درس عبرت:)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خلاصه ی کتاب جامعه شناسی خودمانی حسن نراقی

مقدمه

- با تاریخ بیگانه ایم

- حقیقت گریزی و پنهان کاری ما

- ظاهرسازی ما

- قهرمان پروری و استبدادزدگی ما

- خودمحوری و برتری جویی ما

- بی برنامگی ما

- ریاکاری و فرصت طلبی ما

- احساساتی بودن و شعارزدگی ما

- ایرانیان و توهم دائمی توطئه

- مسئولیت ناپذیری ما

- قانون گریزی و میل به تجاوز ما

- توقع و نارضایی دائمی ما

- حسادت و حسدورزی ما

- [عدم]* صداقت ما

- همه چیزدانی ما

- و نمونه هایی دیگر از خلقیات ما

- سخن آخر

پس از انتشار این کتاب، کتاب دیگری نیز  به نام «پی نکته هایی بر جامعه شناسی خودمانی» از همین نویسنده منتشر شده که ناشر هر دو کتاب، نشر اختران (تهران) است.

با هم بخش هایی از مقدمه ی کتاب (صفحات 12-23) را مرور می کنیم:

تصور می­کنم از آن روزهایی که میرزا صالح شیرازی اولین ماشین چاپ را در تبریز به کار انداخت و به کار تکثیر و چاپ اندیشه و کتاب آهنگ پرشتابی داد، اگر نگویم هزاران به جرأت می­توانم بگویم صدها تیتر، سوژه، مقاله و کتاب با مضامینی از قبیل «راز عقب­افتادگی مشرق زمین» «بدبختی ایرانی» و «نقش ... در عقب­ماندگی ایرانی»، «راه خوشبختی»، «راه کامیابی»، «یگانه راه سعادت» و این اواخر در مبارزه با استعمار... استثمار... و ... منتشر شده و در دسترس خوانندگان قرار گرفته است که صد البته هر کدام از آنها نیز با استدلال­هایی در راه اثبات گفته­هایشان و با کلیدهایی که بدون برو برگرد حداقل از نظر مؤلف و مصنّف کلید قطعی درب بسته­ی «اتاق نیکبختی» بودند همراه و مجهز شده بودند. من در اینجا نه قصد دارم، و نه انصاف و مروت حکم می­کند که همه­ی آنها را با یک دستور العمل ساده­اندیشانه، بیهوده و بی­پایه بنمایانم... بلکه برعکس بر این باورم که اکثر قریب به اتفاق این گویندگان در گفتارهایشان هم صادق بودند و هم معتقد، و هم تا حدودی مؤثر.

منتها ایراد بزرگ و مشترکی که تقریباً به تمامی این واعظین می­شود گرفت، این سیاه و سفید دیدن قضیه است و این­که نقطه مشترک تقریباً تمامی همگی­شان (به استثنای معدودی که از آن یاد خواهم کرد) برائت ایرانی است در مورد این همه مصیبتی که سرش آمده؛ هر کدام به دلیل قانع کننده­ای که به ذهنشان خطور کرده آن­چنان آویزان شده­اند که تمامی رویدادهای دیگر را از یاد برده­اند و نهایتاً تقریباً رسیده­اند به کی بود؟ کی بود؟ ... حداقل ما نبودیم.

می­گفت اگر اعراب به ما حمله نمی­کردند وضع ما این نبود. گفتم مرد حسابی اولاً حالا که حمله کرده­اند و ما کاری راجع به حادثه­ای که هزار و چهارصد سال پیش اتفاق افتاده نمی­توانیم بکنیم فعلاً مواظب باش دوباره بهت حمله نکنند؛ وانگهی مگر پرو و شیلی و آرژانتین که مورد حمله­ی اعراب قرار نگرفتند آنها بی­مشکل ماندند؟ همه بدبختی­ها برای افغان­ها و ایرانی­ها از مسلمانی ماند و غیر مسلمان­های زامبیا و اتیوپی و کلمبیا الحمد لله هیچ مشکلی ندارند؟ مسیحی­های سیاهپوست موزامبیک از شدت وفور نعمت همه مجبورند رژیم بگیرند!

در نظر اینان از حمله­ی مغول گرفته تا خشونت و تعصب­های صوفی مشرب­های صفویه و بی­عرضگی حضرت سلطان حسین و همین جور دیوانه شدن نادرشاه، رأفت کریم خان، زن­بارگی جناب فتحعلی­شاه، قتل قائم مقام و امبیر کبیر به دست پدر و پسر تاجدار... بعد ماجرای مشروطه وارداتی!! کلاه گذاشتن کلاهی­های مستفرنگ سر روحانیون و یا خطاها و اشتباهات روحانیون (تعبیر به نرخ روز قابل تغییر است) و به هر حال انحراف مشروطه، برافتادن سلسله ابد مدت!! قاجاریه، آمدن رضاخان صددرصد انگلیسی (و نه حتی نود و نه درصد!)، شهریور بیست، ماجراهای نفت، درگیری دکتر محمد مصدق با آیت­الله کاشانی، و در نتیجه شکست نهضت ملی، کودتای 28 مرداد و بالاخره به رغم برخی انقلاب سال 57، روی کار آمدن حکومت روحانیون، جنگ 8 ساله و صدها تیتر از این دست منشأ قطعی و غیر قابل تردید عقب­افتادگی ایرانیان قلمداد شده است و یادتان نرود که در زمینه و متن اصلی تمام این علل، لااقل از دوره­ی صفویه تا به امروز نقش شوم استثمار و استعمار به صورت غیر قابل تردید و به عنوان بستر همگیِ این تحلیل­ها خودنمایی ویژه­ای دارد.

از نظر این بزرگواران، همه­ی عقب­افتادگی­ها معلول دو علت هستند: اول رویدادی تاریخی که از بد حادثه در گذشته اتفاق افتاده است (غیر قابل برگشت و تا حدود زیادی هم مؤثر که منکر آن نمی­توان شد) و دوم دست شوم خارجی (آشکار و یا غیر آشکار)؛ و برای رفع تکلیف در برابر این دو عامل صد البته ناخواسته، تا دلتان بخواهد گفته­ها و نوشته­ها مملو است از «ملت بزرگ» یا ملت نجیب و ملت متحمل، و ملت صبور، و در مواقع استیلای بیگانه ملت میهمان­نواز هوشمند زیرک، ملت تحت استعمار، و هزاران صفت حتی­المقدور ارضا کننده و مثبت.

خوب، این وسط نقش خودمان چی؟ یعنی آن­چنان در مقابل این پدیده­ها عاجزیم که هیچ کاری نباید بکنیم؟ یعنی من و ما و این ملت بزرگ در هیچ موردی کوتاهی نکرده­ایم؟ تقصیری نداشته­ایم؟ آخر با این استدلال گیرم خودت را آسوده کردی آن­چه بر ما رفته است را که نمی­توانی تغییر دهی!

من نمی­دانم، در این «وجیه الملّه» بودن چه راز و رمزی است که اگر معدودی از بزرگان سیاسی و فرهنگی قوم هم در اثر نیک رفتاری به آن رسیدند، از ترس از دست دادنش با آن قفسی می­سازند که خود تا آخر عمر زندانی و محبوس همان وجاهت خودآفریده باقی می­مانند؛ و شاید به همین دلیل باشد که در مقابل این حجم انبوه از سوژه­های تأیید کننده به زحمت می­توان کسانی را شاید کمتر از تعداد انگشتان یک دست یافت که سعی کرده باشند با واقعیات جامعه­ی ایرانی بدون ترس از ملکوک شدن وجاهتشان روبرو شوند.

من هم به سهم خود باور دارم که این «خود اغفالی» است هرگاه کسی مدعی شود رخدادهای تاریخی کشورمان در خلق و خوی و رفتار ایرانیان عصر حاضر بی­تأثیر بوده و نقشی نداشته است و ایضاً کسی ادعا کند که رفتار کشورهای بیگانه اعم از نوع مزاحمت­هایشان، لشکرکشی­هایشان، استیلایشان، اعمال نفوذ مستقیم و غیر مستقیم­شان در سرنوشت کشور و جامعه­ی ایرانی بی­تأثیر بوده است. مطمئناً تمامی این­ها در شکل­گیری شخصیت و رفتار اجتماعی­مان بی­تأثیر نبوده و نخواهد بود؛ من هم موافقم، درباره­اش زیاد هم گفته­اند، درست هم گفته­اند.

منتها نکته­ای را که در مورد آن کم گفته­اند و من می­خواهم روی آن تأکید بیشتری بکنم، این است که سهم نخبگان ما را، رهبران فکری­مان را، رهبران سیاسی­مان را، شعرا و نویسندگان­مان را، سهم این­ها را، و بالاتر از همه سهم خودمان را در این معماری سرنوشتمان از آن­چه که بوده و هست به مراتب کمتر نشان داده­اند و برروی آن کمتر بحث کرده­اند.

صادقانه با خود بیندیشیم که ما چگونه ما شدیم؟ و اصلاً چرا رویمان نشود؟ واقعاً قبل از این سؤال، یک تعریفی هم از «ما» بکنیم که این «مایی» که از آن صحبت می­کنیم چگونه مایی است؟

نهراسیم از این­که اقرار کنیم و بگوییم کشور ما در بسیاری از ابعاد جزء کشورهای عقب­افتاده دنیا است و فقط در معدودی از ابعاد در سطح متوسط است.

واقعیت این است که این کشور با موقعیت جغرافیایی­اش، با آب­های آزاد جنوبش، با جنگل­های شمالش، با معادن غنی­اش، و حتی با کویر کم­نظیرش و مهم­تر از همه با این مردم واقعاً باهوش و زیرکش سهمش از امکانات امروز دنیا خیلی خیلی بیش از این باید باشد که هست.

در ارزیابی عقب­افتادگی کشورمان این را فراموش نکنیم که الزاماً عقب­رفتگی خود کشور به تنهایی مطرح نیست، پیش­رفتگی دیگران هم به راحتی می­تواند برای ما که سرعتمان قابل توجیه نیست عقب­افتادگی به همراه بیاورد. نگاهی به دور و برمان بکنید! شیخ­نشین­های خلیج فارس را در سی­سال پیش به خاطر بیاورید، عربستان سعودی آن­وقت­ها را؛ همین ترکیه آتاتورکی، با تمامی مسائل و مصایبش را؛ پاکستان همسایه، با این همه تعصب قومی و مذهبی؛ آن وقت همه­ی این­ها را مقایسه کنید.

دنبال دلیل می­گردید؟ دلیلش در خودمان است نه در همسایه­ها و نه در ابرقدرت­ها و نه حتی در حکومت و دولت­های معاصر.

توجه کنید، من منکر تأثیر مستقیم و غیر مستقیم تمامی این عواملی که بر شمردم به علاوه­ی هزاران عامل دیگر نیستم. این­ها همه تأثیر دارند، منتها اثری است مقطعی بر بستر موجود جامعه؛ چه اگر «ما» این­گونه مایی نبودیم این عوامل نیز اثرهای دیگری داشتند.

اگر بگویی حکومت را برایمان آورده­اند و بتوانی آن را ثابت کنی تازه اول بدبختی و مسئولیت توست که خوب چرا گذاشتی؟ و حالا چرا مقاومت نمی­کنی، چرا تسلیم شده­ای؟

یادم می­آید سال­های اول انقلاب بود در سفری کاری که به یکی از کشورهای راقیه داشتم میزبان از سر لطف و ارتباط فامیلی ضیافت کوچکی ترتیب داده بود با تعدادی افراد ظاهراً موجه به همراه تعداد دیگری از هم­وطنان خودتبعیدی و طبعاً ضد نظام موجود؛ صحبت از وجوب یک حکومت مردمی بود و لاغیر...

گفتم اگر حکومت مردمی به معنی حکومت دردآشنای مردم باشد گمان می­کنم ایران تا به حال کمتر چنین حکومت مردمی به خود دیده؛ تا آن­جا که من می­شناسم این­ها هیچ کدام نه از شاهزاده­های آن­چنانی­اند و نه وابسته به فلان ایل و خانواده­ی اسم و رسم دار. تا پریروز یکی از این­ها معلم بود و آن یکی مهندس و دیگری یک کاسب و نجار و یا آن دیگری یک روضه­خوان بسیار معمولی. این­ها را که از پاریس و ژنو و حلب نیاورده­اند؛ همین هم­وطنان خودمان هستند. خوب حالا چطور شد وزیر که شدند دیگر غیر قابل دسترس شدند؟ مشهور که شدند، حالا گیرم به زعم شما، اگر این­ها رفته­اند برای خودشان «غیر مردمی» شدند این دیگر مربوط به خود مردم است، باور کنید، این را به اتکای تجربه و شغل مدیریتی­ام می­گویم. خیلی حرف بدی است امیدوارم مرا ببخشید، کمتر مدیری است که بتواند سالم از این آزمایش تا به آخر برود؛ نمی­گویم همه ولی تعدادی از همکاران به اصطلاح زیر مجموعه، آن­چنان ماهرانه رئیس را از راه به در می­کنند که خود رئیس هم باورش می­شود؛ کوتاه را بلند جلوه می­دهند زشت را زیبا. دو سال که گذشت دیگه این رئیس رئیس روز اول نیست همه چیز عوض شده... اصلاً استحاله­اش می­کنند.

داشتم از مقایسه کشورمان با کشورهای همسایه صحبت می­کردم. منظورم این بود در اول انقلاب تا ما مشغول تبریک فرستادن برای خودمان بودیم حتی همین کشورهایی که تو آنها را قبول نداشتی آن­چنان جلو رفتند که امروز ثبات اقتصادیشان قابل مقایسه با ما نیست. این حقیقت تلخ است ولی وجود دارد. من نمی­دانم اگر این همسایه شرقی و درد کشیده­ی ما افغانستان نبود، آن وقت تکلیف روحیه­مان چه می­شد. اگر می­توانید بروید و ببینید و اگر نه وضع کشورهای دیگر را دقیقاً مطالعه کنید. ما هنوز مشغول شنیدن کلمات زیبا هستیم.

مریض با به به و چه چه خودش و دکترش امکان بهتر شدن روحیه­اش می­رود اما بهبودی­اش حداقل تا شروع درمان کار دارد. به جای این­که او را با کلمات قشنگ و رؤیابرانگیز به خواب خوش فرو کنیم باید به خودش آوریم. با متانت و آهستگی جهت همکاری­اش در درمان، دردش را به گوشش نجوا کنیم.

از او بخواهیم برای بهبودی­اش آماده­ی مبارزه با مرض شود... هی نگویید «ملت بزرگ»، «ملت نجیب» ملتی که وارد دروازه­های تمدن بزرگ بشری شده­اید، ملتی که یکی از پنج قدرت بزرگ دنیا می­شوید و یا شده­اید!! ملتی که تا ابرقدرت­های بزرگ اسم شما را می­شنوند، پشتتان می­لرزد. آیا واقعاً این­طور است؟ صراحت داشته باشید. بگویید ملت بگردید ببینید چه کم داریم؟ چرا اینقدر درمانده­ایم؟ چرا با این همه درآمد استثنایی نفتی که طی سی سال گذشته داشته­ایم تا یک دلار قیمت نفت کم می­شود همه را وحشت می­گیرد؟ چرا متوسط کار مفید ایرانی­ها در روز به زیر سی دقیقه می­رسد؟

چرا پای صنعت اتومبیل­سازی ما بعد از سی و چند سال مونتاژ هنوز این قدر لنگ می­زند؟

چرا برای پیشبرد هر کار کوچکی باید روزها و در بعضی مواقع ماه­ها و سال­ها وقت گذاشت و اعصاب خرد کرد؟

چرا کارمندان ادارات در اکثر مواقع پدر ارباب رجوع را در می­آورند بدون آن­که فکر کنند نوبت خودشان است که در نقش ارباب رجوع اداره­ی دیگری ظاهر شوند. چرا سن سکته در این کشور زیر چهل سال است؟ چرا بی­اعتمادی هر روز گسترده­تر می­شود؟ حجم پرونده­های دادگستری افزایش پیدا می­کند؟ فساد به گفته بسیاری از دست­اندرکاران از حد متعارف بالاتر می­رود؟

و هزاران چرای دیگر.

...

شماره­ی 210 روزنامه­ی «خرداد» در مقاله­ای تحت عنوان باور کنید... آورده است شاخص­هایی که در کتاب «گزارش توسعه انسانی در سال 1999» درباره­ی ایران آورده شده است حتی وضعیت یک کشور در حال توسعه را هم نشان نمی­دهد. ... ایران در بین 174 کشور لیست شده در این گزارش رتبه نود و پنجم را به خود اختصاص داده که نسبت به سال قبل 18 مرتبه نزول کرده و محض اطلاعتان بگویم که مکزیک با آنهمه مسائل و مصائب مشهورش رتبه پنجاهم را از آن خود کرده است. اما ایران با واردات 6/5 میلیون تن گندم بزرگ­ترین وارد کننده گندم و با واردات 800 هزار تن برنج یکی از بزرگ­ترین وارد کنندگان برنج در دنیا بوده. این وضعیت کشوری است که واقعاً استحقاق این همه خفت را ندارد. ولی روزنامه­هایش را نگاه کنید سراپا تبریک است و تهنیت به مدیران لایقی!! که هر روز گوشه­ای از این مملکت را به رکود می­کشند و اگر خلافی نکنند و مورد بی­مهری جناح­های مقابل خود قرار نگیرند، هیچ­گاه مواخذه کننده­ای را هم در مقابل خود نخواهند دید.

تازه این وضع کشاورزی­اش است که کمتر از سایر موارد وابسته است. در مورد صنعتش هم وقتی بررسی کنیم به آمار خیلی دلپذیرتری دست نخواهیم یافت.

تمام تاریخ دادگستری این کشور را از بدو پیدایش زیر و رو کنید یک نفر را نخواهید یافت که به جرم کار نکردن و پیش نبردن مسئولیتی که عهده­دار بوده محاکمه شود.

... روزنامه «مشارکت» در 27 دی ماه 78 گزارشی از وضع زندان­های کشور دارد که به اتفاق آن را مرور می­کنیم. تعداد زندانیان کشور که در سال 1359 برابر با 22400 نفر بود در 1376 به حدود 156600 نفر یعنی 7 برابر رسیده این در حالی است که جمعیت کشور فقط 55% افزایش داشته، به عبارت دیگر تعداد زندانیان کشور حدود 450 درصد افزایش داشته است (این مقایسه مربوط به سال 76 است و نه تنها دلیلی بر نزول این روند در سه سال گذشته به چشم نمی­خورد بلکه معکوس آن محتمل­تر به نظر می­رسد).

...

ملاحظه می­کنید که اخبار خیلی رضایت­بخش نیستند. بیایید واقعیات را با چشم باز بنگریم، عمق فاجعه را و عمق درد را بشناسیم و بپذیریم که همه­ی این دردها از استعمار نیست، از قانون نیست، از فلان حزب نیست، حتی از امریکا هم نیست و از شوروی سابق هم نبود. زهر و پادزهر هر دو در همین جاست. بیایید صادقانه بپذیریم علی­رغم غیر قابل انکار بودن هزاران عامل مؤثر که هزاران راوی هزاران بار روایت کرده­اند، تکرار می­کنم، درد ما نه درد استعمار است و نه درد همسایه زورگوی شمال یا جنوب نه ابرقدرت­ها نه حکومت­ها و نه دولت­ها و نه حتی نظام­ها و تغییر قانون­ها... اگر همه­ی این مواردی را که شمردیم ده­ها بار زیر و رو کنیم با درصدی بهتر یا خدای ناکرده بدتر آش همین آش است و کاسه همان کاسه و تا درد اصلی را درمان نکرده باشیم هرگونه تغییری برایمان آن­چنان هزینه­ای دربرخواهد داشت که همگی بسراییم: از طلا گشتن پشیمان... همان­طور که بارها در طول تاریخ­مان سراییده­ایم!!

من تعهد کرده­ام که در این مقوله آن­چه را که باور دارم هرچند توأم با تلخی گزنده­ی حقیقت و بالنتیجه دل­آزار به خواننده­ام عرضه کنم. ... و اما تو مخصوصاً ای خواننده­ی جوان سخنانی را در این کتاب خواهی یافت که احتمالاً احساسات پاکت را جریحه­دار خواهد کرد. به باورهای کهنه­ات لطمه خواهد زد و برای مدتی، امیدوارم نه چندان طولانی، در ناباوری توأم با دلسردی غرقت خواهد کرد. من مسئولیت تمامی این لطمات را شرمسارانه به عهده می­گیرم ولی مطئمن باش که هیچ بیماری در هیچ کجای دنیا بدون شناخت و باور بیماری، مداوا نگردیده است.

من تمامی سعی خود را در این نوشته­ها صرف نشان دادن علائم این امراض خواهم نمود؛ اما ادعای معالجه آن را هم ندارم. چه باور دارم که اگر به وجود بیماری در جامعه­مان اعتقاد پیدا کردیم تک­تک خودمان برای خودمان طبیبان بسیار حاذقی خواهیم بود.

و بالاخره یک بار دیگر خود را موظف می­دانم ضمن پوزش فراوان از هم­وطنانم این نکته را یادآور شوم که هر پدیده­ای اعم از شخص، دولت، شهروند، جامعه و یا حتی کالا و هر آن چیز دیگری که در فکر بگنجد الزاماً دارای یک رویه­ی مثبت یا منفی مطلق نیست... اگر در این­جا شما انتقادی از جامعه خودمان می­بینید، به مفهوم عاری بودن­مان از صفات ممتازه­ی مثبت نیست، اما همان طور که در ابتدا هم گفته­ام چون به اندازه کافی دیگران محاسنش را بر شمرده­اند من قصد کردم یک کمی هم از معایبش بگویم و در این راه از کسانی که خدای ناکرده اعتقاد دارند جامعه­ای بی­نقص داریم اضطراب و تشویشی به دل راه ندهم. 

«... ضمناً نباید فراموش کرد که روح ایرانی چندان خالص، الهی و استوار بر پایه­های محکم تقوی و حق­پرستی نبوده است. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد می­بینیم و همین طور در همان ابیات اسم می و معشوق را... در شدیدترین دوران­های تقدس و تشیع و در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخواری و زن­بازی و عیاشی بر می­خوریم. سفاکی­ای که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود می­کردند بی­سابقه بوده است... و البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت می­دانستند؛ پیاده از اصفهان تا مشهد می­رفتند، گنبد و بارگاه تعمیر می­کردند؛ مرحوم مجلسی را وسیله دادند که آن دریای عظیم مجموعه روایات و اخبار را جمع کند... ولی در مجلسشان به نوشته مورخین و به شهادت گچ­بری­ها و نقاشی­های موجود به جای گیلاس، قدح شراب خورانده می­شد و شب­های جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی و شراب و شیرینی پر از زن­های مطرب و غیر مطرب طناز اختصاصاً برای شاه قرق می­کردند، این دوگانگی روح ایرانی یا جمع بین دیانت و معصیت را شاید هیچ...» و اضافه می­کند، دروغ و تقلب نیز شاید در میان هیچ ملتی این چنین رایج نبوده است... ... اما من صریح­ترین کتابی را که در مورد انتقاد از خود ما ایرانیان دیده­ام کتاب «نجات» آقای دکتر علی محمد ایزدی است که به نظرم اولین بار در سال 62 در خارج از کشور چاپ شد. ضمن توصیه جدی به خوانندگانم در مورد تهیه و مطالعه این کتاب خلاصه کوتاهی از بعضی از مطالب کتاب را این­جا نقل می­کنم: «بدون شک من هم خوب بلدم خود و سایر هموطنانم را باهوش­ترین، پرکارترین، مهربان­ترین، اصیل­ترین و تربیت شده­ترین نژاد روی زمین قلمداد کنم، ایرانیان را از نژاد آریا با تمدن شش هزار ساله­اش انسان­ترین انسان­های روی کره زمین معرفی نمایم؛ خوب بلدم بگویم ما ایرانیان شجاعت شیر، سخاوت حاتم و ... و ... چه داریم. ولی میدانم که با استقبال از «شعار» و احتراز از «شعور» خود را غافل نموده و بعضی­ها را فریب داده­ام و هم­چنین می­دانم که با گفتن و عنوان کردن معایب اخلاقی­مان عده­ی زیادی علی­الخصوص آنهایی که در ذهنشان از ایران و ایرانی بتی ساخته­اند و به او عشق می­ورزند، ناراحت می­شوند. ولی با وجود تمام این «میدانم»ها ترجیح می­دهم که واقعیت را هر قدر تلخ عنوان کنم تا مصلحین به گفتار آیند و دست­اندرکاران به حرکت». در ادامه ایشان در شرح عوامل که ممکن است باعث عقب­افتادگی ایرانیان باشند ضمن ذکر مواردی پانزده گانه، از قبیل کشورهای استعمارگر، حکومت هزار فامیل، معادن نفت، موقعیت سوق­الجیشی، بی­سوادی، تحریکات امپریالیسم، روحانیون دست­اندرکار و ... و ... به بررسی تک تک این موارد پرداخته بار اصلی را به حق بر روی «شخصیت اخلاقی و خلق و خوی ایرانیان» قرار می­دهد. ... خوشبختانه به تازگی موج تازه­ای از نشر کتاب­هایی با مضمون «انتقاد از خود» به چشم می­خورد که باعث امیدواری است. ... از کتاب­های جامعه­شناسی جدید صحبت می­کردم. کتاب سودمند دیگری چندی پیش منتشر شد به نام «ما چگونه ما شدیم» کتاب بسیار چشمگیری بود. قسمتی از نظریه ناشرش را که در پشت جلد چاپ سوم آن چاپ شده برای آشنایی بیشتر خوانندگان خلاصه می­کنم: «تفکر رایج در خصوص علت عقب­افتادگی ایران در گذشته خلاصه می­شود در پدیده استعمار. اگر در ایران شاهان خائن و مستبد قدرت را در دست داشتند، اگر رجال ما سرسپرده و وابسته بودند، اگر دولتمردان ما نالایق بودند، اگر در ایران عصر قاجاریه خبری و اثری از علوم و دانش­های جدید نبود،... مسبب همه این­ها استعمار بود که با ورود خود به ایران، ما را «ما» کردند. قدرت­های غربی و استعمارگران جلوی پیشرفت و توسعه ما را گرفتند.» بر عکس نظر همگانی فوق، این کتاب معتقد است که کسی «ما را ما نکرد» بلکه «ما خودمان ما شدیم». اما تفاوت بنیادی که بین نظریه رایج استعمار عامل عقب­ماندگی، و دیدگاهی که در این کتاب مطرح شده وجود دارد این است که نظریه اول در حقیقت استعمار را عامل عقب­ماندگی می­داند. در حالی­که از دیدگاه نویسنده استعمار و ورود آن معلول عقب­ماندگی خود ما بوده است و نه علت آن...» * * * نویسنده ی کتاب جامعه شناسی خودمانی، در فصل «ظاهرسازی ما» (ص 47) نوشته است: ... من قبلاً گفتم اصلاً قصد ندارم دولت و ملت را از همدیگر سوا کنم. من می­گویم اگر ملتی دارای یک خصیصه­ی عام، یک صفت زیبا و یا یک صفت زشت بود قاعدتاً اگر دولتش هم از همین ملت باشد، یعنی ادعای حلال­زادگی بکند، باید متصف به همین صفات باشد... در فصل «قهرمان­پروری و استبدادزدگی ما» (ص 53) نوشته است: ... و ما می­بینیم که چه غیر زیبا سراسر تاریخمان مملو است از قهرمان­بازی و قهرمان­پروری. و عجیب است به محض این­که قهرمانی را پرورش دادیم و وی را روی سکو گذاشتیم، ستایش­اش کردیم، و در بعضی از مقاطع، خجالت­آور است ولی واقعیتی است، پرستش­اش کردیم و حتی در سطح خدایش قرار دادیم و چه فرمان یزدان چه فرمان ... برایش سرودیم، خیلی زود به دلیل این­که به حق نمی­تواند تمام خواسته­هایمان را برآورده کند شروع به ملامتش می­کنیم، غافل از این­که این ما بودیم که از او یک بت ساختیم. قهرمان بیچاره که خودش هم چنین ادعایی نداشت. خودمان بالایش می­بریم و خودمان هم زمینش می­زنیم، آن هم در مشمئز کننده­ترین حالت ممکن. ... در فصل «خودمحوری و برتری جوئی ما» (ص 61) نوشته است: شما در جامعه­ای زندگی می­کنید که کلمه­ی نمی­دانم و بلد نیستم کمتر از هر کلمه­ی دیگری به گوشتان می­خورد. چطور جماعتی تا قبل از این­که بدانند که نمی­دانند به دنبال دانستن خواهند رفت... مگر ممکن است؟ ظریفی از دوستان تعریف می­کرد از بسیاری از آدم­های تحصیل کرده دور و برم پرسیدم که جزایر لانگرهانس کجاست؟ گفت باور کردنی نبود. آنهایی که می­دانستند که می­گفتند، ولی باقی به جز یکی دو نفر که گفتند نمی­دانیم همه سعی کردند از اقیانوس اطلس گرفته تا مدیترانه و دریای مانش این جزایر را یک جایی بگنجانند. (جزایر لانگرهانس اصلاً در دریایی وجود ندارد و جزء اعضاء ترشحی لوزالمعده است.) در فصل «بی­برنامگی ما» (ص 65): جاده می­سازیم بعد از چندین ده سال می­گوییم گسل­های این کوهستان از نظر زمین­شناسی جوان است و ما نباید اصلاً این­جا جاده می­ساختیم، سد می­سازیم گروه بعدی که آمد می­گوید اصلاً این­جا سد نباید ساخته می­شد. هم از خودشان رفع مسئولیت می­کنند هم به راه رضای خدا برای گروه قبلی لقمه­ای می­گیرند. هکذا ده­ها و ده­ها مثال دیگر که از بعضی از آن­ها واقعاً دیگر می­شود در سطح فاجعه­ی ملی یاد کرد. در فصل «مسئولیت ناپذیری ما» (ص 104): متأسفانه امروزه این مسئولیت نپذیرفتن از طرف کل جامعه به عنوان یک معیار پذیرفته شده، و این خیلی دردناک است. طرف را نیم ساعت سر قرار به اصطلاح «می­کارید» ولی وقتی اعتراض می­کند ترافیک استثنائی را یادآورش می­شوید و جالب است که او هم تمکین می­کند. ولی وای به حال آن وقتی که بگویید شرمنده­ام خوابم برد یا یادم رفت. یکی نیست بگوید آقا جان در نظر گرفتن ترافیک هم خودش قسمتی از برنامه­ریزی است، ترافیک که دیگر در این شهر شلوغ دلیل قانع­کننده­ای نیست. در فصل «توقع و نارضایی دائمی ما» (ص 113): به شدت پر توقع هستیم، از خانواده­مان، از دوستانمان، از دولتمان، و خلاصه از همه و همه از جمله خودمان، به طور کلی طلبکار هستیم و طبیعی است چون این توقعاتمان به صورت دلخواه هرگز برآورده نمی­شود نارضایتی پی­آمد قطعی آن می­شود؛ و این است که می­بینیم با جامعه­ای سروکار داریم که کمتر لبخند رضایت را حاضر است بر لبانش بنشاند. در فصل «صداقت ما» (ص 127): گوبینو دیپلمات فرانسوی در کتاب «سه سال در ایران» در مورد ایرانیان می­گوید: «زندگی مردم این مملکت عبارتست از سر تا پا یک رشته توطئه و یک سلسله پشت هم­اندازی. فکر و ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است که کاری را که وظیفه اوست انجام ندهد. ارباب، مواجب گماشته خود را نمی­دهد و نوکر تا می­تواند ارباب را سرکیسه می­کند. از بالا گرفته تا پایین، در تمام مدارج و طبقات این ملت جز حقه­بازی و کلاه­برداری بی­حد و حصر و بدبختانه علاج­ناپذیر چیز دیگری دیده نمی­شود و عجیب آن­که این اوضاع دلپسند آنان است و تمامی افراد هر کس به سهم خود از آن بهره­مند و برخوردار می­شوند و این شیوه کار و طرز زندگی روی هم رفته از زحمت آنان می­کاهد و به همین دلیل کمتر کسی حاضر به تغییر این وضع است.» و من اضافه می­کنم اگر هم آرزو کند که این وضع تغییر کند حاضر نیست به هیچ وجه این آرزو را از خودش شروع کند و اقدامی به عمل آورد. مطمئناً او این تغییر را برای دیگران آرزو می­کند نه خودش... در فصل «حسادت و حسد ورزی ما» (ص 123) به نقل از مقدمه­ی کتاب «جامعه­شناسی نخبه­کشی» نوشته است: «می­خواستم با این فکر که اگر امیرکبیر زنده بود یا اگر علیه مصدق کودتا نمی­شد یا اگر فلانی سر کار بیاید چنین و چنان «می­شد و یا می­شود» به مبارزه برخیزم و نشان دهم که ساختارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی تاب و تحمل اصلاحات این بزرگان را نداشتند، می­خواستم نشان بدهم که اگر صد بار با استبداد به هر علت گلاویز شویم و آن را تحویل دیگری بدهیم تا ساختارهای استبدادپرور هستند همچنان به تولید محصول خود خواهند پرداخت.» در فصل «و نمونه­هایی دیگر از خلقیات ما» نوشته است: از دیگر خصلت­هایمان کلی­نگری است... همه چیز به صورت مطلق یا سفید است و یا سیاه، یا خوب خوب است و یا بد بد. دوست و رفیقمان در رفاقت یا بی­نظیر است و یا کلاً غیر قابل اعتماد. رهبرهای سیاسی­مان هم همین طور... یا تقریباً پرستشان می­کنیم و یا از آن­ها نفرت داریم. هیچ وقت حاضر نیستیم بپذیریم که هر پدیده، عارضه، هر انسانی، ترکیبی است از تعدادی صفات، که ما می­توانیم تعدادی از آنها را مطابق میلمان تشخیص بدهیم و تعدادی را مغایر... حتی شخصیت­های تاریخی­مان را هم به دو دسته سیاه و سفید قسمت می­کنیم و درباره انها به قضاوت می­نشینیم. قوام­السلطنه را یکسره نفی می­کنیم و در مقابل امیرکبیر و دکتر مصدق را تا حدود یک افسانه بالا می­بریم ... (صص 144-145) ... متأسفانه ما ایرانی­ها تعادل در قضاوت­هایمان نداریم. کسی که برای ما عزیز و دوست­داشتنی است مرتبه الوهیت برایش قائل می­شویم، همه­چیزدانمان هم می­شود. اگر نظامی است در مسائل تئاتری هم رهنمودمان می­دهد و اگر اهل فلسفه است در مورد جنگ ابراز نظر می­کند و عجیب است که تقریباً به صورت سنتی عادت کرده­ایم که حتی در سازمانی که در آن کار می­کنیم رئیس خوب همه چیز را بداند و وای به حال رئیسی که در پاسخ سؤالی در بماند. اینجا هنوز در پایین­ترین و بالاترین سطوح مدیریتی اجرایی کشور، تقسیم­بندی تخصصی که در سایر کشورهای پیشرفته به چشم می­خورد وجود ندارد. (صص 146-147) و در بخش «و اما سخن آخر» نوشته است: گفتم قبلاً به این نتیجه رسیده بودم که نخست بدون رودربایستی با خودمان واقعیات خودمان را حداقل برای خودمان روشن کنیم، و به روی خودمان بیاوریم، این را در این نوشته، با بضاعت محدودم، و به قول مهندسین به صورت یک اتود ساده روی کاغذ آورده­ام، دیگران هم همین را از زوایای ریزتری بررسی کنند تا اول بدانیم چگونه هستیم؟ بعد برگردیم ببینیم چرا این شدیم؟ و در مرحله سوم با تصمیم قاطع و آگاهانه به تدریج به دنبال اصلاحش برویم! ولی اگر مشکلات رفتاری­مان را حتی از خودمان هم کتمان کنیم به هیچ وجه حتی اگر در مرحله دوم هم راه به جایی ببریم در مرحله­ی سوم متوقف خواهیم ماند، نه مشروطه دردمان را دوا خواهد کرد نه دیکتاتور، نه رهبر ملی، نه رهبر مذهبی، و نه جمهوری، نه انگلیس، نه روسیه، نه آلمان و آمریکا و نه حتی تعویض رژیم­ها. درد ما از خودمان است و لاجرم درمانش هم در خود ما. (ص 149) ... اگر صد بار حکومتت را از بیخ و بن عوض کنی، اگر تمامی دشمنان فرضی و حقیقی خارجی­ات را از روی زمین محو کنی، اگر تمامی افلاک و سماوات را به خدمتت درآوری، تا ریشه­ی مشکل را در خودمان خشک نکنیم، تمامی این عوامل احتمالاً مسکن­هایی خواهند بود و درد بعد از مدتی به نحو و شکل دیگری باز هم گریبانت را خواهد گرفت. هر کاری که می­خواهی برای بهبود وضع اجتماعی مملکت و کشورت انجام بده، اصلاحاتت را هم دنبال کن ولی به موازات آن به مسائل درونی خودت هم بپرداز، به گرفتاری­های روحی­ات هم که به هر حال به آن دچار شده­ای فکر کن. اگر وجدان بیدار و جمعی مردم ما اندکی، فقط اندکی به حرکت دربیاید بسیاری از مسائل و مشکلات ما نیز به دنبال آن از صفحه­ی زندگی­مان محو خواهد شد. به جرأت ادعا می­کنم که وقوع هیچ کاستی، جرم، سوء مدیریت و حتی جنایت در جامعه­ای به صورت فراگیر به ظهور نمی­رسد مگر آن که بستر و زمینه­ی آن در جامعه موجود باشد. (ص 150) ... نمی­دانم تا کی باید منتظر باشیم که مدیریت تازه و به دوران رسیده­ی دوره­ی ما سیاست «آزمون و خطا» را با هزینه کردن از کیسه­ی ملت ادامه بدهد؟ گاهی در مسائل اقتصادی به کشفیاتی!! برمی­خوریم. درست مثل این که صنایع کشور را بخواهیم با اختراع دوباره­ی چرخ از ابتدا شروع کنیم. (ص 153) ... همه عیب­هایی که برای این ایرانی عزیز برشمردیم درست، ولی به قول معروف جمله عیبش تو بگفتی هنرش نیز بگو. ایرانی باهوش است، ایرانی زیرک است، باتدبیر است، ببینید فقط یک کمی که فرصت می­گیرد خودش را چگونه به روی سکوی افتخار می­برد. همین هنر فیلم­سازی­مان را نگاه کنید، واقعیتی است که به صورت چشمگیر در سطح دنیا مطرح شده. در مسابقات ورزشی هم کم و بیش همین طور (البته در انفرادی­ها). یک کمی به همین مهاجرانی که از این کشور به کشورهای دیگر به ویژه غرب رفته­اند نگاه کنید واقعاً بعضی از این­ها برای ایران افتخار آفریده­اند. بررسی­اش هم لذت بخش است واقعاً این­ها را باید قدر گذاشت. به خلاصه گزارش از وضعیت ایرانیان مسافر که از روزنامه شماره 2064 همشهری گرفته­ام دقت فرماید: «در بخش فرهنگی ایرانی­ها دارای بیشترین مؤسسات فرهنگی، انتشاراتی، شبکه­های رادیو تلویزیونی، در این کشورها هستند. به عنوان مثال در چند سال گذشته ایرانیان مقیم خارج از کشور حدود 600 گردهمایی در زمینه­های مختلف برگزار کرده­اند، حدود 400 مرکز فرهنگی ثبت شده از سوی ایرانیان دایر شده و حدود 500 مؤسسه انتشاراتی و متجاوز از 250 شبکه رادیویی و تلویزیونی تأسیس کرده­اند. تنها در آمریکا 90 شبکه­ی رادیویی و تلویزیونی و در سوئد 25 شبکه راه­اندازی شده است. فرهنگی بودن بیشتر مهاجران ایرانی یکی از ویژگی­هایی است که باعث سرآمد شدن آن­ها نسبت به مهاجران سایر کشورها می­باشند. ...» (صص 151-152) و در یکی از مصاحبه­های خود که در کتاب «پی­نکته­هایی بر جامعه­شناسی خودمانی» نیز منتشر شده، گفته است: ... حدود صد و خرده­ای سال پیش بزرگان ما دنبال ایجاد عدالت­خانه بودند. بعد عدالت­خانه تبدیل شد به مشروطه­خواهی، مشروطه­خواهی تبدیل شد به طلب انواع حکومت­های دیگر. ما چندین حکومت و دولت داشتیم که هر کدام آمدند و وعده­هایی دادند و اهدافی داشتند. نمی­شود گفت همه­ی آن­ها فاسد یا غیر علاقه­مند به سرنوشت ملت ایران بودند اما، به هر حال این سؤال برای هر آدمی با حداقل فکر کردن و تأمل پیش می­آید که چه دلیلی دارد که این حرکت در چرخه­ای همه­اش دور خودش می­چرخد؟ یک جای کار باید لنگی جدی داشته باشد. حکومت­های مختلف کشورهای مختلف بالاخره پس از مدت­ها وضعیت­شان تغییر کرد و پیشرفت کردند. ولی وضع ما خیلی بهتر نشد. هنوز خواست اکثریت مردم ایجاد عدالت­خانه است یعنی از حدود صد سال پیش تغییر دلخواهمان را نکرده­ایم. مرحوم بهار نزدیک به نود سال پیش اولین بار می­گفت «از ماست که بر ماست» ... ... من وقتی معایب ایرانی­ها را، که خود من هم با افتخار یکی از آن­ها هستم، بر می­شمارم مفهومش این نیست که ما محاسنی نداریم منتها در کتاب هم اشاره کرده­ام این قدر از محاسن ما سخن گفته­اند که دلیلی ندیدم من هم چنین کاری را صورت دهم. پس تصمیم گرفتم معایب خودمان را برشمرم. تا به حال ما تبریکات فراوانی برای هم فرستاده­ایم. واقعاً چگونه می­شود یک نفر نداند که مشکل دارد و مشکلش را نشناسد و آن وقت توقع داشته باشد که مشکلش حل شود؟ این به معجزه شبیه است... نویسنده­ی کتاب «جامعه­شناسی خودمانی»، پس از انتشار این کتاب، چندین مقاله­ی اجتماعی نیز در مجلات مختلف نوشته است که آن­ها را به همراه مصاحبه­هایی که با وی انجام شده، در کتاب «پی نکته­هایی بر جامعه­شناسی خودمانی» به چاپ رسانده است. موضوع این مقاله­ها عبارت است از: - کتاب و کتاب نخوانی ایرانی - بررسی فرهنگ اعتراض - «شجاعت اخلاقی» ما ایرانی­ها - بازنگری معیارها - «تضادهای طبقاتی» در ایران - ما و شوق «ویرانگری» - جزم­اندیشی یا «دگماتیسم» ما - ما و سراب دموکراسی - پا به پای داستان اعتیاد - «انفجار جمعیت» و راه­های مقابله با آن - با حاشا کردن که درست نمی­شود! - و باز هم داستان تکراری «مهاجرین برگرفته از سایت اسیب شناسی اجتماعی

چرا عقب مانده ایم؟دکتر محمدعلی ایزدی

آقای دکتر علی محمد ایزدی، در کتاب خود «چرا عقب­مانده­ایم؟» ـ که در آن عامل اصلی عقب­ماندگی ما را شخصیت اخلاقی­مان می­داند ـ پیش از اثبات نظریه­ی خود، به هفت عامل دیگر اشاره می­کند که قبل از انقلاب اسلامی و حتی بعد از آن، از سوی روشنفکران و متفکران جامعه­ی ما، به عنوان عللی برای عقب­افتادگی­مان مطرح شده است و سپس آنها را یکی یکی به طور مختصر مورد بررسی قرار داده تا نتیجه­گیری کند که کدام یک از این علل واقعاً می­تواند عامل اساسی گرفتاری­های ما باشد.

او این عوامل را ـ در کنار عامل «خلقیات­مان» که نظریه­ی خود او می­باشد ـ مطابق زیر برشمرده است:

1- سیستم سلطنتی

2- حاکمیت هزار فامیل

3- ذخایر نفتی

4- موقعیت سوق­الجیشی کشور

5- بی­سوادی مردم

6- استعمار

7- دین اسلام

همچنین مؤلف در رابطه با این­که این عوامل به عنوان علل گرفتاری­های­مان ذکر شده، به این نکته اشاره کرده است که: «همه می­خواهند عوامل و علل خارج از وجود ایرانیان را مقصر معرفی کنند، و در حقیقت، کمتر کسی می­خواهد حتی برای یک لحظه هم که شده نظرش را به خود ایرانیان و خلقیات فرد فرد ساکنان این مملکت معطوف کند و یا لااقل این فرضیه را به ذهن بیاورد که شاید تمام گناهان به گردن دیگران نباشد.» (ص 37 کتاب)

در این پست، به بررسی دو عامل از عوامل فوق­الذکر به نقل از این کتاب و براساس دیدگاه مؤلف آن می­پردازیم و در پست­های بعدی بررسی سایر عوامل را نقل خواهیم کرد.

1- سیستم سلطنتی:

«اگر این سیستم می­توانست ذاتاً علت­العلل عقب­افتادگی باشد، پس باید کشورهای انگلستان و سوئد و نروژ و دانمارک و ژاپن نیز از این بابت گرفتار و عقب­مانده باشند؛ در حالی­که آنها با داشتن سیستم سلطنتی تمام خصوصیات کشورهای پیشرفته بسیار موفق را هم دارند و سیستم سلطنتی در آنجا مانند آنچه در ایران عمل می­کرده، نیست و به صورت یک دیکتاتوری خشن و غارتگر درنیامده است. از طرف دیگر، اگر حذف سلطنت می­توانست همه مشکلات را حل کند، باید تاکنون کشورهای مصر و عراق و لیبی و ترکیه به عرش اعلی رسیده باشند، در حالی که می­بینیم نه تنها آنها بلکه کشورهای دیگری در جهان هستند که شاه ندارند ولی دیکتاتوری و فساد و فقر و انواع گرفتاری­های دیگر را دارند. بنابراین باید علت دیگری برای بدبختی ما باشد که به دنبال آن می­گردیم.

سؤالاتی که می­تواند مطرح باشد این است که: 1- آیا سیستم سلطنتی بوده که جامعه ما را بدین روز انداخته یا خلقیات ما بوده که آن نوع سلطنت را به وجود آورده است؟ 2- آیا اکنون که بساط سلطنت برچیده شده و طرفداران و نوکرانش هم تار و مار شده­اند، همه چیز بر وفق مراد خواهد شد؟» (ص 44 کتاب)

2- حاکمیت هزار فامیل:

«نمی­دانم اولین بار چه کسی حکومت هزار فامیل را به عنوان علت عقب­افتادگی ایرانیان معرفی کرده است. ولی به هر تقدیر، عده­ای از روشنفکران قدیمی که اعتقاد داشتند جامعه طبقاتی با منافع خاص خود درجه­بندی شده است و هر فردی از طبقه خود دفاع می­کند و می­خواهد که قدرت خود را حفظ نماید، می­گفتند در ایران حدود یک هزار فامیل حکومت را در دست دارند و همیشه مهره­های اصلی هیئت حاکمه از میان اینها انتخاب می­شوند. این هزار فامیل هیچ­گاه به توده مردم اجازه نمی­دهند که در امور زندگی خود دخالتی داشته باشند. در حقیقت، توده مردم مانند بردگانی برای این تافته­های جدابافته حاکم، کار می­کنند و رنج می­برند.

از این­رو روشنفکران مزبور فقط وجود هزار فامیل را در خوب و بد جامعه مؤثر می­دانستند و در نتیجه آن را علت­العلل بدبختی­های جامعه می­پنداشتند، می­گفتند همین هزار فامیل هستند که همواره قدرت حکومت را دست به دست می­کنند و همین اینها هستند که با بهره­گیری از پشتیبانی کشورهای استعماری انگلستان ـ و در سنوات اخیر ـ آمریکا، امکان تسلط سیاسی و اقتصادی آنها را در مملکت فراهم ساخته­اند، همین اینها هستند که شاهان را می­آورند و می­برند و هم­اینها هستند که در واقع گاهی زیرپرده و زمانی کاملاً آشکار گرداننده اصلی مملکت­اند و همین سلطنه­ها و دوله­ها و خلاصه اشراف­زادگان و فرزندانشان­اند که همه کاره کشور بوده­اند و هنوز هم هستند.

با عنایت به اینکه در پنجاه سال گذشته اکثر شخصی پوشان متنفّذ، مانند وزرا و وکلا و استاندارهای مملکت، و فرم­پوشان مقتدر نیروهای زمینی و هوایی و دریایی و سایر مهره­های اصلی حکومت از اولادان طبقات متوسط جامعه بوده­اند و هیچ ارتباطی به دوله­ها و سلطنه­ها به طور اختصاصی نداشتند، عدم صحت این نظریه نیز ثابت می­شود. اگر روزی ادعای حکومت هزار فامیل به خاطر محدود بودن امکانات تحصیلی و انحصاری بودن آن برای طبقات خاصی از جامعه می­توانست تا حدی معنی­دار باشد، آنچه مسلم است در حال حاضر و برای نسل موجود کاملاً غیر قابل قبول است و باید به سراغ نظریات دیگری برای یافتن علت اساسی گرفتاری­هایمان باشیم.» (صص 45-46 کتاب)- منابع نفتی

وجود منابع نفتی را به شوخی یا جدی از عده­ای ـ حتی همین روزها ـ شنیده­ایم که ام­الفسادش می­دانند و می­گویند اگر این ماده متعفن را نمی­داشتیم، این همه مورد طمع کشورهای دیگر قرار نمی­گرفتیم و به خاطر آن دیکتاتورهای فاسد را بر ما تحمیل نمی­کردند و این چنین تسمه از گُرده­مان نمی­کشیدند، اگر نفت نمی­داشتیم، رضاخان بر ما سوار نمی­شد و آن همه فجایع بیست سال دیکتاتوری سیاه را نمی­دیدیم، اگر نفت نمی­داشتیم، مصدق را سرنگون نمی­کردند و شاه به ما تحمیل نمی­شد. و به طور خلاصه اگر نفت نمی­داشتیم، ما را مانند ترکیه رها می­کردند تا سرنوشتمان را به دست خودمان بگیریم... و با این طرز استدلال نتیجه­گیری می­کنند که نفت باعث تمام بدبختی­های ملت ایران بوده و هست و تا زمانی که تمام نشود، این گرفتاری­ها وجود دارد و خواهد داشت.

ابراز این نظریه و عنوان آن به نام علت اساسی عقب­افتادگی مردم ایران بیشتر به شوخی نزدیک است تا به جدی؛ زیرا با ملاحظه کشورهای پیشرفته­ای مانند آمریکا، کانادا و انگلستان که نفت هم دارند و کشورهای عقب­افتاده­ای مانند سوریه، اردن، مراکش، افغانستان و ترکیه که نفت هم ندارند می­توان قبول کرد که نفت علت بدبختی نیست.

نفت، به خصوص این روزها، حربه سخت برّایی است که با کمک آن می­توان کاری را که هزاران سرباز مسلح و مجهز طی ماه­ها جنگ و خونریزی نمی­توانند انجام دهند، در کوتاه­ترین زمان ممکن انجام داد. ... نفت نعمت خدادادی است که به اکثر کشورهای اسلامی به حد وفور عطا شده و در حقیقت، کلید موفقیت بسیاری از کشورهای صنعتی جهان است که در دست ماست. مسلماً وجود نفت نمی­تواند باعث عقب­افتادگی مردم ایران باشد.

4- موقعیت سوق­الجیشی کشور

موقعیت جغرافیایی کشور به عنوان دلیل عقب­افتادگی مردم ایران نیز نظریه­ای است که طرفدارانی دارد. این گروه می­گویند: ایران همیشه بر سر راه قدرت­های بزرگ جهان و جهان­گشایان بزرگ قرار داشته است. هر دیکتاتور و قلدری، هرجا قیامی می­کرده و پر و بالی می­گرفته، ایران را مسیر سُمّ ستور خود می­کرده است. ایرانیان همیشه در معرض خطرات غارت و قتل عام بودند. اگر بدبختی­های قرون گذشته و اثر حملات خارجیان به ایران را روی عقب­افتادگی امروزمان مؤثر ندانیم، در همین قرن اخیر در دوران قاجار گرفتار روسیه و عثمانی و انگلیس بودیم، بعد از جنگ جهانی اول گرفتار روس و انگلیس شدیم و حالا هم گرفتار اطرفیانمان هستیم. آنها نمی­گذارند ملت ایران جان بگیرد و خود را از عقب­افتادگی­ها نجات دهد. علت­العلل همه بدبختی­ها همین موقعیت جغرافیایی و سوق­الجیشی است و چون نمی­توانیم آن را تغییر دهیم، پس باید فقط با «کیاست و سیاست» حضرات صاحب قدرت را «فریب» دهیم و در بین قدرت­ها خود را حفظ کنیم.

قبول این موضوع به عنوان علت عقب­افتادگی، و حتی وجود چنین فکری در بین افراد مختلف و احساس این گونه حقارت و خواری، علت نیست، بلکه خود معلولی است ناشی از علتی که ما به دنبال یافتن آنیم. به هر تقدیر، چون فرهنگ ما مردم ایران طوری است که همیشه گناه را به گردن دیگران می­اندازیم و حتی برای یک لحظه تصور این که ممکن است تقصیر خودمان باشد به مخیله­مان خطور نمی­کند، و چون برای یافتن راه حل مشکلات همیشه به دنبال کوتاه­ترین آن ـ حتی اگر بی­معنی­ترین آن باشد ـ می­گردیم، پس آسان­ترین راه این است که علت­العلل را موقعیت سوق­الجیشی معرفی کنیم و چون به حق قابل تغییر نیست پس باید عقب­افتادگی را مثل یک نقص عضو بپذیریم. تنها مشکلی که باقی می­ماند این است که چطور می­توانیم با «کیاست و سیاست و فریب» یا در حقیقت با «کلک و دروغ و تقلب»، خود را بین قدرت­ها حفظ کنیم؛ یعنی همان روشی که معمولاً در زندگی عادی و یومیه­مان با هموطنانمان در پیش گرفته­ایم.

واقعیت این است که موقعیت­های خوب جغرافیایی، مانند یک بزرگراه تجاری مثل راه ابریشم، می­تواند برای صاحبان فهمیده و مدبر یک کشور، ثروت و برکت آورد، نه بدبختی و نکبت. بنابراین علت­العلل عقب­افتادگی و بیماری اجتماعی را باید در جای دیگر پیدا و درمان کرد.

5- بی­سوادی مردم

عده دیگری بی­سوادی مردم را علت اصلی همه بدبختی­های جامعه می­دانند. اینها می­گویند اگر مردم باسواد بودند، کتاب و روزنامه می­خواندند و از حقایق و آنچه می­گذرد مطلع می­شدند، مسلماً تن به این همه خفت و خواری نمی­دادند و هر قلدر و دیکتاتوری نمی­توانست سالیان دراز بر آنها حکومت کند. به خاطر بی­سوادی مردم است که دیکتاتور می­تواند خود را ناجی معرفی کند و آنها را بفریبد، در عین حال که چماقش را بر سرشان می­کوبد.

با اینکه داشتن سواد کلید موفقیت و پیشرفت و نجات از عقب­افتادگی است، ولی فقدان آن نمی­تواند علت اصلی بدبختی­های جامعه ما و مخصوصاً دوام و بقای آن در اعصار مختلف باشد، زیرا:

اولاً، داشتن سواد هیچ گونه ضمانتی برای خواندن کتاب و روزنامه مناسب به منظور اطلاع از حقایق و واقعیات به وجود نمی­آورد. در جامعه­ای که کتاب­ها و روزنامه­های حقیقت­نویس بسیار نادر است، فرض کنیم که همه مردم هم باسواد باشند. آنها فقط کتاب­ها و روزنامه­هایی را می­توانند بخوانند که در اختیارشان قرار دارد. آنها هم که در زمان شاه و پدرش کنترل می­شدند، توسط چه کسانی کنترل می­شدند؟ توسط کسانی که نه تنها باسواد بودند، بلکه اکثراً تحصیلات عالیه دانشگاهی داشتند و صاحب درجات دکترا و مهندسی و ... بودند. ... نه تنها در زمان طاغوت، بلکه در همین حکومت اسلامی نیز گردانندگان روزنامه­ها که مطالبشان گاه چندان هم با واقعیت وفق نمی­دهد، همین باسوادان هستند. هرچه دروغ بزرگ­تر و تهمت ناجوانمردانه باشد، روزنامه­های آنچنانی، حروف درشت­تر و جای مناسب­تری را به آن اختصاص می­دهند. در مقابل، چه بسیار افراد کاملاً بی­سوادی را می­شناسیم که یا مطلقاً سواد خواندن و نوشتن ندارند و یا اگر دارند، چند کلاس ابتدایی بیشتر نخوانده­اند، ولی با دریافت ارشاد و تعلیمات صحیح از والدین خود انسان­هایی واقعی شده­اند؛ یعنی باتقوا هستند، حقیقت­جو و حقیقت­گو هستند، خیرخواه و مفید هستند؛ ...

تاکنون مردم ایران بدبختی­های فراوانی از ناحیه تحصیل­کرده­های باسوادِ خارجه رفته­شان متحمل شده­اند، آن­قدر که شاید یک هزارم آن را هم از دست بی­سوادان خود ندیده­اند. ...

ثانیاً، با اینکه داشتن سواد خوب است، ... و برای نجات از عقب­ماندگی­ها ضروری است، ولی به هر تقدیر، حکم چاقویی را دارد که جراح مغز، می­تواند آن را برای معالجه شخص بیمار به کار برد، یا آدم بی­مغزی برای آجین کردن حسین فاطمی. چرا چنین است؟

-----------

فردگرایی/جامعه ی توده وار/جامعه ذره ای!+ویژگی خودمداری ایرانیان

جامعه ذره ای شده: حوزه ی عمومی زندگی اجتماعی تضعیف یا محدود و بی اعتبار می گردد.  

جامعه توده وار: منافع شخصی و خصوصی در منافع اجتماعی و عمومی ادغام و نادیده گرفته می شود.  

 

 

تفاوت فرد گیرایی و خود مداری (خودمداری ایرانیان)(حسن قاضی مرادی)

فردگرایی:

فردگرایی و لیبرالیسم برآمده ی عصر روشنگری است که نخستین بار در قرن هفدهم در آرای جان لاک انگلیسی تدوین یافت. جان لاک معتقد بود فرد نسبت به جامعه مقدم است و حالت طبیعی انسان، وضعیت فردی اوست و کوشش انسان در این حالت، بنیان موجودیت جامعه است.
فردگرایی و لیبرالیسم فقط بر بنیان فردی و مناسبات تولیدی بورژوایی می توانست استقرار یابد.
چند عامل مهم ایجاد و استقرار هویت فردی بورژوایی به مثابه ی بنیان فردگرایی :

) از نظر اقتصادی: مالکیت خصوصی و مناسبات اقتصادی مبتنی بر رقابت آزاد.

) زمینه ی اجتماعی-اقتصادی: تقسیم کار. در پرتو تقسیم کار که وظیفه اجتماعی مشخصی را در ساختار اجتماعی به فرد می داد، فرد از یک سو جایگاه خاصی در جامعه پیدا می کرد و به رقابت نهادی و قانونی با دیگر افراد می پرداخت و از سوی دیگر در همبستگی و مشارکت اجتماعی قرار می گرفت.

) زمینه ی سیاسی-اجتماعی: تشکیل نهادهای جامعه ی مدنی، برخورداری فرد از حقوق شهروندی و استقرار آزادی های سیاسی در جامعه.

) زمینه ی فرهنگی-اخلاقی: نگرش انسان گرایانه ی عصر روشنگری؛ رفع سلطه سنت های اجتماعی به عنوان الگوهای فکری و عملی تحمیل شده از سوی جامعه؛ رفع سلطه ی جزمی گرای دین و کلیسا با تاکید بر اصل جدایی دین از دولت؛ مبارزه با تعصب دینی و قومی؛ انتقاد از فرهنگ قومی و پدرسالارانه؛ اشاعه عقل گرایی و آزاداندیشی؛ تبلیغ رابطه یک به یک افراد با خداوند (ترویج این نظر که در چنین رابطه ای دیگر نیازی نهادهای دینی-روحانی نیست)؛ قبول اینکه زندگی هر فرد به خود او تعلق دارد؛ " 

 

 

در خودمداری، هر فعالیتی متعلق به حوزه ی شخصی و خصوصی زندگی در نظر گرفته می شود و یا به آن تحول می یابد. فوریت این نیازها و منافع و مصالح نیز معرف روزمره بودن آنهاست.

 

چنین فوریتی در ارتباط با بی واسطه بودن آنهاست، یعنی انسان خودمدار به نیازها، منافع و مصالح خود آگاهی بی واسطه دارد. این بی واسطه گی دارای دو جنبه درونی و بیرونیست :

 

) جنبه درونی عمدتا به لحاظ آگاهی شهودی نسبت به نیازها، منافع و مصالح خود متعین می شود. او نه خود را "سوژه" (ذهن شناسنده) می شناسد و نه جهان را "ابژه" (موضوع).

 

) جنبه بیرونی در اینست که او به نیازها، منافع و مصالح خود، بدون واسطه ی حوزه عمومی زندگی آگاه (و به صورت خود به خودی) می شود. امری که معرف انقیاد (تضعیف) در قلمرو "ضرورت" و انفعال پذیری و تسلیم طلبی اش نسبت به شرایط اجتماعی است.

 

هرچند با فروپاشی جامعه سنتی، فردی که در جامعه ای با پیوندهای خونی، خویشاوندی، قومی، ایلی و ... زندگی می کرده به انسانی تبدیل می شود که به خود به عنوان "من" وقوف می یابد اما ( از جمله به دلیل بی واسطگی زندگی اش در همین مرحله ی "من بودگی" باقی می ماند.

 

در واقع خودمداری همانند مفهوم استغراق در "من بودگی" و یا "انسان در خود" است.

 

انسان خودمدار تا حد "انسان برای خود" اعتلا نیافته است.

 

انسان خودمدار، شخصیت "خاصی" فاقد هویت فردی و اجتماعی است. او در صورتی می تواند خود را نه به مثابه ی شخصیت "خاص" بلکه به عنوان موجود نوعی بشناسد که معتقد به معیارها، ارزشها و غایاتی باشد که عمل به آنها او را از اسارت در "من بودگی" رهایی بخشد. اما هر شخص خودمداری عدم وفاداری عملی اش به چنین معیارها، ارزش ها و غایاتی را به گونه ی خاصی توجیه می کند.

 

خودمدار تا وقتی بتواند خود را در قلمرو استثنا و خاص بودن نگه دارد احساس ایمنی می کند.

 

درون او فقط از "من" او انباشته است.  

 

او عضو جماعتی انباشته از انسانهای خودمدار است که هر یک آماده اند تا از دیگری به عنوان وسیله ای برای تحقق خودمداری اش استفاده کند.

ممکن است بسیاری افراد دچار این توهم شوند که خودمدار نیستند. ( به طور مثال اگر خودمداری همانند با خودخواهی در نظر گرفته شود، یا در فرهنگ ایرانی چه بسا پیش گرفتن زندگی درویشانه و سلوک عارفانه به معنی زندگی خودمدارانه به نظر آید.) 
استغراق در زندگی روزمره
 

در زندگی روزمره باید گفت که وجه زندگی طبیعی و خود به خودی انسان در قلمرو تولید و بازتولید فردی است. همچنان که زندگی غیرروزمره معرف تولید و بازتولید آگاهانه مادی و معنوی اجتماعی به ضرورت ها و اهداف اجتماعی است.

 

انسان خودمدار، فراتر از روزمرگی، زندگی ای ندارد. ...

 

برخی ویژگی های فکری در خودمداری

 

) در انسان خودمدار روند اندیشیدن متکی به تعقل علمی-منطقی نیست. اندیشیدن برای او به معنای باور داشتن به یک رشته احکام، هنجارها و ارزشهای قالبی و کلیشه ای پراکنده و انباشته بر هم است که به طرق گوناگون در ذهنیت اش جای گرفته است؛ و او مطابق با آنها به گونه ی غیرانتقادی به هر موضوعی در زندگی روزمره اش برخورد و از این طریق تعیین تکلیف می کند.

 

) خودمدار نسبت به موضوع داشتن عقیده برخورد دوگانه ای دارد: از یک سو وقتی مخاطب پرسشی قرار می گیرد، خود را صاحب عقیده و اعتقاد نمی داند. او از چیزی سر در نمی آورد. علاوه بر این، نادانی خود را آرمانی می کند و این آرمانی کردن از این جهت برای او موجه است که در جامعه تحت حاکمیت استبداد اساسا همه از صاحب عقیده بودن می هراسند.

 

از سوی دیگر اما چون اظهار عقیده ی لاقیدانه را فرصتی برای کسب اعتبار می یابد در همه حال نظرات شخصی خود را با هوچی گری ابراز می کند. او نظرات جزیی، پراکنده، سطحی و بسیار شخصی خود را ملاک سنجش هر موضوعی می داند.

اما در هر دو صورت بالا، انسان خودمدار همواره نظر خود را صحیح می داند. و در رویارویی با مخالفت دیگران، فقط یک پاسخ دارد: کسی از ایده و فکر او خبر ندارد. هیچکس حرف او را نمی فهمد. همه فقط حرف خودشان را می زنند و به او گوش نمی دهند.

) بینش روزمره

 

بینش روزمره عرصه ی دانسته های عادی و بدیهی است. در این عرصه هیچ دانسته ی تردید برانگیزی نیست و اتکا به مورد پرسش قرار دادن آگاهانه ی جهان ندارد. فرد، نسبت به منبع و خود دانسته هایش، شک و شبهه ای نداشته و آن ها را به موضوع پرسش تبدیل نمی کند.

 

او در دنیایی "عادی" که آن را "بدیهی" می شناسد زندگی می کند و دیگر نیازی به اندیشه ورزی نداشته و خود را درگیر شک و پرسش نمی کند. فقط کافی است او در راه از پیش کوبیده شده ای قرار داشته باشد تا مطمئن شود که راه درست را انتخاب کرده است. در بینش روزمره راه درست، راه کوبیده شده است.

تغییراتی که به اتکای بینش روزمره در واقعیت صورت می گیرد جزیی، پراکنده و تصادفی است 
 
 
به نقل از نجمه واحدی

«زشت و زیبای خلقیات ایرانیان از نگاه درویش دروغین، آرمینوس وامبر

محمدرضا جوادی یگانه  

خلقیات منفی ایرانیان

تعارضات و تعصبات مذهبی  

ترس 

دروغ و ظاهر فریبی 

پول پرستی 

اغراق 

تندخویی حاکمان 

خرافات  

پرحرفی 

تعارفات الکی 

بینظمی 

بهره برداری مادی از مذهب

خلقیات منفی ایرانیان در کتاب «سه سال در ایران» نوشته آرتور دوگوب

خلقیات منفی ایرانیان در کتاب «سه سال در ایران» نوشته آرتور دوگوبینو

 

علی صادقیان 

« ریاکاری»

«عدم صرفه جویی در وقت و اهمیت ندادن به وقت» می باشد.

رشوه

توسل به واسطه

بدقولی و خلف وعده

روحیه دروغ گویی

بیسوادی

همچنین گوبینو ، معتقد است که ایرانی جماعت ،« به فکر اصلاح» نیست و حتی به مخیله ی کسی خطور نمی کند که در آینده می توان وضع را تغییر داد و « اگر در ایران با صد نفر از چیز مهم ترین و برجسته ترین افراد صحبت کنید ، مشاهده می کنید که هیچ کس در فکر اصلاح نیست.»(161)

تساهل و تسامح

خلقیات منفی ایرانیان از خلال سفر نامه اروپا در صد روز

مرضیه دافعیان

خلقیات منفی آشکار ایرانیان دروغ گفتن و تخلف از قانون و مقررات سیستم پرورشی و تربیتی منفی ایرانیان انتقادات نویسنده به سیستم دولتی

خلقیات منفی ایرانیان در سفرنامه اوایویه

فاطمه حبیبی 

مشخصات کتاب: اولیویه (1370) .سفر نامه ی الیویه: تاریخ اجتماعی –اقتصادی ایران در دوران آغازین عصر قاجاریه. ترجمه :محمد طاهر میرزا. تصحیح وحواشی:غلامرضا ورهام. تهران: اطلاعات. 204 صفحه

آنچه در پاسخ به پرسش اساسی مقاله از سفرنامه اولیویه به دست آمد را می‏توان در سه دسته علل افول ایرانیان از دوران طلایی تمدن خویش خلاصه کرد. 1- علل فرهنگی 2- علل اقتصادی 3- علل سیاسی 1-علل فرهنگی -خرافه پرستی -غرور وتکبر -دروغ و تزویر -غیرت وتعصب نا بجا -انعطاف نا پذیری و عدم اصلاح رویه در پیش گرفته -رواج فساد در جامعه 2 -علل اقتصادی با توجه به متن سفرنامه دلایل اقتصادی شامل موارد زیر می‏شوند -رشد ناهماهنگ علوم و صنایع -عدم ارتباط و مراوده‏ی لازم با جوامع صاحب علم. نویسنده در این زمینه با اشاره به عشق و اشتیاق ایرانیان به علم، فقدان ارتباط لازم با فرهنگ را عامل رشد کند علمی ایران می‏داند. -بی‏‏کفایتی و بی‏تدبیری شاهان در اداره نظام اقتصادی کشور 3-علل سیاسی در این دسته‏بندی علل مرتبط با ساختار حکومتی مورد توجه قرارگرفته است و دلایل انحطاط سیاسی در دسته‏بندی زیر بیان می‏شوندبا توجه به متن سفرنامه دلایل اقتصادی شامل موارد زیر می‏شوند - رسوخ فرهنگ تعارف و رشوه در دستگاه سیاسی کشور - عدم درایت و واقع‏بینی شاهان - پیش گرفتن سیاست‏های ظالمانه و وحشیانه توسط سردمداران سیاست کشور - قدرت مطلق و نامحدود شاه به عبارت دیگر استبداد و خود کامگی حاکم بر نظام سیاسی کشور - فقدان اشرافیت به عنوان پایه‏های قدرت در تمایز و هماهنگی با شاه و مانع در جهت خود کامگی و قدرت سیاسی متمرکز - فقدان آموزش و پرورش سیاسی برای ولیعهد به گونه‏ای که ولیعهدان اکثر اوقات تا قبل از ورود به سلطنت در حرمسرا در کنار زنان و خواجگان بزرگ می‏شدند.

خلاصه و نقد سفر نامه سایکس یا ده هزار میل در ایران

گدایی

3

قوچان- قریه قاسم آباد- زرند

مردم قوچان- اهالی قاسم اباد- اهالی زرند

تاراج

4

قفقاز- کرمان- ده نو- بلوچستان

داروغه منطقه دربند قفقاز- قبیله غزهای کرمان- بلوچ ها- طایفه بهارلوها

قتل

2

بلوچستان- سیرجان

بلوچ ها- مردم سعید آباد سیرجان

تهدید

2

اطراف خلیج فارس- یزد

خانواده های ایکیتوفاجی- مردم یزد

جهل و نادانی

4

بلوچستان (2 بار)- کرمان- کلاً ایرانی ها

بلوچ ها- زرتشتی های کرمان

دید زدن

1

تربت

اهالی کاروانسرایی در تربت

به نوکری گرفتن اسرا

1

بلوچستان

بلوچ ها

ترسویی

1

کاشان

مردم کاشان

خساست

1

کرمان

یهودی های کرمان

حاضر جوابی

1

کلاً ایرانی ها

کلاًً ایرانی ها

لجاجت

1

کلاً ایرانی ها

کلاً ایرانی ها

تعصب

1

اهواز

اعراب اهواز

ایجاد اغتشاش

1

گوادر

طایفه ی رند

راهزنی

1

سیوند

تیره­ای از عشیره ی  لر

اعتیاد

به نقل از سمانه بهرامی

خلقیات منفی ایرانیان در سفر آمریکا نوشته جلال آل احمد

خلاصه ی شیما سید روحانی 

 

خصوصیات منفی شرقی ها

"این که شرقی چه جور است و غربی چه جور. فیلم تا حدودی ، فصل دوم کتاب مار وطناب آن مردک هندی – راجارائو- بود. بی بند وباری ، دیوانگی و به دم خوش بودن شرقی ، در مقابل حساب کاری و حساب داری غربی و خشک بودنش و به آینده نگریستن ... و بعد خشونت شرقی در مقابل ادب غربی ... فیلم خوبی بود. " ص28

" فرق اساسی را میان شرق وغرب، من در این می دانم که غربی ها پدر کشند patricide  و شرقی ها پسر کش . مراجعه می کنم البته به اباطیلی که هویدا عنوان کرد درآن مجلس تحقیقات اجتماعی ."ص 222

"در موزه ی سنت لوییس ، در یک ایوان گاهی بزرگ ، دو تا مجسمه بود ، یکی شرقی و دیگری غربی . شرقی از برنز و مال چین ، مردی مذهبی ، نشسته و دست ها در حال تمرکز حواس و... ، و دیگری مردی لخت و بر سر یک پا ایستاده و به پای دیگرش ، که روی هوا بود ، ماری پیچیده و.... . واین حرکت و آن شرقی یعنی سکون . و اصلا متن فرق شرق و غرب . "ص278

نویسنده این جا با آوردن قسمتی از فیلم و مجسمه و یک نوشته ، شرق و غرب را با هم مقایسه می کند و بر خصوصیات منفی شرقی ها ( که می توانیم  ایرانی ها را هم بگوییم ) تاکید می کند : بی بند وباری ، سکون، پدرسالاری و... .

تحقیر دیگران

" یادم باشد برای فرخ غفاری بنویسم که این فیلم پاترپانچالی ، مال Satia Jit Ray را،در آن کلوب نشان بدهد به اراذل هنرمندان و روشن فکران. "ص39

" واقعا گاهی احساس می کنم از سر همه ی این ها زیادی ام."ص165

" دیگر یک علیا مخدره ی جوان آلمانی و روزنامه نویس بود . اما از گونترگراس آلمانی چیزی نمی دانست یا نمی خواست بداند . به همان بیماری که حضرات روشنفکران ما هم دارند ، که چون فلان نویسنده ، همکلاس ایشان بوده خیلی مشکل است که به رسمیت بشناسندش ."ص325

ایرانی ها همیشه احساس برتری نسبت به دیگران می کنند وبه خود اجازه می دهند دیگران (غیر ایرانی) را تحقیر کنند در حالی که  ممکن است خیلی پایین تر باشند . نویسنده ، بسیاری مواقع ، افراد را با لفظ های تحقیرآمیز خطاب می کند. به نظر من ، این خصوصیت از همان دوران شاهنشاهی به جا مانده است که ما یکی از دو قدرت جهان بودیم .زیرا ما در اسلام برابری داریم نه برتری قومی بر قومی دیگر .

 نامناسب بودن وضعیت راه ها                                                                                                                                       

"پریروز این K.L.M پدر ما را درآورد . شده عین اتوبوس رانی مشهد . در تل آویو ،مونیخ و آمستردام هر کدام یک ساعت توقف . " ص30

"توی جاده که به سمت بوستون می رفتیم ، از جاده های بزرگ وسیع چهار خطه یا شش خطه ،ماشین های سواری مدام در حرکت بودند به خط زنجیر و توی هرکدام ،یک نفر یا دو تا و تک وتوک از ماشین ها پر. " ص58

"ومسلط بر همه ی این ها ،اعلان ها و سفره ی گسترده شان روی آسمان – از آهن و سیمان و فولاد ونئون-وچه تابلوهایی ! عینا پاپ آرت!اصلا معنی پاپ آرت را وقتی می فهمی که توی جاده های آمریکا سفر کرده باشی . "ص59

وضعیت راه ها و هم چنین حمل ونقل بسیار بد است . امروزه، درست است که همه چیز تغییر کرده ،اما این تغییرات ،در جهت مثبت نبوده است . تاخیرهای زیاد پروازهای هوایی ، قطار و... .

توسعه نیافتگی ایران

"راستش را بخواهیم ، اگر آبادی ها در ایران دور یک چشمه و در عربستان ، سر یک چاه ، این جا یک آبادی دور یک پمپ بنزین ساخته شده و چه سلطه ای دارد راه و اعلان سر راه بر تمام زندگی مردم در این دیار. " ص59

" ثانیا این که در ولایت ما هنوز آنقدر سیستماتیزه نشده ایم که این ها در اروپا و آمریکا."ص165

"طرف دیگر قضیه که ماییم.ممالک در حال رشد . مرد کاری ده را می آوریم به شهر ، برای سربازی ، یعنی ده را خالی می کنیم و آن وقت افراد سپاه صلح را از آمریکا یا از هلند ، می آوریم که به جای آن ها کار کنند... . والبته که عاقبت همین ها هم تعادل را یک جوری به هم خواهند زد و استاتوکوئو را. "ص 234

" باز هم به خرج مصرف کردن خدمت های انسانی ما _ سرباز دهاتی و استعمال اسلحه ی آمریکایی در سربازخانه ها و به عنوان بیگاری غیر کمک دهنده به اقتصاد مملکت _ قدرت انسانی صادراتی ممالک بزرگ باید تربیت بشود و دنیا را ببیند و بگردد ... و تجربه بیاندوزد و دنیا را بهتر بشناسد ، تا بر آن حکومت کند. " ص 234

"اما حتی در ایده آلیسم این جور ماموت ممالک هم دست آخر خطری هست برای دیگر نقاط دنیا ، که فقیرند و ماییم . "ص235

" شرق در نظرم همه ی ممالک مصرف کننده ی ماشین است که مردمش با درآمد متوسط بسیار کم تر از پانصد دلار در سال ،روزی کم تر از هزاروپانصد کالری مصرف می کنند و به همین علت حد متوسط مرگ ومیرشان زیاد است و خدمات اجتماعی ،تقریبا هیچ ندارند و ماشین در زندگیشان عاملی خارجی و تازه وارد است. "ص336

ایران چون یک کشور جهان سومی و توسعه نیافته است ، کشورهای توسعه یافته ، تولیدات خود را بر ما عرضه می کنند و ما را وابسته به خود .هم چنین نیروهای خود را به ایران می آورند تا این جا را بهتر بشناسند و سپس اداره کنند. البته امروز از طریق تهاجم فرهنگی این کار صورت می گیرد نه به طور مستقیم .

ناشناخته بودن فرهنگ ایرانی

"این زنک فرانسوی- کیمپل – اسم ما را گذاشته Papa Tapis  ، یعنی از مملکت قالی آمده ایم . زکی!"ص79

" یکی از میهمانان از من سراغ فیروزه می گرفت و دیگری از درجه ی محبوبیت آمریکاییان در ولایتمان می پرسید ."ص321

ایران را با قالی و فیروزه وپسته در دنیا می شناسند. نه با تاریخ ، ادبیات ، فرهنگ و هنر. و این نشان دهنده ی کم کاری عوامل فرهنگی در کشور است که نتوانسته اند ایران را آن طور که باید، معرفی کنند تا جایی که در کشوری مثل انگلیس ، ایرانی را با عراقی و افغانی یکی می دانند .

عدم قدرت

" این که علی اف جای یک معلم زبان فارسی را از ایران گرفته و این که آمریکایی ها به راحتی بیشتر،حتی برای درس فارسی ، با یک روسی معامله می کنند تا با ایرانی . چرا که روسی طرف قوی تر است تا ما..." ص87

پایین بودن سطح سواد و مطالعه

"بر خلاف مشهور ،کتاب شعر در این جا هم راکد است . "ص69

" در متروی پاریس ،کمتر کسی را می بینی که کتاب و مجله یا روزنامه ای به دست نداشته باشد ."ص88

" در اغلب این نوع ممالک شرقی ، بی سوادی میان 50 تا 90 درصد است. اما بودجه های دولتی ، بیش از پنجاه درصدشان صرف امور نظامی می شوند .واین یعنی چه؟ یعنی که هرگز فرصتی نخواهند داشت برای حل مشکل تحول علمی که فقر باشد و بی سوادی عام. "ص339

میزان بی سوادی بسیار بالاست و دولت هم به جای اینکه سرمایه گذاری در این بخش کند ، بودجه و هزینه را صرف امور نظامی می کند . البته امروز میزان بی سوادی بسیارکم است.اما میزان مطالعه و کتاب خوانی پایین است. و همین ضربه های بزرگی وارد می کند .

عدم آزادی بیان و خفقان سیاسی

" به هر صورت فکر می کردم اگر در آن خراب شده ی من هم آزادی بود و همکاری ای با مطبوعات می توانستم داشته باشم ،چه خوب می شد اگر مختصر شده ی همین اباطیل را در می آوردم و برای یک کدامشان می فرستادم . و هم پولی می دادند و هم منتشر می شد و لای این دفتر نمی ماند برای خاک خوردن ... . اما در این عدم آزادی و فشار و سانسور ، مگر ممکن است ؟ "ص90

" آن ها هم می توانند درباره ی من شک کنند که با همه ی حرف هایی که درباره ی شاه و غیره می زنم ، چه طور اجازه داده اند بیایم بیرون... .غافل از این که اولا پارسال نگذاشتند."ص165

"درست است که در جست وجوی عوض کردن اوضاعیم ، ولی کجا و کی اوضاع جوری عوض شده بود که من بتوانم خودم را پشت عینک چشم تک تک افراد وطنم بگذارم و ببینم که راضی اند؟"ص235

" در این انتخابات انجمن سازمان دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا ، تهرانیان که رییس شد هیچ، مهدوی هم شد منشی کمیته ی دفاع از حقوق زندانیان سیاسی ایران که سعی کنند در آمریکا هم بزرگان قوم را جمع کنند و جمع کردن امضا علیه دولت... . "ص276

" خبر گرفتن ملکی را در این جا ،واشینگتون ، شنیدم که با چند نفری زندان است و اگر کاغذهای ما رفته باشد و دیده باشند ... باید منتظر هم چه قضایایی هم بود . "ص299

" جوان های دیشبی ، نوعی هنوز خوراک انتشارات حزب توده اند ، که سی چهل نفرشان توی برلین شرقی نشسته اند و با دست بریده از واقعیت داخل ایران  همان حرف های بیست سال پیش را تکرار می کنند توی اوراق فراوانشان و این اوراق را که در ایران نمی توانند پخش کنند، ناچار در آمریکا چاپ می کنند. " ص304

"این جوان ها هم بی دسترسی به منابع دیگر و بریده از مملکت و دل زده از حرف و سخن های رسمی ، تنها به این پرندیات قناعت می کنند . خودشان هم که عقل وشعور ندارند . یکی شان می گفت آمریکا که آمده فهمیده کتاب و کتابخانه یعنی چه. "ص304

" گرچه این حضرات ، زن هزارخانی و پیشداد و کلودین هم عقیده داشتند قبلا تلفن بکنم و از اوضاع خبر بگیرم و بعد بروم. ولی خواهم رفت . دست بالا ، زندانی شدن است که تازه عزایی ندارد . "ص307

"شاید دل شوره ی بازگشتن در شرایط نا مطمئن. و اشاره بود که با کاغذها و پستی که برای ملکی می رسد .... و ما هم گویا کلی مطلب فرسستاده بودیم . رها کنم این ترس ابلهانه را . خربزه خوردن ، لرز هم دارد."ص307

در آن سال ها آزادی بیان در مطبوعات وجود نداشته و اگر کسانی هم علیه حکومت می نوشتند ، زندان می رفتند . جوان ها هم  اگر نقدی داشتند به خاطر ترس در مطبوعا ت خارج از کشور ، منتشر می کردند و کلا اوضاع سیاسی نامناسب بوده است . با ایران امروز تفاوت چندانی ندارد وهمان اندازه عدم آزادی بیان وجود دارد !

نا مناسب بودن ساختمان ها

"برنامه شان چیز خارق عادتی نداشت . چیزی در حدود آن چه از سنجری هم بر می آید . با دسته  کر مدرسه ی موسیقی خودمان . جز این که جای  جالبی بود . در آن چه دیروز در تنگل وود دیدم ، عظمتی بود که حتی در اروپا نمی شود دید . "ص79

"با این که فرودگاه داخلی بود ،چنان عظیم بود که نگو ! به جای پلکان های عادی از راهروهای متحرک و ناقوس مانندی که یک سرش وصل به بناست و سر دیگرش را به طیاره می چسبانند ، استفاده می کردند." ص103

"به هر صورت ، موزه ی راحتی بود و دل باز و خسته نکننده و بوی نانگرفته . و خلا مدام دم دست و همه چیز به جای خود ."ص109

" خانه ای برای مهمان ها با تمام تاسیسات ... و راستش تا حدودی حسودیم شد . خانه ی مهمان هاشان در حدود دو برابر خانه ی ما بود ، با تاسیساتی در همان حدود دو برابر. "ص 245

" دیگر این که در این ولایت ، مساله ی پیدا کردن خانه ، نباید دشوار باشد . هم در نیویورک ،هم در بوستون ... ، همه جا اعلان فروش و اجاره ی خانه  بر در و دیوار هر عمارتی ، از ده تا ، یک آپارتمان کوچک ، به صد وپنجاه دلار در ماه ، فراوان به دست می آید . "ص 246

" عمارت موزه ، یکی از آن عمارت ها بود که مخصوص موزه ساخته اند و جمع و جور است و خودمانی است و نجیب است و بوی مردار و مرده نمی دهد ... "ص279

این طور که نویسنده نوشته است ، وضعیت ساختمان ها، موزه ها ، خانه ها واجاره ی آن ها

در کشور،بسیار نامناسب است . مخصوصا موزه ها ، که بوی مردار و نا می دهد و اجاره ی خانه که بسیار گران است وهمچنین کم و کوچک می باشد.

بی برنامگی

"زنک خدمتکار آمده دارد اتاق ها را مرتب می کند. راستش این است که در چنین ولایت غربتی ،بی برنامه نمی شود زیست."ص124

" وقتی مملکت بر اساس اصول نمی گردد ، همان بهتر که در یک مقام اداری آدم ها را نگه داری و دوستی ها را و روابط اجتماعی را . کله خری نکنی ... ." ص217

در ایران بی برنامگی یک امر عادی است  و کم هستند افرادی که برنامه و هدفی برای آینده داشته باشند و مملکت ، همان طور که جلال می گوید،بر اساس اصول نمی گردد و بر همین بی اصولی است که مثلا ممکن است در یک رابطه ی اداری ، رییسی کارمند خود را بدون هیچ منطقی از کار برکنار کند. در حالی که شاید شایستگی اش بسیار بالا بوده باشد. و همه چیز غیر قابل پیش بینی است .

" توی سینما خیلی سرد بود و صف بلند بود و باران هم گرفت ، ولی الخاص زرنگی کرد و خارج ازنوبت ، با ایرانی بازی ، بلیت گرفت ." ص142

نویسنده می گوید با ایرانی بازی ، یعنی با کلک و دروغ و ... توانسته خارج از نوبت بلیط بگیرد. این ها از خصوصیات منفی ایرانیان است . همانطور که دکتر فرهنگ رجایی (مشکله هویت ایرانیان امروز:  17  ) خاطره ای تعریف می کند و می گوید: با یکی از دوستان در پاریس قرار ملاقات گذاشتم و وقتی عزم رفتن به سوی چای خانه نمودیم ، استاد فرمودند "ایرانی بازی درآورده از میان چمن ها برویم." پس این ایرانی بازی جزء خصایص منفی ایرانی است .

 

چاپلوسی

"آیر هندی حرف زد . همان شب اول فوروم ، نمایش داد با آن لباس ها و مرا چپ رو خواند و ناحق شناس به دولتم و از این قبیل . که بعد بهش گفتم : خواهم نوشت برای شاه که تو را بخواند و وزیرت کند."ص154

در کشور با چاپلوسی و تعریف از رووس مملکت ، می توان به مقامات بالا رسید و هیچ قاعده و قانونی وجود ندارد .

" این دخترکی که الان این جا است ، بدجوری بدبخت است . تنها ، بی زبان ، جوان و تماشا کننده ی همه ی آزادی های جوانی در این دیار. "ص280

آزادی در کشور اصلا وجود ندارد و همه آن طرف است .

بی هویتی و جوزدگی ایرانی

 "زنکه ای آمریکایی حرف زد که دیگر طاقتش از این همه حمله به آمریکا و غرب و موافقت به من تمام شده بود که : در شرق همه اش مظاهر غربی را به من نشان داده اند و من می خواسته ام شتر سوار بشم... " ص154

"  سه روز در شیکاگوخواهم بود و فرصتی است هم برای دیدن شهر و هم برای دیدن ایرانی جماعت آمریکاییزه . " ص 256

" با مدرسی نامی از اقوام دور خبره ، که در تهران دیده بودمش . جوانک باریکی بود وحالا چاق و خپله و کچل شده . عینا ادای آمریکایی ها را در می آورد . "ص275

" جمعا این جوان های ایرانی در آمریکا سخت ازدست رفته اند و به درد نمی خورند . یا سخت دنبال رفاه زندگی آمریکایی افتاده ،سعی می کنند با انقلابی بازی ، راه برگشت خودشان را ببندند ، یا خنگ و خر مانده اند و به هر چیز قسمتمان در این جا باز شود. " ص305

" و به هر صورت سخت خوراک غرب زدگی اند  و خوراک آمریکایی بازی و از این حرف ها. "ص305

ایرانیان هنگامی که به کشورهای اروپایی و آمریکایی می روند ،یا اخباری که از آن طرف می شنوند، خیلی سریع تحت تاثیر قرار می گیرند و هویت و ایرانی بودنشان را به نوعی فراموش می کنند و می خواهند مثل افراد آن جامعه رفتارکنند و ... و این خود اشکال بزرگی است . یعنی یک ایرانی از هویت وملیت خودش ناراضی است و وقتی کسی هویت خود را زیر سوال ببرد ، نمی تواند برای پیشرفت جامعه اش کاری کند و مدام او را سرکوب می کند.

کلاه شرعی گذاشتن

" انکشف که زنش یک قاشق زده به جیب . قاشق مربا خوری . و شوهر: بله رسم است و شگون دارد و تو چه می گویی شیخ؟ گفتم فتوا دادیم ." ص189

کارهای خلاف شرع می کنیم و سپس با دلایلی توجیه می کنیم وبه نوعی کلاه شرعی می گذارند . مثلا امروز این را در قضیه ی کارت های بنزین می بینیم که افراد با هر دوز وکلکی از کارت سوخت دیگران استفاده می کنند و می گویند این حق ماست که دولت دارد از ما می گیرد و ... .

" لالیچ یوگوسلاو ، بعد از ناهار گفت : نسبت به او خیلی خشن بودی ، که گفتمش: واقعیت در مملکت من خشن است . "ص 232

" ضمن توضیحی که می دادم درباره ی رستم و سهراب ، یادم افتاد که کیکاووس ، شاه زمانه است و نوش دارو را دیر می فرستد . و این شاید علت جالبی باشد برای مخالفت با رژیم سلطنتی . اما به همان حساب که مرد کوچه اهل عمل نیست ، چون گرفتار جبر میان خیر و شر است ومطلق نیست و ناچار رضایت هم داده است به حضور یک دسپوتیسم سه هزار ساله! "ص 237

عدم خودباوری

"حضرات جبهه ی ملی (هر دو دسته ی شایگان و نخشب ) در این جا ، می ترسند از حمله کردن به سیاست آمریکا . وحاضر نیستند چنین طرحی را در برنامه ی کارشان بگذارند ، چرا که خیال می کنند همین مختصر حق اقامت و کار و غیره هم ازشان گرفته می شود . ولی به نظر من به این علت که به آمریکا امید بسته اند برای برداشتن آن حکومت ."ص239

"می خواست این نکته را بدانیم و امید را از آمریکا ببریم .تهرانی ها را می گفت و از این که فقط به شاه می پریم ، کاری از پیش نخواهیم برد . اساس درد را باید از بین برد ."ص239

به یغما بردن میراث

"رادیو مزقانی می زد سخت ایرانی . بختیاری مانند ، سولو. در یکی از دستگاه ها ، بی هیچ دست بردی در مزقان . بعد معلوم شد قطعه ای است از هفت قطعه Seven Studies ، از آدمی به اسم Kle از بوستون سیمفونی ارکسترا . ولی من حتم دارم آن تکه را عینا از مزقان ایرانی برداشته بود. "ص242

به راحتی و بدون هیچ مشکلی، میراث هنری و ... را از ما می گیرند و صاحب آن می شوند . وهیچ یک از مسئولین هم عکس العمل خاصی نشان نمی دهند . مثل امروز که نام خلیج فارس را به عربی تغییردادند،تقریباً هرماه در خبرها می شنویم که آثار باستانی تخت جمشید را در اروپا به حراج گذاشته اند و ترک ها مولوی را ترک ، معرفی کردند و مقابله ی شدیدی هم صورت نگرفت.

"صاحب خانه خیال می کرد که اوضاع ایران را بهتر از من می داند و گوشش بدهکار حرف و سخن ما نبود . بهش گفتم : شما خوراک تبلیغات سالی هشت میلیون دلار نفتید ... ."ص245

"  به هرصورت خواستند من هم نام نویسی کنم و وارد شوم ، که گفتم : من عضو نیستم .ناظرم ومهمان. " ص266

" وقتی مهدوی پیشنهاد کرد که اسم دکتر مصدق را ببرم و از این حرف ها ... گفتم برایشان که : من سیاست را بوسیده ام. آنگاژه ام ... و بعد که یکی شان خیلی پاپی شد ،زدم توی دهنش که : من این جا به دوازده دلار مهمانم و بیش از این مداحی ازم بر نمی آید و اصلا شاعر مداح نیستم. "

"روشن فکران در خود ایران ، از مردم بریده اند ، به علت لا مذهبی ... چه رسد به این جا . پس مجالسشان نوعی محفل انس است ، نه وسیله ی مبارزه و ارتباط با مردم و رهبری. "ص271

حتی روشنفکرانی هم که به ظاهر در حال مبارزه و ... هستند و جلساتی علیه حکومت تشکیل می دهند ، در واقع بیشتر به خاطر این است که از غم غربت رها شوند و دور هم جمع شوند. و می شود گفت ایرانی ها مرد عمل نیستند و فقط حرف می زنند .

هزینه های اضافی و بدون برنامه ریزی

"در اصفهان ، سال های رضا شاهی ، کارخانه ها را با پول گردنبندها ، النگوها ، طلاها و ذخایر مردم خریده اند . یعنی آخرین ثروت مردم اصفهان در آن زمان ، از زیرزمین ها درآمده یا از دست و بازو و گردن ها باز شده و رفته به قیمت تمام کارخانه ها . "ص298

" بزرگان قوم را راه انداخته اند به این حرکات و به پا در میانی و آن ها نوعی نهضت ساختگی ، عین بی حجابی در تهران، ایجاد کرده اند در میان مردم ، که زمینه اش ترس از حکومت بود . "ص299

" همین جور کارخانه ها راه افتاد . در حالی که برای تعویض یک چرخ باید خودشان در ریخته گری کارخانه ، می ریخته اند چرخ را ... و چون ابزار کافی نبوده و آهن و چدن چرخ تعمیر شده ،سنگین تر از اصل در می آمده ، دیگر چرخ ومهره ها را هم خراب می کرده و پس از سه سال ، کارخانه بدل می شده به مجموعه ای از ابزار یدکی و اصلی در هم نرفته و پر سروصدا و از کار افتاده . "ص299

" این هم از این . برای توجه به اساس خرابی کار باید به آن جا هم رجوعی می کرده ام ، مثلا در غرب زدگی ، که نشده است . "ص299

روسای مملکت بدون فکر و برنامه ریزی ، یک برنامه به ظاهر توسعه ای را شروع کرده اما به همان دلیل بی برنامگی با شکست مواجه شده و سرمایه های مردم هم از بین رفته است . امروز هم نظیر این مساله را شاهد هستیم .مثل عدم تغییر ساعت دردو سال اخیر که ضررهای اقتصادی زیادی هم به کشور وارد شد .

عدم دید از خارج

" به نقل از بوشنر می نویسم که می گفت تو ، یعنی من در آمریکا بیش تر با ایرانی ها بوده ای یا با  خارجی ها ، تا با خود آمریکایی ها . "ص305

ایرانی ها یک ویژگی منفی که دارند این است که نمی توانند یک دید خارجی و یا جهان شمول داشته باشند . مثلا احزاب سیاسی که با هم مشکل دارند ، اگر این دید را داشته باشند ، دیگر به این شدت به اختلافاتشان دامن نمی زنند .زیرا این اختلافات اگر شدید شود به ضرر مملکت تمام می شود .

دیگری را مقصر دانستن

"یک ایرانی ، اگر هم بدی می کند ، این شیطان است که در تن او رفته و از او بدی را می زاید . خود او نیست . پس شیطان را باید راند و چه جور؟ با لعن او . "ص345

" یک ایرانی ، هم چنان که میان نیکی و بدی مختار نیست ، میان اخلاق و بد اخلاقی  نیز درمانده است . از سه هزار سال حکومت استبدادی ، جز این چه نتیجه ای عاید می شود ؟"ص345

ما ایرانی ها هیچ وقت خود را مقصر اشتباهی که مرتکب شده ایم ، نمی دانیم . همیشه هم دنبال مقصر می گردیم و تقصیر را گردن این و آن می اندازیم .مثلا همین مساله ی سقوط هواپیماها . هیچ نهادی این ها را گردن نگرفت و مقصر اصلی را خلبان ها دانستند ، چون دیگر زنده نبودند تا آن ها هم بخواهند تقصیر را گردن دیگری بیاندازند . و این شاید بر می گردد به همان حکومت سه هزارساله ی شاهنشاهی و استبدادی ، که بین اخلاق و بد اخلاقی نمی تواند انتخاب کند .