مهران مدیری

مـهران مدیری :

"یکی از عمده مکان هایی که در اثر خلاقیت آرزوهای آدم رو تبدیل به واقعیت میکنه همـن فیسبوکـه ...!!!
یعنی شما یه چرخ تو فیسبوک بزنی,همه ی اسم هاقشنگ,همه ملکه زیبایی,تحصیلات همه دکترای میکروبیولوژی ,مهندس سازه و فارغ التحصیل آرت.....شغل ها همه مهندس,دکتر,فضا نورد و فیلمساز در غربت!

اونوقت خانم ها در کنار بقیه کمالاتشون یه مــِزون مانتو هم دارن , آقایونوم یا دارن در استدیوهاشــــــــون پٍرتره میگیرن یا دارن کشف استعداد میکنن برا فیلم جدیدشون,بــعد همه یا اینجا توپ شدن رفتن اونجا بترکونن یا اونجا تحصیلات کردن اومدن اینجا شدن ایرانیان مقیم وطن !!
بــعد تفریحات آقایون اینکه رنگ مایوشون به بند رنگ دماغ گیرشون بیاد , خانوم ها هم صبح تا شب تو این گالری ها از این گالری به اون گالری آثار هنرمندان رو میبینن و هـی میگن اوووه ماااااای گااااااد چقدر نایــس بود, تعجبم که میکنن دیگه نمیگن اِه میگن وٍاوووووو...
بعد پسرا همه سیکس پک,برنـزه , خانوم ها همه چونه و دماغ عـمل کرده که چقدرم بهشون میاد!!!

یــعنی اگر بــیسواد هم باشی تو" کُـــند سُفلا "یه لپ تاپ میخوای و یه اینترنت پر سرعت و یک عزم و اراده قـوی که به تموم آرزوهات دست پیدا کنی ..."

سریال شوخی کردم زمستان

هولناک است سرگذشت کاغذها هولناک است. فکر کن کاغذی باشی که روی آن حکم تیر باران لورکا را نوشته باشند. یا حکم قتل عام آشویتس. فکر کن کاغذی باشی که روی آن گلستان ن...امه آخرش را به فروغ نوشته باشد.فکر کن کاغذ یک شناسنامه باشی، با داغ مهر باطل شد مثل شناسنامه ی تختی.فکر کن اعلامیه ی یک ترحیمی. کاغذها، خدای من، آنها داغ خورده ی یک تاریخ اند. درست مثل یک تن، تنی که خالکوبیش هیچ وقت پاک نمی شود. فکر کن یک کاغذ بی خطی. بی تاریخ، بی حافظه. فکر کن کاغذی هستی که روی آن امضای شکست یک حصر آمده باشد. فقط فکر کن! 
محمد اسحاقی 
 
 
گاهی قبل از رفتن
قبل از به زبان آوردنِ
خداحافظ
چشمانت را ببند
به لحظه هایتان...
به خنده هایتان
به دعوا و بچه بازی هایتان
به بی حوصلگی ها
و بعد دلتنگی هایتان
به حسودی هایِ عاشقانه تان
به لحظه هایتان
فکر کن !
اگر لبخندی رویِ لبهایت آمد
اگر دلت برایش بی تابی کرد
اگر فکرِ دستهایش مجنونت کرد
یک قدم به عقب بردار
نگاهش کن
بگو :
راستی ...
فردا با هم به کافه ی همیشگی برویم ؟ 
عادل دانتیسم 
 
 
هیچ دقت کردین که:.
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎ ﮐﻼً ﻓﻘﻂ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ :|

ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!
...
ﺩﻋﻮﺍ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ:|

ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺯﻧﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻗﺮﺍﺿﻪ ﺳﻮﺍﺭﺷﯽ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ:|

ﮔﺮﻭﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﮐﻼً ﻫﺮﭼﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﺍﻻنم نظر نمیدن ﻓﻘﻂ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!!!!!!!!!!

ساجده عرب سرخی نوشته ای از ...

یک شب مهمون بهار بودم. اتاق های سرد و دربسته ی اوین هوای بهاری و مهمونوازیش رو تحت الشعاع قرار نمی داد و من هی نفس عمیق می کشیدم و هی فکر میکردم که چقدر ریه هامون هوای بهاری رو کم داره. بیشتر از 30 ساعت هوای بهار رو نقس کشیدم و هی بغلش کردم و هی اشک ریختم و هی بغلم کرد و هی اشک ریخت. از همه جا گفتیم، خندیدیم، گریه کردیم، تحلیل کردیم، نفرین کردیم، دعا کردیم..
جیغ ها و گریه های بهار که وقتی تو راهر...وی بند زنان منو دید که تو چرا اینجایی، ملافه ای که یهو وسط اتاق روی زمین پهن شد و چهار نفر چهار طرفش با یه پتو یه لحاف گرم ساختند و فریبایی که اخرش خندید و گفت وقت هیچ کدومتون نشده چرا کج و کوله س؟ میز نهاری که یهو پر شد از ظرف های کوچیک از لوبیا و ماکارانی و قورمه سبزی و خوراک سبزیجات و ماست و ... مسواک و خمیردندانی که آخرش هم نفهمیدم کی برام روی تخت گذاشت، دمپایی، لباس، پتو، بالشش... مهمون نوازی هایی که سال ها تو زندان بودن فراموش مادران دربند نشده بود، متحیر و گیج به بافتنی هاشون نگاه می کردم و قفسه های کتاب و تلویزیونی که تنها راه فهمیدن و حس کردن بیرون بود.
یک شب مهمون بهار بودم و هزار بار به خودم گفتم اگه مطمئن نبودی فردا برمیگردی بازم کتاب سمفونی مردگان رو دستت میگرفتی و میخوندی؟ هزار بار فکر کردم که اگه قرار نبود فردا از اون در برم بیرون بازم بی تفاوت بودم به لحظه ای که کلید توش میچرخه و قفل میشه نگاهش می کردم؟ هزار بار فکر کردم اگه قرار بود بمونی بازم شب چشمات سنگین می شد و وسط حرف زدن خوابت می برد؟
یک شب مهمون بهار و مریم و فاران و فریبا و ... بودم و هزار شب نمک گیر شدم از مهربونیایی که گاهی فقط باید تنهای تنها بشی تا لمس کنی که همه کس و همه چیزت همینه.
فقط یک شب مهمون بهار بودم اما اشک هاش وقتی از میرحسین پرسید و نظرش درباره ی دولت روحانی، از جیغ و دادش سر توافق، از دلتنگیش وقتی یهو گفت من عاشق امینم ولی وقتی میرم بیرون دو هوایی می شم و دیگه تحمل اینجا خیلی سخته، وقتی گفت تو رو خدا سلام منو به دخترای خانم رهنورد برسون و بگو همیشه به یادشونم، از اون لحظه ای که یهو وسط راهرو پرید و دوباره بغلم کرد و گفت باورم نمیشه امشب دارمت، از لحظه ای که یکی سوت کشید که بدو دختر آزادی و من زدم زیر گریه و بهار واقعی میخندید...
واقعی میخندید، بازی نمیکرد، می گفت قرار نبود تو بیایی، ما باید بیاییم بیرون..
لحظه ای که سر ماموری که تندی بهش کرد فریاد کشید، یه روزی جواب همه ی این تحقیراتو می بینی و اشک لعنتی من که نمیذاشت حتی درست باهاش خداحافظی کنم.
نمیدونم کی اون وسط گفت که اومدی اشک بهارو دراوردی حالا هم اشک خودت در اومد. چیزی که عوض داره گله نداره و من همه ش یاد روباه شازده کوچولو میفتادم که می گفت اگه گذاشتی اهلیت کنند چاره ای نیست که اشکت هم دربیاد.
یک شب مهمون بهار بودم و دلم رو گذاشتم و برگشتم.. ادا در نمیارم، دلم نمیخواد دوباره برگردم اما این دل لعنتی موند اونجا پیش همه ی اون مادرها و دخترای جوونی که موقع اومدن شرمنده ی مهربونیاشون بودم و شرمنده ی اسارتشون و آزادی خودم.. دل لعنتی من موند اونجا تو زاغه ی بهار که گوشه ش کتابهاشو چیده بود و پایینش لباس هاشو و می گفت اینجا خونه مه دیگه... دل لعنتی من موند اونجا کنار تابلوی "آه اگر آزادی سرودی می خواند" کنار لباس نوه ی تازه به دنیا اومده ی فریبا و بستنی دست ساز نوشین و مهر و جانماز مادر و آرتین فاران و نگاه ساکت مریم...
دل لعنتی من موند اونجا و از دیشب که برگشتم همه ش فکر میکنم که اگه یک شب مهمون بهار نبودم هیچ وقت معنی سکوت های بهار رو توی مرخصی هاش، معنای سفارش هاش که امین تنها نمونه، معنای دلتنگیش رو می فهمیدم؟
یک شب رو هزار بار شمردم و هزار بار وجب کردم تا تموم شد، و هی دارم فکر میکنم بهار چطوری 1400 روز رو شمرده، میرحسین و رهنورد و کروبی چطور 1000 روز رو شمردن؟
دل لعنتیم رو گذاشتم پیش بهار و خجالت زده ترکش کردم... ای خدا چطوری بعضیا قفس میسازن و مراقبت میکنن که کبوتراشون نپرن... روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد...

نوشته ای از بزرگیان عاشورا

نوشتن درباره عاشورا کار به غایت بغرنجى است. نه از بابت احترام به مقدسات، که چنین چیزى تنها براى معتقدین معنادار است، بلکه به این معنا که نوشتن درباره آن تنها در یک نزاع سیاسى معنا بخش است و هرنوشته اى در محدوده الهیات سیاسى بغرنج است. نزاع حسین و یزید چه آنکه براى عدالت و آزادگى بدانیمش و چه بر سر قدرت، نزاعى سیاسى بود. جدا کردن عاشورا از امرسیاسىِ خوابیده در آن مثل جدا کردنِ درخت از زمین است؛ الو...ار مى شود و هرآنچیزى مى تواند باشد جز درخت. علت اصلى آنچه زنده ماندن عاشورا از آن تعبیر مى شود، ماندگارى همیشگى وضعیت دوگانه حاکمان و محکومان است. حسین بن على و یزیدبن معاویه، فارغ از صحت وسقم تاریخى اش، نمایندگان محکومین و حاکمان اند. این تراژدى-اسطوره شیعیان خالق توانى در درون مردمى ترین لایه هاى جامعه جهت "نه" گفتن به وضعیت است. این توان از اولین عاشوراى پس از٥٧ تا عاشوراى ٨٨ به همه جاى تاریخ و جهان از بنى عباس گرفته تا کارتر و بوش برده شد تا از سیبل اصلى خود، یعنى حاکم وقت، منحرف شود. این فرایند اخته کردن عاشورا با مکانیزم هایى بسیار پیچیده تر از تمامى مکانیزم هاى سرکوب، صورت بندى شد. کانون نویسندگان و بهایی ها و سکولارها و مخالفین و حتى مراجع تقلید را مى شد با دستگاه زور، سرکوب کرد، اما حذف عاشورا ممکن نبود. یادمان باشد که هر آنچه را دولت نتواند حذف کند، از آن "وسایل"خواهد ساخت. خود حذف نشدنى ها به وسایلِ سرکوب هدف دار تبدیل مى شوند. مثل اتفاقى که بر سر"حقوق بشر" افتاده است. خودش تبدیل به ابزارى براى غیربشرى ترین کنش ها مثل جنگ شده است. پس نیاز به دستگاه هاى هژمونیک و تبلیغاتى بود که آنتاگونیسم موجود در عاشورا را به اشکال فانتزى، بی خطر و نیهیلیستى تبدیل کند. یکى از مهمترین مکانیزم ها پیوند زدن عاشورا به یک نوع مناسک آیینى فرمال و تجملاتى بود. سیستم نمى توانست تعابیرى که از عاشورا پیش از بهمن ٥٧ وجود داشت را تداوم دهد. حسین زمان پیروز شده بود و هر نوع تصویر سیاسى از حسین بن على، حسین زمان را در معرض یزیدبودگى قرار مى داد. در سالهاى اولیه بسیارى از هنرمندان انقلابى در گروه هاى مختلف هنرى دست به کار شدند و فرهنگ عاشورایی را همراستا با وضع جدید تولید کردند. جنگ هم به آنها در ارائه تصویرى انضمامى از حسین و یزید زمان کمک کرد. هرچه ماشین سرکوب پیشتر آمد، دست وبال سیستم از متفکرین و هنرمندان خالى شد. طبیعى است در نظامى که رحیم پورازغدى جاى سروش و سلحشور جاى مخملباف را گرفته باشد، مناسک و فرهنگ عاشورا به هیأت- دیسکوها تقلیل پیدا مى کند.
معناى دولتى بودنِ هیأت- دیسکوها این نیست که آنها براى ایجاد شدن از کسى بنام سلطان فرمان مى برند بلکه بدان معنى است که آنها از بحرانى شدن عاشورا براى سلطان جلوگیرى مى کنند. محتواى مراسم ها و فرم آنها به عنوان شاخصى تعیین کننده در صیروریت یک پدیده، راوى کارکرد سرگرم کننده و غیرسیاسى آنهاست.
مسأله، داورى درباره هیأت-دیسکوها نیست(اگر بنابه داورى شخصی باشد کاملا دربودونبودشان خنثى هستم)، بلکه موضوع اصلى شناخت آنهاست. در این میان استفاده یکباره از نسبى گرایى و پست مدرنترین ایده ها در تفسیر و گاه دفاع از یکى ازمکانیزمهاى هژمونیک حاکم یعنى عقیم سازى عاشورا به اسم تغییرات اجتماعى چیز عجیب و غریبى است. آنها به این معنا پدیده هاى اجتماعى اند که محصول جامعه ای است که توأمان الگوى تخلیه انرژى در آن، مثل همه جاى دنیاى جدید، در جایى مثل دیسکوست و از سوى دیگر در فرایندى سیاسى از خلال حذف بخش عمده اى از جامعه ، یعنى دیسکو براى سکولارها، سربرآورده است.
امروز اسطوره حسین در مقام کنشگرى بر ضد ظلم با جادوى سیستم، به مردِچشم قشنگى تبدیل شده که بهانه اى است براى دوپس دوپس کردن تا صبح؛ و دراین میان هم حاکم از خطرات حسین درامان مانده و هم پیاده نظامش شبی را تا صبح با بالا وپایین پریدن حال کرده اند. همان هایی که چهارسال پیش، عاشورا را به خاک و خون کشیدند.
روزى شریعتى با همان خوش خیالى رمانتیک و توپر ازشیعه نوشت: حسین وارث آدم. گفتارى که تقویت کننده اسلام سیاسى شد. امروز و در نظامى که میراث داراوست به گونه اى واقع بینانه حسین بیشتر شبیهِ وارث "دونا سامر" است؛ اسلام سیاسىِ نیهیلیستى و توخالى.
عاشوراى ٨٨ لحظه اى ویژه در درون تمامى مکانیزم هاى سیاست زدایى از عاشورا بود. حسین به جایگاه اصلى اش بازگشت و یزید را به خیابان کشاند. چهره انتزاعى یزید انضمامى شد و حسین در تمامى چهره آدم ها از مذهبى تا بى دین منتشر شد.از عاشوراى ٨٨ به بعد، عاشورا سالگرد عاشوراى ٨٨ هم هست.عاشوراى همه.
پی نوشت:
-درخلال نوشته سعى کردم به انتقادبرخى از دوستان درباب نوشته هیأت-دیسکوها دوباره بطورکلى پاسخ بدهم.
-احتیاجى به یزید و حسین خواندن آدم هاى امروز نیست. حسین کردن میرحسین، همان شیعه گرى است که درنهایتش جز روضه خوانى وانفعال چیزى از آن بیرون نمى آید. یکبار شریعتى ناخواسته با اینکار جامعه را به دامان ارتجاع کشانده است.

...

همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات ...
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی ..
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی

آدمهای ساده را دوست دارم
بوی ناب آدم میدهند

محیط زیست

کمپین برای محیط زیست ایران - Iran environmental campaigns

درود بر این هموطنان دلسوز !
آزادسازی پرندگان در فریدونکنار :

کسانی رو میخوام به شما معرفی کنم که شاید شما دوستان اسم آنها را کمتر شنیده باشید: آقا و خانم احمدی.
...
این دو بزرگوار حدود 10 سال هست که هر جمعه به بازار پرنده فروشهای فریدونکنار میرند و هر چقدر پرنده زنده هست خریداری میکنند و اون پرنده های زیبا رو آزاد میکنند تا دوباره به زندگی زیبایشان ادامه دهند.

کاش همه ی مردم فریدونکنار بجای شکار این پرنده های زیبا همین کارو می کردن.
برای این بزرگواران آرزوی موفقیت میکنم.

http://mohitban.blogfa.com/

ماهواره و تحلیل ان امین بزرگیان

خیلی سال پیش زمان دبیرستان که هفته نامهء سینما می گرفتم یک مقالهء خیلی قوی و خوبی خواندم که با استدلال های مردم شناسانه و جامعه شناسانه میگفت که چرا مثلن در یک دوره ای مردم آمریکا تمام آمال و آرزو و رویاهایشان را در شمایل بازیگر کوتوله ، زشت و خشنی مثل همفری بوگارت می دیدند و در دوره ای دیگر جیمز دین قلمان شمایل ! همین نقش را برایشان ایفا میکرد ... حالا به نظرم آرام آرام همین اتفاق در مورد خواننده های ایرانی رخ داده است ... نسل ما و نسل قبل تر از ما به گوشهایش اعتماد میکردند ...و خواننده ها را بیشتر با متر و معیار خوش الحانی می سنجیدند اما حالا انگار فاکتورهای دیگری اهمیت یافته اند و گوشها جای خودشان را به ذهن ها و چشم ها داده اند ... شما مثلن به صدای رضا یزدانی ، رضا صادقی ، هیچکس ، شاهین نجفی ، محسن چاوشی ، باران ، سینا حجازی ، محسن نامجو و خیلی های دیگر نگاه کنید ، انصافن خبری از خوش الحانی نیست اما خوب یا بد اینها ستاره های محبوب و سلاطین بی چون و چرای موسیقی امروز ما هستند ... آمار مأیوس کننده اى را وزیر ارشاد درباب استفاده از ماهواره اعلام کرده است. اینکه هفتاد درصد از مردم تهران در جهان کثافت محصولات من وتو و فارسى وان غوطه ورند، حاوى پیام هایى جامعه شناسانه و به غایت ناامید کننده است. آمار بالاى استفاده کنندگان از ماهواره تنها نشاندهنده افزایش مخالفان پیام هاى حکومت نیست. نشاندهنده افسون زدگان مالیخولیایی نیز هست که شب ها سریال هاى دوزارى و حَشَرمحور فارسى وان را مى بینند و صبح ها به دنبال عملى ساختن تخیل هاى شبانه شان در تاکسى و محل کار همه جو...ر کار محیرالعقول مى کنند. نشانگر جمعیتى است که از سیاست، فحش دادن به آخوندها را در خیابان و اتوبوس و مهمانى ها مى فهمند و در عمل حتى حاضر نیستند کوچکترین کنشى در جهت خیر عمومى انجام دهند.تلویزیون در بهترین حالت به آنها کارشناسى امور را یاد مى دهد. کارشناسانى اخته. تلویزیون واقعیت را به گونه اى ناواقعى بازنمایى مى کند. راز جذابیتش هم در این افسونگرى افسار گسیخته اش از سیاست تا کالاست . و در این وسط هجوم تصاویر کالاها و اتومبیل ها و لباس ها و.... در تلویزیون، سازنده ترومایى است که فقدانش در زندگى واقعى شان آنان را هرچه بیشتر حریص تر و گرگ تر ساخته است. آمار بالاى مصرف ماهواره در درجه اول آمار بالاى مصرف تلویزیون با تمام کثافت هایش است. آنچه بنظرم جاى خوشحالى دارد این است که در ایرانى خیالى، وزیر فرهنگ از افزایش آمار چاپ و انتشار کتاب بگوید. به قول کامو، آزادى و رهایى درمیان صندلى هاى تئاتر و بوى مرکب چاپخانه است.

رفتار ایرانی و فرانسوی

اول؛ فلورا کوکرل، زن «سیاهپوست» فرانسوی، که مادرش اهل بنین در غرب آفریقاست، چند روز پیش برندهی جایزهی Miss France شد. چند میلیون از مردم فرانسه به او رأی دادند. اما بخش دیگهای از فرانسویها که از این انتخاب راضی نبودند تنها در طول یه شب، بیشتر از ۱ میلیون توئیت منتشر کردند که بخش عمدهای از اونها حملههای نژادپرستانه علیه خانم فلورا کوکرل بود.
از جمله:
-
من مطمئنم امشب میمونهای باغوحش هم ف...لورا رو تشویق کردن.
-
قاطی شدن سیاهپوستها با فرانسویها مثل سرطانه.
-
این همه سیاهپوست توی تیم فوتبالمون هست بس نیست؟
-
من فرانسوی هستم! نه بنینی!
-
بعد از کریستیان (وزیر سیاهپوست دادگستری فرانسه) حالا فلورا. دارند فرانسه رو میکنند باغوحش.
فرانسویها البته زیر سایهی جمهوری اسلامی زندگی نکردند، «جهاناولی» هستند، «جامعهی مدنی لائیک» دارند، و دینشون از حکومتجداست. اما تعداد توئیتهای نژادپرستانهشون فقط در عرض چند ساعت چند برابر کامنتهایی بود که ایرانیها ظرف چند روز در صفحهی مسی گذاشتند.
دوم؛ زنستیزی و نژادپرستی و خارجیستیزی باعث افزایش رنج انسانهاست. من عمیقن باور دارم که برای داشتن یه دنیای بهتر، باید تلاش کنیم این ایدهها و رفتارها کمتر بشن. مخصوصن در مملکت خودمون. اما تحقیرِ بخشی از مردم و اونها رو در مقایسه با مردم کشورهای دیگه یا در مقایسه با بخشی از مردم خودمون، «بیفرهنگ» و «عقبمونده» دونستن، نقض غرضه و عین «بیفرهنگی
سوم؛ «فرهنگ» نه قابلیت توضیح همهی رفتارها و باورهای آدمها رو داره، نه ایستا و غیرمتحرکه، و نه میشه اون رو به راحتی از روابط عینی و مادی بین مردم تفکیک کرد. مثلن در جامعهای با فقر گسترده، و با جداسازی بین زن و مرد و قوانین نابرابر جنسیتی، امکان رشد گفتارها و رفتارهای زنستیز بیشتره (مورد ایران) همونطور که در کشوری با تاریخ بلند استعمار، و با قوانین ضد آزادیِ پوششِ زنانِ مسلمان و نرخ بیکاری بالا، امکان راهیافتن «مهاجرستیزی» و «خارجیستیزی» به باورهای جمعی مردم بالاتر (مورد فرانسه).
چهارم؛ شباهت رفتار ایرانیها و فرانسویها اما نافی یه تفاوت عمده نیست: به نظر میرسه که تا الآن از طرف فرانسویها کمپین عذرخواهی از Miss France فلورا کوکرل که مادری از کشور بنین داره به راه نیافتاده. از طرف ژان کلود پهلوی بیانیه‌‌ای در رابطه با فرهنگ غنی فرانسه صادر نشده. و ژولیت مشایخی به نمایندگی از مردم فرانسه قرار نیست با فلورا دیدار کنه و از او به خاطر رفتار تعدادی «غیر فرانسوی» که فرهنگ اصیلی ندارند عذر بخواد.
اگه بخشی از مردم ایران دست کم در دنیای مجازی «اقتدار وطن» رو به رخ مسی [غرب] کشیدند، بخشی دیگری از مردم در این مواجه نگران «آبروی وطن»اند. اگه توهینهای دستهجمعی، خاصِ مردم ایران نباشه - که قطعن نیست - به راه انداختن عذرخواهیهای ملی به احتمال زیاد خاص ماست. بسیاری از ایرانیها به تصویرهایی که از اونها در روانِ جمعیِ مخاطبانِ غربی نقش بسته آگاهی دارند و میخوان این تصویرِِ ناهمساز با حیات اجتماعیشون رو عوض کنند. حتمن با ایرانیهایی برخورد کردید که جملهی «مردمِ با فرهنگ ایران شباهتی به دولتشون ندارند» از سر زبانشون نمیافته. کمپینهای عذرخواهی بخشی از تلاش ناامیدکنندهی جمعیِ ایرانیانه برای فاصلهگذاری با حاکمان و بازیابی آبروی تاریخی که انگار از دست رفته.
پنجم؛ روی دیگهی سکهی این عذرخواهیهای ملی اما آلبوم عکسیه که اخیرن روی شبکههای اجتماعی به وفور به اشتراک گذاشته میشه با نام «سفر ایرانی.» [کامنت اول] مجموعهعکسها قراره که «پیچیدگی‌»های جامعهی ایرانی رو نشون بده. اما نه تنها در این راه موفق نیست و در مقدمهش روایتی خطی از تاریخ ارائه میده (دوران خوب شاه/دوران بد آخوندها/مقاومت جوانان با مصرفگرایی) بلکه جامعهی ایران رو به دو دستهی «غالب» سادهسازی میکنه: غیرمذهبیهای مصرفگرا و لذتجوی طبقهی متوسط شهری که دوستدار سبک زندگی غربیاند/در مقابل مذهبیهایی که اکثرن حامی حکومتاند. این آلبوم و کارهای مشابهی که قراره ایرانِ «زیر حجاب» و «سکسی» و «زیرزمینی» و «لخت» رو برای مخاطبِ فانتزیدوستِ غربی به نمایش بذاره، یه بازنمایی بصری از کمپینهای عذرخواهیه: کلیشهسازیِ وطنی برای مواجهه با کلیشهی غربی. هر دو اما ایدئولوژیک و دستساز.
ششم؛ پادزهر این تصویرهای ایدئولوژیک اینجاست: ۲۵ خرداد ۸۸، میدان آزادی
جایی که «بیفرهنگها» و «مذهبیها» در کنار «بافرهنگها» و «بیخداها» کنار یکدیگر در خیابان برای دفاع از کرامت انسان ایستادند و جهانی رو به تحسین واداشتند.

من فکر نمیکنم مقایسه ما با فرانسوی ها که به از خود متشکری و خودشیفتگی مشهورن ..توجیه خوبی برای فحاشی و بی ادبی باشه..ما به لحاظ تاریخی و فرهنگی با فرانسویها بسیار متفاوتیم ما هرگز بخش زیادی از آفریقا رو مستمره خودمون نکردیم که حالا مجبور باشیم حضور اونها رو تو کشورمون تحمل کنیم و مرتکب رفتارهای نژاد پرستانه بشیم...رفتار بسیاری از سیاه پوستهای فرانسوی به مراتب خشن تر و تدافعی تر و پرخاشگرانه تر از خود مردم فرانسویه بسیاری از دزدیها ،حمله های شبانه تو مترو و نا آرامیها رو سیاههای عرب مهاجر تو فرانسه رهبری میکنن...ما ملتی هستیم که به مهمان نوازی و ادب حداقل در مقابل "خارجی" ها شهرت داریم این موج جدید پرخاشگری و بی ادبی مختص این مقوله خاص نیست موج در حال گسترش فرهنگی است که سلیقه عده خاصی از بی اخلاقها و بیماران یک جامعه است نه سلیقه عمومی ...شاید عده ای این تصویر جدید را که طی هفت هشت ساله گذشته جنبه بین المللی هم پیدا کرده دوست نداشته باشند و دلشان بخواهد عذر خواهی کنن!

نوشته ای از صادق زیباکلام

واکنش‌های اجتماعی ایرانیان در شبکه‌های اجتماعی، تنها به حمله‌های فیس‌بوکی محدود نمی‌شود. ایرانیان شاید جزو معدود ملت‌هایی باشند که بیشترین تعداد صفحات «از... متنفریم» را در این شبکه اجتماعی به راه انداخته‌اند. به جای این ۳ نقطه می‌توانید اسم شخصیت‌ها و افراد مختلف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را بنویسید اما این همه نفرت از کجا در تاروپود این جامعه ریشه دوانده است؟ «صادق زیباکلام»، استاد دانشگاه تهران، در پاسخ به این پرسش ۴ دلیل را مورد توجه قرار می‌دهد و تحلیل می‌کند. نخست این‌که ...به گفته او از آن‌جا که «حقوق شهروندی» افراد به رسمیت شناخته نشده و حق اظهارنظر و نقد از آنها سلب شده، آنها جای دیگری مثلا در صفحه فیس‌بوک مسی خود را نشان می‌دهند، آن هم با بغض و کینه. او می‌گوید: «افراد باید بتوانند اعتراض کنند، بتوانند انتقاد کنند و صرف‌نظر از این‌که اعتراضشان وارد هست یا نیست اما حرفشان را بزنند و امکان بروز آن را داشته باشند. در جوامع توسعه‌یافته این‌طور نیست که هر مطلبی را که در رسانه‌ها درج می‌شود علیه مقامات و شخصیت‌ها تحلیل کنند چون در رسانه‌ها امکان بروز عقاید و احساسات مخالف وجود دارد.» او ادامه داد: «گاهی که نظرات مخالفان را پای صفحات فیس‌بوک دنبال می‌کنم می‌ترسم از این‌که چقدر کینه و نفرت وجود دارد، به ویژه آن‌که نوع مخالفت‌هایی که می‌شود اصلا به آن ربطی ندارد بلکه به‌صورتی است که از پایه و اساس می‌خواهند یک نفر را حذف کنند.»

زیباکلام با تاکید بر این‌که نفرت در جامعه ایران رو به ازدیاد است، ادامه داد: «یکی دیگر از دلایل ازدیاد نفرت اشاعه فرهنگ خشونت و گفتمان نفرت است. برخی مسئولان اجرایی ما متاسفانه به اشکال مختلف گاه حتی بدون این‌که خودشان متوجه باشند مروج خشونت هستند. زبانی که علیه مخالفانشان به کار می‌برند پر از کینه و نفرت است و در جامعه‌ای که این ادبیات به‌طور مستمر تکرار می‌شود، حمله به دیگران و حذفشان و هیچ حقی برای دیگران قایل نشدن هم طبیعی و عادت و در مرحله بعدتر از آن یک امر آرمانی می‌شود.»

او می‌گوید: «مسئولان اجرایی قضایی و قضات در هر کشوری افکار و عقاید سیاسی و اجتماعی دارند. این قابل فهم است که آنها هم نگاه و گرایش‌های سیاسی داشته باشند ولی جایی مشکل ایجاد می‌شود که بیایند و براساس نظرات سیاسی خودشان موضع‌گیری و بازپرسی کنند. این نقطه نگران‌کننده است.

این حرکت‌ها به هر حال خشونت و کینه را رواج می‌دهد و نتیجه این می‌شود که جامعه هم هر جایی که بتواند آن را بازتولید می‌کند وگرنه این‌طور نیست که ژن یا کروموزومی مسئول رفتار تهاجمی در ایرانیان باشد و در سایر مردم جهان نباشد. مردم محصول شرایط اجتماعی و سیاسی هستند که در آن رشد کرده‌اند و زندگی می‌کنند.»