دخترها

وقتی دختری را دوست دارید اولین چیزی که باید یاد بگیرید ارامش است .... دخترها نه اینکه ضعیف باشند ...نه اینکه زیادی زود رنج و بچه ننه باشند ...نه اینکه بلد نباشند سختی ها را تاب بیاورند ...نه ! دخترها دخترند ! قرار نیست تمام تعاریفشان مثل شما باشد ... برای دخترها عشق یعنی ارامش ...یعنی امنیت.... سر ه دخترها داد نزنید..... با دخترها طولانی قهر نکنید ..... وقتی کنارتان توی ماشین نشسته اند سرعتتان را خیلی زیاد نکنید .... کنار دخترها با دوستتان ...با همکارتان ...با بقال محله ...با هیچکس دعوا نکنید ! دخترها از خشونت میترسند ... دخترهای ایران لااقل, میترسند .... ترسیدن را یاد گرفته اند .... با دخترهای ایرانی با ارامش رفتار کنید .... حتی ابراز علاقه تان هم ارام باشد ...مدام نگویید "چقد خوشگل شدی امروز"....زیادی از هیکلش تعریف نکنید...  زیادی توی چشمهایش زل نزنید ... تا خودش نخواسته زیادی نزدیکش ننشینید ... تا خودش نخواسته مجبورش نکنید حلقه ی بدلیتان را دستش کند ! نگرانش باشید ...نگران خودش ...نگران احساسش .... نگران آبرویش ....بگذارید عشقتان منحصرن برای خودش باشد .....کنارش که باشید نیازی به هیچکدام از این ابراز علاقه های روتین و قربان صدقه های دو زاری و دم ه دستی نیست !کنارش که باشید میفهمد اهل ه عملید و توی دلش هزار بار ذوق مرگ میشود...عاشقتان میشود...عاشق ه واقعی ...که یک تار مویتان را با هزار تا خوشتیپ تر و پولدارتر و خارج رفته تر!!! از شما هم عوض نکند!کنارش که باشد خودش ارام ارام بهتان نزدیک میشود ...روحش را تقدیمتان میکند و هیچ لازم نیست شما هر روز به اجبار بگویید "دوست دارم "...لازم نیست غیرت الکی به خرج دهید ...لازم نیست نگران ضخامت پرده های اتاق باشید....

 عشقتان را فریاد نزنید ...دخترها از فریاد زدن میترسند ! 

 

 

http://zahraaa1992.blogfa.com/post/172

شهرام شیدایی

آذر یعنی کاج های سبز وسط سردی پاییز. یعنی سوز، بخار نفس، ابری هوا و سکوت قبرستانی که سنگش روی سینه ام سنگینی می کند. یعنی کیلومترها آمدم تا تویی که آمده بودی تا من. تا کنج اتاق خلوت و تاریکم.. تا شب های بغض. تا سردی دستهام و من تو را گریسته بودم. تو را زندگی کرده ام بی آنکه ببینمت. بارها گفته ام "دوستت دارم" بی آنکه نفس هایت را شنیده باشم. بارها تو را بوسیده ام بی آنکه لمست کرده باشم. پاییز یعنی سال 90 که من با تو آشنا شدم و تو هیچ وقت نمرده بودی حتا وقتی پیش از آنکه نامت را شنیده باشم، پیکرت را زیر کاج های بلند و درختان قد برافراشته ی قبرستان به خاک سپرده باشند و من دوستت داشته ام، دوستت دارم و دوستت خواهم داشت... امروز مهمان مزارت شدم در چهارمین سال از نبودن پیکرت روی زمین. و جاودانه بودن واژه هایت. و من بالای مزارت از درون گریستم و ناله سردادم : شهرام... با سیل عظیم دوست دارانت چه می کنی وقتی واژه هایت را هم خسیسی می کنند؟ که هم نسل های من برای پیدا کردن شعرهایت تا چند دخمه باید بروند تا واژه هایت را بیابند و نیستی تا شعرهایت را هدیه دهی به هم نسلانم. و من به تمام وارثانت معترض شدم "شهرام متعلق به همه است... بگذارید شعرهایش را هدیه ی اتاق هایمان کنیم." و من از دوستانم گفتم... تک تک آنها را نام بردم و از شب هایی گفتم که ملیحه، که مهدی.ن، که امیر علی ، که نگار، که شیده، که شیده که به تو می گوید :" بابای نقطه ها" ، که تمام آن هایی که نامشان را از قلم انداخته ام با تو گریسته اند. که شعرهایت را پوشیدیم و در خیسی باران، خیابان ها را قدم زدیم و گریستیم و فریاد زدیم :" آن قدر گرفته ام/ که فقط به مرده ها احتیاج دارم/ فقط به مرده ها" شهرامی که همه ی ما را شیدایی کرده ای، مزارت خیلی غریب بود و تو را حس کردم لا به لای گل های نرگس... که آمدی و تمام شمع ها را روشن کردی. بالای مزارت نشستم و آمدی کنارم. من سرمای آمدن آذر را لرزیدم و تو دستهایت را دور تنم حلقه کردی و من دیدمت. روی گل های نرگس دست کشیدم که دست هایت رویشان بود و دلم نمی آمد از مزارت کمی آن طرف تر بروم. تو نشسته بودی کنارم و من غربتت را بغض کردم. چهار سال از نبودن لبخندهایت می گذرد و دو سال است که گریه هایم را درون آغوشت اشک ریخته ام... و ما هیچ کدام دیوانه نبودیم وقتی شیدایی تو شدیم. تا همیشه دوستت دارم... تا همیشه دوستت داریم... مردی که من را و ما را بی آنکه دیده باشیمت شاعر کردی؛ شهرام شیدایی.




چرا هیچ‌کس به ما نگفته است که زمین

مدام چیزی را از ما پس می‌گیرد

و ما فکر می‌کنیم که زمان می‌گذرد

شاید زمین، آن سیاره‌ای نیست که ما در آن باید می‌زیستیم

و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان می‌ماند

و به این زندگی برنمی‌گردد .

از دست‌هایمان بیرون رفته‌ایم

از چشم‌هایمان

و همه‌چیزِ این خاک را کاویده‌ایم :

ــ ما به‌همراه آب و باد و خاک و آتش

تبعید این سیاره شده‌ایم

و این‌جا

زیباترین جا برای تنهایی‌ست .

کسی در من همه‌چیز را خواب می‌بیند

| شهرام شیدایی | 

 

نوشته ی نسرینا رضایی

...

ببین رفیق! بیا آدم عوضی قصه نباشیم. بیا و معرفت پالتوهای چریکی مان را شعار بدهیم و پای شعار دادنمان بایستیم. من دست های کوچکم را به تو می سپارم و تو زمستان دست هایم را " ها " کن و قول بده شانه های مردانه ی دوایکس لارجت را پس نگیری. ببین رفیق، بیا و کلاهمان را برای هم قاضی نکنیم... من بی نوبت سرت آوار بشوم و مشت به سینه هایت بکوبم و تو شماره ی کج خلقی هایم را نداشته باشی و من لابه لای تمام سگ مصبی های روزگار بتوانم پا به پا کنار شانه های دوایکس لارجت، آس و پاس قدم بزنم و خیالم نباشد که آلودگی هوای تهران به درجه ی هشدار رسیده. دلار ارزان بشود و حجم معاملات بورس رکورد بشکند و اوباما سیاه پوست باشد و تو همچنان بوی خوب بدهی... ببین رفیق من از زن های کرشمه ی این حوالی، از پسرهای وینستون لایت، از ناخن مصنوعی و لبخند مصنوعی و ژست های مصنوعی و دوست های مصنوعی و زندگی مصنوعی بیزارم و ... بیزارم و... زارم و... زندگی سگش مفت نمی ارزد به کجا می دویم رفیق؟ زمان را نگه دار و صبر کن در این لحظه... در این لحظه که نه من سن و سالی دارم و نه تو، و من که نباید به دنیا می آمدم، دیر به دنیا آمدم تا تند و تند زندگی را دو پله یکی بدوم و نفسم، نفس تنگی ده سال پیرتر از خودم باشد و هم سن تو نباشم و رفیق کوچک تو باشم و پسرهای هم نسلم وینستون لایت دود کنند و از اندام موزون یخ کرده ی من در وسط سردی آذر تعریف کنند و خیالشان نباشد دارم یخ می زنم و فقط کت های مردانه ی دوایکس لارج تو به داد بی معرفتی زمانه ی سگ مصب برسد. بوی خوب می دهی و کت ات مردانه است، دست هایت مردانه است، نگاهت مردانه است، رفاقتت مردانه است، قول هایت.... مردانه است. مردانه است؟ بیا رفیق.. بیا و قول بده که شانه های دو ایکس لارجت را از من پس نمی گیری تا من شناسنامه و بیست و دو سالگی ام را پاره کنم، آتش بزنم در سردی آذر و گرم شویم. گرم شویم و زیر کاج های بلند فریاد بزنیم " خب منم آمریکایی ام" آهان... با همان تشدید... گوشت را جلو بیاور تا برات بگویم :" روی جاده ی مرگت بهت برخوردم/ راهی که از اتفاق پیش گرفته بودم/ بی آنکه بدانم/ تو از آن می گذری" خب منم آمریکایی ام عینهو مثل شما... مثل شما... ببین رفیق :" رویاهات رو محکم بچسب/ واسه اینکه اگه رویاها بمیرن/ زندگی عین مرغ شکسته بالی میشه/ که دیگه مگه پروازو خواب ببینه" آها رفیق... کتت را دربیاور تا وسط شلوغی چهار راه، چهار زانو بنشینیم و لنگستون هیوز را عربده بزنیم و سیاه پوست باشیم و سفیدی را به چهره های آدم های این شهر سیاه بسپاریم و آدم عوضی قصه ی هم نه، آدم عوضی قصه ی آدم های این حوالی بشویم و عربده بزنیم :" خب منم آدمم.... عینهو مثل شما!" دستهایت را بده رفیق... شانه های دو ایکس لارجت همان مسلسلی است که ندارمش... قول بده رفیق... قول بده... . 
 
نویسنده ی وبلاگ وقتی در متن خیابان سقوط میشوی!

زمانه ی ما

پنج دقیقه وقت بذارید و بخونید ، شاید به خیلی از سئوالاتی که همیشه از خودتون می پرسید و جوابی براش پیدا نمیکنید ، پاسخی داشته باشه . برا من که همینطور بود .!!!!!!


روح های پاک! مغزهای پوک !
فکر میکنم. می نویسم. نیایشی و کمی هم مطالعه درباره ی آیین زندگی. به همین منظور به خیابان انقلاب رفتم تا چند کتاب بخرم.
همیشه سر زدن به کتابفروشی های انقلاب برایم غم انگیز است: مغازه های بی رونق و مشتریان بی رمق. کسانی که به توصیه یا اجبار استاد خود، راهی انقلاب شده اند تا کتابی را تهیه کنند و بخوانند. کسانی که «کتاب خواندن» برایشان، یک شغل است. چهار سال یا شش یا ده سال این کار را انجام میدهند تا «فارغ التحصیل» شوند.
در زبان انگلیسی، برای یایان مقطع تحصیلی، از واژه Graduate استفاده می کنند از ریشه ی Grad به معنای «پله» و «گام». پایان مقطع تحصیلی به معنای یک گام به پیش یا حرکت به یک پله ی بالاتر است. ما ولی از «فارغ» شدن استفاده میکنیم. تو گویی که زایمانی سخت در کار بوده و اکنون می خواهیم به روند عادی زندگی بازگردیم...
بگذریم…
در خیابان انقلاب با این آگهی ها مواجه شدم: "پروژه ی دانشجویی با ارزان ترین قیمت"
با قیمت بسیار ارزان، برایت پایان نامه می نویسند: تاریخ و علوم سیاسی، مدیریت و اقتصاد، زبان و ادبیات فارسی، مقاله ISI

با قیمتی باورنکردنکی برایت برنامه نویسی میکنند: با هر زبان که بخواهی!

آری. خوشبختانه امکانات در حدی زیاد شده، که میتوانی بی آنکه چیزی از مدیریت بفهمی، مدرکش را دریافت کنی. بی آنکه زبان بدانی، ترجمه کنی. بی آنکه سیاست و اقتصاد بفهمی، مقاله هایی در آن حوزه داشته باشی، آنهم در سطح ژورنال های بین المللی و آی اس آی. کافی است پول داشته باشی آنهم نه زیاد، بلکه به نرخ دانشجویی!

از امروز دیگر به میوه فروش همسایه نمی خندم که آنها که کت و شلوار دارند را «دکتر» و آنها که اسپورت می پوشند را «مهندس» صدا میزند. او جامعه را بهتر می شناسد. حتماً او هم میداند که هزینه ی دکتر و مهندس شدن، گرفتن یک تاکسی به مقصد میدان انقلاب است.

از امروز دیگر، به حسابدار شرکتمان نمیخندم که همیشه میگوید: درسته من دیپلم دارم. اما دیپلم قدیم است! او فرق دیپلم جدید و قدیم را خوب فهمیده است.

از امروز دیگر تعجب نمیکنم که چرا دوستم که کارشناس سخت افزار است – به قول خودش – سوراخ های اطراف لپ تاپ را، با یکدیگر اشتباه میگیرد!

از امروز دیگر میدانم که چرا، یکی از آشنایانم که سمت بالای اقتصادی در یک سازمان دارد، نمیتواند «اصل» و «بهره»ی وامی را که پرداخت میکند، جداگانه محاسبه کند.

از امروز دیگر می دانم که چرا میگوییم: «فارغ التحصیل!»
***
امشب شب قدر است. اما خوب میدانم که سرنوشت شوم جامعه ی ما، نه آن هنگام که در تاریکی، نیایش میکنیم و اشک می ریزیم، بلکه آن هنگام که در روشنایی، تلفن نویسنده ی دانشنامه ی خود را روی دیوارهای میدان انقلاب می بینیم و لبخند میزنیم، نوشته میشود…
ما مردمی شده ایم که تقلب میکنیم. دانش معامله میکنیم. عنوان میخریم.
اقتصاد ایرانی، صنعت ایرانی، فرهنگ ایرانی، تاریخ ایرانی، ادبیات ایرانی. همه و همه را میتوانم صفحه ای ۱۵۰۰ تومان بخرم و خوشحال باشم که مدرکم را با کمترین وقت و هزینه گرفته ام. اما فراموش میکنم که در جامعه ای زندگی میکنم که سایر کالاها و خدمات نیز، به احتمال زیاد توسط کسانی به من ارائه میشود که دانش خود را از همین میدان، شاید کمی بالاتر یا پایین تر، خریده اند!
***
پی نوشت نامربوط ۱:
گاه با خودم میگویم خوش بین باش. اما باز افسرده میشوم. چرا که خوب میدانم جامعه ای که تمام سال خوابیده است، با چند شب بیداری، «احیا» نمی شود…
لابد میگویید: اگر اوضاع چنین اسفناک است، چرا مردم بی درد و دغدغه این وضعیت را پذیرفته اند و کسی نگران نیست؟
دلیلش این است که «همه چیزمان» با «همه چیزمان» جور است.
وقتی نماز را که قرار بود، راهمان را هموار و روحمان را بیدار کند، نمی خوانیم و پول میدهیم تا پس از مرگ برایمان بخوانند – درست مانند اینکه شما نوشابه بخوری و پول بدهی فرد دیگری به جایت بدود تا کالری های اضافه ی تو بسوزد! -
طبیعتاً مقاله مان را هم میدهیم تا دیگری بنویسد. اصل، ثواب است که ما برده ایم…
چنین است که جامعه ی مان سرشار میشود از: روح های پاک. جیب های پوچ و مغزهای پوک.
***
پی نوشت نامربوط ۲:
بگذار متعصبین هر چه می خواهند بگویند. اما برای من، دیدن تن فروشان و مشتریان آنها، در کنار خیابان ساده تر است تا دیدن مدرک فروشان و مشتریانشان.
چه آنکه، گروه نخست، آنچه می خرند و می فروشند کاملاً شخصی است و گروه دوم، آنچه معامله میکنند و بر باد میدهند، تاریخ و اقتصاد و صنعت و معیشت یک ملت است…

دوست داردم؟

یافتن عشق ساده نیست. در دوران بزرگسالی قرار میگذاری، افراد مختلف را دسته بندی میکنی و کسانی که خوشایندت نیستند را حذف می کنی. اما بعد ناگهان می بینی که عاشق شده ای. حس شادی و خوشبینی به تو دست می دهد و هیچ چیز نمی تواند شور و هیجان تو را کم کند. اما آیا از خودت پرسیده ای که "او نیز عاشق تو هست یا نه؟" به هر حال نمی خواهی که احساسات و انرژی خود را برای کسی هدر دهی که ممکنست قلبت را بشکند.

مسلما"، افراد متفاوت هستند. برخی مردها نسبت به دیگران در مورد احساسات خود روراست تر هستند. شاید در نظر گرفتن رفتار او برای شما خوب باشد، به زبان و حرکات بدنی او توجه کنید و به چیزهایی که می گوید، گوش دهید. این طور وانمود کنید که گویی قطعه های پازل را کنار هم می چینید تا تصویر کامل آن را ببینید.

وقتی مردی عاشق شما شود، نمی تواند دست از شما بردارد. او همیشه مشتاق تماس گرفتن، دیدن و گذراندن وقت با شماست. مرد عاشق واقعا می خواهد افکار شما را بداند. او در حضور شما فعال تر و پرتحرک تر می شود. گهگاه در مورد خاطرات خوب و بد خود با شما صحبت می کند. وقتی با شما حرف می زند، بخشی از زندگیش را با شما به اشتراک می گذارد چرا که می خواهد شما نیز در آن سهیم باشید. اگر مردی با این عبارت جمله خود را آغاز کند که "تا به حال هرگز این موضوع را به کسی نگفته بودم، اما...."، این نشانه ارزشمندی است.

به سخنان افرادی گوش دهید که او را برای مدت طولانی تری می شناسند. اگر دوستان و خانواده اش به شما گفتند که او پس از قرار گذاشتن با شما، تغییرات قابل توجهی کرده است یا از وقتی شما را می بیند، شادتر و بشاش تر است، امیدوارکننده است. ممکنست به این نتیجه برسید که موضوع اصلی صحبت های او، شما هستید. به این ترتیب مشخص است که نه تنها شما اغلب در ذهن او هستید، بلکه تاثیر عمیق و قدرتمندی روی او گذاشته اید.

آیا او به خاطر شما ریسک می کند؟
برای مثال، او از رقصیدن نفرت دارد اما شما عاشق رقص هستید. آیا او که هرگز برای شخص دیگری این کار را نمی کرد، از جای خود بلند شده و سعی می کند با شما برقصد؟ کسی که عاشق است، با گفتن چیزهای احمقانه برای شما، ریسک طرد شدن را نیز می پذیرد، او ممکنست چیزهایی بگوید که به نظر منطقی نمی آیند. مردم حاضرند از راحتی و آسایش خود برای کسی که ارزشش را دارد، بگذرند.

آدم عاشق نمی تواند برای همیشه احساسات خود را مخفی کند، پس اگر در اوایل، احساساتش را نشان نمی دهد، ناراحت نشوید. مردی که عاشق است، با شما بازی نمی کند و منتظر نمی ماند که شما به او زنگ بزنید. او فقط شما را می خواهد و این به سرعت بر همه آشکار خواهد شد.
 

در دوران نامزدی،زن و شوهر نشویم؟

تماس جسمی در دوره نامزدی، خط قرمزی است که حتی اگر به سنت ها اعتقاد نداشته باشید، بهتر است آن را به رسمت بشناسید. نامزدی، دوره ایست که هر دو طرف برای بررسی و شناخت بیشتر طرف مقابل و خانواده او کنار یکدیگر قرار می گیرند

خیلی ها به عنوان شادترین روزهای آشنایی می شناسندش و برای بعضی ها هم پرتنش ترین روزهای آشنایی است. دوران نامزدی آنقدر حساس و پیچیده است، که اگر تنها کمی به ریزه کاری هایش بی توجه باشید، به دردسرساز ترین روزهای زندگی تان تبدیل می شود. اما نگران نباشید! کافی است باید های این دوران را بشناسید و به خط قرمزهایش احترام بگذارید تا نه تنها از آن به سلامت عبور کنید، بلکه یک دنیا تجربه و شناخت را هم از این دوران به زندگی مشترک خود ببرید. محمود هندی پور، روانشناس و مشاور برایمان درباره بایدها و نباید ها و البته خط قرمزهای دوران نامزدی توضیح می دهد.

زن و شوهر نشوید!
دوره نامزدی به دوره ای اطلاق می شود که دختر و پسر پس از آشنایی اولیه و انتخاب اولیه برای ازدواج با ورود به خانواده های یکدیگر و گسترده تر کردن دامنه ارتباطشان، بار دیگر از خود می پرسند که آیا فرد مناسبی را برای ساختن یک زندگی مشترک انتخاب کرده اند یا خیر. پس هم شما و هم خانواده تان فراموش نکنید که دوره نامزدی برای شناخت بیشتر یا تجدید نظر در تصمیم گیری است و بنابر این هیچ تصمیمی صد در صد و تمام شده نیست. در این ماه ها، خود را در ذهنتان زن و شوهر نبینید و نه با رفت و آمد خیلی کم؛ توان شناخت را از خود دریغ کنید و نه با بیش از حد در کنار یکدیگر بودن وابستگی بی حد و مرزی را ایجاد کنید که تجدید نظر در تصمیم را برایتان سخت کند. به عبارت دیگر، هم به حیطه شخصی و خلوت یکدیگر احترام بگذارید و هم در کنار یکدیگر بودن را در کنار خانواده ها را تجربه کنید.
 
حد و مرز تماس فیزیکی را نگه دارید
تماس جسمی در دوره نامزدی، خط قرمزی است که حتی اگر به سنت ها اعتقاد نداشته باشید، بهتر است آن را به رسمت بشناسید. نامزدی، دوره ایست که هر دو طرف برای بررسی و شناخت بیشتر طرف مقابل و خانواده او کنار یکدیگر قرار می گیرند. در دوره نامزدی قرار است متوجه شوید که آیا تصمیم اولیه و انتخابتان می تواند شما را به آینده ای آرام هدایت کند یا اینکه باید راه را عوض کنید و به گزینه دیگری برای ازدواج فکر کنید. یادتان باشد در دوره نامزدی همیشه این احتمال وجود دارد که شما یا نامزدتان بعد از شناخت بیشتر به این نتیجه برسید که برای هم مناسب نیستید، پس دوره نامزدی را به عنوان یک ارتباط همیشگی تلقی نکنید و همه چیز را تمام شده ندانید.
 
خودتان را پنهان نکنید
روزهای نامزدی، بهترین فرصت شما برای شناختن خانواده همسر آینده و محیطی است که قرار است به آن وارد شوید. هر کدام از ما در خانواده هایمان شکل گرفتیم و بنای شخصیتمان هم تحت تاثیر والدین و محیط شکل گرفته و به همین دلیل پیشنهاد می شود 50 درصد برای شناخت طرف مقابل و 50 درصد برای شناخت خانواده او وقت بگذارید. برای شروع بهتر است در جمع آنها حضور پیدا کنید، پس اگر به مهمانی های خانوادگی دعوت شدید، حتما در آن جمع شرکت کنید. اما این سکه، روی دیگری هم دارد و کم نیستند نامزدهایی که به بهانه به دست آوردن این شناخت، فاصله ها را از میان می برند و این دوره را از چالش و بحث پر می کنند. درست است که هفته ای 2 تا 3 نوبت حضور در کنار خانواده ها می تواند زمینه شناخت مناسبی را فراهم کند اما از یاد نبرید که حضور بی حد و مرز شما در خانه و در روابط خانواده همسرتان، می تواند شان و جایگاه شما را به خطر بیندازید. یادتان نرود که هنوز هیچ چیز قطعی نشده و شما بیشتر از آنچه عضوی از خانواده آنها باشید، به یک مهمان یا یک دوست نزدیک شباهت دارید.

جیبتان را یکی نکنید
در این دوره می توانید در مورد درآمد یا دیگر مسایل مالی از نامزدتان سوال کنید و به آن وارد شوید. همانطور که گفتیم نامزدی بهترین زمان برای شناخت او و سبک زندگی اش است پس در این دوره همه چیز را شفاف به هم بگویید. اما بیش از حد در این توصیه غرق نشوید! به یاد داشته باشید که دلیلی ندارد دختر یا خانواده او انتظار داشته باشند پسر هزینه های نامزدش را متقبل شود ( این موضوع برای دوره بعد از عقد مصداق دارد ) و در عین حال اجازه ندارید به او بگویید چگونه پولش را هزینه کند، مگر این که به صورت پیشنهاد باشد.
 
با دوستانش صمیمی تر از او نشوید
یکی دیگر از راه‌های شناخت عمیق و آگاهانه، بررسی و شناخت نسبی دوستان نزدیک طرف مقابل است. یک مثل قدیمی می گوید آدم‌ها را می توان از روی دوستان صمیمی‌شان شناخت. در واقع دیدن رفتارها شنیدن عقاید و سلایق در این جمع ها به شناخت بیشتر شما کمک می کند اما در این مورد هم لزومی به نزدیک شدن زیاد و بیش از حد صمیمی شدن وجود ندارد . به یاد داشته باشید که آنها تنها دوستان نامزد شما هستند و شما تنها نامزد دوستشان. پس در جمع و روابط آنها حل نشوید چراکه در بسیاری از موارد، چنین نزدیک شدن هایی می تواند حساسیت زا و مشکل ساز شود.

به جایش تصمیم نگیرید
باز هم باید تکرار کنیم. شما نامزد او هستید نه همسرش! به عبارت دیگر، شما تنها مشاهده کننده زندگی او هستید نه برنامه ریز زندگی او. در این ماه ها خواهید فهمید که او چگونه می اندیشد چگونه مسایل را نگاه و حل می کند چقدر تحت تاثیر خانواده و دیگران است. از طرف دیگر، با کمی حساسیت پی خواهید برد که چقدر استقلال دارد یا در مسائل مسئله مدار یا هیجان مدار است. اما از یاد نبرید شما نباید خط مشی برای او ایجاد کنید، بلکه بهتر است بیننده ای تیزبین باشید تا شناختتان کاملتر شود و در پایان آنچه دیده اید را جمع بندی کنید و تصمیم بگیرید.
 
او را تغییر ندهید
قرار نیست شما او را تغییردهید و این تلاش برای تغییر دادن از اشتباهات بزرگ قبل از ازدواج محسوب می شود . قطعا ظاهر او باید برای شما قابل قبول بوده باشد که با او وارد دوره نامزدی شده اید. در این مورد هم می توانید گاهی پیشنهادی داشته باشید اما نمی توانید به دنبال تغییرات بنیادی در نامزدتان باشید. پس آنچه را که وجود دارد ببینید و از خود بپرسید که بدون به وجود آمدن تغییر بنیادی در ظاهر و شخصیتش، آیا باز هم برای شما قابل پذیرش است یا نه. فراموش نکنید که حتی اگر نامزدتان در این دوره بخاطر شما تغییراتی را در رفتار و ظاهرش ایجاد کند، این تغییرات پایدار نخواهد بود.

قوانین فنگ شویی



رابطه ای همراه با احساسات عاشقانه ، گذراندن زمانهایی همراه با آرامش با همسرتان یا نامزدتان ، همه اینها از آن شما خواهد بود ؛‌چه مجرد هستید چه متاهل ! به هر حال می توانید از این شیوه ها برای بهبود و اصلاح تمامی جنبه های زندگی تان استفاده کنید ؛ متخصص فنگ شوی "الن وایتهارست" در این مقاله با ما همراه خواهد بود
 
 
اگر می خواهید مرد ایده آل تان را به سمت خود جذب کنید
طبق قوانین فنگ شوی ، هر چه شما بیشتر و واضح تر به فرد ایده آل تان فکر کنید ، کائنات آن فرد را آسان تر به زندگی شما هدایت خواهد کرد. با یک خودکار قرمز روی یک کاغذ سفید ، لیست تمامی مشخصاتی که دوست دارید فرد مورد نظرتان دارا باشد را بنویسید. آیا دوست دارید آن فرد مردی جذاب باشد یا ترجیح می دهید مرد مورد نظرتان یک ماجراجوی زیرک باشد؟ آیا دوست دارید آن فرد بعد از ظهرها بیکار باشد تا بتوانید با هم به گردش و سینما بروید یا ترجیح می دهید مرد زندگی تان ، ‌فردی پرمشغله و موفق باشد؟ هر چه در ذهن دارید را روی کاغذ بیاورید. آن را داخل یک جعبه نقره ای گذاشته و جعبه را در جایی از اتاق تان قرار دهید که بتوانید بسادگی آن را مشاهده کنید ؛ بگذارید 49 روز جعبه در اتاق تان باشد. زندگی شما زودتر از آن  که فکرش را بکنید تغییر خواهد کرد!
 
 
اگر بعد از یک بحران روحی و احساسی می خواهید قلب شکسته تان را ترمیم ببخشید
این قانون را بکار ببرید: روغن مرکبات معمولا دارای خاصیتی است که برای ترمیم آسیب های روحی بسیار مفید می باشد. این روغن به شما کمک می کند که صبر و آرامشی که در آن موقعیت حساس روحی نیاز دارید را بدست آورید. این روغن به هورمون های آرامش بخش شما کمک می کند تا بیشتر از قبل ترشح کنند. 10 قطره روغن مرکبات(پرتقال ، لیمو ، نارنج و....)  در یک اسپری بچکانید و هر روز صبح که از خواب بیدار می شوید ، اتاق و خانه تان را با آن معطر کنید. بدین ترتیب شما روز خود را با ویتامین C ‌آغاز خواهید کرد. خاصیت آرامش بخشی  مرکبات در پوست آنها نهفته است. به عنوان مثال پوست یک پرتقال را کنده و بگذارید به همراه مقداری نمک مقداری خیس بخورد. بعد آن را روی پوست خود بمالید. بعد از مدتی تمام وجودتان سرشار از اشتیاق و خوش بینی به زندگی خواهد شد.حالا متوجه شدید که یک پرتقال خوشمزه می تواند خاصیت دیگری نیز داشته باشد!
 
 
اگر می خواهید یک رابطه سراسر جنگ و جدل را اصلاح کنید
زمانی را به تامل کردن اختصاص دهید : این کار به شما کمک خواهد کرد تا رابطه تان را بررسی کرده و برای آن راه حلی پیدا کنید. یک عکس از خودتان بردارید ، عکسی که در آن تنها و در حال لبخند زدن هستید ، عکس را به یک آینه بچسبانید. به خودتان نگاه کنید و به عنوان یک فرد منتقد به رفتارهای خودتان فکر کنید و خودتان را نقد کنید . معایب و نکات مثبت شخصیت تان  را خواهید یافت 
 
اگر می خواهید مهارت های ارتباطی تان را افزایش دهید
اگر واقعا مردان از مریخ و زنان ونوسی باشند ، قانون فنگ شوی می گوید هیچ چیز بین این دو جنس بهتر از گفتار روشن و واضح به بهبود روابط شان کمک نخواهد کرد.
یک کاسه را با برنج پخته نشده پر کنید و روی آن  کمی نمک بریزید. نمک و برنج انرژی منفی محیط اطراف شما را جذب خود خواهند کرد. سه عدد کریستال شفاف را روی نمک ها گذاشته ، تا به شکل یک مثلث درآیند. سپس کاسه را زیر تخت خواب تان بگذارید. اجازه دهید کاسه به مدت 9 تا 49 روز زیر تخت خواب تان بماند. این کار باعث می شود که انرژی منفی اطراف شما جذب شده و اتاق شما سرشار از انرژی مثبت و روابط صریح و موفق شود. 
 
 
اگر می خواهید زمان بیشتری را با همسرتان بگذرانید
بگذارید چراغ خانه تان روشن بماند : حتما شما هم این جمله را شنیده اید که زمانیکه می خواهیم با هم در آرامش بگذرانیم ، زمان از دستمان در می رود. شاید این سخن زیاد منطقی به نظر نرسد اما حقیقت دارد. قانون فنگ شوی به شما توصیه می کند که برای جلوگیری از این مسئله : زمانیکه می خواهید ساعتی را به دور از هیاهوی روزمره با همسرتان بگذرانید چراغ اتاق تان را روشن بگذارید و یک موزیک ملایم چاشنی آن کنید. این کار باعث می شود که انرژی مثبت به طرف شما جذب شده و شما اوقات خوب و دلنشینی با یکدیگر داشته باشید. گه گاه این فرمول را امتحان کنید ؛‌این کار به بهبود و دوام زندگی زناشویی شما کمک فراوانی خواهد کرد. .

کارهایی در جهت رهایی از یک رابطه ی بد!

http://www.seemorgh.com/lifestyle/2298/62379.html 

 


 

با وجود اینکه احساس می کنید که به خاطره ها وابسته هستید بهترین راه این است که خاطرات و یادگاری های زمان با هم بودتان را کنار بگذارید. این برای اکثر ما حداقل یکبار در زندگی اتفاق افتاده است، یک دقیقه شما با فردی در رابطه هستید و در یک دقیقه بعد شما مجرد هستید. البته اهمیت دارد که شما چه مدت و چقدر روی طرفتان در این رابطه سرمایه گذاری کرده اید، چقدر به طرفتان که عاشقش بودید اهمیت دادید. اما با وجود این در یک رابطه کنار گذاشته شدن بسیار سخت است و سخت تر مسئله غرور فرد است که شکسته می شود و گاهی فقط و فقط ضربه و درد است. خوب حالا چه کنیم؟
در زیر شما 5 روش عملی برای نجات یافتن از این قضیه خواهید دید.
1) با آغوش باز ضربه و درد را بپذیرید. اکثر مردم بعد از بحران احساسی نیاز به زمان دارند تا تجدید قوا کنند و زخم هایشان را بهبود ببخشند. زمانی را به خود اختصاص دهید و تنها باشید و گریه کنید و جیغ بزنید. هر راهی که ممکن است برای سوگواری عشق از دست داده تان انجام دهید. اما مدت زیادی در این وضعیت نماینید. چرا که بعد از مدتی خود را نا امید و مایوس پیدا می کنید.
2) یادگاری ها را کنار بگذارید. با وجود اینکه احساس می کنید که به خاطره ها وابسته هستید بهترین راه این است که خاطرات و یادگاری های زمان با هم بودتان را کنار بگذارید. همه عکس ها و کادو ها را بسته بندی کنید چیز هایی که با هم خریدید را کنار بگذارید. بطور خلاصه هر چیزی که خاطره ی او را در ذهنتان زنده می کند را پنهان کنید.

3) جریانات عادی و روزمره خود را عوض کنید. یکی از سخت ترین کارها در بعد از زمانی که توسط فردی کنار گذاشته می شوید این است که باید خود را روزمره ای که در آن تنها هستید سازگار کنید. دیر تر صبحانه بخورید. اگر همیشه با هم در خانه بودید سعی کنید از خانه بیرون بروید. به سوپر ها و فروشگاه های مختلف سر بزنید. اگر در پارک نزدیک محل سکونتتان با هم قدم می زدید، از این پارک دوری کنید و جای دیگری را انتخاب کنید.

4) بیرون بروید. زمانی که احساس کردید آماده اید با دنیا رو به رو شوید بیرون بروید و این کار را انجام دهید. به ساحل و یا به بار بروید به پاتیناژ و یا به بولینگ بروید. هر کاری که که فکر می کنید ممکن است لذت بخش باشد را انجام دهید. بیرون بروید و آن را به دست بیاورید. نه تنها باعث می شود که ذهن شما از درد درون قلبتان منحرف شود، بلکه باعث می شود مواد شیمیایی بدنتان گرفته شود و دوباره به راه بیفتد که همین مطلب باعث می شود تا روحیه شما بهتر شود.

5) چیزی را در مورد خودتان تغییر دهید. موهایتان را کوتاه کنید . شلوار جین جدید بخرید یا کلاه جدید برای خودتان تهیه کنید. هر چیزی که بتوانید به شما هویتی غیر از شریک یک تکه از رابطه را بدهد و شما را تبدیل به یک فرد مجرد جدبد بکند.

باران می آید
اینجا
شاید گریه می کنی
آنجا
تراکم تودهء هوایِ فشار سرد و حرکتِ ابرها
دروغ قدیمیِِ تمام گویندگان رادیوست. 

امین بزرگیان 

 

 

 

بدترین چیزها همیشه در درون آدم اتفاق می افتد. اگر اتفاق در بیرون بیافتد مثل وقتی که اردنگی میخوریم، می شود زد به چاک. اما از درون غیر ممکن است. وقتی به این حالت دچار می شوم، می خواهم بروم برون و دیگر به هیچ کجا برنگردم. مثل این است که وجود دیگری در من باشد. شروع می کنمبه زوزه کشیدن، خود را روی زمین می اندازم، سرم را به این طرف و آنطرف می کوبم تا بیرون برود.

زندگی در پیش رو - رومن گاری 

 

 

 

اون جوک شنیدی که یارو از پنجاه طبقی به پایین پرت میشه وقتی هر طبقه رو پشت سر میگذاره میگه تا اینجاش به خیر گذشته ؟
-اره؟
اون داستان زندگی ماست تا اینجاش به خیر گذشته ولی اخرش چی !