- اول با مساوی ریختیم خیابون
بعدش با باخت ریختیم خیابون
تو بازی بعد حذف که شدیم بازم میریزیم خیابون
مردهای سیندرلایی ما 10
آخرای مهمان مامان بعد از آنجایی که مامان در مقام مام میهن، سفرهاش را به گستره وطن پهن کرده بود، بعد از آن لحظه حماسی که پسرک از توی کیسه...اش خوراکیها را درمیآورد و به سس هزار جزیره مهرام که رسید انگار که خرمشهر را فتح کرده باشیم توی سینما سوت و کفی زدم که نگو، بعد از آنجایی که نسرین جان مقانلو رفته بود خودش را برای شب رویاییاش آراسته کند و یه "خوشکل شدی جوجو" از مردش بشنود، آخراش توی بیمارستان پارسا پیروزفر یکهو میزند زیر گریه که امروز که گذشت فردا رو چیکار کنیم؟ یکهو به سرش میزند که فردا هم دوباره برای جور کردن پول موادش باید بیفتد توی حیاط و گردو پوست بکند. یکهو کابوس اینکه رویای امشبش تمام شود. دوباره سفره خالی.
میدانم برای همهمان اتفاق خواهد افتاد. بعد از خواب آسوده دیشب دوباره ورِ ریاضیدانمان به سراغمان میآید که هر چیزی که دیشب بر ما سر بازی با آرژانتین گذشت رویا بود و دوباره سر خط. دوباره روشنفکرهای مشکوک، دوباره گرگهای کمین کرده به ربودن رویاهای ما. مثل آنجای کلیپ آرش که دختره زیر باران ترکش میکند و نمای دوربین از پشت به دختران هرزهای که برای قاپ زدن آرش کمین کردهاند.
رمانتیکترین و حماسیترین استاتوسهایتان را خواندم. شادی دیشب از آن همه شما بود. همه شمایی که برای دعای باران با خود چتر برده بودید. همه شمایی که توی پیشبینیهایتان برد ایران را زده بودید. همه شمایی که برای یک شب هم که شده به قضههای پریان و افسانهها ایمان داشتید. مملکت اینجوری جلو میرود. با یازده سیندرلامن توی زمین. و یک فیلسوف روی نیمکت.
در حافظه و تاریخ ام سراغ ندارم روزی رو که تمام زبان های دنیا و مهمتر از اونا تمام خودِ ما فقط بگویند: "من به ایران افتخار میکنم"
چند بار مگه در دنیا شکست، بالاتر از پیروزی بوده؟
در دنیایی که روباه فرمانده لشکر کفتارهاست، چقدر شانس مگر برای یوزپلنگی در آستانه انقراض میماند؟
شبکه ESPN آمریکا بارها جدول قیمت مربیان حاضر در جام جهانی رو نشون داده و میده، روزهای اول که میدیدم کیروش یکی از گرانقیمت هاست با خودم میگفتم این همه پول بابت یک مُسَکِن؟
...
بعد بازی با نیجریه و حالا بعد نمایش غرورآفرین تیم ملی با خودم میگم کاش بماند، کاش حالا که میشود با چشم غیر مسلح هم موفقیت و امید را دید کمی نگران آینده باشند کسانی که از دستشان بر می آید. کیروش جوابش را پس داد، اما گفته بخاطر مسایل مالی مذاکراتش با ایرانی ها قطع شده و بعد جام جهانی خواهد رفت.
ما که اصلن اگر خوب هایمان را از دست ندهیم به خودمان شک میکنیم و از آنجایی که مسئولین محترم و دلسوز تاکنون عملکردی شبیه شخصیت "دیوی" در کلاه قرمزی داشته اند، اگر بگوییم ما دوستش داریم میترسم بین دو نیمه بازی بعدی با لگد از اردوی تیم ملی بندازنش بیرون. بنابراین من اولین ایرانی هستم که میگویم "کیروش، متنفرم ازت، برای اینکه ما را به جام جهانی بردی، برای اینکه باعث شدی دنیا برای ساعاتی هم که شده ایران را تحسین کند و بخاطر بسپارد، برای اینکه فقط تو تونستی تمام ایرانی ها را در تمام دنیا از پشت گذرنامه ها و نام های عوض شده و ریش و کراوات و تحریم و تحقیر بالا بکشی و رو در روی یک پرچم بنشانی، برای اینکه من امروز هیچ چیز بدی از ایران در هیچ جای دنیا نشنیدم، برای اینکه یادم آمد چقدر رنگی بودن و شاد بودن به ایران می آید."
من هر روز میمیرم
همیشه قبل از شروع یک فعالیت تازه، پر از هیجان و اشتیاقیم. تدارک یک مهمانی، یک نمایشگاه، کلیدخوردن یک فعالیت فرهنگی، آغاز یک عشق تازه، یک دوستی نو، ...همراه با این تدارکات یک دنیا شور، انرژی و کشف و شهود در ما ظاهر میشود و رشد میکند. جوان میشویم و امیدوار. امید به چیزهای کوچک، یک خلق تازه، یک کشف تازه، آدم تازه چیزهایی که در نهایت باعث میشود کمی به خودمان ببالیم و از زندگی لذت ببریم، شادیهای کوچک. بعد انجام میشود، مهمانی تمام میشود، نمایشگاه برپا میشو...د، کتاب و یا مقاله چاپ میشوند، آن آدمی که آنقدر منتظر بودیم دوستش باشیم حالا دوست ماست و بدبختیها و غم و غصههای یک آدم جدید هم آمده توی زندگیمان. تا چند وقت هم هنوز سرحالیم، بسته به آدمش یکروز، نیمروز یا یک هفته دوام میآورد و بعد: مرگ! هیچ چیز مطابق پیشبینی ما پیش نرفتهاست، آن مقداری که توقع داشتیم انرژی کسب نکردیم و هرچه بود بالاخره تمام شد. زندگی همین است، خوشیهای کوچک و کم مقدار و مرگهای بزرگ و گشاد که برای ما کیسه دوختهاند و ما با کله توی آنها پرت میشویم، توی کیسه میمانیم تا کی خلاقیتمان بروز کند، انگیزه پیدا کنیم و دست به شروعی تازه بزنیم، آنها که بالا و پایینهای بیشتری دارند، حاضر نیستند توی کیسه بمانند و چون مدام بیرون میآیند، تعداد مواجههشان با مرگ هم بیشتر است. هم شادیهای کوچک بیشتری را میچشند و هم بیشتر میمیرند.
- بله! من زبان ملت هستم.
همان ها که به فوتبالت مهر «چرک» بودن زدند. همان ها که بازی خوب مقابل آرژانتین را «توهم» نامیدند. همان ها که تو و سربازانت را مسخره کردند و انتظار سه شکست را داشتند. شاید این شکست مرهمی برای همه آنها باشد...!
ما ایرانی ها از شکست هایمان خوشحال می شویم انگار! خیلی وقت است. حالا نه جوگیرم و نه متوهم. «من یک رویایی دارم» که تو محققش کردی. تو یک «اجنبی» بودی که فقط به نام «ایران» فکر می کردی و با سربازانت برای ما «اعتبار» آوردی درحالیکه اینجا در ایران هیچ کس به این موضوع حتی فکر هم نمی کرد. ما مردم بدی هستیم. همه چیز را به مسخره گرفته ایم. حتی برنامه های جدی تو برای پرچم خودمان! گریه ام گرفته...
متن از: علی اعلایی - @حسن اسکندری:
از فوتبال ایران مچکرم برا اینکه:
ﮔﺰﺍﺭﺷﮕﺮ ﺁﻟﻤﺎﻧﯽ : " ﺟﮕﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﭘﺎﺭﺱ، ﮔﻞ
ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ،
ﻧﺒﺎﺧﺘﻨﺪ ."...
ﻣﺎﯾﮑﻞ ﺍﻭﻭﻥ : " ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻣﺘﺎﺳﻔﻢ، ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺧﺎﺭﻕ
ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ
ﺑﻮﺩ ."
ﺳﭗ ﺑﻼﺗﺮ : " ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﯿﺮ ﮐﺮﺩ ."
ﻟﺒﺮﻭﻥ ﺟﯿﻤﺰ ( ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺣﺮﻓﻪ ﺍﯼ ) : "
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ
ﭼﺮﺍ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﭘﺮﻃﺮﻓﺪﺍﺭ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺑﺴﮑﺘﺒﺎﻝ ﺍﺳﺖ، ﭼﻮﻥ
ﺣﻖ به حق دار نمیرسه!
به گوششان برسانید
اینجا مردم تا نیمه های شب برای شکستشان پایکوبی کردند
برد توی فوتبال باید سهم تیمهایی باشه که مردمشون شادی بازی میخوان، کشورهایی که در مواقع عادی به جرم هپی بازی میرن زندون، حالا مثلا آلمان ببره که چی بشه؟ والا!
به جاش برن مترو سوار شن؛ سر وقت مییاد، همدیگه رو هل نمیدن، تهویهش هم درست کار میکنه.
+امضا: آدمی که باید هفت صبح بیدار شه بره متروسواری، اما هنوز نخوابیده و داره یوزپلنگ لایک میکنه
گاهی دلم از دست خودم میگیرد، از این حرکت روی سطح، از این اسارت، از اینکه نشد آزاد و رها باشم... از اینکه هی بند وصل کردم به خودم، منی که گریزان بودم از بندی شدن.
دارم فکر میکنم توی آرزوهام قرار بود بیست و شش سالگی کجای این دنیا باشم؟ بعد فکر میکنم که هر روز سهلتر گرفتم به خودم از روز قبل... کمتر کتاب خواندم، کمتر فیلم جدی دیدم، هی نشستم پای سریالهای هرشبهی هالیوودی، توی گروههای وایبری ج...وک خواندم، فیسبوک را بالا و پایین کردم، هنوز پایاننامهام را ندادم صحافی، دکترا شرکت نکردم، داستانهایم نصفه و نیمه ماندند...
تن دادم به جریان زندگی روزمره، زندگی الکی خوشی، بزن دررویی...بد است؟ نمیدانم. یک زمانیام تئوریام این بود ول کن بابا، میخواهی کجا را بگیری؟ برای خودت کار کن، خوش بگذران. سریال ببین، تخمه بشکن، تا لنگ ظهر بخواب... بکن از این جهان گذران، آسان بگیر به خودت.
آسان گرفتم که سخت نگذرد، باز هم سخت گذشت.
حرکت روی سطح از یک جایی به بعد آدم را فرسوده میکند، حتی اگر کاری هم بکنی هی با خودت فکر میکنی این کارت هیچکجا هیچ اثری ندارد.
این حس را با خودم حمل میکنم، میآورم تسریاش میدهم به جاهای دیگر زندگیم، به دوستیهام مثلا. هی مینشینم فکر میکنم من دوست خوبیام؟ بلد بودم دوستیهایم را از سطح بردارم ببرم به عمق؟ نمیدانم. بعد هی این شعر را با خودم زمزمه میکنم:
گریز از میانمایگی آرزوی بزرگی است؟ (قیصر امینپور)