نسرینا رضایی

اصلا فراموشش کن! تاریکی و سرفه های زمستان را. سردی صندلی های چرم تاکسی و بخار شیشه ها را. اصلا فراموش کن که تهران مریض شده و نفسمان بالا نمی آید. تو شانه هایت را به من قرض بده تا بوی تنت را ببلعم و سکوتت را در نگاهت گره بزنم و آرامش یک فصل را از دست هایت بگیرم. بیا سردمان بشود، من به تو گره بخورم و تو دستهایم را با داغی بازدم نفسهات گرم کنی. اصلا فراموشش کن که آمریکای لاتین کجای نقشه است، بگذار نقشه ی تنت را یاد بگیرم. از قلبت شروع کنم و به نبض شاهرگت برسم. چشم بسته نشانی لبهایت را بدانم و پوست تنت را رج بزنم. اصلا فراموش کن که پوتین های چریکی ام سوراخ شده. من مقابل تو خلع سلاح عالمم! اصلا این جنگ تن به تن را فراموش کن! بیا، بی آنکه سربازی جان بدهد، تنم را استثمار کن. زمستان دارد از پنجره نگاهمان می کند، پرده را بی انداز!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد