌اید، بسیار متاسفیم."

رخشان بنی اعتماد

"من، رخشان بنی‌اعتماد، به عنوان مادر ناصالحان خانواده سینما، نه جواب به یاوه گو، که بیداد این هرت آباد بی صاحب را ، در میانه‌ی میدان فریاد می‌زنم"

این پنج بازیگر معروف سینمای ایران همچنین خطاب به  سلحشور نوشتند: "ای کاش لطف کنید سینمایی را که خجالت می‌کشیم بگوییم شما را یاد کجا می‌اندازد به حال خود رها کنید، شاید که رستگار شوید و آرامش و صلح و محبت به وجدان نگرانتان بازگردد."

سلحشور روز ۲۳ مهر گذشته در گفتگویی با انتقاد از تلاش یک تهیه کننده فیلم سینمای ایران برای دعوت از آنجلینا جولی، هنرپیشه پرآوازه هالیوود به ایران، گفته بود که "آمدن آنجلینا جولی به ایران اتفاق خوبی است برای سینمایی که "فاحشه خانه" است. این سینما باید هم برای ادامه فعالیت خود فاحشه بین‌المللی بیاورد".

اما وی سپس در گفتگو با خبرگزاری فارس با اعلام این که "این مطلب بد منعکس شده" افزود: "منظور من این بود که آوردن یک بازیگر هرزه خارجی، پایین آوردن شأن سینمای ایران و بازیگران زن است. ممکن است در بازیگران زن ایران، افراد نابابی هم وجود داشته باشد، ولی بسیاری از آن‌ها انسان‌های سالم و درستی هستند که به نظرم این اقدام اهانت به خود بازیگران سینمای ایران است."

خانم بنی اعتماد همچنین در پاسخ به ضرب المثل مورد اشاره  سلحشور نوشته که "چوب را باید بر فرق فضای فرهنگی و هنری کوبید که زمانه را به نفع بردن و خوردن و بزرگ‌نما شدن آدم کوتوله‌ها گردش داده است که با دهان گشاد و نظر تنگ، دنیا را از زاویه‌ی عقل نارس و امیال سرکوب شده‌شان می‌بینند".

به نوشته خانم بنی اعتماد: "گربه دزدها، گرگ‌های حریص چشم و دل سیری‌ناپذیر، بر سر سفره‌های رانت‌های اعطایی هستند که با امکانات نامحدود، کارفرما می‌شوند و سی‌ریال‌ها می‌سازند و به حکم اعتقادات مورد ادعای خود گوینده، او باید به شلاق مجازات تهمت، سیاه و کبود شود امرمشتبه‌ برخود می‌شوند که کاری کرده‌اند کارستان…".

"اما می‌دانم برخورد مدنی و شکایت به محکمه بردن در این وانفسا در پیچش و خمش حامیان ایشان ره به ترکستان می‌برد".

در نوشته خانم بنی اعتماد همچنین آمده است: "هم او (فرج الله سلحشور) افاضه کرده است که پاسخ‌گویان ناصالح‌اند. من، رخشان بنی‌اعتماد، به عنوان مادر ناصالحان خانواده سینما، نه جواب به یاوه گو، که بیداد این هرت آباد بی صاحب را ، در میانه‌ی میدان فریاد می‌زنم."

...

نمیدونم چه بلایی سر موبایلم امده که همه ی اهنگها و تم ها و عکس ها پریده ... 

کمی ناراحت شدم  ولی نه خیلی... 

مال دنیاست دیگر نباید دل بست شاید

...

آقا اینروزا بیشتر از اینکه دلمون با تو باشه ظاهرمون با توئه آقا ! پشت شیشه ماشینمون با رنگ قرمز نوشتیم یا حسین قربون لب تشنه ات برم ! دورو برش هم رنگ قرمز پاشیدیم که دل بیشتر کباب بشه که یعنی اره … اینا خونه ! زنگ موبایلمون از ابوالفضل و چشمای قشنگش میگه ! لباس سیاه پوشیدیم … محاسن رو بلند کردیم … یه عده چفیه انداختن دور گردنشون ؛ یه عده شال سبز انداختن ! بدن ها بوی گلاب میده ! تسبیح به دست گرفتیم ! اقا کیف میکنی از این ظاهر قشنگ و بچه مسلمونیمون ؟ …. صب تا شب رادیو تلویزیون و پخش ماشینامون همه هی میگن مظلوم حسین  … حسین جان !
 
 
میدونی آقا …  این کارا شده کار هر ساله ما ! هر سال سینه میزنیم … اشک میریزیم … نوحه میخونیم … داد میزنیم ! هی قربون صدقه ات میریم … هی زار میزنیم …هی غش میکنیم … هی ضعف میکنیم ! هی تو سرمون میزنیم … هی دیوونه میشیم ! هی از علی اکبر میگیم.. از علی اصغر میگیم… از لب تشنه … از تیر حرمله … از قنداق خونی … از سر بریده ! از خیمه های سوخته ! از شام غریبان ! از اه یتیمان ! … بازم بگم اقا ؟
 
 
آقا معذرت ! اما راستش دل خیلی از ماها با تو نیست ! خیلی از ماها حسینی نیستیم الکی هی میگیم حسین …حسین ! این حسین حسین گفتنمون … این تو سرو سینه زدنمون دوزار نمی ارزه ! اقا جون اگه ادم حسینی باشه مگه ریا میکنه …؟ مگه گرونفروشی میکنه …؟ مگه حق بچه یتیم رو میخوره ؟ مگه وعده سر خرمن میده ؟ مگه دروغ میگه ؟ مگه دنبال ناموس مردم راه میفته ؟ مگه مردم ازاری میکنه ؟ مگه مال بیت المال رو چپو میکنه ؟ مگه حق رو ناحق میکنه ؟ مگه دین رو به دنیا میفروشه ؟ مگه ربا خواری میکنه ؟ دِ نمیکنه دیگه اقا !
 
 
اقا شرمنده خیلی از ماها دلمون رو نتونستیم راست و حسینی کنیم افتادیم به جون ظاهرمون … اقا خیلی از ما نتونستیم مسلمون باشیم شدیم مسلمون نما … فقط ظاهرمون قشنگه ! اینو گفتم که نگی نگفتی ! نگی میخواستیم گولت بزنیم ! کارمون خرابه اقا ! خودمون میدونیمُ بس !
 
                                                                                                                                                       


جماعت سورچی و آداب نذری گرفتن در محرم !
 
 
 

روز تاسوعا و عاشورا نذری و خیرات فراوونه ! اگه محرم توی تابستون باشه بساط انواع شربت برپاست ! از زعفرونی بگیر تا شربت بیدمشک و خاکشیر و گلاب … جدیدا هم از این سن ایچ ها و پودر شربت ها …! پاییز و زمستون هم چایی و شیر میدن معمولا … خیلی ها هم شله زرد و دیگچه و آش میپزن و توی ظروف یکبار مصرف میارن توزیع میکنن بین جماعت ! این نذری ها در بین عوام تبرک محسوب میشه و بعضی ها هم برای مریض میبرن میگن مال امام حسینه خوردنش ثواب داره !
 
 
نزدیک ظهر هم که میشه نهار و قیمه پلو … خوب تا اینجا که همه چی ابرومندانه بود ! اما روی زشت قضیه ماجرای مفت باشه کوفت باشه و فرهنگ نذری گرفتنه بعضی افراده ! یارو میبینی از یک کنار شروع میکنه هر جا که شربت میدن یه لیوان میخوره … هر جا شربتش شیرین و گوارا باشه تا ته میخوره و تقاضای لیوان دوم رو میکنه …  اما اگه شربتش اب زیپو باشه و بی مزه تا یه کم میخوره لیوان رو پرت میکنه اونطرف و یه فحشی هم میده میره ! طرف تا در صندوق عقب ماشین رو باز میکنه تا مثلا شله زرد های نذری رو بده به جماعت یهو میبینی جمعیت حمله کردن ! بارها دیدم که صاحب نذری پشیمون شده از نذری دادن بس که ملت فشار دادن و شلوغ کردن ! چه شله زرد هایی که چپه میشه و چه آش هایی که میریزه !
 
 
جماعت سورچی موقع نذری گرفتن رعایت هیچی رو نمیکنه … هل میدن … فحش میدن و با داد و فریاد سعی میکنن زودتر نذری گیرشون بیاد … پارسال یادمه یکی از همین ها از بس که شربت خورده بود لب جوب داشت شربت بالا میاورد ! خلاصه که این جماعت به این نگاه نمیکنه که کجا دارن چی میدن … هر چی بدن طالبه و تا ببینن یه جایی شلوغه سریع میدون اون طرف ! عصر عاشورا هم شهر میشه کثافت خونه بس که لیوان و ظرف یکبار مصرف کثیف ریخته توی خیابون ! من نمیدونم فقط توی شهر ما این نذری ها اینقدر جاذبه داره یا توی شهر های دیگه هم همینطوره ؟


 
 
 

 

...

من پشتکار ندارم تو هیچچی ! 

اصلا بلد نیستم کار عمیق و 20و تموم و تکمیل شده ارائه بدم !هردم بیلی کار میکنم !به نظرتون چی کار کنم؟

...

گاهی دست خودمان نیست ...باید احساساتی شویم و...

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.