ساده بگویم ... : نگاه زاده ی علاقه است !
وقتی دو چشم روشن عشق ... به تو نگاه میکند
تو دیگر از آن خود نیستی ... !
کودک میشوی ... جوان هستی و جوانی نمیکنی !
رد میشوی ... پیر هستی ... میمانی !
همیشه در پی آن گمشدهای هستی ... که با تو هست و نیست
باز در پی آن : علاقه ی پنهان ... آن نگاه همیشه تازه ... هستی
از آن دو چشم روشن ... عشق را ... در غبار بیامان زمان ..
جستجو میکنی !
غافل از اینکه : او دیگر تکهای از تو شده است !
سایهای خوش بر دل تو ... گوشه گوشه ی این خراب ...
سرشار از عطر نگاه توست !
عزیز !
محمد علی بهمنی