ترجیح میدم تیمی قهرمان جام جهانی شه که مردمش تا صبح قهرمانی بنوشند و بکشند و لاین کنند و بزنند و برقصند تا تیمی که مردمش بعد از قهرمانی دست میزنند و مسواک میکنند و میخوابند که صبح اول وقت اداره باشند
حالم به هم میخورد از این فوتبال منظم مزخرف بیاحساستان. شما روح فوتبال را کشتهاید. یک مشت ربات از پیش برنامهریزی شده که تکنیک، خلاقیت و فردیت را از فوتبال گرفتهاید و فوتبال را از شور و حال تهی کردهاید. حس وقتی را دارم که فریتز کاسپارف را برد و از آن پس هیچ انسانی نتوانست از پس کامپیوتر، از پس ماشین برآید. این خشم را در سینهام نگه خواهم داشت.
این کمال بیانصافی دوستان (که چه عرض کنم) است که جزئیترین موفقیتهای آدم را در یک جمله خلاصه میکنند: "دختری دیگه." اخیرا که از دهانِ دوستان ِ مدعی روشنفکری... هم این را فراوان میشنوم. دختری دیگه، لایکت میکنن. دختری دیگه، نویسندههای جدی به این خاطر میخوننت. یعنی بنده (و دوستان ِ زن ِ دیگرم) همه در حد یک بدن برای ارضاء آقایان تقلیل یافتهایم. هر چه بکوشیم هم رهایی وجود ندارد. مگر آنکه احتمالا تصمیم بگیریم زندگی جنسی خود را یکسره ندید بگیریم و در اماکن عمومی منجمله فیسبوک عکس از در و دیوار و درخت و فروغ فرخزاد بگذاریم جای خودمان. برای کسانی که اینطور فکر میکنند ما نه نویسنده میشویم نه شاعر نه پزشک نه هیچچیز درجه یک دیگری. ما یک چیز هستیم: بدنی برای ارضاء مردان. هر ویژگی دیگری بعد از این است. و بدبختی، صرفا از این جهت نیست که جدیت و زحمت یک انسان در سایهی زن بودنش رنگ باخته است. بدبختی این است که گاهی مثلاً از نویسندههای جدی هم ( و از جدی منظورم واقعا جدیست، جدی در حد تیم ملی!) میشنوی که فلان مطلب را خوانده و دوست داشته اما "لایک"اش نکرده اند چون "میدونی که، اینا نشستن ببیینن تو کیو میخونی که برات حرف درارن". خب تا اینجا دو هیچ به نفع مزخرف. ما یک چوب دو سر گهی هستیم تا اینجا. غیر از این است؟ دو هیچ به نفع کسانی که هیچ چیز از شما نمی بینند جز سایز سینهتان و برای همین هیچ موفقیتی در هیچ زمینهای نمیتوانند برای شما متصور شوند جز احتمالا موفقیت در یک جراحی تمیز طبعا باز برای بزرگتر کردن سینهها.
و البته اگر تا به حال چوب سه سر گهی ندیدهاید باید عرض کنم سر سوم این کثافت هم آن جاست که دوستان این مقوله را در نظر نمیگیرند که ما خودمان در جریانیم کدام دسته از به به چه چههای دریافت شده در واقع نه به کار، که به بدنمان است. و اما آن ها در جریان این واقعیت نیستند که بدن آدم فوقش بتواند برای مدت بسیار محدود (در اغلب موارد یک یا دو هفته) باعث شود که کسانی کار جدی آدم را هم دنبال کنند و بهبه چه چه بگویند. احتمالِ دسترسی و لاس و بوس و بغل که به صفر میل کند، به به و چه چه و لایک هم به صفر میل میکند (اگر البته به اه اه و فحش میل نکند).
بنابراین این مقوله ی "دختری دیگه" را دست کم جلوی من یکی نگویید. به اندازهی کافی وقت عزیزمان صرف مراقبت از خودمان در مقابل تهاجم آقایان میشود. بد ترش نکنید. یا اصلا هر کار میخواهید بکنید، به هر حال من یکی که حاضر نیستم تمام ابعاد با صفای زندگیم را تعطیل کنم و یک راهبه جدی باشم تا این تهمتها بهم نچسبد.
بزرگوارانه سکوت میکنیم، صبورانه بغض مان را فرو میدهیم، محجوبانه لبخند میزنیم و چنان قاطعانه شانههایمان را بالا میاندازیم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. انگار هیچ چیزی احساسِ بکرِ ما را خدشه دار نکرده است. انگار رنجیدن، حسِ غریبی ست ، فرسنگها دور از حضورِ بی گفتارِ ما. می گذاریم هرطور دلشان میخواهد در مورد ما فکر کنند. هر طور دلشان میخواهد با ما رفتار کنند. اجازه می دهیم خود را حق به جانب بدانند. تنها که میشویم شبیهِ یک ببرِ زخمی به دیوارههای روحمان پنجه میکشیم و قلبمان را پر از دردِ نعرههایی میکنیم که جز بر خود و تنهایی بی انتهایمان بر دیگری روا نداریم . تقصیرِ ما نیست. تلخی این تکرار ریشه در بی پشتوانگی صداقتِ ما دارد. هنوز راهِ زیادی پیش رو داریم تا یاد بگیریم که گذشت، واژه ایست که در فرهنگِ لغات هر کسی معنای خاصِ خودش را میدهد. "نیکی فیروزکوهی"
علمای علوم رفتاری یک بحثی دارند به نام “توهم کنترل”. مال وقتی است که شما فکر میکنید روی چیزی کنترل دارید حال آنکه تقریبا هیچ کنترلی ندارید. مثلا مطالعات متعددی نشان داده که افراد موقع تاس ریختن وقتی به جفت شش نیاز دارند تاسها را محکم تر میریزند و زمانی که به جفت یک نیاز دارند آنها را به آرامی رها میکنند. یا مثال کلاسیک دیگر وقتی است که باتری ریموت تلویزیون ضعیف میشود. این وقتها اکثر ما جای تعویض باتری دکمهها را محکمتر فشار میدهیم. یا مثلا وقتی عجله داریم به طور مرتب دکمه آسانسور را فشار میدهیم وقتی میدانیم هیچ تاثیری در سرعت آسانسور ندارد. حالا منظورم چیست؟ خواستم بگویم در زندگی هر آدمی چیزهایی هست که خارج از کنترل اوست و تصور این که آدمی میتواند آنها را عوض کند صرفا توهم است. آدم باید یاد بگیرد خیلی جاها دست و پا زدن را کنار بگذارد.
باریکه ای از آفتاب صبح از میان دو لایه پرده وارد اتاق شده است و افتاده است روی کمر زن و آمده است بالاتر تا روی گونه راستش!
مرد با نوک انگشت پشت گوش زن را می خاراند، زن خودش را مچاله میکند توی شکمش، میخندد، نور پائینتر می آید! مرد دست انداخته است دور کمر زن!
تازگی میدود زیر پوست زن ...
من اسمش را مىگذارم شهوتِ دل سوزاندن براى خود، شاید هم فتیشِ "آه، ما قربانیانِ ابدى".
مرد جوان، دانشجوى فوقلیسانس است. دارد درس مىخواند که لابد آیندهاش را بسازد. هرچه هست آن قدر صاحب تصمیم و پرشور هست که از شهرستان به پایتخت بیاید، دنبال آرزوهایش و همین مرد جوان، اى بسا روزى "مرواریدش را هم صید خواهد کرد".
با این همه، به قول آقاى بیهقى "فىالحال"، در پایتختِ شلوغِ سرها در گریبان، سقف ندارد و باز آنقدر خوشفکر و راهحلپیداکن هست که فکر کند یکى از بهترین و کمهزینه ترین... راههاى این چند سال زندگى موقت در تهرانِ گران، پذیرفتنِ سراىدارىِ خانهاى مىتواند باشد و چرا که نه واقعا؟ سقفى خواهد داشت و درآمد جمع و جورى و درسش را خواهد خواند و تزش را خواهد نوشت و سرافراز و مستقل، زندگى خواهد کرد.
این عکس خیلى خوب را یکى از اینستاگرامرهاى عزیز در صفحهاش منتشر کرده بود. جاهاى دیگر هم دیدم که با کامنتهایى از" آخى، طفلکى" گرفته تا "بله دیگر، پول نفتمان را میفرستند غزه و این است وضع جوانان" بازنشر شده. کامنتها عالى و درخور مطالعه است حقیقتا.
کامنتها را که خواندم، دلم خواست بگویم اى مردم جان، این کارى که این آقاى محترم انجام داده یا مىخواهد بدهد، طبیعى، هوشمندانه، شایستهى احترام، بسیار عادى و بىنیاز از هر نوع "آخى حیوونى و بیچارهاى" است. دلم مىخواهد بگویم مردم جان، درست است که دلمان خون است ولى چیزهایى مثل گردش زمین یا سوختن تهدیگ و از جمله آگهى مرد دانشجوى فوق لیسانس، دیگر به آخوندها ربط ندارد. در اروپا مردم، در فصل توریسم، اتاقهاى خانهشان را به گردشگران غریبه اجاره مىدهند به خاطر ٥٠ دلار. نفت هم اصلا ندارند یا مثل ما ندارند. تقریبا هیچ دختر و پسر دانشجویى نیست که در کافهاى کار نکند، همزمان با درس خواندن. در و دیوار و وبسایتها پر است از آگهى دانشجویان ارشد و دکترى براى شغل پرستارى بچه یا سگ و گربه. در آمریکا شوخى معروفى است که آمریکایىاى که دورهاى از عمرش را در مکدونالد کار نکرده باشد، آمریکایى نیست!
در ایران اگر غلبهى فکرى عمومى، سراىدارى ِ دانشجوى فوق لیسانس را شایستهى ترحم مىداند، گذشته از رقیقالقلب بودنِ زیادىِ ملت و علاقه به دراما، یک دلیلش هم اتفاقا سبک فکرى همین رحمآوران است. سبک فکرىاى که در آن سراىدارى، سرویس دادن در کافه و رستوران، پرستارى کودک و سالمند، رفتگرى، نظافت خانگى و خیلى شغلهاى شریف و محترم و معقول دیگر از این دست، دون و اسباب شرمسارى و مایهى تاسف است، آن وقت دلالى و بساز و بفروشى و کلاهبردارى "زرنگى" است و "عرضه" است و به قول فرانسوىها chapeau
جام به آلمان برده شده و جشن فوتبال تمام شد.دمی همه ما از گرفتاری های زندگی خودمان دور شدیم و از غوغای داعش و غزه و....لحظه ای فکرکردیم که زندگی می تواند بهتر از این ها هم باشد ....ویاد گرفتیم که برای دیگران هورا بکشیم کسانی که نه ا ز جنس ما بودند ونه از ملیت ما ....یاد گرفتیم که دیگران را هم ببینیم .زمین شایسته شادمانی است نه این اندوه بی پایانی که آرمان گرایی و طمع کاری آدمی برجهان حاکم کرده ....برخی معترض شادمانی ما بودند و از حیله سرمایه و ...حرف می زدند ...نوشتم که حتی... در آش نذری مادربزرگ های ما هم اندکی سرمایه صرف می شود ...جشن البته جشن تلاش و تقلا و اندیشه بود.جشن آزادی ...جشن جوانی وزیبایی ساق های بلندی که گاهی از زاغه های فراموش شده محلات فقیرنشین کشورها خودشان را رسانده بودند تا رو درروی جهان قرار بگیرند ...ما با چشمان خودمان دیدیم که به جای میدان های اعدام می توان درمیدان های فوتبال بازی کرد به جای کز کردن درگوشه ای و پناه بردن به هزار مسکن موقتی می توان هورا کشید بالا و پائین پرید واز بازی های زیبای جوانان جهان لذت برد ...چه چیزی بهتر از این ؟
من البته طرفدار تیمی بودم که تلاش وکار درکشورش حرف اول را می زند ....وتمام وقت به یاد دوستم انگرید بودم که وقتی جنگ جهانی تمام شد 15 ساله بود ....یادش به خیرمی گفت فردای روز جنگ هرکس توخیابان ردمی شد یه اجربرمی داشت و می گذاشت کنار.... ان ها خیلی زود کشورشان را ساختند ....وهیچ کدام ازکشورهای اشفال گر را برای اشغال کشورشان نفرین نکردند ...ان ها می دانستند ومی دانند که کار اساسی وا صلی را خودشان باید برای کشورشان بکنند
و سال ها ازجنگ ما با عراق میگذرد خیلی از شهرها هنوز ویرانه باقی مانده اند ...چیزی ساخته نشده و ما هم چنان داریم اعراب را به خاطرحمله هزارو چهارصد سال پیششان به ایران نفرین می کنیم وامریکا را به خاطر کودتای مصدق و انگلیس را به خاطر مکر و حیله ای که دارد .وووو
آدمی که عادت کرده است خودش را قربانی نشان بدهد و دائم دنبال مقصر می گردد راه به جایی نمی برد به جای زندگی نک وناله می کند همچنین کشوری که مردمش دنبال مقصر می گردند برای ویرانی ها و......تا ابد ویران باقی می ماند
ودیگر این که درجواب دوستی که که من ازکی طرفدار فوتبال بودم از وقتی که پدرم هیجده ساله بود ودر تیم خلیج و من هنوزحتی تو شکم مامانم هم نبود ....بعله هوراشیو ....بعضیا به دنیا نیامده شوت می زنند .....
هیچ وقت یکی را با همه ی ﻭﺟﻮﺩﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺵ !
ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ
ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺟﺰ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺪﺍﺭﯼ ...
"هاراکی موراکامی
یک ﺗﮑﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ...!
عالی نوشتید .