امین بزرگیان و جامعه شناس

در چشم انداز جامعه شناسى، امکان زندگى جمعى سعادتمند نشسته است. این چشم انداز به سبب یکى از مهمترین فاکتورهایش یعنى امر جمعى، ذاتگرایى (essentialism) را تضعیف مى کند. سر وکله زدن با امر اجتماعى، به سبب فراهم ساختن طیف وسیعى از انسان ها و سلایق و علت ها و معانى و غیره تفاسیر ذات گرایانه را از جهان اطراف تضعیف مى کند. این در حالى است که فلسفیدن نیازمند یک سرى تعاریف و جوهرگرایى هاست. به طور مثال، خدا براى فیلسوف، تعریف مشخصى باید داشته باشد تا بتواند مقدمات اندیشیدن به آن را مهی...ا کند، اما جامعه شناس براى کارش نیازمند این تعریف مشخص نیست. او در ابتدا هیچ تعریفى از خدا نمى دهد. خدا آنچیزى است که جامعه و گروه اجتماعى مورد بررسى اش مى فهمند. براى همین شنیدن این عبارت در محدوده هاى فلسفه است و نه جامعه شناسى: باور غلط.
این تعریف و جوهر، یک نوع نشان گذارى است. وضوح بخشیدن به نقطه اى که در فلسفه تعریف یک پدیده است و در عالم هستى، مرگ.
مرگ به سبب قطعیت ناب و یگانه اش، حقیقى ترین پدیده هستى و همان نقطه محورى در هستى فرد است؛ جوهر هستى و کلانْ موضوع شناخت فلسفى. همانگونه که هستى فرد به دور این نقطه محورى یعنى مرگ، ترسیم و زیسته مى شود، دستگاه فکرى فیلسوف هم داراى نقطه اى محورى و قطعى است. جامعه شناسى اما نقطه مرکزى ندارد و اجزایش پخش اند. برهمین اساس جامعه شناسى به "زندگى" شبیه تر است تا به مرگ.
جامعه شناسى، از تعریف کردن و داورى فرار مى کند. هدف آن شناخت نیست. شناخت وسیله اوست براى اصلاح وضعیت. در واقع، همواره در پى و اساس جامعه شناسى نوعى امید در بهبود بخشیدن به وضعیت وجود دارد. جامعه شناس با شناختن وضعیت موجود و تجربیات مرگ گون افراد و اجتماعات مى خواهد وضعیت را تغییر دهد، زندگى را فرا بخواند و بهبود ببخشد هرچند که سخنى از راه هاى بهبود بخشیدن هم به میان نیاورد. چیزى که براى فیلسوف اهمیت ندارد. فلسفه، یوتوپیا ندارد. فیلسوف بدنبال شناخت و تفحص است و به نتایج اجتماعى شناختش چندان اهمیتى نمى دهد. سعادت جمعى براى فیلسوف دغدغه نیست. شاید براى همین است که "سسیرون" مى گوید که فلسفیدن چیزى نیست جز مهیا شدن براى مرگ.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد