کاری فراتر از یک لایک

دیشب رفتم کامنت گذاشتم توی سایت شهرداری بخش مترو نوشتم که چرا با دستفروش ها برخورد میکنید (ضمن اینکه اینها امکان خرید کالاها رو ارزون تر و درعین حال دردسترس تر برای شهروندان فراهم میکنندٰضمن اینکه توی ایستگاه گلبرگ دستفروشی تهدید کرده که اگر کالاهام رو پس ندید خودکشی میکنم و کرده است در نهایت هم مرده )دیشب شماره تلفنم رو گذاشتم
الان از 1888 زنگ زدن گفتن مردم خودشون زنگ زدن گفتن این فروشنده ها رو ...جمع کنیدٰ گفتم شما یه نظرخواهی باید از مردم داخل مترو بکنید نه از 4تا تماسی که به شهرداری شدهٰ گفت ما وظیفه مون جدیدا شده که جمعشون کنیم ٰگفتم خب جمعشون کنید تکلیف اینها چی میشه؟ باید به پیامدهاش هم توجه کنید! گفت ما دیگه به پیامدهاش کاری نداریم!!!!
بعدشم گفت کدوم خودکشی؟ گفتم خبرش همه جا هست سرچ کنید! گفت ما وقت سرچ کردن نداریم شانس اوردم نت دردسترسم بود گفتم ایستگاه گلبرگ ٰگفت باشه پی گیری میکنیم الان رفتم هرچی خبر مربوط به این اتفاق هست رو گشتم دیدم نصف بیشتر سایت ها نوشتن مرد تعادلش رو از دست داده ! سایتی مثل رادیو زمانه نوشته دستفروش مترو!
الان خانمه زنگ میزنه لابد بهم میگه بیخود کردی رفتی توسایت های فیلترشده!!!
 

 هرکسی که میتونه در سریع ترین زمان ممکن زنگ بزنه به 1888 و پیغام بذاره که مخالفتی با حضور فروشنده ها داخل مترو نداره ! 

حیوان ...

در سال 2010 انفجاری در یکی از لوله های بزرگ گاز در چین اتفاق افتاد که ده کشته و سیصد زخمی به جا گذاشت. این میمون با دور کردن این توله سگ از محل انفجار جان او را نجات داد.
Photo: ‎در سال 2010 انفجاری در یکی از لوله های بزرگ گاز در چین اتفاق افتاد که ده کشته و سیصد زخمی به جا گذاشت. این میمون با دور کردن این توله سگ از محل انفجار جان او را نجات داد.‎
 
 
آنجلینا، شامپانزه ای در یکی از باغ وحشهای فلوریدا که سرپرستی دو بچه ببر یتیم را بر عهده گرفته و در نگهداری از آنها از هیچ کوشش مادرانه ای دریغ نمی کند.
Photo: ‎آنجلینا، شامپانزه ای در یکی از باغ وحشهای فلوریدا که سرپرستی دو بچه ببر یتیم را بر عهده گرفته و در نگهداری از آنها از هیچ کوشش مادرانه ای دریغ نمی کند.‎

...

این وبلاگ ؛ آهنگش دیوونه م میکنه میبردم تا مرز جنون و... 

یک وقتهایی بیدلیل حالم بد میشه بی دلیل دلم شور میزنه بعد توی ذهنم روی کاغذها شروع میکنم به نوشتن به گشتن اینکه چی حالمو بد کرده الان گشتم توی امروزم یادم اومد که امروز توی خیابون جمهوری داشتیم توی اتوبوس رد میشیدم بعد جمعیت و امبولانس و اورژانس و...الان که یادم میافته سرچ میکنم ... 

دونفر کارگر زن از ترس از آتش ،با همه ی هشدارهایی که بهشون داده میشه خودشون رو از پنجره پرت میکنن پایین و...! 

 

دلم میخواد داد بزنم بگم لعنتی ها ،روز تعطیل چه وقت کار است؟ دلم میخواد یقه ی اون کارفرمای عوضی رو بگیرم بگم میذاشتی کام این عید زهرمارمان نشود ... 

 

خسته و غمگین و دلتنگ و عصبانی و ناراحت ... 

و این آهنگ ...آهنگ این وبلاگ... مرا میبرد به مرز جیغ کشیدن و... 

 

هولناک است سرگذشت کاغذها هولناک است. فکر کن کاغذی باشی که روی آن حکم تیر باران لورکا را نوشته باشند. یا حکم قتل عام آشویتس. فکر کن کاغذی باشی که روی آن گلستان ن...امه آخرش را به فروغ نوشته باشد.فکر کن کاغذ یک شناسنامه باشی، با داغ مهر باطل شد مثل شناسنامه ی تختی.فکر کن اعلامیه ی یک ترحیمی. کاغذها، خدای من، آنها داغ خورده ی یک تاریخ اند. درست مثل یک تن، تنی که خالکوبیش هیچ وقت پاک نمی شود. فکر کن یک کاغذ بی خطی. بی تاریخ، بی حافظه. فکر کن کاغذی هستی که روی آن امضای شکست یک حصر آمده باشد. فقط فکر کن! 
محمد اسحاقی 
 
 
گاهی قبل از رفتن
قبل از به زبان آوردنِ
خداحافظ
چشمانت را ببند
به لحظه هایتان...
به خنده هایتان
به دعوا و بچه بازی هایتان
به بی حوصلگی ها
و بعد دلتنگی هایتان
به حسودی هایِ عاشقانه تان
به لحظه هایتان
فکر کن !
اگر لبخندی رویِ لبهایت آمد
اگر دلت برایش بی تابی کرد
اگر فکرِ دستهایش مجنونت کرد
یک قدم به عقب بردار
نگاهش کن
بگو :
راستی ...
فردا با هم به کافه ی همیشگی برویم ؟ 
عادل دانتیسم 
 
 
هیچ دقت کردین که:.
ﻫﻤﻪ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎ ﮐﻼً ﻓﻘﻂ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ :|

ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!
...
ﺩﻋﻮﺍ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ:|

ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺯﻧﺶ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻗﺮﺍﺿﻪ ﺳﻮﺍﺭﺷﯽ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ:|

ﮔﺮﻭﻧﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﮐﻼً ﻫﺮﭼﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!

ﺍﻻنم نظر نمیدن ﻓﻘﻂ ﻧﯿﮕﺎ ﻣﯿﮑﻨﻦ...!!!!!!!!!!

محیط زیست

کمپین برای محیط زیست ایران - Iran environmental campaigns

درود بر این هموطنان دلسوز !
آزادسازی پرندگان در فریدونکنار :

کسانی رو میخوام به شما معرفی کنم که شاید شما دوستان اسم آنها را کمتر شنیده باشید: آقا و خانم احمدی.
...
این دو بزرگوار حدود 10 سال هست که هر جمعه به بازار پرنده فروشهای فریدونکنار میرند و هر چقدر پرنده زنده هست خریداری میکنند و اون پرنده های زیبا رو آزاد میکنند تا دوباره به زندگی زیبایشان ادامه دهند.

کاش همه ی مردم فریدونکنار بجای شکار این پرنده های زیبا همین کارو می کردن.
برای این بزرگواران آرزوی موفقیت میکنم.

http://mohitban.blogfa.com/

نوشته ای از امین بزرگیان!

دوست غریبه اى امشب براى من ایمیل زده: سلام ...بزرگیان. هیفا به ایران برنگشته . مجبورشد فرناز را در همان ترکیه دفن کند.....
یادتان نمى آید فیروز و هیفا و فرناز را؟خودمن هم فراموش کرده بودم. این گزارش را همان وقت ها نوشتم. امیدوارم دوست غریبه اشتباه کرده باشد. امشبم دیوانه واربا فرناز کوچولو گذشت.
-----
فیروز.ب مرد چهل و دوساله و پناهنده ایرانی، دهم مرداد، در شهر کایسری (قیصریه) ترکیه دختر ده ساله اش، فرناز، را با ضربه چاقو به قتل رساند. مادر خانواده،هیفا محمدعلی، به خبرنگار سایت روز در شرح این اتفاق چنین گفته است:" ساعت۱۲ ظهر آمد خانه و یکباره گیر داد که چرا غذا را روی زمین گذاشته‌ای، چرا سفره باز نکرده‌ای… داد و بیداد می‌کرد که دیدم همسایه دم در آمده. رفتم ببینم چه می‌خواهد که شوهرم با چاقو دنبالم آمد. او فریاد می‌زد که هم بچه را می‌کشم هم تو را. فرار کردم و خودم را به پلیس رساندم و درخواست کمک کردم."
در روایت این تراژدی نکاتی وجود دارد که برای نزدیک شدن به جنایت به آنها اشاره می کنیم:
- هیفا دلیل قتل دخترش را تعلل پلیس کایسری دانسته که سریع عکس العمل نشان نداده اند. او گفته است:" گفتم جان بچه‌ام در خطر است؛ اما توجهی نکردند. گفتند کسی که بخواهد بکشد نمی‌گوید. گفتم شوهرم مشکل روحی و روانی دارد، اما توجهی نکردند. مترجم پلیس می‌گفت: شما برای اینکه پرونده پناهجویی تان کامل شود و پناهندگی بگیرید بازی در می‌آورید و.. از ساعت ۱ که آنجا بودم تا ساعت ۷ مرا نگاهداشتند. وقتی هم حاضر شدند، وارد خانه ما بشوند دیگر دیر شده بود … پلیس ترکیه بچه ام را از من گرفت آنها اگر به حرف من گوش می کردند بچه من زنده می ماند. اگر همان موقع وارد عمل می شدند بچه ام الان نمرده بود. مرا در آنجا نگهداشتند و بعد از التماس های من گفتند که رفتیم در زدیم کسی باز نکرد. گفتم من کلید دارم. خواهش میکنم دوباره بروید. با من برویم. که رفتیم و وقتی رسیدیم دخترم بی جان بود. "
- فیروز و هیفا بهایی بوده اند و به سبب محدودیت های تازه تشدید شده حکومت ایران، به ترکیه پناهنده شده بودند. آنها هنوز موفق به گرفتن پناهندگی نشده و در انتظار مصاحبه کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در ترکیه بودند. هیفا درباره وضعیت پناهندگی خود و همسر وکودکش گفته است:" از مهرماه آمدیم. پیشتر مصاحبه شده بودیم و دو ماه و نیم دیگر وقت مصاحبه اصلی مان بود. این مدت نه اجازه کار کردن داشتیم نه وضعیت خوبی. بلاتکلیفی هم که آزاردهنده بود و همه اینها وضعیت روحی شوهرم را بدتر از قبل میکرد."
- فیروز پس از قتل فرناز، با چاقو اقدام به خودکشی کرد و هنگامی که پلیس رسید، او قصد به دار آویختن خود را داشت.
- فیروز و هیفا پیشتر هم سابقه اختلافات خانوادگی داشتند. او در این باره می گوید:» در ایران هم که نه قانون حمایتی وجود داشت و نه چیز دیگری. تازه اگر در نهایت همسرم هم طلاقم میداد بچه را به او میدادند و من ناچار به خاطر حمایت از بچه ام با این مرد زندگی می کردم که آسیبی به او نرسد.. من و همسرم از خیلی وقت پیش اختلاف داشتیم؛ در ایران هم اختلاف داشتیم و او همیشه تهدید می کرد که به دخترم آسیب میزند. من حتی تا پای طلاق هم رفتم اما طلاقم نمیداد هر کجا می رفتم سراغم می آمد و می گفت بچه را می کشم. من برای حمایت از دخترم ناچار شدم برگردم. دعوا و اذیت ها همین طور ادامه داشت."
- هیفا خواسته است که جنازه دخترش را به او بدهند تا با آن به ایران بازگردد و یا به کشور امنی منتقل شود. او به هیچ عنوان حاضر نیست دخترش را در ترکیه به خاک بسپارد.

فیروز

لحظاتی پس از فاجعه، فیروز چنان از کرده خود پشیمان شد که تن نیمه جانش را در کنار جنازه دخترش پیدا کردند. او ساعتی پس از خلق فاجعه، با از میان برداشتن خود خواست نشان دهد که در خلق این فاجعه تنها نبوده است. عذاب وجدان سریعا به سراغش آمد. آیا بقیه دست اندرکاران تراژدی هم دچار عذاب وجدان می شوند؟
فیروز یک «ابر- دیگری» بود. او در ایران به سبب اعتقادات مذهبی اش جایی در میان شهروندان نداشت. اینجا لازم نیست که از وضعیت بهایی ها دوباره گفته شود. فیروز یک دیگری سیاسی نبود. دیگری سیاسی، یک مجرم است. یعنی قانون بر او نام مجرم نهاده و درون محدوده های قانون تعریف می شود. اما فیروز حتی مجرم هم نیست. او مجرم سیاسی نیست که بخواهد تفسیری دیگر از قانون اساسی را پیش بکشد یا به نظام به سبب انحراف از قانون انتقاد بکند و به زندان برود. او اقلیت دینی هم نیست که بتواند مثل اهل سنت بگوید بر اساس آزادی های مذهبی مصرح در قانون، حق ماست که مسجدی در تهران داشته باشیم. او هیچ جایی در قانون ندارد پس در بدو امر حذف شده است. فرایندی تاریخی یا نزاع گفتمانی و سیاسی او را حذف نکرده، او از اساس حذف شده بوده است. این نوع حذف شدگی را مثل بسیاری از فرایندهای سیاسی حذف، نمی توان در درون شکاف دولت – ملت توضیح داد. همدستی زیادی بین دولت و ملت بر سر این نوع دیگری ها وجود دارد.
قانون، فیروز را از محدوده های خودش کنار گذاشته و دولت او را از خانه اش بیرون کرده است. او بار و بندیل خود را جمع می کند و از سرزمینش که دیگر چیزی نیست جز محدوده های دولت-ملت به سمت جایی دیگر کوچ می کند. یادمان نرود که یک مسافر حداکثر باری که می تواند با خود بردارد سی کیلوست. سی کیلو از همه آنچه «وطن» نامش می دهیم. آیا دولت و قانون به سبب این کار عذاب وجدان می گیرند؟
فیروز به ترکیه پناه می برد. او همچون بسیاری از پناهندگان تحقیر شدن را در رفتار دولت و قانون جدید می بیند. شاید اینجاست که می فهمد که دولت و قانون همه جا با مکانیزم حذف و تقسیم نابرابر تنیده شده است . وضعیت سخت زندگی با حداقل امکانات در کمپ ها و اردوگاه های پناهندگی، دیگری بودن اش را مازاد می کند. این فرایند تا انتهای خود پیش می رود. اوحتی برای خریدن یک نان ساده، تمام مسیر خانه تا نانوایی را باید تمرین جمله ای را بکند که از کتاب های ابتدایی آموزش زبان یاد گرفته است. اینجاست که خانه زبان را هم از دست می دهد، آن حداقلی که در ایران داشت.
دولت جدید او را در اتاق هایی جاسازی می کند و پوشه ای را دست او می دهد و می گوید منتظر باش. او حالا برای همه – و حتی برای مردم کشور میزبان- یک مظنون جدید است. مظنون به فریب دولت برای گرفتن پناهندگی. بیراه نیست که رفتار پلیس وسیستم با او تحقیر آمیز است. او در مناسبات جدید یک دروغگوی بالقوه شده است که باید برای رهایی از این ظن، سال ها پشت صف انتظار بماند و مدام مصاحبه-بازجویی پس بدهد.
به غیر از این تنگنای واقعی، فیروز در ذهن خود نیز تجربه سهمگینی را از سر می گذراند. روزی که او تصمیم گرفت از خانه اش بیرون بیاید، در تخیل اش «رهایی» را تصویر کرد. گفت، برویم و رها بشویم از این وضعیت. آمد و رها نشد. امیدهای از دست رفته یا همان جنازه های تخیل، بیش از هرچیز «میل» را نابود می کند. غریزه مرگ، درپس خاکسترهای اروس، هیبت ترسناک خود را بر ذهن و هستی فرد مسلط می کند. فیروز که درایران در درون زندگی، مدام مرگ را تجربه می کرد، در کایستری در درون مرگ، می زیست.
پلیس دولت ترکیه – با قوانین بین المللی- او را به نمره ای در پرونده تبدیل کرد؛ و با حذف او که لازمه حیات دولت است، حتی تا ساعت ها باور نکرد که او شاید فرناز را بخواهد بکشد. از اتاقش بیرون نیامد تا به او کمک کند که خنجر را فرو کند. آیا او به سبب این کار عذاب وجدان می گیرد؟
همدستان فیروز هیچگاه دچارعذاب وجدان نمی شوند. ساز وکار آنها بر خلاف فیروز، بیرون کشیدن خود از تمام این تراژدی هاست. آنها تنها تصویر فیروز را در رسانه هایشان می گذارند و کارشناسانشان را دور آن می چینند. فیروز برای آنها فرصتی است تا نشان دهند به بقیه که تا چه حد به قانون و پلیس و دولت نیاز مبرم دارند تا شر فیروز(جانی و مرتد)، گریبان شان را نگیرد. هیچ دولتی پس از همدستی اش در خلق یک تراژدی خود را حلقه آویز نمی کند. تراژدی فیروز نشان می دهد که قانون شکنی ها همبسته قوانین هستند. فیروز برای همیشه در درون این تراژدی می ماند و به آن وفادار است، اما دولت همچون «مده آ » پس از کشتن فرزندان با جادویی سحرانگیز، سوار بر ارابه ای که دو اژدهای بالدار آن را می کشند بر فراز آسمانها پرواز کرده و می گریزد.
مکانیزم های حذف و ماهیت دولت چنان قدرتمند است که هر نوع ساز وکار «رستگاری» را در خود می تواند هضم کند. یکی از اصول محوری بهائیت – مجموعه اعتقاداتی که فیروز را به دیگری تبدیل کرد- وحدت انسان هاست. در بهائیت، همه انسان ها به سبب اینکه تجلی خداوندند با یکدیگر در وحدت هستند. با اطاعت از خداوند و به رسمیت شناختن وی و خدمت به خلق خدا و عابدان درگاهش و همچنین تمرینات روحی می‌توان در دیدگاه بهائیت، روح را به خداوند نزدیک کرد. ابعاد مادی زمان و مکان تنها مولفه‌ای از عوالم بی حد و حصر خداوند محسوب می‌شوند و هدف اصلی آن است که از دنیای مادی بریده و به خداوند نزدیکتر شوند. در این چارچوب، جستجوی حقیقت، محکومیت انواع تبعیض، تعادل و هماهنگی بین مذهب و علم، برابری مرد و زن، نیاز به یک دولت و قوانین جهانی (سازمان ملل) و مذهب به عنوان پناهگاه همه افراد و ملل را بهاء الله به عنوان اصول مهم آئین بهائی معرفی می‌کند.
فیروز یک بهایی است. او فرزندش را کشت و سال ها با همسرش بدترین رفتارها را داشت. گویا مذهبی که قرار بود پناهگاه او باشد، در درون مناسبات واقعی تنها بانی رنجش شد. اینجا مساله این نیست که یک نظام رستگاری و معنوی را با یکی از معتقدانش داوری کنیم، مساله این است که به هیچ نظام رستگاری در برابر واقعیت دولت مدرن (سیستم) نمی توان چندان امیدی بست حتی اگر دینی باشد که خود را با نظم مدرن هماهنگ می بیند. دیدیم که چگونه فیروز را قوانین کمیساریای عالی پناهندگی سازمان ملل، تحقیر کرد. او حتی نتوانست با خانواده خود وحدتی داشته باشد ودر پرده آخر، حتی با خودش. فیروز نمونه ای است از فانتزی شدن رستگاری الهی. رستگاری واقعی در صف های ویزای جلوی سفارتخانه ها و جیره ماهیانه پناهندگی و ثبت نام خرید قباله اتومبیل و سالن های کنکور سراسری متجلی است. خدا بازی را تماما به دولت باخته است. بهاالله فکر می کرد که دینی می تواند بیاورد که با هماهنگی با جهان جدید، خدا را نجات دهد. اگر قرار باشد مسیح باز گردد، تنها با تنش در وضعیت موجود و نه هماهنگی با آن می توان به ایده نجات امید داشت.

هیفا

هیفا توانست از دست دولت در ایران فرار کند و به ترکیه بیاید اما هیچگاه نتوانست از دست فیروز خود را خلاص کند. او تا ساعت های آخر علاوه بر تمامی سرکوب ها رنجی اضافه را بر دوش می کشید: خانواده. دامنه های قدرتمند سرکوب دولتی، فیروز را نیز حتی در خود ادغام و او را به کارگزار خویش تبدیل کرد. نکته اینجاست که هیفا در درون اردوگاه نیز کتک می خورد.
فیروز در درون مناسبات ماندگار فرهنگی (که همچون بنفشه ها توانست با خود ببرد هرکجا که خواست) بار سنگین حذف هایش را بر بدن و زندگی هیفا حک می کرد. همچون سربازانی که دوره سخت آموزشی خود را با نوشتن یادگاری بر روی تنه درختان چنار پادگان ها ثبت می کنند. معمولا در نظام سلسله مراتب شکنجه، زن ها آن پایین ترها اند.
موضوع اما تنها در این سطح نیست. یکی از مکانیزم های مرسوم برای زنان تحت شکنجه این است که دربرابر سرکوب های خانگی، فرزندان را برای خود می کنند. در واقع مکانیزم دفاعی آنها این است که شکاف های موجود در زندگی زناشویی را با فرزندشان پُر می کنند. این یارگیری تحت لوای «اسطوره مادر» فرزند را از نظر عاطفی هر چه بیشتر از پدرش جدا می سازد. در اینجا فرزند به تنها «وسیله» قدرت زن تبدیل می شود؛ و پدر، خود را شکست خورده می بیند. اتفاقی که در اینجا رخ می دهد چیزی نیست جز جدایی عاطفی کودک از پدر با وسیله شدن اش و یا به تعبیری حذف پدر از خانواده. در این وضعیت است که مدام فرزندان در خطر گروگان گیری پدر در نزاع های خانوادگی قرار می گیرند. تحقیقات اجتماعی نشان می دهد حجم بالایی از تن دادن زن ها به شرایط ناهنجار زندگی زناشویی به این سبب است که فرزندانشان به محض مطرح شدن خواست طلاق توسط آنها در معرض گروگان گیری پدرانشان قرار می گیرند: «اگر طلاق بگیریم بچه پیش من می ماند». منطق گروگان گیری این است که فرد، چیزی را از دیگری در ازای مطالبه اش گروگان می گیرد. هیچگاه فردی چیزی از خود را گروگان نمی گیرد. کنش پدر در تهدید زن از طریق فرزندان نشان از شکافی عمیق بین کودک و پدر است؛ شکافی که زن در ایجاد آن نقش قابل توجهی داشته است.
این مکانیزم دفاعی زن، باعث تداوم سلسله مراتب حذف و سرکوب به کودک می شود. در اینجا باید کودک باری را بر دوش بکشد که هیچ نقشی در تولید آن نداشته است. گویی مادرش در ادامه منطق قبلی، بخشی از سرکوب ها را به او محول کرده است. به سبب کم بودن اطلاعات درباره این بخش از داستان فیروز وهیفا بدون اینکه بخواهیم از آنها به عنوان مصداق این مساله نام ببریم، اما نشانه هایی وجود دارد که به سبک کارآگاهان شاید بتوانیم به سرنخ ها نزدیک تر شویم. گروگان گیری فرناز توسط پدرش می تواند یکی از این سرنخ های تداوم سرکوب تا فرناز باشد. یادمان نرود که از دل تمام این دستگاه ها فرناز است که حادِّقربانی بوده است. هیفا گفته است که فیروز مدام تهدید می کرده که او و فرناز را می کشد. سوال اینجاست که چرا فرناز؟ در سرایت شکنجه به فرناز چه نیروهایی موثربوده اند؟

فرناز

مادرش خواسته جنازه اش را به جایی دیگر ببرد. او می خواهد حداقل تن مرده فرزندش را از قوانین نابرابر نجات دهد. او دوگزینه را پیش رو گذاشته است: جایی که فرناز خردسالی اش را در آنجا سپری کرده یا جایی که قرار بود آینده درخشانی را برای خود بسازد. پس تن بی جان فرناز دو دسته را به گونه ای همزمان نمایندگی می کند: آنها که پس از سال ها دوری می خواهند به خانه برگردند و آنهایی که برای فردایی بهتر به فرار از خانه می اندیشند. اینها بر روی جنازه فرناز به هم رسیده اند.

یادمان باشد...

مردان قبیله سرخ پوست درایالات متحده آمریکای از رییس جدید می پرسن: آیا زمستان سختی در پیش است؟
رییس جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا امسال زمستون سردی در پیشه؟»
پاسخ: «اینطور به نظر میاد»، پس رییس به مردان قبیله دستور میده که بیشتر هیزم جمع کنند و برای اینکه مطمئن بشه یه بار دیگه به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «شما نظرقبلی تون رو تایید می کنید؟»
پاسخ: «صد در صد»، رییس به همه افراد قبیله دستور میده که تمام توانشون رو برای جمع آوری هیزم بیشتر جمع کنند. بعد دوباره به سازمان هواشناسی زنگ میزنه: «آقا شما مطمئنید که امسال زمستان سردی در پیشه؟»
پاسخ: بگذار اینطوری بگم؛ سردترین زمستان در تاریخ معاصر!!!...
رییس: از کجا می دونید؟
پاسخ : چون سرخ پوست ها دیوانه وار دارن هیزم جمع می کنن!!
خیلی وقتها ما خودمان مسبب وقایع اطرافمان هستیم ..
حالا بنظر شما دلار باز هم گرون میشه ؟

نجات دهیم!

روز شنبه انسانی دیگر جان خود را از دست می دهد. مرگی دیگر در کنار ۲ جان باخته پیشین. مسعود پویان، معلم خوزستانی که دررشت زندگی می کند به اتهام قتل عمد شنبه صبح به دار آویخته می شود. ماجرا از این قرار است که عصبانیت آنی این معلم در تابستان ۸۶ واقعه تلخی را رقم زد که دو نفر کشته شدند و نفر سوم را در آستانه مرگ قرار داد. طبق عبارات صریح رای دادگاه، یکی از مقتولان به دلیل اختلافاتی که با مسعود پویان، فوق لیسانس جامعه شناسی و دبیر خوزستانی ساکن رشت داشته به همراه دو پسرش از طبقه سوم خانه به طبقه دوم آمده و با وی درگیر شده اند. این درگیری به داخل خانه پویان کشیده شده است، در حالی که همسر او در حمام بوده و نمی توانسته مانع درگیری شود. پویان برای مقابله با آنها به کارد آشپزخانه پناه برده و دو نفر از آنها، هرکدام یک ضربه خورده اند که این ضربه به نقاط حساس یعنی ریه یکی و قلب دیگری اصابت کرده و بلافاصله درگذشته اند.

به گزارش قانون، دادگاه، قتل یکی از آنها را که جسدش داخل خانه افتاده مصداق دفاع مشروع و قتل دیگری را به دلیل اینکه جسد او در پاگرد ورودی افتاده قتل عمد و موجب قصاص می داند.

پس از طی تشریفات قانونی و با گذشت هفت سال از این اتفاق، اکنون پویان در آستانه قصاص قرار دارد. وی پدر و مادر ندارد، بستگانش ساکن خوزستان هستند و همسرش درگیر اداره زندگی و فرزندان بوده و کسی از بستگان برای جلب رضایت از تنها ولی دم اقدام نکرده است.

اکنون معلمان تهران و رشت که خبر اعدام قریب الوقوع او را شنیده اند و او را به خوشنامی در آموزش وپرورش می شناسند نگران و برای جلب رضایت و بخشش از سوی ولی دم فعال شده اند. آنها در نامه دیگری به خانواده مقتول، آورده اند: «اکنون پس از سال ها پیگیری قضایی پرونده و تشکیل جلسات متعدد دادگاه، حکم قصاص آقای مسعود پویان راد در دستان شماست.

سال ها قبل و تنها در لحظاتی چند، خواسته و ناخواسته، او جان عزیزانتان را ستاند و اینک شما براساس حکم قانونی قادرید که تنها در چند لحظه، چشم در چشم او دوخته و با دستان خود، طناب دار بر گردنش انداخته، جان او را بستانید و مهر پایان بر زندگانی او بزنید.»

در ادامه نامه این معلمان آمده است: «می توانید در تاریک و روشن سحرگاهی سرد، طناب دار بر گردنش انداخته و آنگاه پاهای لرزانش را در هوا نظاره گر باشید تا آب سردی بر شعله افروخته انتقام در قلب سوگوار شما باشد یا می توانید با کرامت و بزرگواری از حق بی چون و چرای خود که قانون و شرع به شما داده، به فرمان الهی که عفو و گذشت را بر قصاص ترجیح داده است از خون مسعود پویان بگذرید و از گذشت خود، مشعل افروخته کرامت را فروزان سازید.»

در پایان یادآوری شده است: «با انتخاب راه نخست، شاید کسی شما را سرزنش نکند اما این انتخاب پایان راه است؛ اما انتخاب راه دیگر، نه تنها پایان نیست که آغاز راه است. راهی که هدایت گر فرزندان ما و فرزندانِ فرزندان ما خواهد بود.»

لازم به ذکر است شنبه ۱۱آبان ماه، جمعی از معلمان و فرهنگیان رشت جهت همدردی با خانواده مقتولان به محل کار دختر مقتول مراجعه و از خانواده او تقاضای بخشش کردند. روی پلاکاردهای آنان نوشته شده است: «عزیزان، بخشش خود را الگویی بسازید که توسط معلمان به دیگران آموخته شود» و در پارچه نوشته دیگری آمده است: «شما که داغ را می شناسید، با بخشش، روح بزرگ خود را نشان دهید».

تلاش برای جلوگیری از اعدام یک معلم

۳۰۰ معلم آموزش وپرورش تهران و رشت روز یکشنبه طی نامه ای به مقامات رسمی کشور با اشاره به اعدام قریب الوقوع دبیر جامعه شناسی شاغل در آموزش وپرورش رشت درخواست کرده اند اجرای حکم برای رسیدگی دقیق تر و جلب رضایت ولی دم متوقف شود.

در این نامه با اشاره به نظر متفاوت برخی از قضات و همچنین نامه رییس مجلس نهم و نیز امام جمعه رشت به رییس قوه قضاییه، آمده است: «خداوندی که حق قصاص را مقرر داشته بر ترجیح عفو تاکید کرده است.» بر اساس تصمیم اجرای احکام، این معلم جامعه شناسی که «مسعود پویان راد» نام دارد قرار بود در شهر رشت روز پنجشنبه ۱۶آبان به دار آویخته شود که اجرای حکم تا روز شنبه به تعویق افتاد.

امضا کنندگان نامه و نیز تعدادی از نویسندگان و ناشران رشت در نامه های جداگانه دیگری به «آیت الله زین العابدین قربانی» امام جمعه رشت با اشاره به زمان اندکی که تا اجرای حکم قصاص این معلم باقی مانده است و تلاش هایی که برای جلب رضایت از ولی دم صورت گرفته و هنوز ادامه دارد، از وی خواسته اند ضمن تلاش برای کسب رضایت خانواده داغدار از هر طریق قانونی و خداپسندانه جهت تاخیر در اجرای حکم به ویژه رعایت حرمت ماه حرام اقدام کند تا فرصت لازم برای ادامه فعالیت این معلمان فراهم شود.

در گذشته همسر این معلم در نامه ای که جهت پیگیری پرونده نگاشته به برخی ابهامات در این مورد اشاره کرده (نامه در دفتر تحریریه قانون موجود است) و با اشاره به نامه فوق هم امام جمعه رشت که نماینده مردم شهر در مجلس خبرگان رهبری نیز هست و هم دکتر علی لاریجانی، رئیس قوه مقننه در نامه هایی جداگانه به رئیس قوه قضاییه از وی درخواست کرده بودند با توجه به نامه همسر پویان و پیگیری های صورت گرفته و ابهامات موجود در پرونده و با نظر به اهمیت موضوع و اینکه پای جان یک انسان در میان است، رئیس محترم دستگاه قضای کشور از اختیارات ویژه خود استفاده کرده و با اعمال ماده ۱۸ اجرای حکم اعدام را متوقف و پرونده را مجددا بررسی نمایند.

باید تاکیر کرد که بر اساس ماده ۲۹۱ قانون مجازات اسلامی جدید قتل باید بر اساس قصد قبلی باشد تا عمدی محسوب شود. ماده ۲۹۱- جنایت در مورد زیر شبه عمدی محسوب می شود:

الف- هرگاه مرتکب نسبت به مجنیٌ علیه قصد رفتاری را داشته لکن قصد جنایت واقع شده یا نظیر آن را نداشته باشد و از مواردی که مشمول تعریف جنایات عمدی می گردد، نباشد.

با توجه به اینکه بر اساس قانون جدید مجازات اسلامی حکم قصاص به قتلی داده می شود که ثابت شود مجرم با قصد قبلی مرتکب قتل شده است عاجزانه از آیت الله لاریجانی درخواست می کنیم با استفاده از اختیارات خود دستور اعمال ماده ۱۸ را صادر نمایند تا پرونده مجددا بررسی شده و از اجرای حکم اعدام این معلم جلوگیری شود.


مادرها

به سلامتیه همه مامانایی که هر وقت صداشون می کنیم میگن : جانم ! و هر وقت صدامون میکنن ، میگیم: چیه ؟ ها . . . ؟! یک مادر می تواند ۱۰ فرزندش را نگهداری کند ، اما ۱۰ فرزند نمی توانند یک مادر... را نگه دارند ! به سلامتی همه مادر ها . . . به افتخار همه ی مادر های مهربان و دلسوز ، جوانی هایت را با بچگی هایم پیر کردم مرا ببخش ، مادر ، ای تمام هستی من ! سلامتی همه مادر ها . . . به سلامتی مادر بخاطر اینکه همیشه از غمهامون شنید اما هیچوقت از غمهاش نگفت . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله ای راه رفتنو یاد بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! سلامتی مادر وقتی غذا سر سفره کم بیاد ، اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه . . . به سلامتی مادر چون اگه خورشید نباشه میشه گذرون کرد اما بدون حضور مادر زندگی یه لحظه هم معنی نداره ، به سلامتی همه مادرا . . . به سلامتی اونی که وقتی از مدرسه می اومدم خونه ، میگفت از صبح تا حالا برات ۱۰۰۰ تا صلوات فرستادم تا امتحان تو ۲۰ بشی . . . به سلامتی مادر واسه اینکه دیوارش از همه کوتاهتره . . . ! به سلامتی مادر بخاطر اینکه از سلامتیش برای سلامتی بچه هاش همیشه گذشته . . . ادعای عشق میکنیم و فراموش کرده ایم رنگ چشم های مادرمان را ! به سلامتیشون

تیتر1

" سیلی به صورت ِ دختران ِ نخست‌وزیرِ امام. " تیتر ِ فاجعه‌ای بود که چند روز پیش وبسایت کلمه برای انتشار خبر ضرب و شتم نرگس و زهرا موسوی در مقابل پدر و مادرشان به کار برد. می‌گویم فاجعه به این دلیل که در این ترکیب اضافی، سایه سنگین دو مرد بر سر دو زن سنگینی می‌کند، نخست‌وزیر امام (پدر نرگس و زهرا، میرحسین موسوی) و خود امام (روح‌الله خمینی). این ترکیب اضافی به زعم خودش از وقوع 'فاجعه‌ای' خبر می‌دهد که فجیع بودنش نه به خاطر ضرب و شتم دو زن، بلکه به خاطر نسبت آن‌ها با قدرت و ساختار مردانه‌ایست که ظاهرا قرار است به وضعیت و موقعیت آن‌ دو زن معنا دهد. گویی بزرگی فاجعه‌ از نظر کسی یا کسانی که این تیتر را انتخاب کرده‌اند، به دلیل این نسبت‌های نسبی و سببی بوده است. کوچکترین نامی از نرگس و زهرا در این تیتر برده نشده است. نرگس موسوی، در صفحه فیس‌بوک خودش، آن هم با اسم مستعار خبر را منتشر کرد و ساعتی بعد هویتش تحت سایه دو نام محو شد. این اولین بار نیست که چنین اتفاقی می‌افتد، آخرین بار هم نخواهد بود. خوشمان بیاید یا نیاید، خیلی از همین ماها ه...م دم به دم چنین تیترهایی می‌دهیم و در بازتولیدشان موثریم. هنوز یک ساعت نگذشته بود که سربداران اسلام و انقلاب، از خلخال پای زن یهودی گرفته تا پهلوی شکسته یاس کبود و همسر علی و دختر محمد و نور چشمی نخست وزیر و غیره و ذلک برای گرم کردن مجلس روضه‌خوانی استفاده کردند تا عمق فاجعه را به سمع و نظر ملت برسانند. تیتر وبسایت کلمه هم گل سرسبد همه این‌ها بود که مثلا تلاش کرد با برقراری آن نسبت‌های نسبی و سببی عمق فاجعه را معلوم کند در حالی که عمق فاجعه آن‌جاست که در چنین مواقعی، زنان محذوفان همیشگی‌اند. چه به قدرت وصل و مربوط باشند چه نباشند. نرگس و زهرا موسوی همان قدر در چنین تیترهایی محذوفند که زنان زندانی گمنام و حتی شناخته شده‌ای که نسبتی با هیچ سیاستمدار قدرتمندی هم نداشته‌اند و دقیقا به همین شکل، مورد تعرض قرار می‌گیرند و هیچ وبسایتی از مورد آزار قرار گرفتنشان تیتر نمی‌سازد. این وسط انگار، نگرانی از متزلزل شدن وضعیت نخست‌وزیر امام و از آن مهم‌تر و حیاتی‌تر خود امام و انقلاب بیشتر است تا رنجی که یک زن جدای از ارتباطات فامیلی‌اش، می‌برد. در این تیتر اول امام است که قربانیست، بعد نخست‌وزیر امام و بعد آن دختران و این دقیقا خودِ فاجعه است. 

 

فاطمه شمس