اینجا مردم تا نیمه های شب برای شکستشان پایکوبی کردند
من تکه تکه های زنی هستم امشب که بی خبر زده به جاده که برود شهرش، یک دل سیر درخت ها را آب بدهد و برگردد. زنی با یک آلبوم، یک عینک آفتابی و ماشینی لکنته که تمام بدنه اش می لرزد. یک سیگار می گذارد گوشه لبش برای اولین بار و دود که به سرفه اش می اندازد پرت می کند بیرون و داد می زند: پفیوزها! فکر می کنن من نمی دونم چه غلطی دارن می کنن. پفیوزها!
شادی خوشکار
نوشته امید توشه
حالا دیگر ۲۴ ساعت از آن «اتفاق» به یاد ماندنی میگذرد و خیال میکنم بتوانم به دور از هیجانِ دقایق نخستین، از خوشحالیام بنویسم از این باخت. حتی بیش از مساوی. و جسارت به خرج دهم و بگویم حتی بیش از بردن آرژانتین، غول فوتبال دنیا.
واقعیت این است که اقتضایِ سطحِ فوتبال ما، بردن تیمی مثل آرژانتین نیست. حتی مساوی هم نیست. البته که اگر بازی را میبردیم، اگر آن پنالتی مسلمِ دریغشده را گل میکردیم یا آن ضربهی سر بینظیر به تور دروازه مینشست، من هم تمام شب گلو پاره میکردم و دست می...افشاندم و قهقهه سر میدادم؛ اما بابت تجربهی یک اتفاق معجزهآسا، نه تحقق یک واقعیت انکارناپذیر. (ساده است، مقایسه کنید با پیروزیهای والیبالیمان که غولهای والیبال جهان را میبریم، نه با معجزه و شانس، که در یک روند واقعی، قابل پیشبینی و تکرارپذیر.)
برگردم به خوشحالیِ شاید عجیب و غریبم. به دقیقهی ۹۲؛ شوت مسی؛ شیرجهی حقیقی. بگذارید بگویم تصویر دروازهبان که با تمام وجود، توان و تمرکزش به سمت توپ شیرجه رفت تا ضربهی بهترین بازیکن جهان را بگیرد، و نتوانست، غرورآمیزترین تصویر ملی بود که از ۸۸ به این سو به یاد دارم. تصویرِ باشکوهی از مردمانی جنگنده، شریف و با اعتماد به نفس. که میجنگند - تا لحظهی آخر - و شکست میخورند، اما جز تحسین چیزی برای خودشان نمیخرند. آن عضلات کشیدهی «حقیقی» وقتی به سمت توپ دقیقهی ۹۲ میرفت، نمایش باشکوهی از نهایتِ تلاشِ صادقانهی یک «تیم» بود که «همه»شان را رو کردهاند. و چه باک اگر این «همه» در برابر واقعیتی انکارناپذیر به قدمت فوتبال جهان و بازیکنان بینظیرش شکست بخورد؟ من تصویر این شکست را برتر از هر پیروزی قاب میگیرم و یک جا نگه میدارم. یک جا که در روزهای ناامیدی از وطن، روزهای خالی از امید اتفاق و معجزه، روزهایِ هجوم «دور ایران رو تو خط بکش» و «این وطن، وطن نشود» - که میدانم کم هم نخواهد بود - بتوانم دست بیندازم، برش دارم، نگاهش کنم و به یاد آن شبی که باختیم، اما «همه» بودیم و «با هم» بودیم، سرم را بالا بگیرم، مشتم را گره کنم و سرشار از این امید شوم که بلی! روزهایی هم بود که - گیرم که روی کاغذ، توی زمین، روی برگهی رای، باختیم - اما شد، آنچه باید میشد.
پ.ن:
«اتفاق» : [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) با هم یکی شدن . یکی گشتن . همپشتی کردن . با هم نزدیک گشتن . همدستی . همکاری . اتحاد. سازواری . مقابل اختلاف و نفاق:
مورچگان را چو بود اتفاق
شیر ژیان را بدرانند پوست.
.
مردهای سیندرلایی ما 10
آخرای مهمان مامان بعد از آنجایی که مامان در مقام مام میهن، سفرهاش را به گستره وطن پهن کرده بود، بعد از آن لحظه حماسی که پسرک از توی کیسه...اش خوراکیها را درمیآورد و به سس هزار جزیره مهرام که رسید انگار که خرمشهر را فتح کرده باشیم توی سینما سوت و کفی زدم که نگو، بعد از آنجایی که نسرین جان مقانلو رفته بود خودش را برای شب رویاییاش آراسته کند و یه "خوشکل شدی جوجو" از مردش بشنود، آخراش توی بیمارستان پارسا پیروزفر یکهو میزند زیر گریه که امروز که گذشت فردا رو چیکار کنیم؟ یکهو به سرش میزند که فردا هم دوباره برای جور کردن پول موادش باید بیفتد توی حیاط و گردو پوست بکند. یکهو کابوس اینکه رویای امشبش تمام شود. دوباره سفره خالی.
میدانم برای همهمان اتفاق خواهد افتاد. بعد از خواب آسوده دیشب دوباره ورِ ریاضیدانمان به سراغمان میآید که هر چیزی که دیشب بر ما سر بازی با آرژانتین گذشت رویا بود و دوباره سر خط. دوباره روشنفکرهای مشکوک، دوباره گرگهای کمین کرده به ربودن رویاهای ما. مثل آنجای کلیپ آرش که دختره زیر باران ترکش میکند و نمای دوربین از پشت به دختران هرزهای که برای قاپ زدن آرش کمین کردهاند.
رمانتیکترین و حماسیترین استاتوسهایتان را خواندم. شادی دیشب از آن همه شما بود. همه شمایی که برای دعای باران با خود چتر برده بودید. همه شمایی که توی پیشبینیهایتان برد ایران را زده بودید. همه شمایی که برای یک شب هم که شده به قضههای پریان و افسانهها ایمان داشتید. مملکت اینجوری جلو میرود. با یازده سیندرلامن توی زمین. و یک فیلسوف روی نیمکت.
بنابراین من اولین ایرانی هستم که میگویم "کیروش، متنفرم ازت، برای اینکه ما را به جام جهانی بردی، برای اینکه باعث شدی دنیا برای ساعاتی هم که شده ایران را تحسین کند و بخاطر بسپارد، برای اینکه فقط تو تونستی تمام ایرانی ها را در تمام دنیا از پشت گذرنامه ها و نام های عوض شده و ریش و کراوات و تحریم و تحقیر بالا بکشی و رو در روی یک پرچم بنشانی، برای اینکه من امروز هیچ چیز بدی از ایران در هیچ جای دنیا نشنیدم، برای اینکه یادم آمد چقدر رنگی بودن و شاد بودن به ایران می آید."
من هر روز میمیرم
همیشه قبل از شروع یک فعالیت تازه، پر از هیجان و اشتیاقیم. تدارک یک مهمانی، یک نمایشگاه، کلیدخوردن یک فعالیت فرهنگی، آغاز یک عشق تازه، یک دوستی نو، ...همراه با این تدارکات یک دنیا شور، انرژی و کشف و شهود در ما ظاهر میشود و رشد میکند. جوان میشویم و امیدوار. امید به چیزهای کوچک، یک خلق تازه، یک کشف تازه، آدم تازه چیزهایی که در نهایت باعث میشود کمی به خودمان ببالیم و از زندگی لذت ببریم، شادیهای کوچک. بعد انجام میشود، مهمانی تمام میشود، نمایشگاه برپا میشو...د، کتاب و یا مقاله چاپ میشوند، آن آدمی که آنقدر منتظر بودیم دوستش باشیم حالا دوست ماست و بدبختیها و غم و غصههای یک آدم جدید هم آمده توی زندگیمان. تا چند وقت هم هنوز سرحالیم، بسته به آدمش یکروز، نیمروز یا یک هفته دوام میآورد و بعد: مرگ! هیچ چیز مطابق پیشبینی ما پیش نرفتهاست، آن مقداری که توقع داشتیم انرژی کسب نکردیم و هرچه بود بالاخره تمام شد. زندگی همین است، خوشیهای کوچک و کم مقدار و مرگهای بزرگ و گشاد که برای ما کیسه دوختهاند و ما با کله توی آنها پرت میشویم، توی کیسه میمانیم تا کی خلاقیتمان بروز کند، انگیزه پیدا کنیم و دست به شروعی تازه بزنیم، آنها که بالا و پایینهای بیشتری دارند، حاضر نیستند توی کیسه بمانند و چون مدام بیرون میآیند، تعداد مواجههشان با مرگ هم بیشتر است. هم شادیهای کوچک بیشتری را میچشند و هم بیشتر میمیرند.
کارشناسان و گزارشگران فوتبال در تلویزیون و روزنامه هاى غرب_تاجایى که من دیدم_ کسى را از تیم ایران بیرون کشیده و ستاره واقعى تیم ایران معرفى کرده اند. چهره تابناک، اوست و بقیه مجریان فرامین او. بیشتر کارگرانى را مى مانند که فقط "انجام" داده اند. بى شک کارلوس کیروش مربى بزرگى است؛ اما این استثنا کردن و در همان حال حذف کردن بقیه تیم واجد معنایى پسااستعمارى است. جان کلام آنها اینست: آنکسى که تیم ایران را تا این میزان قدرتمند و منظم و باهوش کرده است، تکه اى از ماست؛ ماى پیشرفته و غربى. استفاده از استعاره سربازان وطن هم از سوى ما و تاکید مازاد برخى بر کیروش در ادامه همین باورِ جهانى شده است؛ سربازانى گوش به فرمان ژنرال. نظام و منطق رسانه اى آنگونه که نویسنده اروگوئه اى،ادواردو گالیانو، پیشتر گفته است با مارادونا هم همین مواجهه را داشت. تلاش مى شد نشان داده شود مارادونا دست پرورده مدرسه فوتبال بارسلونا و ناپل است. چیزى که مدام در خلال گزارش ها حذف مى شد، کوچه پس کوچه هاى فقیر نشین بوینس آیرس بود. نگاه پسااستعمارى از یک حقیقت آغاز مى شود: بله کیروش مربى بزرگى است اما مسأله بر سر"نادیده گرفتن" هاست. حذف همه به نفع اسطوره جدید یعنى غرب پیشرفته.
در این روزها همانقدر که منتظرى و حقیقى و فولادى خوب بازى کرده اند، دژاگه و قوچان نژاد هم خوب بوده اند. من فکر مى کنم بیش از هرچیز خوب بودن کیروش به ترجیح دادن حقیقى به دانیال داورى برمى گردد. کیروش براى موفقیت تیمش، در دام نگاه پسااستعمارى غربى نیفتاد و توانست حقیقى(محصول فوتبال یک سرزمین جهان سومى) را به داورى(محصول مدرسه هاى فوتبال آلمان) ترجیح بدهد. او از این بابت که حقیقتاً داورى کرد، قابل ستایش است.
ارجاع همگانى رسانه هاى غربى و ما به مغز و خرد تیم(مربی) و نادیده گرفتن بدن ها(بازیکنان) همان ایده محورى روشنگرى دکارتى در جدا کردن ذهن و تن است که نیازمند انتقادى جدى است.
پى نوشت:
اواخر خرداد ماه است. در میانه بازى وقتى نزدیک بود که گل بزنیم، رفقا جیغ زدند و هورا کشیدند؛ و من ناخودآگاه یاد سى خرداد ٨٨ افتادم. یاد هوراهایى که زندگى را طلب کردند. به این فکر مى کردم که تن هاى ما در معرض شادى دسته جمعى چه زیباتر است.
بازی نیجریه را هم فقط یک نیمه دیدم. اما دیشب دو سه باری کوبیدم بر فرق سرم، احساساتم غلیان کرده بود. تا پاسی از شب هم ملت بیرون بودن، خوش بودن. از دماغ کسی هم خون نیومد ...
آقایون مسول، ما ایرانی ها دنبال عزت از دست رفته مان هستیم، فوتبال بهانه است، بفهمید.
استاتوس یک همزبان افغان که اشکم را درآورد و اگر هزاربار همخوان شود کم است:
"براى همسایه ات چراغى آرزو کن... قطعا حوالى خانه ات روشن تر خواهد شد.
-خدایا تیم همسایه ما ببرد..."
تبریک سرمربی آرژانتین به کی روش؛ عجب تیمی درست کردی
سرمربی تیم ملی آرژانتین پس از برتری خفیف تیمش مقابل ایران خطاب به کارلوس کی روش، گفت: تبریک می گم، عجب تیمی درست کرده اید.
تبریک سرمربی آرژانتین به کی روش؛ عجب تیمی درست کردی
به گزارش خبرنگار اعزامی ایرنا، تیم ملی فوتبال آرژانتین امشب به سختی و با تک گل لحظاتی پایانی لیونل مسی، تیم ملی ایران را با نتیجه یک بر صفر با شکست روبرو کرد.
در پایان این دیدار آلخاندرو سابیا به سوی کی روش رفت و ضمن خسته نباشید به او گفت: واقعا تیم خوبی دارید و امیدوارم در دیدار آینده موفق باشید
پیروزیِ شکست.
دیشب در گرماگرم تماشای بازی ایران و آرژانتین به این جمله فکر می کردم؛
فوتبال، بخشی از خاطرات غارت شده ی ما.
تبانی داور با فیفا و گل مسی، شب و خیابان و شادمانی را از مردم ایران گرفت. ...
اما سرانجام؛
"تنها شادمانی است که باز می گردد".
یک روزگاری بود، نهچندان دور، زمان یاهومسنجر و بعد سیصد و شصت و اورکات مثلن، که استفادهکنندگان از این ابزارها و شبکههای اجتماعی، توی پیلهی خودشان بودند. حریم خصوصیشان حرمت داشت. دیوار سیمانی بود. حتا اسمها اسم واقعی نبود و اگر بود، فامیلی نداشت و اگر داشت، عکسی درکار نبود. نمیدانم بقیه هم این حال را یادشان مانده یا نه ولی من یادم هست، خوب هم یادم هست که آن موقع اطلاعات خصوصی، حتا در حد اسم یا یک عکس کوچک را به سختی با دیگران قسمت میکردیم. اصلن عجیب بود اگر پروفایلی با ...اسم کامل و عکس و مشخصات پیدا میکردیم. فکر میکردیم حتمن یک جای کار ایراد دارد. یک حسی بود توی همه، حس عدم امنیت شاید، یا هر چیز دیگر، که باعث میشد کسی دلش نخواهد بقیه بدانند چه میکند و چه شکلی است. الان ولی، درست برعکس است. همه عطش دارند که هرکاری میکنند به بقیه هم بگویند. نکند کسی خبردار نشود دیشب مهمانی بودهاند. نکند کسی نداند امروز ناهار استیک خوردهاند با دورچین پورهی کرهای و لوبیاسبز بخارپز. نکند دیگران نفهمند کفش جدید خریدهاند. این میل به افشا کردن خود، این شهوت گزارش کردن هر لحظه و اتفاق زندگی، این عریان شدن بیپروا از کجا آمد؟ چی شد که حریمهای خصوصی پودر شدند؟ مگر ما همان آدمهایی نیستیم که دستبالا ده دوازده سال پیش میترسیدیم عکسمان را بفرستیم برای آدمی که یک سال بود باهاش چت میکردیم؟ چه اتفاقی افتاده که آدمهایی که نهایت تلاششان را میکردند تا کمترین میزان اطلاعات شخصیشان توی دنیای مجازی درز کند، الان دارند لحظهلحظه و ریزبهریز جزییات و کلیات زندگیشان را توی هزارجا نمایش میدهند نکند چیزی از چشم کسی پوشیده بماند؟ چی شد که اینجوری شد؟
تقلبى و کیچ بودن کنسرت کانادا نه به لخت شدن، که به میزان لخت نشدن نجفى بازمى گردد. اینکه باچه منطقى او خودش را از بقیه گروه مستثنى کرده و کاملاً برهنه نشده است.... مسأله همه آنچیزهایى است که موجب این فاصله گذارى، کاستن و کم بودن شده است به طورى که او هم بتواند جلب توجه کند و هم با استثنا کردن خودش از قضیبِ شخصیتش محافظت نماید.
شخصیت نمایشى، کسى است که با فراخواندن هرآنچه که به کارش بیاید مثل زندانیان، موسوى، نایک، ندا، اپل و از همه مهمتر "هنر" جلب تماشاچى کند و دقیقاً در همان لحظه با کاستن، کم گذاشتن و استثنا کردن یعنى همان منطق "انبار کردن" در اقتصاد، نوعى رادیکالیسم عقیم و نمایشى را عرضه کند. به تعبیر گى دبور "خوب مى فروشد اما تهى است". او میوه هاى خوش آب و رنگ کشاورزى مصنوعى فرانسه را مثال مى زند که محصولاتى اند که ازحیث ظاهر عالى و از نظر مزه خالى اند.
هنرى که با کاستن و استثنا کردن و نیز اصل فروختن، شکل بگیرد، بیشتر به سیاست دولتى شبیه است تا زندانیان بند ٣٥٠ . به آن گروه دموکراسى خواهانى شبیه است که خط قرمزشان محافظت محافظه کارانه از قضیب خودشان، یعنى امکان تداوم و تولید مثل خودشان، است. آنهایى که خط قرمزشان فرمایشات حاکم است و درعین حال خود را کنشگر برابرى و آزادى مى نمایشند.
گالوپ: ایران دومین کشور غمگین جهان است
چرا احساس شادی نمی کنیم؟
نظرسنجی موسسه گالوپ میگوید که ایرانیان دومین مردم ناشاد در دنیا هستند.
...بنا به گزارش منتشر شده از این نظرسنجی، عراق نخستین کشور جهان در این فهرست است.
بعد از عراق و ایران، کشورهای مصر، یونان و سوریه قرار دارند.
موسسه گالوپ این نظرسنجی را در ۱۳۸ کشور جهان در سال ۲۰۱۳ انجام داده است.
در این نظرسنجی از افراد پرسیده بودند آیا در روز قبل از نظرسنجی آنها احساس عصبانیت زیاد، فشار روحی، غم، درد جسمی و نگرانی داشتهاند یا نه.
جوابهای مثبت به این سوالها را با هم جمع کردهاند و از روی آن نتیجه گرفتهاند که مردم کدام کشورها بیشتر از بقیه ناشاد هستند.
گالوپ در خبری که از این نظرسنجی منتشر کرده، به ایرانیان “حق” داده تا احساس شادی نکنند.
گالوپ از “بیکاری، نرخ بالای تورم و تحریمهای جهانی” به عنوان دلایلی نام برده که از نظر این موسسه میتواند در احساس نکردن شادی مردم ایران موثر بوده باشند.
منبع: بی بی سی فارسی