...

·  قهوه اىِ موهایت که رها مى شود در شهرِ دود زده ى وحشى / با آن هواى راکد و قصّه هاى دهشتناک / با مردمانِ دلگیرِ افیون زده، که خنیاگرانِ خسته ترین نُتهاى آفرینشند / همچون شعر، که در بسترهاى خیانتشان / و در تاکسیهاى لگام گسیخته ى عادتشان / و در فرازهاى بى باورِ کتابهاى مقدّسشان / و در گوشه ى دنجِ حنّاقِ کافه هاى همهمه زده شان / همیشه جارى ست و همراهشان! / جارى مى شود مثلِ شعر و مثلِ خون / که هرگز / که هرگزِ این شامِ وحشتزاى، سرِ ایستادن نخواهد داشت / باز نمى ایستد و تاب مى خورد / تاب مى خورد و تاب مى خورد و تاب مى خورد / تاب مى خورد با سرگیجه اى تهوّع آفرین و آشنا / که مى رود، خیابان به خیابان / کوچه به کوچه / خانه به خانه / پنجره به پنجره / انسان به انسان / در قامتِ نسیمى ناایستا / که تا ابدالآبادِ قصّه، حسرتِ این شهرِ بزرگ خواهد بود / مى رود و مى گذرد و زخم بر مى دارد و تلخ مى شود / از کاغذ نوشته هاى کلیه فروشان، بر دیوارهاى بیمارستان لبّافى نژاد / از مزارهاى بى نشانِ شهر / از عدالتِ دویست هزار تومانى / از لبخندهاى دروغینِِ تن فروشانِ شبِ جمعه هاى پلِ تاج / از چُرتهاى عصرگاهىِ سربازهاى مسافرِ شهرستانى، زیرِ سایه ى برجِ آزادى / از دستفروشانِ مترو و باتریهاى نیم قلمیشان، که تا ٢٠١٥ هم تاریخ دارند / از میانِ صداى خُرناسِ فرشته ى چشم بسته ى عدالت، در مقابلِ کاخِ دادگسترى / از امامزاده طاهرِ کرج / از مزارِ سنگْ شکسته ى عاشق ترینِ شاعرانِ هنوز / از دُملهاى چرکینِ شهر / از غمها و شادیها / از کوچه هاى آشتى کنان و دوستانِ دست به دست / از اخترانِ کوچه / از کوچه ى اختر / از تمامِ شهر و قصّه هایش مى گذرد / تا بیاید در همین فنجانهاى جدیدِ کافه ى مجاور، بشود قهوه ى مقابل دستانِ خسته ام / که تلخ ... / که تلخ ... / که تلخ است امّا من بدان نیز خو کرده ام ! / ... / زلف بر باد مده، بانو / دیرگاهى ست که عاشقانه هایم را براى هیچ کس نمى خوانم

·  amir_parvasnanاز مزار سنگ شکسته ی عاشق ترین شاعران هنو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد