بازنده

حس یک بازنده ی تمام عیار رو دارم ... 

دلم میخواست در پی بلندای امشب ،صبحی نباشد... 

 دلم میخواست یکبار هم شود زمستانم برام من شروع نشود مرگ در پاییز ... 

 

 

تو میگی یلدا و بلندترین شب، 

یک آن دلم ....یک چیز در من فرو میریزد و میروم به این فکر که لابد امشب سوز سرما یک دقیقه هم بیشتر است و جمع هایی هستند که باید 1دقیقه بیشتر هااااکنند جمع هایی که مثل من و تو توی جمعشان هندوانه و انار نیست و اجیل ... 

 

 

دلم امشب تنهایی میخواست و گریه و اهنگ با صدای بلندددد دارم ناصی عبدالهی گوش میدهم ... 

 

 

بگذارد بگذرد... 

در گذار ثانیه هایتان اگر شد دعا کنید برای کسی که دیگر تمام شده است بی هیچ نشانه ای...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد