نجات

نمیدونم خانواده ی من چرا هیچ وقت فکر نمیکنن منم درس دارم ! 

اکی را که از خواهرم برای مهمانی بگیرن کافی است ما هم به درک! 

 

دیروز و امروز بسیار در شرایط بحرانی هستم  

در شرایطی عمیقا ناراحت کننده ! 

کافی است کمترین چیزی اشک رو حواله کنه توی چشمم! 

و حرفهای باور نکردنی امروزم که فقط دوتا دوست تاییدش کردن ... 

و یک خروار نگرانی خودم و کارهایی که دارم بدتر از همه انگار یک حس عذاب وجدان دارم یه حس شرمندگی از خودم از خانواده از ...مثل روزهایی با نمره های بد ... 

سالها گذشته ولی من داغونم ... 

 

یلدا مبارک به امید روزهای خوب به امید براورده شدن ارزوها و نیاز ها و رفع خستگی های روحی و ذهنی به امید رفع تمام ناامیدی ها و مریضی ها و دردها ... 

به امید رفع تمام سختی ها ... 

به امید بزرگ شدن ولی بدون درد... 

به امید از دست ندادن حس درونی شادی کودکی و کودک درون... 

به امید برکنده شده بخل و حسد و کینه و آز از دل ها ... 

به امید رفع تمام نیازهای روحی و عاطفی و ... 

به امید نابود شدن هرآنکه دشمن انسان و انسانیت است ... 

به امید برکنده شدن شر اشرار مملکتی... 

به امید باز گشت امید و شادابی به کشور بدون سرلشگران ... 

به امید صبر و بزرگی روح و شادی کسانی که نیستند و میبایست باشند... 

به امید نبودن ظلم و ظالم و مظلوم به خود جفا کرده ... 

به امید نابودی تمام کسانی که همه را میکنند نردبان برای بالارفتن خود... 

به امید نابودی کسانی که سرمایه ها را اختلاس میکنند و شاید سرمایه های اجتماعی... 

به امید رسیدن به تمام ارزوهای کوچک این دنیا ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد