...

همانقدر که بزرگم می‌‌کند
و شاد
و امید وار
همانقدر هم تحقیرم می‌‌کند
و مایوس...
و غمگین
یک روز خوشبخت‌ترین آدمِ روی زمین
یک روز
بی‌ ثبات
بی‌ اراده
بلاتکلیف می‌‌شوم
یک روز عاشقِ شاعر
یک روز شاعرِ عاشق

یک روز
بیزار از هر چه حرفِ قشنگ
بی‌ کلام‌ترین می‌‌شوم
تو با منی
خاطراتت با من
تمام این دنیا با من است
عجیب در کنارِ تو
تنها
و تنهاتر
و تنهاترین میشوم
و گرچه عشق زیباترین دلیلِ بودن است
هر روز ، بیش از روزِ پیش
از این زندگی‌ سیر می‌‌شوم 

 

 

 

ﺗﻮﯼ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﺍﻭﻝ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﯽ . ﺣﺴﺎﺑﯽ
ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﯽ . ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﻩ ﯼ
ﺯﻣﯿﻦ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﻢ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﯽ . ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺭﯼ ﺷﯿﺮﺟﻪ ﺑﺰﻧﯽ ﺗﻮ ﻃﺮﻑ، ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺎﺵ، ﺗﻮ
ﺭﻭﺣﺶ .ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﻫﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﻧﮕﺎﺵ
ﮐﻨﯽ ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﺣﺘﯽ ﯾﻪ...
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻬﺶ ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﯽ، ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻟﻤﺴﺶ ﮐﻨﯽ،
ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ... ﻓﻘﻂ ﺍﺩﻣﺎﯼ ﮐﻤﯽ،
ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﻤﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻦ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ
ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﻮﻧﻦ ﻭ ﻟﯿﺰ ﻧﺨﻮﺭﻥ ﺗﻮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼ ﺑﻌﺪ . ﻋﯿﻦ
ﺯﻣﯿﻦ ﺩﺍﻏﯽ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺗﻮﺵ ﻭﺍﯾﺴﯽ ... ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺑﻌﺪ
ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﺴﺘﯽ ﻫﻢ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﻬﺶ
ﺩﺳﺖ ﺑﺰﻧﯽ . ﺑﺎﺯﻡ ﻓﻘﻂ ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻦ ﺗﻮﺵ
ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﻮﻧﻦ . ﻣﺮﺣﻠﻪ ﯼ ﺁﺧﺮﯼ ﻫﻢ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ
ﺍﮐﺜﺮ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻮ ﮐﺜﺎﻓﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ
ﮐﻨﻦ . ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺩﻭﺳﺖ
ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ. ﺑﮕﺬﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ
ﻧﺎﺑﻐﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﺍﺯ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻗﺒﻞ ﯾﻪ ﺭﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﭘﺮﻥ ﺗﻮ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺳﻮﻡ ...

ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻇﻬﺮ / ﻣﺼﻄﻔﯽ ﻣﺴﺘﻮﺭ 
 
 
 
ترجیح می دهم تو امروز خیلی رنج بکشی تا این که همه عمرت همیشه کمی رنج بکشی، آدم هایی را می بینم که کمی غمگین هستند، فقط کمی، اما همین خیلی کم کافی است تا همه چیز تباه شود، می دانی با سن و سالی که من دارم خیلی از این آدم ها می بینم.
مرد و زن ...هایی که هنوز با هم زندگی می کنند، گویی زندگیِ بی فایده و بی نورشان آن ها را به هم چفت کرده است، اصلن زیبا نیست.
این همه کنار آمدن، این همه تعارض، فقط برای این که روزی به خود بگویند: آفرین! آفرین! همه چیز را خاک کردیم، دوستان مان، رویاهامان، و عشق هامان.

آنا گاوالدا / من او را دوست داشتم 
 
 
 
می دانی ؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن...
یا برو
یا
بمان
اما اگر
رفتی ...
هیچ وقت برنگرد.
هیچ وقت
............

"بار دیگر شهری که دوست میداشتم ، نادر ابراهیمی 
 
 
ملت را نباید متکی به جنجال و هیجان بار آورد. اساس فکر مردم باید تغییر کند، رفیق! تا چنین کاری انجام نشود، مردم ماده خام هستند که برای مدتی، به هر شکلی می شود درشان آورد. مثل خمیرند. هرکسی، هردستی، هر قدرتی می تواند شکل دلخواه خودش را از آنها بسازد! اما برای اینکه مردم بتوانند خودشان، خود را به هر شکلی که می خواهند بسازند، باید خودشان صاحب فکر بشوند. فکری که منافع همه مردم را بتواند جوابگو باشد.

محمود دولت آبادی / کلیدر
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد