یک شب مهمون بهار بودم. اتاق های سرد و دربسته ی اوین هوای بهاری و مهمونوازیش رو تحت الشعاع قرار نمی داد و من هی نفس عمیق می کشیدم و هی فکر میکردم که چقدر ریه هامون هوای بهاری رو کم داره. بیشتر از 30 ساعت هوای بهار رو نقس کشیدم و هی بغلش کردم و هی اشک ریختم و هی بغلم کرد و هی اشک ریخت. از همه جا گفتیم، خندیدیم، گریه کردیم، تحلیل کردیم، نفرین کردیم، دعا کردیم..
جیغ ها و گریه های بهار که وقتی تو راهر...وی بند زنان منو دید که تو چرا اینجایی، ملافه ای که یهو وسط اتاق روی زمین پهن شد و چهار نفر چهار طرفش با یه پتو یه لحاف گرم ساختند و فریبایی که اخرش خندید و گفت وقت هیچ کدومتون نشده چرا کج و کوله س؟ میز نهاری که یهو پر شد از ظرف های کوچیک از لوبیا و ماکارانی و قورمه سبزی و خوراک سبزیجات و ماست و ... مسواک و خمیردندانی که آخرش هم نفهمیدم کی برام روی تخت گذاشت، دمپایی، لباس، پتو، بالشش... مهمون نوازی هایی که سال ها تو زندان بودن فراموش مادران دربند نشده بود، متحیر و گیج به بافتنی هاشون نگاه می کردم و قفسه های کتاب و تلویزیونی که تنها راه فهمیدن و حس کردن بیرون بود.
یک شب مهمون بهار بودم و هزار بار به خودم گفتم اگه مطمئن نبودی فردا برمیگردی بازم کتاب سمفونی مردگان رو دستت میگرفتی و میخوندی؟ هزار بار فکر کردم که اگه قرار نبود فردا از اون در برم بیرون بازم بی تفاوت بودم به لحظه ای که کلید توش میچرخه و قفل میشه نگاهش می کردم؟ هزار بار فکر کردم اگه قرار بود بمونی بازم شب چشمات سنگین می شد و وسط حرف زدن خوابت می برد؟
یک شب مهمون بهار و مریم و فاران و فریبا و ... بودم و هزار شب نمک گیر شدم از مهربونیایی که گاهی فقط باید تنهای تنها بشی تا لمس کنی که همه کس و همه چیزت همینه.
فقط یک شب مهمون بهار بودم اما اشک هاش وقتی از میرحسین پرسید و نظرش درباره ی دولت روحانی، از جیغ و دادش سر توافق، از دلتنگیش وقتی یهو گفت من عاشق امینم ولی وقتی میرم بیرون دو هوایی می شم و دیگه تحمل اینجا خیلی سخته، وقتی گفت تو رو خدا سلام منو به دخترای خانم رهنورد برسون و بگو همیشه به یادشونم، از اون لحظه ای که یهو وسط راهرو پرید و دوباره بغلم کرد و گفت باورم نمیشه امشب دارمت، از لحظه ای که یکی سوت کشید که بدو دختر آزادی و من زدم زیر گریه و بهار واقعی میخندید...
واقعی میخندید، بازی نمیکرد، می گفت قرار نبود تو بیایی، ما باید بیاییم بیرون..
لحظه ای که سر ماموری که تندی بهش کرد فریاد کشید، یه روزی جواب همه ی این تحقیراتو می بینی و اشک لعنتی من که نمیذاشت حتی درست باهاش خداحافظی کنم.
نمیدونم کی اون وسط گفت که اومدی اشک بهارو دراوردی حالا هم اشک خودت در اومد. چیزی که عوض داره گله نداره و من همه ش یاد روباه شازده کوچولو میفتادم که می گفت اگه گذاشتی اهلیت کنند چاره ای نیست که اشکت هم دربیاد.
یک شب مهمون بهار بودم و دلم رو گذاشتم و برگشتم.. ادا در نمیارم، دلم نمیخواد دوباره برگردم اما این دل لعنتی موند اونجا پیش همه ی اون مادرها و دخترای جوونی که موقع اومدن شرمنده ی مهربونیاشون بودم و شرمنده ی اسارتشون و آزادی خودم.. دل لعنتی من موند اونجا تو زاغه ی بهار که گوشه ش کتابهاشو چیده بود و پایینش لباس هاشو و می گفت اینجا خونه مه دیگه... دل لعنتی من موند اونجا کنار تابلوی "آه اگر آزادی سرودی می خواند" کنار لباس نوه ی تازه به دنیا اومده ی فریبا و بستنی دست ساز نوشین و مهر و جانماز مادر و آرتین فاران و نگاه ساکت مریم...
دل لعنتی من موند اونجا و از دیشب که برگشتم همه ش فکر میکنم که اگه یک شب مهمون بهار نبودم هیچ وقت معنی سکوت های بهار رو توی مرخصی هاش، معنای سفارش هاش که امین تنها نمونه، معنای دلتنگیش رو می فهمیدم؟
یک شب رو هزار بار شمردم و هزار بار وجب کردم تا تموم شد، و هی دارم فکر میکنم بهار چطوری 1400 روز رو شمرده، میرحسین و رهنورد و کروبی چطور 1000 روز رو شمردن؟
دل لعنتیم رو گذاشتم پیش بهار و خجالت زده ترکش کردم... ای خدا چطوری بعضیا قفس میسازن و مراقبت میکنن که کبوتراشون نپرن... روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد...
نوشتن درباره عاشورا کار به غایت بغرنجى است. نه از بابت احترام به مقدسات، که چنین چیزى تنها براى معتقدین معنادار است، بلکه به این معنا که نوشتن درباره آن تنها در یک نزاع سیاسى معنا بخش است و هرنوشته اى در محدوده الهیات سیاسى بغرنج است. نزاع حسین و یزید چه آنکه براى عدالت و آزادگى بدانیمش و چه بر سر قدرت، نزاعى سیاسى بود. جدا کردن عاشورا از امرسیاسىِ خوابیده در آن مثل جدا کردنِ درخت از زمین است؛ الو...ار مى شود و هرآنچیزى مى تواند باشد جز درخت. علت اصلى آنچه زنده ماندن عاشورا از آن تعبیر مى شود، ماندگارى همیشگى وضعیت دوگانه حاکمان و محکومان است. حسین بن على و یزیدبن معاویه، فارغ از صحت وسقم تاریخى اش، نمایندگان محکومین و حاکمان اند. این تراژدى-اسطوره شیعیان خالق توانى در درون مردمى ترین لایه هاى جامعه جهت "نه" گفتن به وضعیت است. این توان از اولین عاشوراى پس از٥٧ تا عاشوراى ٨٨ به همه جاى تاریخ و جهان از بنى عباس گرفته تا کارتر و بوش برده شد تا از سیبل اصلى خود، یعنى حاکم وقت، منحرف شود. این فرایند اخته کردن عاشورا با مکانیزم هایى بسیار پیچیده تر از تمامى مکانیزم هاى سرکوب، صورت بندى شد. کانون نویسندگان و بهایی ها و سکولارها و مخالفین و حتى مراجع تقلید را مى شد با دستگاه زور، سرکوب کرد، اما حذف عاشورا ممکن نبود. یادمان باشد که هر آنچه را دولت نتواند حذف کند، از آن "وسایل"خواهد ساخت. خود حذف نشدنى ها به وسایلِ سرکوب هدف دار تبدیل مى شوند. مثل اتفاقى که بر سر"حقوق بشر" افتاده است. خودش تبدیل به ابزارى براى غیربشرى ترین کنش ها مثل جنگ شده است. پس نیاز به دستگاه هاى هژمونیک و تبلیغاتى بود که آنتاگونیسم موجود در عاشورا را به اشکال فانتزى، بی خطر و نیهیلیستى تبدیل کند. یکى از مهمترین مکانیزم ها پیوند زدن عاشورا به یک نوع مناسک آیینى فرمال و تجملاتى بود. سیستم نمى توانست تعابیرى که از عاشورا پیش از بهمن ٥٧ وجود داشت را تداوم دهد. حسین زمان پیروز شده بود و هر نوع تصویر سیاسى از حسین بن على، حسین زمان را در معرض یزیدبودگى قرار مى داد. در سالهاى اولیه بسیارى از هنرمندان انقلابى در گروه هاى مختلف هنرى دست به کار شدند و فرهنگ عاشورایی را همراستا با وضع جدید تولید کردند. جنگ هم به آنها در ارائه تصویرى انضمامى از حسین و یزید زمان کمک کرد. هرچه ماشین سرکوب پیشتر آمد، دست وبال سیستم از متفکرین و هنرمندان خالى شد. طبیعى است در نظامى که رحیم پورازغدى جاى سروش و سلحشور جاى مخملباف را گرفته باشد، مناسک و فرهنگ عاشورا به هیأت- دیسکوها تقلیل پیدا مى کند.
معناى دولتى بودنِ هیأت- دیسکوها این نیست که آنها براى ایجاد شدن از کسى بنام سلطان فرمان مى برند بلکه بدان معنى است که آنها از بحرانى شدن عاشورا براى سلطان جلوگیرى مى کنند. محتواى مراسم ها و فرم آنها به عنوان شاخصى تعیین کننده در صیروریت یک پدیده، راوى کارکرد سرگرم کننده و غیرسیاسى آنهاست.
مسأله، داورى درباره هیأت-دیسکوها نیست(اگر بنابه داورى شخصی باشد کاملا دربودونبودشان خنثى هستم)، بلکه موضوع اصلى شناخت آنهاست. در این میان استفاده یکباره از نسبى گرایى و پست مدرنترین ایده ها در تفسیر و گاه دفاع از یکى ازمکانیزمهاى هژمونیک حاکم یعنى عقیم سازى عاشورا به اسم تغییرات اجتماعى چیز عجیب و غریبى است. آنها به این معنا پدیده هاى اجتماعى اند که محصول جامعه ای است که توأمان الگوى تخلیه انرژى در آن، مثل همه جاى دنیاى جدید، در جایى مثل دیسکوست و از سوى دیگر در فرایندى سیاسى از خلال حذف بخش عمده اى از جامعه ، یعنى دیسکو براى سکولارها، سربرآورده است.
امروز اسطوره حسین در مقام کنشگرى بر ضد ظلم با جادوى سیستم، به مردِچشم قشنگى تبدیل شده که بهانه اى است براى دوپس دوپس کردن تا صبح؛ و دراین میان هم حاکم از خطرات حسین درامان مانده و هم پیاده نظامش شبی را تا صبح با بالا وپایین پریدن حال کرده اند. همان هایی که چهارسال پیش، عاشورا را به خاک و خون کشیدند.
روزى شریعتى با همان خوش خیالى رمانتیک و توپر ازشیعه نوشت: حسین وارث آدم. گفتارى که تقویت کننده اسلام سیاسى شد. امروز و در نظامى که میراث داراوست به گونه اى واقع بینانه حسین بیشتر شبیهِ وارث "دونا سامر" است؛ اسلام سیاسىِ نیهیلیستى و توخالى.
عاشوراى ٨٨ لحظه اى ویژه در درون تمامى مکانیزم هاى سیاست زدایى از عاشورا بود. حسین به جایگاه اصلى اش بازگشت و یزید را به خیابان کشاند. چهره انتزاعى یزید انضمامى شد و حسین در تمامى چهره آدم ها از مذهبى تا بى دین منتشر شد.از عاشوراى ٨٨ به بعد، عاشورا سالگرد عاشوراى ٨٨ هم هست.عاشوراى همه.
پی نوشت:
-درخلال نوشته سعى کردم به انتقادبرخى از دوستان درباب نوشته هیأت-دیسکوها دوباره بطورکلى پاسخ بدهم.
-احتیاجى به یزید و حسین خواندن آدم هاى امروز نیست. حسین کردن میرحسین، همان شیعه گرى است که درنهایتش جز روضه خوانى وانفعال چیزى از آن بیرون نمى آید. یکبار شریعتى ناخواسته با اینکار جامعه را به دامان ارتجاع کشانده است.
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات ...
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی ..
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند
کمپین برای محیط زیست ایران - Iran environmental campaigns
D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D8%AF
http://ngonoguyangilan.blogfa.com/post-32.aspx
http://www.rahpouyan.ir/archive/index.php/t-505.html
اول؛ فلورا کوکرل، زن «سیاهپوست» فرانسوی، که مادرش اهل بنین در غرب آفریقاست، چند روز پیش برندهی جایزهی Miss France شد. چند میلیون از مردم فرانسه به او رأی دادند. اما بخش دیگهای از فرانسویها که از این انتخاب راضی نبودند تنها در طول یه شب، بیشتر از ۱ میلیون توئیت منتشر کردند که بخش عمدهای از اونها حملههای نژادپرستانه علیه خانم فلورا کوکرل بود.
از جمله:
- من مطمئنم امشب میمونهای باغوحش هم ف...لورا رو تشویق کردن.
- قاطی شدن سیاهپوستها با فرانسویها مثل سرطانه.
- این همه سیاهپوست توی تیم فوتبالمون هست بس نیست؟
- من فرانسوی هستم! نه بنینی!
- بعد از کریستیان (وزیر سیاهپوست دادگستری فرانسه) حالا فلورا. دارند فرانسه رو میکنند باغوحش.
فرانسویها البته زیر سایهی جمهوری اسلامی زندگی نکردند، «جهاناولی» هستند، «جامعهی مدنی لائیک» دارند، و دینشون از حکومت جداست. اما تعداد توئیتهای نژادپرستانهشون فقط در عرض چند ساعت چند برابر کامنتهایی بود که ایرانیها ظرف چند روز در صفحهی مسی گذاشتند.
دوم؛ زنستیزی و نژادپرستی و خارجیستیزی باعث افزایش رنج انسانهاست. من عمیقن باور دارم که برای داشتن یه دنیای بهتر، باید تلاش کنیم این ایدهها و رفتارها کمتر بشن. مخصوصن در مملکت خودمون. اما تحقیرِ بخشی از مردم و اونها رو در مقایسه با مردم کشورهای دیگه یا در مقایسه با بخشی از مردم خودمون، «بیفرهنگ» و «عقبمونده» دونستن، نقض غرضه و عین «بیفرهنگی.»
سوم؛ «فرهنگ» نه قابلیت توضیح همهی رفتارها و باورهای آدمها رو داره، نه ایستا و غیرمتحرکه، و نه میشه اون رو به راحتی از روابط عینی و مادی بین مردم تفکیک کرد. مثلن در جامعهای با فقر گسترده، و با جداسازی بین زن و مرد و قوانین نابرابر جنسیتی، امکان رشد گفتارها و رفتارهای زنستیز بیشتره (مورد ایران) همونطور که در کشوری با تاریخ بلند استعمار، و با قوانین ضد آزادیِ پوششِ زنانِ مسلمان و نرخ بیکاری بالا، امکان راهیافتن «مهاجرستیزی» و «خارجیستیزی» به باورهای جمعی مردم بالاتر (مورد فرانسه).
چهارم؛ شباهت رفتار ایرانیها و فرانسویها اما نافی یه تفاوت عمده نیست: به نظر میرسه که تا الآن از طرف فرانسویها کمپین عذرخواهی از Miss France فلورا کوکرل که مادری از کشور بنین داره به راه نیافتاده. از طرف ژان کلود پهلوی بیانیهای در رابطه با فرهنگ غنی فرانسه صادر نشده. و ژولیت مشایخی به نمایندگی از مردم فرانسه قرار نیست با فلورا دیدار کنه و از او به خاطر رفتار تعدادی «غیر فرانسوی» که فرهنگ اصیلی ندارند عذر بخواد.
اگه بخشی از مردم ایران دست کم در دنیای مجازی «اقتدار وطن» رو به رخ مسی [غرب] کشیدند، بخشی دیگری از مردم در این مواجه نگران «آبروی وطن»اند. اگه توهینهای دستهجمعی، خاصِ مردم ایران نباشه - که قطعن نیست - به راه انداختن عذرخواهیهای ملی به احتمال زیاد خاص ماست. بسیاری از ایرانیها به تصویرهایی که از اونها در روانِ جمعیِ مخاطبانِ غربی نقش بسته آگاهی دارند و میخوان این تصویرِِ ناهمساز با حیات اجتماعیشون رو عوض کنند. حتمن با ایرانیهایی برخورد کردید که جملهی «مردمِ با فرهنگ ایران شباهتی به دولتشون ندارند» از سر زبانشون نمیافته. کمپینهای عذرخواهی بخشی از تلاش ناامیدکنندهی جمعیِ ایرانیانه برای فاصلهگذاری با حاکمان و بازیابی آبروی تاریخی که انگار از دست رفته.
پنجم؛ روی دیگهی سکهی این عذرخواهیهای ملی اما آلبوم عکسیه که اخیرن روی شبکههای اجتماعی به وفور به اشتراک گذاشته میشه با نام «سفر ایرانی.» [کامنت اول] مجموعه عکسها قراره که «پیچیدگی»های جامعهی ایرانی رو نشون بده. اما نه تنها در این راه موفق نیست و در مقدمهش روایتی خطی از تاریخ ارائه میده (دوران خوب شاه/دوران بد آخوندها/مقاومت جوانان با مصرفگرایی) بلکه جامعهی ایران رو به دو دستهی «غالب» سادهسازی میکنه: غیرمذهبیهای مصرفگرا و لذتجوی طبقهی متوسط شهری که دوستدار سبک زندگی غربیاند/در مقابل مذهبیهایی که اکثرن حامی حکومتاند. این آلبوم و کارهای مشابهی که قراره ایرانِ «زیر حجاب» و «سکسی» و «زیرزمینی» و «لخت» رو برای مخاطبِ فانتزیدوستِ غربی به نمایش بذاره، یه بازنمایی بصری از کمپینهای عذرخواهیه: کلیشهسازیِ وطنی برای مواجهه با کلیشهی غربی. هر دو اما ایدئولوژیک و دستساز.
ششم؛ پادزهر این تصویرهای ایدئولوژیک اینجاست: ۲۵ خرداد ۸۸، میدان آزادی
جایی که «بیفرهنگها» و «مذهبیها» در کنار «بافرهنگها» و «بیخداها» کنار یکدیگر در خیابان برای دفاع از کرامت انسان ایستادند و جهانی رو به تحسین واداشتند.
من فکر نمیکنم مقایسه ما با فرانسوی ها که به از خود متشکری و خودشیفتگی مشهورن ..توجیه خوبی برای فحاشی و بی ادبی باشه..ما به لحاظ تاریخی و فرهنگی با فرانسویها بسیار متفاوتیم ما هرگز بخش زیادی از آفریقا رو مستمره خودمون نکردیم که حالا مجبور باشیم حضور اونها رو تو کشورمون تحمل کنیم و مرتکب رفتارهای نژاد پرستانه بشیم...رفتار بسیاری از سیاه پوستهای فرانسوی به مراتب خشن تر و تدافعی تر و پرخاشگرانه تر از خود مردم فرانسویه بسیاری از دزدیها ،حمله های شبانه تو مترو و نا آرامیها رو سیاههای عرب مهاجر تو فرانسه رهبری میکنن...ما ملتی هستیم که به مهمان نوازی و ادب حداقل در مقابل "خارجی" ها شهرت داریم این موج جدید پرخاشگری و بی ادبی مختص این مقوله خاص نیست موج در حال گسترش فرهنگی است که سلیقه عده خاصی از بی اخلاقها و بیماران یک جامعه است نه سلیقه عمومی ...شاید عده ای این تصویر جدید را که طی هفت هشت ساله گذشته جنبه بین المللی هم پیدا کرده دوست نداشته باشند و دلشان بخواهد عذر خواهی کنن!