نمیدونم امروز کار درستی کردم یا نه فقط دلم اروم شد ولی دیشب جمعه ای که او هرگز کامنت نمیگذارد رفته گذاشته حالا اصلا وبشم چک نکرده شیطونه میگه برم کامنتو پاک کنم و انگار نه انگاررررررررررر
دارم قرار نبود چشمای من خیس بشه ...گوش میدم !
چی شد که باز شروع کردم!!
خدایا چی کار کنم ؟اراده پس چی شد؟
مگه صبر نخواستم و فراموشی...
غرورم رو گذاشتم کنار و صبحی اس دادم دل تو دلم نبود خب!چه میکردم؟!
اخه با وح....صحبت کردم گفت ادم چه دلیلی داره خودشو اذیت کنه !
دلم میخواست جواب اس رو نده ولی داد
خب دلتنگ بودم چه میکردم؟
فقط دلم میخواهد صدای اهنگ را زیاد زیاد کنم کسی نباشد خانه بعد کمی گریه کنم و بشینم سرکارم !
چرا حوصله ی هیچچی رو ندارم ؟
خدایا خواهشا دلیل قطعی اون شماره رفتنم به اون سایت نباشه!
خدایا صبر بده+فراموشی و ارامش و سرعت در کار و تمرکز
خدایا فیس فا را نرفته باشم توش!
خدایا خسته ام ...و دلم هم تنگ شده میدانی که؟
دلم یک وبلاگ و یک سرگرمی و یک نوشته ی ویژه میخواهد لابد ولی هیچچی نیست!
الان کامنتش را در پست دیگری دیدم همین که حالش لابد خوب است خوب است برایم !
لابد طرح دوستی میریزد با او هم کم کم و او هم کم کم جایم رو پر خواهد کرد!
روزهای سختی است شلوغ است و امتحان شلوغ است و دلتنگی و شلوغ است و کلی برنامه ای که میشود زد زیر همه شان !
و من یادم میاید هیچ وقت از خانه اش برایم کامنت نذاشت !
و حالا ۱سال است که توی خانه ام هم کامنت نذاشته و دیگر خانه م هم نمیاید!
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه … میتونست قسمت های خراب میوه ها رو جدا کنه وبقیه رو بده به بچه هاش … هم اسراف نمیشد هم بچه هاش شاد میشدن … برق خوشحالی توی چشماش دوید ..دیگه سردش نبود !پیرزن رفت جلو نشست پای جعبه میوه …. تا دستش رو برد داخل جعبه شاگرد میوه فروش گفت : دست نزن نِنه ! وَخه برو دُنبال کارت ! پیرزن زود بلند شد …خجالت کشید ! چند تا از مشتریها نگاهش کردند ! صورتش رو قرص گرفت … دوباره سردش شد ! راهش رو کشید رفت … چند قدم دور شده بود که یه خانمی صداش زد : مادر جان …مادر جان ! پیرزن ایستاد … برگشت و به زن نگاه کرد ! خانم خوش چهره و چادری لبخندی زد و بهش گفت اینارو برای شما گرفتم ! سه تا پلاستیک دستش بود پر از میوه … موز و پرتغال و انار ….پیرزن گفت : دستِت دَرد نِکُنه نِنه….. مُو مُستَحق نیستُم ! زن گفت : اما من مستحقم مادر
من … مستحق داشتن شعور انسان بودن و به هم نوع توجه کردن ودوست داشتن همه انسانها و احترام به همه آنها بی هیچ توقعی …اگه اینارو نگیری دلمو شکستی ! جون بچه هات بگیر ! زن منتظر جواب پیرزن نموند … میوه هارو داد دست پیرزن و سریع دور شد … پیرزن هنوز ایستاده بود و رفتن زن رو نگاه میکرد … قطره اشکی که تو چشمش جمع شده بود غلتید روی صورتش … دوباره گرمش شده بود … با صدای لرزانی گفت : پیر شی ننه …. پیر شی ! خیر بیبینی ! در تصاویرحکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست
هیچکس سوار بر اسب نیست
هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید
در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد. این ادب اصیل مان است:نجابت - قدرت- احترام- مهربانی- خوشرویی…
برای همه ایرانیان بفرست تا یادمان
نرود که هستیم…
چشمهایم ترجیح میدهند بخوابند چشم هایم حوصله ی این همه کار کردن و به کامپیوتر چشم دوختن را ندارند چشمهایم هوس تابستان کرده اند ...
ولی من هنوز کار دارم هنوز باید ...
چشم هایم میسوزند...
وای فقط خدا میداند که چقدر دلم تنگ شده واست خیلی خیلی...
گاهی دلم میخواد بشم یه ادمی که کلی لباس های رنگی میپوشد و اسپرت ست میکند و لاک میزند و موهایش را میریزد روی صورتش و صدای بلند هرهر کرکرش بلند باشد ووو
برود کلاس زبان با همه راحت ارتباط برقرار کند و نترسد از حرف زدن با زبان بیگانه !
چرا اینقدر از این ادم فاصله دارم؟واقعا چرا؟
هنوز فکر میکنم چه طور شد که تمام شد؟چطور همه ی ان خاطرات محو شد؟دلتنگم برای کسی که برای من نبود.
زهره روحی:نخست نگاهی به برخی از نظریات زیمل بیندازیم. او معتقد است که یکی از ویژگیهای بسیار مهم انسانهایی که در کلانشهرها زندگی میکنند، «آزادیِ شخصی» و «آزادی حرکات» اوست (ص103). اگر خوب به این مسئله دقت کنیم به یاد میآوریم که در فضاهای عمومی ـ شهری به این چیزی که زیمل اصطلاحاً به آن میگوید «آزادی شخصی و آزادی حرکات» دست یافتهایم و اگر درست دقت کنیم به یاد خواهیم آورد که زمانهایی به این تجربه دست یافتهایم که کسی به ما توجه نداشته است. یعنی زمانی که از امتیازِ «بی تفاوتی» نسبت به وجود فیزیکی خویش برخوردار شدهایم. شاید در ساده ترین مثال بتوان گفت، تصور کنیم بستنی قیفی بزرگی در دست در حال تماشای ویترین مغازهها هستیم و در لذتی که از خوردن (لیسیدن) بستنی و دیدن اجناس میبریم، آرزو میکنیم هیچ آشنایی ما را در آن وضعیت نبیند. در حقیقت این آرزوی ما به نوعی، شباهت زیادی با آرزوی نامرئی شدن از دید و نگاه دارد. و مسئلهی مهم این است که امکان اینکه در شهرهای بزرگ ما را در این وضعیتِ مورد مثال ببینند، بسیار کمتر از شهرهای کوچک و روستاها میباشد. چرا که در کلانشهرها با توجه به «بی تفاوتیِ مدنی» نگاه نا آشنایان، و به اصطلاح «مردم» خنثی و بیاثر است و شاید حتا بشود گفت فاقد قدرت دیدن ماست. زیرا چون «ناآشناست» باید خود را بیتفاوت نسبت به ما نشان دهد. و این دقیقاً همان چیزی است که «آزادی شخصی» و «آزادیِ حرکات» را برای هر یک از ما به ارمغان میآورد. به بیانی چیزی که میشود به آن گفت «پنهان شدن» ما از دید دیگران؛
اکنون آیا به نظر شما میشود گفت که کلانشهرها، فضا ـ مکانهایی هستند که میتوان در آنها پنهان شد؟ و یا «به چشم نیامد» ؟ اگر پاسختان آری باشد، به این معناست که شما هم همانند زیمل معتقدید که «بی تفاوتیِ مدنی»، همان عنصری است که برای شهروندانِ ساکن شهرهای بزرگ، ایجاد آزادی عمل میکند. و حالا اگر خوب دقت کنیم متوجه میشویم که برای شکل گیریِ آزادی عمل در«فضاهای اینترنتی» همان عنصر اجتماعیِ بیتفاوتی مدنی وجود دارد. و شاید اصلاً بنیادش بر آن است و از اینرو میتوان آزادانه «ارتباط» برقرار کرد. و در این آزادی حتا به دروغ خود را کسی غیر از آنچه هست وانمود کرد.تا جایی که میدانیم در فضای «آشناگردیهای اینترنتی» هیچکس از «طرف ارتباط»اش کارت هویت یا شناسنامه و اسناد رسمیای بدین گونه طلب نمیکند و هیچکس تعهدی نسبت به رابطهای که برقرار کرده است ندارد. به بیانی ما با «فردیت»ی مواجه هستیم که «بی تفاوتیِ مدنی» را از کلیهی قیود «مکانی و کالبد داشتگیِ» آن آزاد کرده است. به عنوان مثال با توجه به مثالهای پیشین اگر در تاکسی میبایست طوری مینشستیم که انگاری فاقد بدن انسانی هستیم تا بغلدستیمان احساس معذب بودن نکند و یا در پیاده رو به آن خانم و یا مردی که از روبروی ما میآمد، میباید طوری نگاه میکردیم که احساس نکند مزاحمش شدهایم و یا....، اکنون «بیتفاوتیِ مدنیِ انسانِ مدرن هزارهی سوم» در «آشناگردیهای اینترنتی» و یا کلاً فضاهای اینترنتی، خود را به کلی فارغ از «بدن و کالبد»ی کرده است که در فضاهای شهری دائماً مجبور بود وانمود به حذف آنان کند. مثلاً آن جاهایی که مجبور بود یا لیسدن بستنی ما را نبیند یا بدن ما را لمس نکند یا صحبتهای ما را نشنود و یا...
بنابراین ، «آشنا گردیهای اینترنتی»، در واقع چهرهی آشکار شدهی «آزادی عملِ» انسانِ عصر کلانشهرها است. آزادیای که خود را در «ارتباط» خلاصه کرده است: ارتباطی فارغ از جسم، مکان و زمان؛ اکنون با توجه به توضیحات بالا میخواهیم به سخنان زیمل گوش بسپاریم و متن را با آن به پایان بریم. هرچند وی این سخنان را درباره فضای مورد مطالعهی ما نگفته است اما خواهیم دید که پنداری آنرا در نظر داشته است:«مهمترین خصوصیت کلانشهر، گسترش عملکرد آن در ورای حدود فیزیکیاش میباشد. [...] انسان با حدود جسماش و یا محیطی که فعالیتهای بلاواسطهی او را در بر میگیرد، پایان نمییابد، بلکه دامنهی نفوذ شخص به وسیلهی اثرات زمانی و فضایی که از وی صادر میگردند، تعیین میشود. به همین ترتیب شهر، عبارت است از تمام تأثیراتی که در ورای حدود بلاواسطهی خود گسترش میدهد. تنها این دامنه است که حدود واقعی شهر است» (ص107).
با استفاده از مقالهی زیمل با عنوان «کلان شهر و حیات ذهنی» ، ترجمه گیتی اعتماد ، برگرفته از کتاب گزیده مقالاتی از کتاب مفهوم شهر شماره 1 ، نشر ایران ، 1358 ، چاپ اول