گالوپ: ایران دومین کشور غمگین جهان است
چرا احساس شادی نمی کنیم؟
نظرسنجی موسسه گالوپ میگوید که ایرانیان دومین مردم ناشاد در دنیا هستند.
...بنا به گزارش منتشر شده از این نظرسنجی، عراق نخستین کشور جهان در این فهرست است.
بعد از عراق و ایران، کشورهای مصر، یونان و سوریه قرار دارند.
موسسه گالوپ این نظرسنجی را در ۱۳۸ کشور جهان در سال ۲۰۱۳ انجام داده است.
در این نظرسنجی از افراد پرسیده بودند آیا در روز قبل از نظرسنجی آنها احساس عصبانیت زیاد، فشار روحی، غم، درد جسمی و نگرانی داشتهاند یا نه.
جوابهای مثبت به این سوالها را با هم جمع کردهاند و از روی آن نتیجه گرفتهاند که مردم کدام کشورها بیشتر از بقیه ناشاد هستند.
گالوپ در خبری که از این نظرسنجی منتشر کرده، به ایرانیان “حق” داده تا احساس شادی نکنند.
گالوپ از “بیکاری، نرخ بالای تورم و تحریمهای جهانی” به عنوان دلایلی نام برده که از نظر این موسسه میتواند در احساس نکردن شادی مردم ایران موثر بوده باشند.
منبع: بی بی سی فارسی
مارک زوکربرگ، موسس فیس بوک، در دادگاهی ست که بر علیه او و شرکتش تشکیل شده است)
وکیل: آقای زوکربرگ، حواستون به من هست؟
مارک زوکربرگ: نه!
وکیل: شما فکر میکنین من مستحق این بی توجهی شما هستم؟
مارک زوکربرگ: بله؟...
وکیل: آیا شما فکر میکنین که من مستحق این بی توجهی شما هستم؟
مارک زوکربرگ: من مجبور بودم قبل از اینکه این دادگاه شروع بشه سوگند یاد کنم که فقط حقیقت رو میگم و اصلا دلم نمی خواد سوگند خودم رو بشکونم. در نتیجه من از نظر قانونی مجبور هستم که به سئوال شما جواب «بله» بدم.
وکیل: بسیار خب. پس شما فکر میکنین که من مستحق این بی توجهی شما هستم.
مارک زوکربرگ: اون چیزی که من بهش فکر می کنم اینه که موکلین شما میخوان برای اینکه بلندقد بنظر بیان، بیان روی شونه های من بشینن. اینا این حق رو دارن که شانس خودشون رو امتحان کنن، اما هیچ الزامی وجود نداره که من اینجا بشینم و به دروغهای شما گوش کنم. فقط یه بخشی از حواس من به شماست، یه بخش خیلی خیلی کوچیک. تمام حواس من به اینه که برگردم به دفتر فیس بوک، جایی که من و همکارام کارایی میکنیم که هیچ کس توی این اتاق، از جمله و مخصوصا موکلین شما، چه از لحاظ عقل و شعور، چه از لحاظ خلاقیت، توان انجامش رو ندارن. (کمی مکث می کند) تونستم جواب سئوال مودبانهء شما رو محترنامه و با دقت کافی بدم؟؟
با وحیدهای یامین پورها
قصه ای به بهانهٔ فاحشه خوانیهای این روزهایشان
ده سال و بیشتر از آن عصر پاییزی گذشته است. کنار رودخانهٔ جاجرود بودم. شلوار شش جیب آمریکایی پوشیده بودم. مادرم از لبنان برایم خریده بود. هوا را دود سفید گرفته بود. سوارانی بر اسب هاشان تیز میتاختند. باد میآمد و موهایم بلند بود. نمیدانستم این باد دارد فرفرهٔ روزگار را چرخ میزند. اگر میدانستم به بغل دستیام میگفتم. بغل دستیام هم نمیدانست روزگار چرخ میخورد. بغل دستیام لبنان بود. کنار ساحل قدم میزد.... با هم کنار رودخانهٔ جاجرود قدم میزدیم. من یک شلوار شش جیب آمریکایی پوشیده بودم. بعدها آخوند شدم. یک روز لب ساحل خزر با شلوارک قدم زدم. یک آخوند دیگر لب ساحل دریاهای لبنان با شلوارک قدم زده بود. بغل دستیام نمیدانست روزگار چرخ میخورد. خدا روی کوه، کنار مجسمهٔ مریم نشسته بود و فرفرهٔ روزگار ما را فوت میکرد. من لب ساحل خزر، کنار رودخانهٔ جاجرود، فکر میکردم نسیم میآید. من یک صبح بهاری توی دماوند، زیر سایهٔ خنک درخت گیلاس نشسته بودم. پیرمردی که روبرویم بود میگفت خودتان را گرفتار سنتهای خدا نکنید. ما گرفتار سنتهای خدا شدیم.
من یک بچه طلبه بودم. بغل دستیام محمد نوری زاد بود. کنار رودخانهٔ جاجرود چهل سرباز را میساخت. آخوندی که در لبنان با شلوارک کنار ساحل قدم زده بود محمد علی ابطحی بود. نوری زاد از این قدم زدن، از این شلوارک، از این ساحل، از این آخوند فیلم داشت. آبرویش را برد. با هم کنار رودخانهٔ جاجرود قدم میزدیم که تهدیدش کرد. پشت تلفن. تحقیرش کرد. به مقدساتش، به سید و مولا و آقایش توهین کرده بود. باید چنین تاوانی پرداخت میکرد. از هم که جدا شدیم متنش را نوشت. داد به رسانهها. آبروی آخوند را برد.
خدا فوت کرد. چرخ زمانه برگشت. سهل تر از فرفره ای که چرخ میخورد. از خدا بی خبرانی دیگر یک روز فیلمهای خصوصی خانوادهاش را آشکار کردند. یک روز برایش زنهای صیغه ای ساختند. یک روز خبر تجاوزش به دخترش را ساختند و پرداختند و دست به دست چرخاندند. یک روز از دل آن تجاوز جنین بیرون آوردند. یک شب هم شمارهٔ او و خانوادهاش را دادند به سایتهای فروش و تبلیغ فحشا. من در این تمام این یک روزها پیش از آنکه دست سیاه و آلودهٔ جریانات قدرت را ببینم، جاجرود را میدیدم، دودهای سفید را، اسب هایی را که تیز می تاختند، برگ ریزان درختان را، و نسیمی را که فوت خدا بود.
آقای یامین پور!
و آقایان و خانمهای یامین پورها!
خدا ترس دارد. بترسید.
همین
درخواست پرویز پرستویی از مردم ایران: به فکر سربازان گروگان گرفته شده باشید / آن همه آدم به احمدینژاد رای دادند که بعد هشت سال عذاب بکشند...
______________________________
پرویز پرستویی میگوید دردناک است که از میان هفتاد میلیون نفر هنوز ۲۰۰ هزار نفر بیانیه حمایت از مرزبانان ایرانی را امضا کردهاند.
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، پرویز پرستویی بازیگر سینما با گفتن این جمله و تبریک به سال نو به مردم ایران از انتظارش برای جمعآوری امضاء در کمپین حمایت از سربازان اسیر ایرانی میگوید.
این نخستین باری نیست که پرویز پرستویی، پیگیر یک موضوع ملی است. پیش از این نیز او بارها و بارها در پی روز اتفاقات و حوادث ملی، آستینهایش را بالا زده تا گرهی از کار گشوده شود.
حالا هم نوبت مرزبانان اسیر ایرانی است که دوباره این بازیگر کهنهکار را به روی صحنه بیاورد. چند روز پیش هنرمندان در بیانیهای حمایت خود را از مرزبانان اسیر ایرانی اعلام کردند و بنا شد که با راه انداختن یک کمپین، و جمعآوری یک میلیون امضای ایرانیان، سازمان ملل مستقیما وارد ماجرا شود.
این بیانیه که برای امضای روی سایت موزه صلح تهران قرار داده شده اما تا به حال توانسته فقط ۲۰۰ هزار امضا جمع کند.
پرستویی میگوید: «سال نو را به مردم ایران تبریک میگویم و امیدوارم سالی پربار و پربرکت داشته باشند اما یادشان باشد که این آرامش به یمن حضور همین سربازان مرزی است که بیجیره و مواجب از مرزهای کشور دفاع میکنند.»
هنوز آن رایی که باید تامین شود، تامین نشده. نماینده سازمان ملل هفته آینده به ایران میآید و قرار است این امضاها توسط او به سازمان ملل ارجاع شود تا این سازمان هم وارد عمل شود.
پرستویی میگوید: «از قول من به مردم بگویید بهرحال شب عید است. همه در کوچه و بازار دنبال رخت و لباس برای بچههایمان هستیم. سربازهایمان به مرخصی میآیند ولی ۵ سرباز ما در وضعیت نامعلومی به سر میبرند.»
پرویز پرستویی به همراه هنرمندان، اهالی فرهنگ و رسانه و ورزشکاران، تنها به یک میلیون رای نیاز دارند: «بیش از ۷۰ میلیون نفر ایرانی هستیم، از بین این همه ما تنها به یک میلیون امضا نیاز داریم که صحت اقامه دعوی خود را ثابت کنیم. من از مردم خواهش میکنم، شب عیدی، به یاد بیگناهترین افراد این جامعه باشند.»
او ادامه میدهد: «اگر این سربازها جزو نیروی انتظامی، نظامیِ و … بودند یا مثلا دیپلمات بودند میتوانستیم وظیفه پیگیری کارشان را به خود آن نهاد مربوط بدانیم ولی اینها سربازند. سرباز همین آب و خاک. میتوانستند از خانواده من باشند یا خانواده شما.»
پرستویی منتظر آن خیزش ملی است که گاهی اوقات در مردم ایران بروز پیدا میکند: «آن همه آدم به احمدینژاد رای دادند که بعد هشت سال عذاب بکشند. بعد از آن ما هرگز تصور نمیکردیم مردم برای رای دادن از خانههایشان بیرون بیایند ولی غیرت مردمی و غرور ملی که جریحهدار شده بود کاری کرد که مردم برای سرنوشت مملکت یک بار دیگر به پای صندوقهای رای بیایند. حالا در این دولت تدبیر و امید، یادتان باشد که ۵ نفر از این هفتاد و اندی میلیون نفر در اسارت ایادی ریگی در پاکستان به سر میبرند. پس این ملت ایران کجایند؟»
او همچنین میگوید: «در این شب عید که همه مشغول خریدن هفتسین و چیدن آن و ۱۳ روز تعطیلییی هستند که در طولش تازه باید با سیلی صورت خود را سرخ نگه دارند، کمی هم به یاد آن سربازان بینام و بیتوقعی باشند که نه حقوقی داشتند نه تامینی، و فقط برای انجام وظیفه و پاسداری از مرزهای ایران به چنین روزی افتادند.»
همه شما میتوانید برای پیوستن به این کمپین و امضای بیانیه حمایت از مرزبانان ایرانی، به سایت موزه صلح تهران به آدرس ttp://www.tehranpeacemuseum.org/index.php/fa/ بروید و در این کار خیر شرکت کنید.
کمپین درخواست از هنرمندان برای شکستن سکوت
۲۱ اسفند, ۱۳۹۲
http://www.petitions24.com/free_iranian_soldiers
بچه ها خواهشا برید این لینک و رای بدید فقط تا امشب وقت داریم برای ازادی 5سربازززز
در متن زیر تعاریف و تصورات چند کودک را از عشق میخوانید، مواظب باشید که شانههایتان سخت تکان خواهد خورد!
تعدادى از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى ٤ تا ٨ ساله پرسیدند که:
"عشق یعنى چه؟"
پاسخ هایى که دریافت شد عمیقتر و جامعتر از حدّ تصوّر هر کس بود. در اینجا بعضى از این پاسخ را براى شما میآوریم:
• عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (تامى، ٦ ساله)
• وقتى یک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا می کند متفاوت است. شما میدانید که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد. )بیلى، ٤ ساله(
• عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر میزند و یک پسر به صورتش ادوکلن میزند و با هم بیرون میروند و همدیگر را بو میکنند. )کارل، ٥ ساله(
• عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران میروید و بیشتر سیب زمینى سرخ کردههایتان را به یکنفر می دهید بدون آنکه او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد.)کریس، ٦ ساله(
• عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را میچشد تا مطمئن شود که مزهاش خوب است. )دنى، ٧ ساله(
• عشق هنگامى است که دو نفر همیشه همدیگر را میبوسند و وقتى از بوسیدن خسته شدند، هنوز میخواهند در کنار هم باشند و با هم بیشتر حرف بزنند. مامان و باباى من اینجورى هستند.)امیلى، ٨ ساله(
• اگر میخواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان میآید شروع کنید.)نیکا، ٦ ساله(
-ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم-
• عشق هنگامى است که به یکنفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد)نوئل، ٧ ساله(
•هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمیتوانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند. بنابراین، پدربزرگم همیشه این کار را براى او میکرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق(ربکا، ٨ ساله(
• عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد. )الین، ٥ ساله(
• هنگامى که شما عاشق یکنفر باشید، مژههایتان بالا و پائین میرود و ستارههاى کوچک از بین آنها خارج میشود.)کارن، ٧ ساله)(
• شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد. اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند.)جسیکا، ٨ ساله(
و سرانجام ... برنده ما یک پسر چهارساله بود که پیرمرد همسایهشان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گریه کردن پیرمرد را دید، به حیاط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسید به مرد همسایه چه گفتی؟ پسرک گفت: "هیچى، فقط کمکش کردم که گریه کند"