زمانه ی ما

پنج دقیقه وقت بذارید و بخونید ، شاید به خیلی از سئوالاتی که همیشه از خودتون می پرسید و جوابی براش پیدا نمیکنید ، پاسخی داشته باشه . برا من که همینطور بود .!!!!!!


روح های پاک! مغزهای پوک !
فکر میکنم. می نویسم. نیایشی و کمی هم مطالعه درباره ی آیین زندگی. به همین منظور به خیابان انقلاب رفتم تا چند کتاب بخرم.
همیشه سر زدن به کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است: مغازه های بی رونق و مشتریان بی رمق. کسانی که به توصیه یا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند تا کتابی را تهیه کنند و بخوانند. کسانی که «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است. چهار سال یا شش یا ده سال این کار را انجام میدهند تا «فارغ التحصیل» شوند.
در زبان انگلیسی، برای یایان مقطع تحصیلی، از واژه Graduate استفاده می کنند از ریشه ی Grad به معنای «پله» و «گام». پایان مقطع تحصیلی به معنای یک گام به پیش یا حرکت به یک پله ی بالاتر است. ما ولی از «فارغ» شدن استفاده میکنیم. تو گویی که زایمانی سخت در کار بوده و اکنون می خواهیم به روند عادی زندگی بازگردیم...
بگذریم…
در خیابان انقلاب با این آگهی ها مواجه شدم: "پروژه ی دانشجویی با ارزان ترین قیمت"
با قیمت بسیار ارزان، برایت پایان نامه می نویسند: تاریخ و علوم سیاسی، مدیریت و اقتصاد، زبان و ادبیات فارسی، مقاله ISI

با قیمتی باورنکردنکی برایت برنامه نویسی میکنند: با هر زبان که بخواهی!

آری. خوشبختانه امکانات در حدی زیاد شده، که میتوانی بی آنکه چیزی از مدیریت بفهمی، مدرکش را دریافت کنی. بی آنکه زبان بدانی، ترجمه کنی. بی آنکه سیاست و اقتصاد بفهمی، مقاله هایی در آن حوزه داشته باشی، آنهم در سطح ژورنال های بین المللی و آی اس آی. کافی است پول داشته باشی آنهم نه زیاد، بلکه به نرخ دانشجویی!

از امروز دیگر به میوه فروش همسایه نمی خندم که آنها که کت و شلوار دارند را «دکتر» و آنها که اسپورت می پوشند را «مهندس» صدا میزند. او جامعه را بهتر می شناسد. حتماً او هم میداند که هزینه ی دکتر و مهندس شدن، گرفتن یک تاکسی به مقصد میدان انقلاب است.

از امروز دیگر، به حسابدار شرکتمان نمیخندم که همیشه میگوید: درسته من دیپلم دارم. اما دیپلم قدیم است! او فرق دیپلم جدید و قدیم را خوب فهمیده است.

از امروز دیگر تعجب نمیکنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است – به قول خودش – سوراخ های اطراف لپ تاپ را، با یکدیگر اشتباه میگیرد!

از امروز دیگر میدانم که چرا، یکی از آشنایانم که سمت بالای اقتصادی در یک سازمان دارد، نمیتواند «اصل» و «بهره»ی وامی را که پرداخت میکند، جداگانه محاسبه کند.

از امروز دیگر می دانم که چرا میگوییم: «فارغ التحصیل!»
***
امشب شب قدر است. اما خوب میدانم که سرنوشت شوم جامعه ی ما، نه آن هنگام که در تاریکی، نیایش میکنیم و اشک می ریزیم، بلکه آن هنگام که در روشنایی، تلفن نویسنده ی دانشنامه ی خود را روی دیوارهای میدان انقلاب می بینیم و لبخند میزنیم، نوشته میشود…
ما مردمی شده ایم که تقلب میکنیم. دانش معامله میکنیم. عنوان میخریم.
اقتصاد ایرانی، صنعت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایرانی، ادبیات ایرانی. همه و همه را میتوانم صفحه ای ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترین وقت و هزینه گرفته ام. اما فراموش میکنم که در جامعه ای زندگی میکنم که سایر کالاها و خدمات نیز، به احتمال زیاد توسط کسانی به من ارائه میشود که دانش خود را از همین میدان، شاید کمی بالاتر یا پایین تر، خریده اند!
***
پی نوشت نامربوط ۱:
گاه با خودم میگویم خوش بین باش. اما باز افسرده میشوم. چرا که خوب میدانم جامعه ای که تمام سال خوابیده است، با چند شب بیداری، «احیا» نمی شود…
لابد میگویید: اگر اوضاع چنین اسفناک است، چرا مردم بی درد و دغدغه این وضعیت را پذیرفته اند و کسی نگران نیست؟
دلیلش این است که «همه چیزمان» با «همه چیزمان» جور است.
وقتی نماز را که قرار بود، راهمان را هموار و روحمان را بیدار کند، نمی خوانیم و پول میدهیم تا پس از مرگ برایمان بخوانند – درست مانند اینکه شما نوشابه بخوری و پول بدهی فرد دیگری به جایت بدود تا کالری های اضافه ی تو بسوزد! -
طبیعتاً مقاله مان را هم میدهیم تا دیگری بنویسد. اصل، ثواب است که ما برده ایم…
چنین است که جامعه ی مان سرشار میشود از: روح های پاک. جیب های پوچ و مغزهای پوک.
***
پی نوشت نامربوط ۲:
بگذار متعصبین هر چه می خواهند بگویند. اما برای من، دیدن تن فروشان و مشتریان آنها، در کنار خیابان ساده تر است تا دیدن مدرک فروشان و مشتریانشان.
چه آنکه، گروه نخست، آنچه می خرند و می فروشند کاملاً شخصی است و گروه دوم، آنچه معامله میکنند و بر باد میدهند، تاریخ و اقتصاد و صنعت و معیشت یک ملت است…

کجاییم؟

استاد ایران‌دوست آلمانی: شما ایرانی‌ها همیشه به تاریخ‌تان می‌نازید بی‌آنکه پاسخگوی امروزتان باشید!

این مطلب جالب و تامل برانگیز رو جایی خوندم و عینا اینجا گذاشتم بنظرم حرفهای این استاد حقیقته نظر شما چیه؟

امروز یک استاد آلمانی ام که بیش ا...ز ۷۰ سال عمر دارد مرا زیادی به فکر انداخت. می گوید پیش از انقلاب بسیار به ایران سفر کرده است و بعد ازانقلاب یک بار که برای همیشه اش بس بوده! شیفته ی عمر خیام و حافظ و اصفهان و طبیعت کردستان است.

امروز بعد از ساعتی حرف از خاورمیانه و اعراب و تاریخ و پرسپولیس شد و بلاخره رو به من وعصبانیتهایم نسبت به اعراب گفت: شما ایرانی ها همیشه به تاریخ تان می بالید و این واقعن حق شماست اما هرگز با هیچ کدام از شما آشنا نشده ام که برای یک بار هم که شده ازخودتان حرف بزنید و بگویید حداقل در همین ۱۰۰ سال اخیر چه کرده اید؟

همیشه ناراضی هستید و همیشه می نالید.همیشه مقصرهایی وجود دارند که شما را از پیشرفت بازداشته اند و همیشه اعراب ۱۴۰۰ سال پیش مقصرهای اصلی این بازی هستند. اگر تمام این ۱۴۰۰ سال شما به این حال گذشته باشد دلیل حال و روز امروزتان را می فهمم. با هر کدام از شما ایرانی ها که آشنا می شوم ازتاریخ تان حرف میزنید بی آنکه پاسخگوی امروزتان باشید و همیشه می اندازید گردن دیگران یا پدرانتان.

همیشه از حمله اعراب حرف می زنید و گویی همین دیروز اتفاق افتاده است و طی این ۱۴۰۰ سال دست و پای ما برای تغییر بسته بوده است اگرچه یادتان می رود اینطور نبوده و حتا بعد از اسلام شما هنرمند و دانشمند و فیلسوفهایی که می بایست باشید بوده اید.

کمی به اوضاع خودتان چه قبل از انقلاب رضا خان چه قبل از انقلاب خمینی و چه حالا نگاه کنید .. هرگز راضی نیستید بلاخره کی می خواهید از خودتان حرفی بزنید؟ می گفت: پیش از انقلاب که به ایران می آمدم همه به نظر خوشبخت میرسیدند و این را می شد حداقل از سر و وضع و خانه زندگی ها و رقص و پایکوبیها فهمید.

ولی باز هم همه ناراضی از شاه بد می گفتند. بعد از انقلاب که آمدم اثرات مخرب جنگ را دیدم و نمی توانستم درک کنم چرا دست به کار ساختن نمی شوید. برایت متاسفم دوست عزیز که نمی توانم در این زمینه همراهت شوم!! تو را نمی گویم ولی این عقاید نژاد پرستانه درباره ی اعراب را بسیار شنیده ام.

اعراب امروز در دنیا پیشرفته تر، آبرودارتر، دوست تر،همراه تر و موفق تر هستند و من برای آن بیشتر ارزش قائل هستم تا برای مردمانی که همیشه شاکی از همگان و مغرور به آنچه که دیگر نیست یعنی تاریخ. من خوب می دانم حکومت شما خوب نیست اما خوب تر می دانم که آنها متعلق به یک کشور دیگر نیستند و جزئی از کل همان مردمان هستند.در آن کشورهیچکس به فکر ساختن نیست.

شما اگر نخبه باشید فراری، اگر بی پول باشید جنایتکار، اگر معمولی باشید سکوت کنندگان بزرگ، اگر بی سواد باشید دین دار و انقلابی و اگر ثروتمند باشید فراری از هویت واقعی تان هستید. وقتی ازاینکه اعراب پررویی می کنند و سن کشورشان به سن پدربزرگ من قد نمی دهد حرف زدم، گفت: در جلسه ای بودم که استاد جغرافیایی اهل پرتغال می خواست درباره ی هویت اصلی اعراب حوزه خلیج فارس صحبت کند. در میان حرفهایش میگوید: آنها ۷۰ سال پیش وجود نداشتند! ناگهان همه اعضای جلسه استاد جغرافیا را به سکوت وا می دارند و می گویند: اتفاقن همین نکته ی قوت است و نشان دهنده ی اینکه: اعرابی که وجود نداشتند امروز سرمایه های غرب را به هر شکل ممکن به سمت خودشان جذب می کنند و در حال سازندگی و کسب رضایت بیشتر مردمشان هستند این اتفاقن می تواند مایه ی افتخارشان باشد.

یادتان نرود که بشر همیشه در حال فتح کردن است. اگر نتوانید دفاع کنید و خودتان را نشان بدهید دیگرانی هستند که داشته های شما را ببرند و این قانون طبیعت است که حالا با پروتوکولها و کتابهای قانون بین المللی رنگ و لعاب شده! ربطی به ایرانی بودن یا عرب و غربی ندارد.

دوست عزیز اگه مطلب جالب بود برای اینکه دیگران رو هم به کمی تفکر وا داره شیر کنش ...سپاس

کجاییم؟

استاد ایران‌دوست آلمانی: شما ایرانی‌ها همیشه به تاریخ‌تان می‌نازید بی‌آنکه پاسخگوی امروزتان باشید!

این مطلب جالب و تامل برانگیز رو جایی خوندم و عینا اینجا گذاشتم بنظرم حرفهای این استاد حقیقته نظر شما چیه؟

امروز یک استاد آلمانی ام که بیش ا...ز ۷۰ سال عمر دارد مرا زیادی به فکر انداخت. می گوید پیش از انقلاب بسیار به ایران سفر کرده است و بعد ازانقلاب یک بار که برای همیشه اش بس بوده! شیفته ی عمر خیام و حافظ و اصفهان و طبیعت کردستان است.

امروز بعد از ساعتی حرف از خاورمیانه و اعراب و تاریخ و پرسپولیس شد و بلاخره رو به من وعصبانیتهایم نسبت به اعراب گفت: شما ایرانی ها همیشه به تاریخ تان می بالید و این واقعن حق شماست اما هرگز با هیچ کدام از شما آشنا نشده ام که برای یک بار هم که شده ازخودتان حرف بزنید و بگویید حداقل در همین ۱۰۰ سال اخیر چه کرده اید؟

همیشه ناراضی هستید و همیشه می نالید.همیشه مقصرهایی وجود دارند که شما را از پیشرفت بازداشته اند و همیشه اعراب ۱۴۰۰ سال پیش مقصرهای اصلی این بازی هستند. اگر تمام این ۱۴۰۰ سال شما به این حال گذشته باشد دلیل حال و روز امروزتان را می فهمم. با هر کدام از شما ایرانی ها که آشنا می شوم ازتاریخ تان حرف میزنید بی آنکه پاسخگوی امروزتان باشید و همیشه می اندازید گردن دیگران یا پدرانتان.

همیشه از حمله اعراب حرف می زنید و گویی همین دیروز اتفاق افتاده است و طی این ۱۴۰۰ سال دست و پای ما برای تغییر بسته بوده است اگرچه یادتان می رود اینطور نبوده و حتا بعد از اسلام شما هنرمند و دانشمند و فیلسوفهایی که می بایست باشید بوده اید.

کمی به اوضاع خودتان چه قبل از انقلاب رضا خان چه قبل از انقلاب خمینی و چه حالا نگاه کنید .. هرگز راضی نیستید بلاخره کی می خواهید از خودتان حرفی بزنید؟ می گفت: پیش از انقلاب که به ایران می آمدم همه به نظر خوشبخت میرسیدند و این را می شد حداقل از سر و وضع و خانه زندگی ها و رقص و پایکوبیها فهمید.

ولی باز هم همه ناراضی از شاه بد می گفتند. بعد از انقلاب که آمدم اثرات مخرب جنگ را دیدم و نمی توانستم درک کنم چرا دست به کار ساختن نمی شوید. برایت متاسفم دوست عزیز که نمی توانم در این زمینه همراهت شوم!! تو را نمی گویم ولی این عقاید نژاد پرستانه درباره ی اعراب را بسیار شنیده ام.

اعراب امروز در دنیا پیشرفته تر، آبرودارتر، دوست تر،همراه تر و موفق تر هستند و من برای آن بیشتر ارزش قائل هستم تا برای مردمانی که همیشه شاکی از همگان و مغرور به آنچه که دیگر نیست یعنی تاریخ. من خوب می دانم حکومت شما خوب نیست اما خوب تر می دانم که آنها متعلق به یک کشور دیگر نیستند و جزئی از کل همان مردمان هستند.در آن کشورهیچکس به فکر ساختن نیست.

شما اگر نخبه باشید فراری، اگر بی پول باشید جنایتکار، اگر معمولی باشید سکوت کنندگان بزرگ، اگر بی سواد باشید دین دار و انقلابی و اگر ثروتمند باشید فراری از هویت واقعی تان هستید. وقتی ازاینکه اعراب پررویی می کنند و سن کشورشان به سن پدربزرگ من قد نمی دهد حرف زدم، گفت: در جلسه ای بودم که استاد جغرافیایی اهل پرتغال می خواست درباره ی هویت اصلی اعراب حوزه خلیج فارس صحبت کند. در میان حرفهایش میگوید: آنها ۷۰ سال پیش وجود نداشتند! ناگهان همه اعضای جلسه استاد جغرافیا را به سکوت وا می دارند و می گویند: اتفاقن همین نکته ی قوت است و نشان دهنده ی اینکه: اعرابی که وجود نداشتند امروز سرمایه های غرب را به هر شکل ممکن به سمت خودشان جذب می کنند و در حال سازندگی و کسب رضایت بیشتر مردمشان هستند این اتفاقن می تواند مایه ی افتخارشان باشد.

یادتان نرود که بشر همیشه در حال فتح کردن است. اگر نتوانید دفاع کنید و خودتان را نشان بدهید دیگرانی هستند که داشته های شما را ببرند و این قانون طبیعت است که حالا با پروتوکولها و کتابهای قانون بین المللی رنگ و لعاب شده! ربطی به ایرانی بودن یا عرب و غربی ندارد.

دوست عزیز اگه مطلب جالب بود برای اینکه دیگران رو هم به کمی تفکر وا داره شیر کنش ...سپاس

نوشته ای از محمد نوری زاد!

سردشت یک شهر کُرد نشین و بن بست مرزی است. هر شهر را اگر با آثار فرهنگی و جاذبه های گردشگری و معادن و محصولات نادر کشاورزی و فراورده های صنعتی اش می شناسن...د، سردشت را اما با بمباران شیمایی و مردمان آسیب دیده و بدنهای تاول زده می شناسند.

سردشت نخستین شهر مسکونی ای است درجهان که بمباران شیمیایی شده است. پرسش این که صدام چرا در زمان جنگ، بمب های شیمیایی اش را تنها و تنها بر سر مردمان کرد کشور ما و کردهای کشور خودش انداخت؟ ومثلا چرا برسرعرب های خوزستان و فارس های تهران و ترک های آذربایجان نینداخت؟ پاسخ این است: کردهای ایران نه تشکیلاتی و نه حزبی داشته اند که درداخل و خارج پیگیر این فاجعه بزرگ قرن باشد، و نه کُردها در بدنه ی نظام اسلامی ما کسی وکسانی را داشته اند که همانها زنگها را بصدا در آورد. نیز صدام می دانست کردها ازنگاه حکومت اسلامی ایران شهروند حاشیه ای اند. پس چرا صدام از نهیب و سرکوفت و غرامت خواهی و خط و نشان های مجامع بین المللی هراس کند؟ چه جایی بهتر از مناطق کُرد نشین، و چه کسانی بهتر از مردمان بی پناه کُرد برای آزمایش های چند جانبه ی بمب های شیمیایی غربیان؟

یک بعد از ظهر بیست و ششم آبان نود و دو
ورودیِ سردشت

نوشته ها

http://atiyee.blogfa.com/post/390 

 

 

هر فعلی یک زمانی دارد و روی هر زمانی،اسمی گذاشته اند و بعد نشستند و فعل ها را براساس ِ اسم ِ زمان هایشان دسته بندی کردندچه کسانی؟ زبان شناسان ِ طفلک!حالا چرا طفلک؟ خب آدم وقتی میتواند فرضا برود درخت ها را لمس کند و در ذهنش،درخت های سفت ِ پوست پوستی را بگذارد یک گوشه و نرم های مخملی را بگذارد گوشه ای دیگر،طفلک خواهد بود اگر یک مشت فعل ِ لمس نشدنی را دسته بندی کند.دلیل ِ دسته بندی کردن هایشان؟راستش نمیدانم...آدم ها اینجوری اند دیگر.دوست دارند برای هرچیزی مرز تعیین کنند.که بعدش بگویند "خب! از آنجا تا اینجا میشود اینجوری و از اینجا تا اونجا میشود آنجوری" و بعد نفس ِ راحت بکشند که اینجوری ها و آنجوری ها را از هم جدا کردند.همین جدا شدن ها خیلی وقت ها آرامشان میکند.بگذریم...

فعل که میدانید چیست؟خب الحمدالله....زبان شناسان ِ طفلک،فعل ها را براساس ِ زمان ِ اتفاق افتادنشان به سه گروه تقسیم کردند: گذشته و حال و آینده.به حال و آینده اش کار ندارم.شما هم بهتر است فعلا به آنها کاری نداشته باشید.امروز همگی می چسبیم به گذشته.البته گفته باشم که چسبیدن به گذشته اصلا چیز ِ خوبی نیست.خیلی وقت ها باید هرچیزی را که برچسب ِ گذشته خورده روی پیشانی اش،فرستاد به دورها ،به خیلی دورها که حتی دستِ خیال هم بهشان نرسد.یک چیزی میگویم بین خودمان بماند.آدم ها خیال میکنند گذشته،گذشته.دیگر برنمیگردد.اشتباه میکنند ولی.همه گذشته ها اینطوری نیستند.بعضی هایشان یقه ات را می چسبند و تا ابد رهایت نمیکنند.بس که موذی و چسبناک و لزجند. در مواجهه با گذشته های لزج چه کار کنیم؟این گذشته های موذی و لزج و چسبناک خیلی لعنتی اند.شرح ِ ویژگی هایشان مفصل و زمان بَر است که در حوصله این بحث نمیگنجد ولی همین اندازه بدانید که خودمان گذشته ها را لزج و چسبناک و موذی میکنیم و از آنها آینه دق میسازیم و دقیقه ای صدبار نگاهشان میکنیم و زانوی غم بغل میگیریم و آه های سوزناک میکشیم.بگذریم...

فعل گذشته انواع مختلف دارد.گذشته نقلی یکی از آنهاست.گذشته نقلی یعنی فعلی که در گذشته انجام شده و خودش یا آثارش تا به الان کشیده شدند.مثلا؟ مثلا "ادیسون برق را اختراع کرده است." قبلترها اینکار را انجام داده و آثارش هنوزم که هنوز است ادامه دارد. دیگر چی؟ مثلا "من آن روز، حال ِ خوبم را از خدا خواسته ام." یعنی یک روزی در آن قبلترها "من" از خدا خواست که حالش خوب شود و این خواستن از آن روز تا به الان کشیده شده.من هرروز صبح،از خدا می خواهد که حالش خوب شود. حال ِ من خوب شد؟ نه که نشد.من فقط از خدا حال ِ خوب میخواست.اشتباهش همین بود دیگر.باید یک روز میرفت تا خودش حالش را خوب کند و بعد بجای این همه "حال ِ خوب خواستن" ، " حال ِ خوب داشتن" را میکشید به روزهای بعد.بگذریم.... "من" و دیوانه بازی هایش به ما ربطی ندارد.

گذشته نقلی فهمیدید یعنی چه؟ خب الحمدالله... حالا "تو" جان!بلند شو و از گذشته نقلی یک مثال بزن.

او رفته است و تا الان برنگشته است و  آثار ِ نبودنش همه جا هست...


* " دل ریخته" ،ترانه ای از شهیار قنبری با صدای دوست داشتنی ِ خودش

دیروز،نیم ساعت مانده به آمدن ِ تو و تو و تو،روی نیمکت ِ حیاط پشتی دانشکده،زیر نم نم بارون،نوشتمش


مهشاد هاشمی

نوشته ای از آحمدرضا آبک

اواسط دهه هفتاد قرار شد در یک شرکت خصوصی چهارپنج نفره، قالبهای فلزی و پلاستیک "فشنگی روغن" پژو ٤٠٥ را برای شرکت ساپکو (تامین قطعات ایران خودرو) بسازیم. یکی دو نمونه در اختیارمان قرار دادند و چند کپی از نقشه های قطعه. شنیده بودیم طرف فرانسوی دانش فنی تولید ٤٠٥ را به ایران فروخته و به همین خاطر خیالمان راحت بود مشکلی در مهندسی معکوس قطعه نداریم. بررسی نقشه ها اما حاکی از چیز دیگری بود. نه تنها هیچ اطلاعات دقیقی درباره آنالیز مواد به کار رفته وجود نداشت، نقشه ها نیز به نحو "هوشمندانه"ای ناقص بودند. در هر شیت نقشه، یکی دو "اندازه" به گونه ای حذف شده بودند که به هیچ وجه نمی شد با اطلاعات موجود به ابعاد دقیق قطعه رسید. حیرت انگیز بود. مراجعه به ساپکو و بررسی قطعات، حقیقت هولناکی را آشکار کرد؛ تقریبا تمام نقشه هایی که در آن چند روز بررسی کردیم ناقص بودند؛ یک کلاهبردی "مندسی شده" از شریک ثروتمندی به نام ایران؛ شریکی که با سخاوت تمام، بازار بزرگش را وقف کمپانی های فرانسوی کرده بود. ما مهندسانی تازه کار بودیم و صدایمان به جایی نرسید. تا اینکه دوسال پیش دید...م "همشهری اقتصاد" گزارشی با این مضمون منتشر کرده که شرکت پژو نقشه های ناقص به طرف ایرانی تحویل می داده است. من نمی دانم چرا مدیران سرزمین ما در آن سالها از میان تمام پیامبران جرجیس را برگزیدند و سراغ خودروسازهای فرانسوی رفتند؛ می دانم اما چون برای حرفهایم سند و مدرک ندارم رها می کنم. اما یقین دارم متولیان آن روز امور می دانند شرکتهای بسیار معتبر دیگری بودند که اگر می شد با آنها شراکت کنند، حال و روز صنعت قطعه سازی و خودروسازی ما این نبود که هست؛ تکثیر تاسف برانگیز ورشکستگی در سطوح کلان و خرد. اوایل دهه هشتاد در گزارش نشریه ای بین المللی خواندم که بازار ایران بخش عمده ای از مشکلات پژو و سیتروئن را حل کرد؛ العهده علی الراوی؛ اما امروز که موضع فرانسوی ها را در ژنو دیدم، با خودم فکر کردم آیا حجم عظیم قراردادهای ما با خودروسازان فرانسوی و شرکتهای نفتی مثل "توتال" حتی نتوانست کاری کند که امروز نه یک پشتیبان که لااقل یک رای منتقد خاموش در پنج بعلاوه یک داشته باشیم؟ ما با سرمایه هامان چه کرده ایم در این سالها؟ نکند اساسا جای دوست و دشمنمان را اشتباه گرفته ایم؟ 
 
 
 
 
*اینم یک مطلب خوب: 

نجات دهیم!

روز شنبه انسانی دیگر جان خود را از دست می دهد. مرگی دیگر در کنار ۲ جان باخته پیشین. مسعود پویان، معلم خوزستانی که دررشت زندگی می کند به اتهام قتل عمد شنبه صبح به دار آویخته می شود. ماجرا از این قرار است که عصبانیت آنی این معلم در تابستان ۸۶ واقعه تلخی را رقم زد که دو نفر کشته شدند و نفر سوم را در آستانه مرگ قرار داد. طبق عبارات صریح رای دادگاه، یکی از مقتولان به دلیل اختلافاتی که با مسعود پویان، فوق لیسانس جامعه شناسی و دبیر خوزستانی ساکن رشت داشته به همراه دو پسرش از طبقه سوم خانه به طبقه دوم آمده و با وی درگیر شده اند. این درگیری به داخل خانه پویان کشیده شده است، در حالی که همسر او در حمام بوده و نمی توانسته مانع درگیری شود. پویان برای مقابله با آنها به کارد آشپزخانه پناه برده و دو نفر از آنها، هرکدام یک ضربه خورده اند که این ضربه به نقاط حساس یعنی ریه یکی و قلب دیگری اصابت کرده و بلافاصله درگذشته اند.

به گزارش قانون، دادگاه، قتل یکی از آنها را که جسدش داخل خانه افتاده مصداق دفاع مشروع و قتل دیگری را به دلیل اینکه جسد او در پاگرد ورودی افتاده قتل عمد و موجب قصاص می داند.

پس از طی تشریفات قانونی و با گذشت هفت سال از این اتفاق، اکنون پویان در آستانه قصاص قرار دارد. وی پدر و مادر ندارد، بستگانش ساکن خوزستان هستند و همسرش درگیر اداره زندگی و فرزندان بوده و کسی از بستگان برای جلب رضایت از تنها ولی دم اقدام نکرده است.

اکنون معلمان تهران و رشت که خبر اعدام قریب الوقوع او را شنیده اند و او را به خوشنامی در آموزش وپرورش می شناسند نگران و برای جلب رضایت و بخشش از سوی ولی دم فعال شده اند. آنها در نامه دیگری به خانواده مقتول، آورده اند: «اکنون پس از سال ها پیگیری قضایی پرونده و تشکیل جلسات متعدد دادگاه، حکم قصاص آقای مسعود پویان راد در دستان شماست.

سال ها قبل و تنها در لحظاتی چند، خواسته و ناخواسته، او جان عزیزانتان را ستاند و اینک شما براساس حکم قانونی قادرید که تنها در چند لحظه، چشم در چشم او دوخته و با دستان خود، طناب دار بر گردنش انداخته، جان او را بستانید و مهر پایان بر زندگانی او بزنید.»

در ادامه نامه این معلمان آمده است: «می توانید در تاریک و روشن سحرگاهی سرد، طناب دار بر گردنش انداخته و آنگاه پاهای لرزانش را در هوا نظاره گر باشید تا آب سردی بر شعله افروخته انتقام در قلب سوگوار شما باشد یا می توانید با کرامت و بزرگواری از حق بی چون و چرای خود که قانون و شرع به شما داده، به فرمان الهی که عفو و گذشت را بر قصاص ترجیح داده است از خون مسعود پویان بگذرید و از گذشت خود، مشعل افروخته کرامت را فروزان سازید.»

در پایان یادآوری شده است: «با انتخاب راه نخست، شاید کسی شما را سرزنش نکند اما این انتخاب پایان راه است؛ اما انتخاب راه دیگر، نه تنها پایان نیست که آغاز راه است. راهی که هدایت گر فرزندان ما و فرزندانِ فرزندان ما خواهد بود.»

لازم به ذکر است شنبه ۱۱آبان ماه، جمعی از معلمان و فرهنگیان رشت جهت همدردی با خانواده مقتولان به محل کار دختر مقتول مراجعه و از خانواده او تقاضای بخشش کردند. روی پلاکاردهای آنان نوشته شده است: «عزیزان، بخشش خود را الگویی بسازید که توسط معلمان به دیگران آموخته شود» و در پارچه نوشته دیگری آمده است: «شما که داغ را می شناسید، با بخشش، روح بزرگ خود را نشان دهید».

تلاش برای جلوگیری از اعدام یک معلم

۳۰۰ معلم آموزش وپرورش تهران و رشت روز یکشنبه طی نامه ای به مقامات رسمی کشور با اشاره به اعدام قریب الوقوع دبیر جامعه شناسی شاغل در آموزش وپرورش رشت درخواست کرده اند اجرای حکم برای رسیدگی دقیق تر و جلب رضایت ولی دم متوقف شود.

در این نامه با اشاره به نظر متفاوت برخی از قضات و همچنین نامه رییس مجلس نهم و نیز امام جمعه رشت به رییس قوه قضاییه، آمده است: «خداوندی که حق قصاص را مقرر داشته بر ترجیح عفو تاکید کرده است.» بر اساس تصمیم اجرای احکام، این معلم جامعه شناسی که «مسعود پویان راد» نام دارد قرار بود در شهر رشت روز پنجشنبه ۱۶آبان به دار آویخته شود که اجرای حکم تا روز شنبه به تعویق افتاد.

امضا کنندگان نامه و نیز تعدادی از نویسندگان و ناشران رشت در نامه های جداگانه دیگری به «آیت الله زین العابدین قربانی» امام جمعه رشت با اشاره به زمان اندکی که تا اجرای حکم قصاص این معلم باقی مانده است و تلاش هایی که برای جلب رضایت از ولی دم صورت گرفته و هنوز ادامه دارد، از وی خواسته اند ضمن تلاش برای کسب رضایت خانواده داغدار از هر طریق قانونی و خداپسندانه جهت تاخیر در اجرای حکم به ویژه رعایت حرمت ماه حرام اقدام کند تا فرصت لازم برای ادامه فعالیت این معلمان فراهم شود.

در گذشته همسر این معلم در نامه ای که جهت پیگیری پرونده نگاشته به برخی ابهامات در این مورد اشاره کرده (نامه در دفتر تحریریه قانون موجود است) و با اشاره به نامه فوق هم امام جمعه رشت که نماینده مردم شهر در مجلس خبرگان رهبری نیز هست و هم دکتر علی لاریجانی، رئیس قوه مقننه در نامه هایی جداگانه به رئیس قوه قضاییه از وی درخواست کرده بودند با توجه به نامه همسر پویان و پیگیری های صورت گرفته و ابهامات موجود در پرونده و با نظر به اهمیت موضوع و اینکه پای جان یک انسان در میان است، رئیس محترم دستگاه قضای کشور از اختیارات ویژه خود استفاده کرده و با اعمال ماده ۱۸ اجرای حکم اعدام را متوقف و پرونده را مجددا بررسی نمایند.

باید تاکیر کرد که بر اساس ماده ۲۹۱ قانون مجازات اسلامی جدید قتل باید بر اساس قصد قبلی باشد تا عمدی محسوب شود. ماده ۲۹۱- جنایت در مورد زیر شبه عمدی محسوب می شود:

الف- هرگاه مرتکب نسبت به مجنیٌ علیه قصد رفتاری را داشته لکن قصد جنایت واقع شده یا نظیر آن را نداشته باشد و از مواردی که مشمول تعریف جنایات عمدی می گردد، نباشد.

با توجه به اینکه بر اساس قانون جدید مجازات اسلامی حکم قصاص به قتلی داده می شود که ثابت شود مجرم با قصد قبلی مرتکب قتل شده است عاجزانه از آیت الله لاریجانی درخواست می کنیم با استفاده از اختیارات خود دستور اعمال ماده ۱۸ را صادر نمایند تا پرونده مجددا بررسی شده و از اجرای حکم اعدام این معلم جلوگیری شود.


حرفهای ...

من اگه بودم تموم راه تا خونه رو پیاده میرفتم و آهنگ گوش میدادم و بلند بلند می خوندم باهاش و دلم یه عالمه باد سرد می خواست که بخوره تو صورتم .. تو نمی دونی این باد سردا چی دارن تو خودشون که حال آدمو خوب می کنن؟؟ نه خیلی خوب ولی خوب .. یه جور ِ خوبی خوب .. یه جوریه .. انگار هیچ حرفی نیس که سنگینی کنه رو قلبت یا هیچ بغضی نیس که غلغل کنه تو گلوت .. همه چی خوب میشه .. خیلی خوب .. شبیه آهنگای ابی خوب .. یا حتی شبیه آهنگای هایده که از هندزفری می ریزه بیرون .. مرسی از خدا به خاطر بادای سردی که می فرسته برامون ....  
نوشته ای از نورا! 
 
اگر تو ثروتمند باشی، سَرما یک نوع تَفریح می شَود تا پالتو پوست بخری، خودَت را گرم کنی و به اسکی بروی... اگر فَقیر باشی بَر عکس، سَرما بَدبختی می شَود و آن وَقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف مُتنفر باشی؛ کودکِ مَن! تَساوی تَنها در آن جایی که تو هَستی وجود دارد، مثلِ آزادی... ما تنها تویِ رَحِم بَرابر هَستیم... " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد _ اوریانا فالاچی " 
 
ابتدا آرزو یک هوس است، یک بازیگوشی بی خطر، از سر بی حوصلگی یا درماندگی. کسی که آرزو می کند همواره در نقطه ی آغاز ایستاده است. لذت و رنج خود را هر بار به تاخیر می اندازد، تا بینهایت زمان می خرد و مرگ را به دیرترین و دورترین فاصله ی ممکن از خود پرتاب می کند. اما آرزو کردن خطر کردن است. بازی با آتش است. ناگهان سکّه وارونه می افتد و آرزو «طلب» می شود. زمان کوتاه می شود و راه دراز. زندگی دیگر یک حسرت عمیق، یک انتظار بزرگ نیست. زندگی یک تعهد یک طرفه است. یک ایثار بی وقفه. یک باخت بزرگ. رنج و لذت دیگر در به تاخیر انداختن نیست. در پیشی گرفتن است. و مرگ آن رو به رو است. آن روز که آرزو «طلب» شود، آن روز دیگر انسان بزرگ شده است. دیگر در انتظار چیزی نیست. خود به تمامی آن چیز است.
اما این سکّه چقدر باید در زمین و هوا بچرخد تا خواست من بر من چیره شود؟ کسی چه می داند. شاید یک روز. شاید یک عمر. شاید هیچوقت. 
منا ارنگ 
 
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: مومن آینه مومن است. تاریخ ثبت است اما کاش؛ آقای خامنه ای می گفت بعد از جنگ برای تقدیر از مهندس موسوی در خدمات اش در جنگ به ایشان سکه و ت...قدیرنامه دادند، اما مهندس موسوی پس فرستاد و گفت: من در جنگ کوچکترین خدمات را انجام دادم و این سکه ها را به فرماندهان و رزمندگان بدهید. کاش جناب خاتمی می گفت: دوران ریاست جمهوری اش وقتی برای تقدیر از مهندس موسوی هشتاد سکه به او دادند، ایشان سکه ها را پس فرستاد و قبول نکرد و کار خود را وظیفه می دانست. کاش محسن رضائی دبیر مجمع می گفت: بخاطر عدم دریافت حقوق مهندس موسوی از مجمع تشخیص مصلحت، به ایشان تعدادی سکه هدیه کردند اما ایشان قبول نکرد و عودت داد. کاش قرارداد مهندس موسوی برای طراحی، ساخت و نظارت فرهنکستان هنر را منتشر کنند که مهندس موسوی بالای امضاء خود نوشته بدون دریافت دستمزد 

ه همسرم گفتم :
«همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو می‌زنی، بعد آن را داخل ماهیتابه می‌اندازی! »

او گفت: «علتش را نمی‌دانم ,
این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.»...


چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که ؛
چرا سر و ته سوسیس را قبل از تفت دادن، صاف می‌کند ؟
او گفت:
«خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچ‌وقت،
اما چون دیدم مادرم این کار را می‌کند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.»

طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا
سر و ته سوسیس را می‌زده ؟!
او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت :
«در سال‌های دوری که از آن حرف می‌زنی،
من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم
و چون سوسیس داخلش جا نمی‌شد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاه‌تر شود... همین !!! »

ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم می‌گوییم که ریشه آن اتفاقی مانند این داستان است ,
علم تنها رهاورد روشنی‌بخش زندگی انسان است
تا در برابر استفراغ مغزی گذشتگان ایمن شود...

تیتر1

" سیلی به صورت ِ دختران ِ نخست‌وزیرِ امام. " تیتر ِ فاجعه‌ای بود که چند روز پیش وبسایت کلمه برای انتشار خبر ضرب و شتم نرگس و زهرا موسوی در مقابل پدر و مادرشان به کار برد. می‌گویم فاجعه به این دلیل که در این ترکیب اضافی، سایه سنگین دو مرد بر سر دو زن سنگینی می‌کند، نخست‌وزیر امام (پدر نرگس و زهرا، میرحسین موسوی) و خود امام (روح‌الله خمینی). این ترکیب اضافی به زعم خودش از وقوع 'فاجعه‌ای' خبر می‌دهد که فجیع بودنش نه به خاطر ضرب و شتم دو زن، بلکه به خاطر نسبت آن‌ها با قدرت و ساختار مردانه‌ایست که ظاهرا قرار است به وضعیت و موقعیت آن‌ دو زن معنا دهد. گویی بزرگی فاجعه‌ از نظر کسی یا کسانی که این تیتر را انتخاب کرده‌اند، به دلیل این نسبت‌های نسبی و سببی بوده است. کوچکترین نامی از نرگس و زهرا در این تیتر برده نشده است. نرگس موسوی، در صفحه فیس‌بوک خودش، آن هم با اسم مستعار خبر را منتشر کرد و ساعتی بعد هویتش تحت سایه دو نام محو شد. این اولین بار نیست که چنین اتفاقی می‌افتد، آخرین بار هم نخواهد بود. خوشمان بیاید یا نیاید، خیلی از همین ماها ه...م دم به دم چنین تیترهایی می‌دهیم و در بازتولیدشان موثریم. هنوز یک ساعت نگذشته بود که سربداران اسلام و انقلاب، از خلخال پای زن یهودی گرفته تا پهلوی شکسته یاس کبود و همسر علی و دختر محمد و نور چشمی نخست وزیر و غیره و ذلک برای گرم کردن مجلس روضه‌خوانی استفاده کردند تا عمق فاجعه را به سمع و نظر ملت برسانند. تیتر وبسایت کلمه هم گل سرسبد همه این‌ها بود که مثلا تلاش کرد با برقراری آن نسبت‌های نسبی و سببی عمق فاجعه را معلوم کند در حالی که عمق فاجعه آن‌جاست که در چنین مواقعی، زنان محذوفان همیشگی‌اند. چه به قدرت وصل و مربوط باشند چه نباشند. نرگس و زهرا موسوی همان قدر در چنین تیترهایی محذوفند که زنان زندانی گمنام و حتی شناخته شده‌ای که نسبتی با هیچ سیاستمدار قدرتمندی هم نداشته‌اند و دقیقا به همین شکل، مورد تعرض قرار می‌گیرند و هیچ وبسایتی از مورد آزار قرار گرفتنشان تیتر نمی‌سازد. این وسط انگار، نگرانی از متزلزل شدن وضعیت نخست‌وزیر امام و از آن مهم‌تر و حیاتی‌تر خود امام و انقلاب بیشتر است تا رنجی که یک زن جدای از ارتباطات فامیلی‌اش، می‌برد. در این تیتر اول امام است که قربانیست، بعد نخست‌وزیر امام و بعد آن دختران و این دقیقا خودِ فاجعه است. 

 

فاطمه شمس

روابط...

زاگرب مجموعه ای موزه است که بین آنها خیابان کشیده اند و خانه ساخته اند!در کنار موزه هایی که می شود شبیه آن را در هر جای دیگر جهان یافت یک موزه خصوصی هم هست که جایزه بهترین موزه اروپا را برده است.موزه اسم عجیبی دارد:
The Broken Relationship
موزه پر است از ابزار و وسایلی که از سراسر جهان گرد آمده و مال آدم های معمولی است که رابطه های عاشقانه شان شکست خورده است.از مانیل تا زاگرب.....از قاهره تا پنسیلوانیا.وسایل هم معمولی اند....از یک ساعت شماطه دار که چهارده سال بر بستر دو عاشق زنگ می زده و پایان شب های شاعرانه شان را خبر می داده تا نامه ای که دختری بر پشت آینه می نویسد و آینه را می شکند و تکه های شکسته را برای جوانکی که پس از دو سال اورا ترک کرده می فرستد.هر کس که وسیله اش در موزه را به نمایش گذاشته یادداشتی را هم نوشته است که در آن کوتاه یا بلند چیزی در باره رابطه آن شیء و شکست عاشقانه اش گفته.
در ورودی موزه یک خرگوش کوکی کوچک است که مال بنیان گذار موزه است.عکسی از خرگوش هم در میان یک بیابان خشک خودنمایی می کند.اما جالب تر برای من یادداشت موسس موز...ه درباره آن است که می نویسد:
"حدس زده می شد بانی(خرگوش)تمام جهان را سفر کند اما از ایران دورتر نرفت.عکس فوتوشاپ نیست در بیایانی نزدیک تهران گرفته شده!"
دختر راهنمای موزه ماجرای عاشقانه اورا برایم تعریف می کند که باشد برای بعد....
راستی چند نفر از ما توی خرت و پرت هایمان نشانه هایی از شکست هایمان را هنوز نگه می داریم؟شاید اگر نشانه های تلخ جدایی ها را جسمیت ببخشیم و آنها را به موزه های شخصی مان بسپاریم قلب هایمان جای بیشتری برای بخشیدن پیدا کند.... موزه را چند ساعتی دیدم تا بعدا در کتاب در باره اش بنویسم اما اگر دوست دارید بیشتر بدانید و ببینید به اینجا سر بزنید:
www.brokenships.com 
 
 
نوشته ای از منصور ضابطیان