یکی از خوبی های خارج، یعنی بخش اعظم جهان غیر از ایران، این است که بالاخره هر چیزی شروع شده باشد، بعدا تمام می شود. در این مملکت محترم ایران یک چیزی وقتی شروع شد، تمام شدنش با خدا هم نیست. یکی می شود مثل جنتی که به دنیا آمدنش دست خداست( البته خیلی مطمئن نیستم) ولی وقتی به دنیا آمد، دیگر نمی میرد. موسوی و کروبی و رهنورد می روند حصر، دیگر کسی یادش می رود که این آدمها بالاخره یا باید آزاد شوند، یا باید مجاکمه شوند، یا باید یک چیزی بشوند بالاخره. پنج میلیون نفر می روند از کشور بیرون که دو ماه بعد برگردند، بکلی یادشان می رود که برای چی رفته بودند. طرف رئیس جمهور می شود و هشت سال رئیس جمهور می ماند، دیگر دلش نمی آید بعد از پایان ریاست جمهوری برود خانه شان. رابطه مان با آمریکا قطع می شود همین طوری تا ابد قطع می ماند، بخدا شوخی نمی کنم، یکی را در زندان اوین دیدم که شانزده سال « بازداشت موقت» بود. همین است که خمینی عکس اش سی سال روی اسکناس می ماند، ولی تمام خانواده اش خانه نشین می شوند. اصلا انگار واحد زمان در این مملکت یک سال و ده سال نیست. همین می شود که الآن هم پادشاه داریم، هم ملکه داریم، هفت هشت تا رئیس جمهور بالفعل و یک محسن رضایی بالقوه رئیس جمهور داریم. حالا منظورم این بود که رضا ضراب در ترکیه آزاد شد. ولی بازداشت بابک زنجانی تمدید شد. تازه توکلی هم گفته که « پیشنهاد می کنم کروبی و موسوی یک مقدار بیشتر در حصر باشند تا شرایط و اوضاع کشور بهتر شود.» البته جنتی هم گفته بود که « آزادی موسوی و کروبی نقشه آمریکاست.» علی لاریجانی هم که انگار دکارت درباره هستی و نیستی و ممکن و وجوب نظر می خواهد بدهد، گفته است « دلیلی وجود ندارد افراد را در حصر نگه داریم.» یک جوری حرف می زند انگار نه انگار این سه نفر باضافه پانصد نفر دیگر چند سال است همین طور در وضعیت « استندبای» هستند. .... بیا! ما هم خارجی شدیم رفت
این روزها در ثانیه ای میرم توی خلا یه جای معلق یه جایی که ادم دوست داره زنده نباشه ،بره زیر پتو قایم بشه که عصر یا غروب زودتر بگذره الان یادم افتاد امروز جمعه بود شاید غروب امروز به این دلیل اینقدر ،تنگ امده بود زندگی...
ین تنها می تواند از فواید مخصوص فلات ما باشد که چند هفته است سربازان بی گناه سرزمینمان در اسارت اند و هیچ صدایی از کسی بر نمی آید.ما عادت داریم از سوراخ سوزن رد شویم و از درب دروازه نه !!!!
صدای اعتراض بختیاری های عزیز را شنیدم که در چند روز گذشته؛ از هر ناسزا و پیامک گرفته تا تهدید و ارعاب فروگذار نبودند.
سپاس می گویم مردم سرزمینی را که آنقدر صبور نبودند و نخواستند صبر پیشه کنند تا ببینند نه کمال تبریری ؛نه من ؛ و نه هیچ کس دیگری قصد بی احترامی به قومی را نداشته است.این ساده انگاری در رگ و خون ما جاری ست.یاد آور می شوم فیلمهای کمال تبریزی را که سالهاست توقیف است.یادآور می شوم ممنوع الکاری و جریمه ام را برای بازی نکردن در فیلمی که شما دوستش نداشتید.
برادران عزیز بختیاری؛
غیرتتان را می ستایم و به نوبه ی خود؛تنها می توانم بگویم قصد ما بی احترامی نبوده است.اساسآ قهرمان سریال سرزمین کهن یک بختیاری ست.اما یک سوال برایم باقی ست: آنروزهایی که برای مردم سرزمینم محکوم به ممنوع الکاری بودم؛از این خیل غیرت و جوانمردی؛چرا حتی شاخه ی گلی برای تسکین
زخمهایم روانه ام نشد؟
با احترام
امیر آقایی
۱۷ فوریه ۲۰۱۴
لندن
آقای بازیگر را آورده اند در رادیو تا همراه مجری با ساره بیات گفتگو کند. خانم بیات شما در جشنواره تئاتر سیمرغ بردید. بیات: "نه، دیپلم افتخار". ضمن اینکه برای "جدایی" هم سیمرغ سینمایی بردید. بیات: "البته دیپلم افتخاار بود". خب یه موسیقی گوش بدیم و برگردیم. اینجاست که آقای بازیگر وسط گود می آید که یخ گفتگو را بشکند و "گرم"ش کند: "خب ساره جون...". سکوت مطلق کافه رادیو را پر می کند. مجری زرنگی می کند و سریع می گوید البته خب همه می دانند که شما با خانم بیات رفت و آمد خانوادگی دارید... و خب برامون از نقشتون بگید خانم بیات. بنده خدا آقای بازیگر تا تهش سکوت کرد که ساره جون حرفهایش را بزند. آخرش هم که آمد ماله بکشد خیلی بی ربط گفت من چون از بچگی با خانم بیات بودم یادمه که ایشون خیلی "شیطون" بود. مجری عزیز هم برای رهایی از این وضعیت تراژیک کات می دهد و خلاص.
ریاکاری تا اعماق جان ما نفوذ کرده است. "شیران روز و زاهدان شب" طی دو دهه جایشان را خالی کردند برای "سِیک خورها"یی که شبها تگری می زنند و روزها ترویج اخلاق می کنند. عرق سگی در بطری آب معدنی سرو می شود که مادرها وقتی فردا به خانه می آیند خجالت زده نشوند. لاین های "کُک"، تا قبل از دوازده شب بالا کشیده می شوند چون فردا صبح باید جلسه را با ته ریش اداره کنی و اعتماد جلب کنی. تیک و تاک ها را باید برداری ببری نیکوزیا و بالی، چون اینجا در هر سوراخ موشی کسی هست که احتمالا تو را می شناسد. عکس های فیسبوکت باید پاستوریزه باشد چون احتمالا چند کارفرمای دولتی هر شب پیجت را رصد می کنند؛ محض تفریح. برای همین است که در سرزمینی با این آمار "فساد"، که اهالی پوکت و ساموئی را هم به حیرت می اندازد در ایام عید سعید باستانی، همه ما بهت زده می شویم وقتی آوای "ساره جون" از رادیو در گوشمان می پیچد. اسمش را هم می گذاریم گاف؛ چون هر رفتاری که حصار بالابلند تزویر را در هم بشکند، سوتی محسوب می شود. ما به ریاکاری تن نداده ایم؛ از آن یک "سبک زندگی" منحصر به فرد ساخته ایم تا بتوانیم روزها در ایران خودمان پول و اعتبار کسب کنیم و شبها در لاس وگاس خودساخته مان، سور بزنیم به تمام عیاشی هایی که در "خارج"، خوابش را هم نمی شود دید. شنیده اید این جمله را "هیچ جای دنیا نمیشه مثل ایران با عشق و حال زندگی کرد"؟ چندان بیراه نیست وقتی راهش را یاد گرفته باشی.
پ.ن. همیشگی: ما نه، من، همین خود من.
استاد حوزه علمیه به نقل از آیتالله بهجت: «امامزادههای ما مانند ویتامینهایی هستند که هریک خواص خاص خودشان را دارند و باید هر کدام از آنها را جداگانه زیارت کرده و خواستههایمان را از آنها بخواهیم.»
عجیب نیست که تشییع جنازه نویسنده اى از مردم و مترجم "صدسال تنهایى" را فراخواندنى در کار نباشد، با عدم حضور قاطعانه همگان، و براى راهپیمایى ٢٢ بهمن که به گونه اى تام در اختیار دولت است همه فراخوان بدهند.
چهار نفر از ما که قرار است به اصطلاح در حمایت از استقلال و آزادى به راهپیمایى ٢٢ بهمن برود، کاش در به گور کردنِ یکى از راویان تنهاى آزادى، از همین آدم هاى واقعى، مشارکت مى کرد؛ حتى چهار نفر از ما که چنین با شور و هیجان و بنام آزادى و فلان، مخالف مشارکت در برنامه دولتى راهپیمایى هستیم. چه فرق مى کند. مشارکت اصلى همگان در نا-پاسداشت آزادى و انقلاب بر سر جنازه فرزانه رقم خورد. تلؤلؤ آرمان هاى از دست رفته ٥٧ در همین چشم خیره دوختن هاى مدام به انتزاع دولت است.
پاسداشت مردم و انقلاب و آزادىِ وطن، پاسداشت همین آدم هاست .
با اوهام خود زندگى مى کنیم.