به کسی که میتواند «قربان صدقه»ی همه برود اعتماد ندارم. کسی که با همه یک جور حرف میزند، که لحنش «خصوصیت» ندارد، مخصوص نمیشود، عوض نمیشود و رنگ نمیگیرد. به کسی که همه برایش «عزیز دلم، یار خوشگلم» هستند باور ندارم. اینها که محافظهکارانه همه را با هم دارند، با صد سرِ صد طیفِ مقابل و متضاد رفیق(؟)اند و فنجان چایشان را با همه جور کاراکتری میتوانند شریک شوند؛ اینها در شایستهترین حس و حال، رهگذرند. رفیق؟ دوست؟ دوست ندارم این کلمههای خوب را از حقیقت و معناشان تهی کنم. کسی که دوست همه است، از نظر من دوست هیچ کس نیست. کسی که برای همه ماچ و مهر میفرستد، از نظر من چه مهربان است وقتی که دروغ میگوید
برایش دیوانه شو
چرا که عشقی عاقلانه
هیچ زنی را افسون نمی کند!
نزار قبانی
ترجمه غسان حمدان
این "خواستن" عجیب مقوله ای ست.....
عجیب تر از بودن، عجیب تر از نبودن....
همان خواهی، نخواهی... همان آشِ کَشکِ خاله
همان خواستنی که وقتی با تمام وجود می خواهی، خودخواه می شوی
همان "خواه" ی که آخر خودخواهی می آید.
همان خواستنی که فقط می خواهد و پاسخی برای خواهِشَش نیست.
تمام ما "خواستن" است. از همان خواستن ها......!!
یکی از کنجکاوی هایی که هر آدمی دارد این است، شخصی که زمانی در زندگیش بوده و نقشی داشته و پس از مدت زمانی هر یک به راه خود رفتهاند را بعد از سالها ببینند. ببینند این آدم چه شکلی شده؟ گذر زمان بر او چه تأثیری داشته؟ گوشهء چشمهایش چقدر چروک افتاده، چقدر پیر شده اصلا چه شکلی شده و مهم تر از همه روزگار او را تبدیل به چه آدمی کرده. اینها را گفتم برای اینکه کتاب " تمام زمستان مرا گرم کن "روایتیست از دو نفر که پس از سالها یکدیگر را میبینند و برای من که این دیدارها همیشه هیجانانگیز است، خواندن این کتاب نیز این گونه بوده. ده داستان کوتاهی که مجموعه داستان " تمام زمستان مرا گرم کن " تشکیل میدهد مانند نام کتاب زیباست و جزو مجموعه داستانهای خوبیست که در طول این سالها به چاپ رسیده و خواندن این داستانها مسلماً برای خواننده لذتبخش خواهد بود...بخوانید و لذت ببرید....
دلم تنگ است
کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد .....
مردی در حال عبور او را دید،
او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و مقدار پول به کودک داد و گفت: مواظب خودت باش ........
کودک پرسید: ببخشید آقا شما خدا هستید؟
مرد لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت:می دانستم با او نسبتی داری!!!
این روزها در ثانیه ای میرم توی خلا یه جای معلق یه جایی که ادم دوست داره زنده نباشه ،بره زیر پتو قایم بشه که عصر یا غروب زودتر بگذره الان یادم افتاد امروز جمعه بود شاید غروب امروز به این دلیل اینقدر ،تنگ امده بود زندگی...
مطالب دکتر هولاکویی
خون روی زمین چکیده بود ومن زور میزدم که محض رضای خدا به زمین نگاه نکنم...سردم شده بود و مدام انگشتهایم را ها میکردم ... خون روی زمین چکیده بود و من فکر میکردم که خون روی یخ ترسناکتر است یا روی برف...خون روی زمین چکیده بود و من به مستند دیروز صبح فکر میکردم که ان شکارچی دستهایش را در خون حیوانی که کشته بود گرم میکرد و این را یک راه حل مناسب برای شکارچیان قطب میدانست خون چکیده بود ومن باید به زمین نگاه نمیکردم وقدرت زانوهایم را از دست نمیدادم که همانجا نیافتم زمین ...حون روی زمین چکیده بود و من سرعتم را زیاد کرده بودم وبدم امده بود از خودم که بعد از اینهمه سال چرا هنوز باید خون مرا بترساند و زور پاهایم را از من بگیرد خون روی زمین چکیده بود ومن فکر کردم که اولین کارم بعد از رسیدن به خانه سرچ نقطه انجماد خون باشد رفته بودم و میخواستم موهایم را هم کوتاه کنم که برایم از دانشگاهی که دوست داشت برود حرف میزد از شهری که دوست دارد و از شادی هایی که در راهش است از اینکه خب میدانی انجا ایران نیست که خب دانشگاه لعنتی ات خوب است و شهری که میروی ادم های شادی دارد خوب است داشت برایم از ارزوهایش میگفت ومن با لبخند برایش تایید میکردم با ذوق گوش میدادم و ته دلم مدام تکرار میکردم که یادت باشد امید شاید تنها سرمایه ی یک ادم باشد میخواستم موهایم را کوتاه کنم ... بازشان کردم و پشیمان شدم که برای دفعه بعد و جمعشان کرده بودم گفته بودم موهای بلند به درد من نمیخورد بازشان کرده بودم و گفته بودم برای دفعه بعد جمعشان کرده بودم ...با رویاهایش تنهایش گداشته بودم بقیه ی پولم راهم نخواسته بودم سردم شده بود تمام مسیر دستم را هاااا کرده بودم وفکر کرده بودم که نقطه ضعف من همین سرمای لعنتی است و اینکه چقدر وحشتناک است اگر ادم سرمای خونش را که در رگ هایش میغلتد حس کند...
بیایید جزو این دسته از آدما باشیم...!!!!!
آدمایی که هر وقت ازشون بپرسی : چطوری؟ بگن خوبه خوب...عالی...
وقتی میبینن گنجشکی روی زمین دنبال غذا میگرده راهشونو کج میکنن تا اون مجبور نشه پرواز کنه.
آدمایی که در اتوبوس ، وقتی تصادفی باهاشون چشم تو چشم میشین ، دستپاچه رو بر نمیگردوونن..لبخند میزننو باز نگاهت
میکنن....
آدمایی که حواسشون به بچه های خسته ی داخل مترو هم هست ، به اونا جا میدن و گاهی بغلشون میکنن.
دوستایی که بدون مناسبت کادو میخرن...مثلا میگن این شال پشت ویترین انگار مال تو بود ، واست خریدمش.
آدمایی که از سر چهار راه نرگس نوبرانه میخرن و با گل میرن خونه.
فرستنده ی پیامکهای آخر شب!!!!اونایی که یادشون نمیره گاهی قبل خواب به دوستاشون یادآوری میکنن که چقدر عزیزن .
آدمای پیامکهای پر مهر بی بهانه ، حتی اگه باهاشون بدخلقی و بی حوصلگی کرده باشی.
آدمایی که اگه توی کلاس تازه وارد باشی زود صندلی کناریشونو با لبخند تعارف میکنن تا غریبگی نکنی .
آدمایی که خنده رو از دنیا دریغ نمیکنن..!!!!!!!!( این خیلی مهمه )..
در پیاده رو بستنی چوبی میخورنو روی جدول کنار خیابون راه میرن.
وقتی بهشون زنگ میزنی حتی اگه تازه خوابیده باشن با خوشرویی جواب میدنو میگن ، خوب شد زنگ زدی باید بلند میشدم تا یه
موقع احساس بدی بهت دست نده .
وقتی بچه ها رو میبینن ، با شور و شوق فراوون با اونا گرم بازی میشن.!!
بله........همینها هستن که دنیا رو زیبا تر میکنن و هم زندگی رو لذت بخش تر..
خوبه که ما هم جرو همینا باشیم....!!!!