سال 93

دست خودم نیست؛ ذوق می کنم از شادی آدمها. خوشحال می شوم وقتی می بینم به خاطر یک پیوند، یا آمدن یک فرزند، یا دیدن یک لبخند، شادمانی می کنند و از دیگران هم می خواهند شریکشان باشند. خرسند می شوم وقتی می بینم کسی، با همه دردها و سختی های زندگی، برای خودش شادمانی های کوچک می سازد. شاد می شوم وقتی می بینم مردمی، با همه رنجها و تلخی ها که وجودشان را احاطه کرده، با همه غم ها و اندوه ها که قرن هاست همراهشان است، شبی از شبهای سال را، بزرگ می دارند و عید می نامند و در ساعتی معلوم، زلال و سرشار، برای دیگران آرزوی بهروزی و تحویل حال می کنند. بی خبر نیستم از دلشان. می دانم هنوز هم مادر جعفر، سفره هفت سینش را در قطعه ٢٩ پهن می کند هنگام تحویل سال. می دانم هنوز مادربزرگ، داغدار پیرمردی است که عیدش را رنگ ماتم زد. می دانم همسر و فرزندان بسیاری از دوستان و عزیزانم، امشب، توپ را که در کنند، اشک می ریزند و از سرازیری اوین به سوی خانه می روند که دلتنگی هایشان را در اتاق ها و آشپزخانه ها اشک کنند. می دانم بیمارستانهای سرزمینم، امشب پر می شوند از سیرها و سیب ها و سماق هایی که قرار است کنار تخت ها هفت سین شوند. می دانم جهان، چندان هم به کام مردمانش نیست. می دانم آوارگان جنگها و اشغال هایی که دولت ها ساخته اند، احتمالا تا پایان عمر روی خوش از زمانه نخواهند دید. اما این را هم می دانم که تمام آنها هم، شاد می شوند اگر بدانند شما خوشحالید و عید دارید و برایشان روزهای بهتری را آرزو می کنید. 
دوستان خوب، یاران دیده و نادیده، رفقای دوست داشتنی، عیدتان مبارک؛ تا باد چنین بادا.
حمیدرضا ابک

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد