کاش

کاش همه نگاه ها برای فهمیدن بود…
• کاش همه دست ها برای گرفتن بود…
• کاش همه ی دوست داشتن ها برای واقعآ خواستن بود…
• کاش همه با هم بودن ها برای فرار از تنهایی نبود…
• کاش همه احساس ها برای خرج کردن بود…
• کاش همه دوستت دارم ها برای واقعآ دوست داشتن بود…
• کاش همه شکست ها برای کسب تجربه بود…
• کاش همه ترسیدن ها برای مصلحت بود…
• کاش همه دروغ ها برای از خود گذشتگی بود…
• کاش همه چراها برای دانستن بود…
• کاش همه باورها از روی شناختن بود…
• کاش همه دل ها برای کسی خانه بود…
• کاش همه گریه ها برای شکستن بود…
• کاش همه تنهایی ها با میل شخصی بود…
• کاش همه بی خیال بودن ها برای فراموش کردن نبود…
• کاش همه فراموش کردن ها برای از بین بردن کینه بود…
• کاش همه نداشتن ها دلیلش نخواستن بود…
• کاش همه غصه ها برای محدودیت بود…
• کاش از این همه دعاها یکی بدون داشتن نیاز بود…
• کاش همه دوریها از روی اجبار بود…
• و کاش همه این ای کاش ها برای زیاده خواستن بود

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با
هم مسابقه ی دو بدند.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود.
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند…
و مسابقه شروع شد….
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی
بتوانند به نوک برج برسند.
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
“اوه,عجب کار مشکلی!!”
“اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.”
یا:
“هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه!”
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند…
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند…
جمعیت هنوز ادامه می داد,”خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه!”
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر….
این یکی نمی خواست منصرف بشه!
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه
کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید!
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو
انجام داده؟
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا
کرده؟
و مشخص شد که…
برنده ی مسابقه کر بوده!!!
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که:
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید… چون
اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند–چیز هایی که
از ته دلتون آرزوشون رو دارید!
هیشه به قدرت کلمات فکر کنید.
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره
پس: همیشه….
مثبت فکر کنید!
و بالاتر از اون
کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید
رسید!
و هیشه باور داشته باشید:
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

انسان های بزرگ دو دل دارند: دلی که درد می کشد و پنهان است ، دلی که میخندد و آشکار است.

هیچ وقت نگو وقت نداری. به تو همان مقدار زمان داده شده که به هلن کلر ، لئوناردو داوینچی ، توماس جفرسون و آلبرت انیشتین.

هیچ صیادی از جویی حقیر که به گودالی می ریزد مروارید ی صید نخواهد کرد.(فروغ فرخزاد)

همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد (جان لوییس)

عشق مانند نواختن پیانو است. ابتدا باید نواختن را بر اساس قواعد یاد بگیری، سپس قواعد را فراموش کنی و با قلبت بنوازی.

هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است.

دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم. (چارلی چاپلین) ‏

اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

عشق در لحظه پدید می آید. دوست داشتن در امتداد زمان. و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

یکی از شاگردان سقراط وی را پرسید: زچه رو هرگزت اندوهگین ندیده ام؟ گفت از آن رو که چیزی را مالک نیستم که عدمش اندوهگینم کند.

راه دوست داشتن هر چیز درک این واقعیت است که امکان دارد از دست برود.

زندگی هدیه خداست به تو، طرز زندگی کردن تو هدیه توست به خدا.

انسانی که در نبرد زندگی می خندد قابل ستایش است.

دنیا دو روز است. آن روز که با تو نیست صبور باش وآن روز که با توست مغرور نباش زیرا هر دو پایان پذیر است.

ذهن انسان احمق مانند مردمک چشم است؟؟؟هر چقدر بیشتر نور بتابانی …تنگ تر می شود!!!

خیلی جالبه : از سوسک می ترسیم…از له کردن شخصیت دیگران مثل سوسک نمی ترسیم.
از عنکبوت می ترسیم…از اینکه تمام زندگیمون تار عنکبوت ببندد نمی ترسیم.
از شکستن لیوان می ترسیم……….از شکستن دل آدمها نمی ترسیم.
از اینکه بهمون خیانت کنند می ترسیم………… . .از خیانت به دیگران نمی ترسیم.

گاهی اوقات، برای فرار از تمامی کلیشه ها، آنقدر بر خلاف جهت حرکت می کنیم، که خود کلیشه می شویم.

تبسم بدون اینکه دهنده اش را فقیر کند گیرنده اش را ثروتمند می کند

گاهی

گاهی گمان نمی کنی ولی می شود…
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود…
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است ….
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود….
گاهی گدای گدایی و بخت با تو نیست …
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…….

ارامش!

پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند

به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ،

رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ،

رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.

در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند ،

در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت ،

پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ،

که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود.

آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.

این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت.

اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید .

آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :

” آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ،

چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است

نخند.

به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را می‌چیند و به تو می‌گوید، ارباب نخند!
به پسرکی که آدامس می‌فروشد و تو هرگز نمی‌خری نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می‌رود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده نخند!
به دستان پدرت،
به جارو کردن مادرت،
به همسایه‌ای که هر صبح نان سنگگ می‌گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس،
به رفتگری که در گرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده آژانسی که چرت می‌زند،
به پلیسی که سر چهارراه با کلاه صورتش را باد می‌زند،
به دختری که به تو لبخند می‌زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می‌رود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه‌ها جار می‌زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می‌ریزد،
به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوار تاکسی می‌شود و بلند سلام می‌گوید،
به فروشنده‌ای که به جای پول خرد به تو آدامس می‌دهد،
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه و سبزی،
به هول شدن همکلاسی‌ات پای تخته،
به مردی که در بانک از تو می‌خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی،…

… نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین چیزهای نابجای آدمهایی بخندی که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند، آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده‌ای همه چیز و همه کسند، آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می‌کنند، بار می‌برند، بی خوابی می‌کشند، کهنه می‌پوشند، جار می‌زنند، سرما و گرما می‌کشند و گاهی خجالت هم می‌کشند، … خیلی ساده … نخند …
دوست من! هرگز به آدمها نخند، خدا به این جسارت تو نمی خندد. اخم می‌کند.

گذشته...

گذشت دیگر آن زمان که فقط یک بار از دنیا می رفتیم
حالا یک بار از شهر می رویم…
یک بار از دیار…
یک بار از یاد…
یک بار از دل…
و یک بار از دست…

حواستان باشد!

کشتن گنجشک ها ، کرکس ها را ادب نمی کند !

۰.۰

به شدت خوابم میاد خیلی!با اینکه عصری خوابیدم ولی پشت سر هم خمیازه .... 

واااااایییییییی! 

دلم میخواست میتونستم یه مدرسه ای تدریس کنم راهنمایی یا دبیرستان! 

خب دلم میخواست دیگه!

۰

سرم در حد بنز درد میکرد امروز رفتم دوتا امپول زد که هنوزم دردش مانده !امروز تمامش منتظر بودم منتظر خیال باطل۶۸ثانیه ای! 

یادم بماند که امروز همه اش منتظر ...بببببببببببببببببودم