فکر ما...

در فولکلور آلمان ، قصه ای هست که این چنین بیان می شود :
مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده . شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین ، تمام روز اور ا زیر نظر گرفت.متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یک دزد راه می رود ، مثلدزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند ، پچ پچ می کند ،آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد ، لباسش را عوض کند ، نزد قاضی برود و
شکایت کند .
اما همین که وارد خانه شد ، تبرش را پیدا کرد . زنش آن را جابه جا کردهبود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت  و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود ، حرف می زند ، و رفتار می کند
.
کتاب پدران، فرزندان ، نوه ها اثر پائولو کوئلیو
نظرات 1 + ارسال نظر
Nima سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 07:14 ب.ظ http://www.Apathetic.blogsky.com

vaghean hamintore
hamishe ma oun chizi ro k mikhaym bavar mikonim

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد