۱-خلوت و حریم خصوصی
این چیزی است که همه ما کاربران اینترنت احتمالا از فقدان و محدود شدن آن کم و بیش آگاه هستیم، به خصوص اگر در برخی از سایت های شبکه های اجتماعی مانند فیس بوک عضو باشیم. در گذشته سارقان اطلاعات مجبور بودند برای بدست آوردن اطلاعات حساب بانکی یک فرد ثروتمند متوسل به زور و اعمال خشونت فیزیکی شوند تا از آن فرد حرف کشیده و از او سرقت کنند. اما اکنون، با اتکای روز افزون ما به اینترنت برای استفاده از محتوای سرگرمی، خرید کالا، استفاده از اطلاعات، و غیره دیگر توسل به زور یا گروگانگیری ضروری نیست. چنین وابستگی معمولا بدین معناست که ما باید به منظور داد و ستد جزئی ترین اطلاعات شخصی خود را در سایت ها وارد کنیم (مثلا جزئیات مربوط به شماره تماس ، شماره کارت اعتباری ، علاقه مندی ها، و غیره). در نتیجه حریم خصوصی می تواند به راحتی به خطر بیافتد ، و سارقان در کمین از نقاط ضعف امنیتی ما به خوبی برای پیشبرد مقاصد خود استفاده خواهند کرد
۲- اطمینان به صحت و سقم اطلاعات
با وجود میلیون ها وبلاگ و وب سایتی که روی شبکه فعالیت می کنند، یکی از سؤالاتی که اغلب از خود یا دیگران می پرسیم این است که اطلاعاتی که آنها فراهم می کنند چقدر دقیق و قابل اعتماد است. با توجه به راحتی و هزینه کم راه اندازی و گرداندن یک وبلاگ یا یک وب سایت، به نظر می رسد در قبال آنچه منتشر می شود حس مسئولیت پذیری وجود ندارد یا بسیار اندک است. سهولت اصلاح نمودن مطالب انتشار یافته به شکل آنلاین (در مقایسه با نشریات آفلاین و نوشتاری مانند کتاب ها و روزنامه ها) باعث می شود قرار گرفتن اطلاعات نادرست روی خروجی سایت های اطلاع رسانی برای گردانندگان سایت ها به هیچ وجه یک اشتباه غیر قابل بخشش محسوب نگردد. او همیشه می تواند اشتباهات خود را بدون هیچ هزینه ای اصلاح کند
۳- مالکیت معنوی (کپی رایت)
در حالی که برخی از وبلاگ نویسان خود دستی در نوشتن دارند و به صحت اطلاعات خود توجه می کنند، وبلاگ نویسان زیادی هم سراغ داریم که به سادگی مطلب یا مقاله ای را از منابع دیگر کپی برداری کرده و ادعا می کنند مقاله از آن خودشان است! اقتباس از آثار ادبی بدون کسب اجازه از صاحب اثر، که به اصطلاح Plagiarism نامیده می شود، در فضای مجازی بسیار شایع است. شما احتمالا محتوای مشابهی را در وب سایت های مختلف ندیده اید که بدون اشاره به منبع اصلی منتشر شده اند؟ دلیل اینکه چرا بسیاری از به صاحبان وب گاه ها به انجام این کار روی آورده اند شاید به مفهوم اینترنت بر می گردد که فکر می کنیم سهولت و آزادی در دسترسی به محتوا به معنای انتشار آن بدون اجازه صاحب اثر و یا قید کردن منبع مطلب اصلیست.
چنین طرز فکری آنقدر در برخی از کاربران ریشه دوانده که تاثیر مشابهی بر دیدگاه ما در مورد هزینه کردن برای استفاده از سرگرمی دارد. از زمان ظهور سرویس نپستر (Napster)، خرید آلبوم های موسیقی برای ما غیر ضروری شده است چرا که با سهولت می شد آخرین آلبوم خواننده مورد علاقه خود را به راحتی از نت دانلود کرد. سپس این ماجرا به فیلم ها، کتاب های الکترونیکی ، برنامه های کاربردی و بازی ها گسترش یافت، تمام این محتوا را می شد به طور غیرقانونی از طریق سرویس های به اشتراک گذاری فایل و برنامه هایی مثل بیت تورنت دانلود کرد و کلی هم لذت برد!!
۴-ارتباط چهره به چهره انسانی
یک روی سکه، اینترنت ارتباطات را تسهیل می کند به گونه ای که تا پیش از این هیچ فن آوری دیگر بشری قادر به انجامش نبوده: ایمیل و مسنجر های گپ و گفتگو ارمغان اینترنت بود، که به ما اجازه می دهد تا با هر کسی در هر کجای این جهان پهناور مادامی که هر دو آنلاین هستیم در تماس باشیم. از این لحاظ، کاربران اینترنت مثل من و شما به ابزاری مجهز شده ایم که سبب دسترسی بی سابقه ای به هم در هر ساعت از شبانه روز و در مواقع ضروری هستیم. با این حال ارتباطات، چیزی فراتر از در دسترس بودن یا قابلیت تماس با یکدیگر است. به خاطر اتصال به یکدیگر، اینترنت کیفیت و شاید ، ارتباط واقعی انسانی را قربانی نموده، و این روی دیگر سکه است.
ارسال پیام ها به شکل متنی می تواند سخت بودن تفسیر و درک صحیح نظر فرستنده توسط گیرنده را به دنبال داشته باشد. بسیاری از ما که سوء تفاهم های معمول را که از ابهام در خواندن ایمیل ها و یا چت آنلاین بوجود می آیند تجربه نموده ایم. برای جبران فقدان ارتباطات چهره به چهره و حرف زدن عامیانه که در زندگی واقعی هر فرد با آن سر و کار دارد، شکلک های بامزه ای به طور طبیعی برای به حداقل رساندن سردرگمی بوجود آمده و مورد استفاده قرار می گیرند. با این حال ، هنوز هم برای بسیاری سخت است که هنگامی که چیزی را از طریق آنلاین می شنوند، همان احساسی را داشته باشند که در زندگی واقعی از فردی به صورت چهره به چهر می شنوند. با این حال ، چنین ارتباطات با کیفیت بالا که همانا ارتباط واقعی انسانی هستند روز به روز جای خود را به ارتباط آنلاین می دهند. باز هم ، این امر به وابستگی ما به اینترنت وابسته است
-۵توازن بین کار کردن و زندگی کردن
همانطور که در دسترس بودن، اتصال پیوسته وقابلیت ارتباط با ظهور و رواج اینترنت بهبود پیدا کرده، انتظارات کاری کارفرما از کارمندان خود بالاتر رفته است. مشتریان انتظار دارند شرکت ها و نهاد ها در ۲۴ ساعت شبانه روز به شکل آنلاین در دسترس بوده و پاسخگوی نیازشان باشند، که این امر بدان معنی است که یک وب سایت کاملا کاربردی لازمه هر نهاد، سازمان و شرکت بزرگ و کوچکیست. مفهوم چنین انتظار عمومی آن است که کارکنان آن نهاد باید به ایمیل یا حساب کاربری خود در طول مدت پس از ساعات اداری نیز دسترسی داشته و در مواقع ضروری کار انجام دهند. پس مرز بین زمان کار و زمان پس از کار که معمولا به سایر امور زندگی اختصاص می یابد روز به روز مبهم تر می گردد.
زهره روحی:نخست نگاهی به برخی از نظریات زیمل بیندازیم. او معتقد است که یکی از ویژگیهای بسیار مهم انسانهایی که در کلانشهرها زندگی میکنند، «آزادیِ شخصی» و «آزادی حرکات» اوست (ص103). اگر خوب به این مسئله دقت کنیم به یاد میآوریم که در فضاهای عمومی ـ شهری به این چیزی که زیمل اصطلاحاً به آن میگوید «آزادی شخصی و آزادی حرکات» دست یافتهایم و اگر درست دقت کنیم به یاد خواهیم آورد که زمانهایی به این تجربه دست یافتهایم که کسی به ما توجه نداشته است. یعنی زمانی که از امتیازِ «بی تفاوتی» نسبت به وجود فیزیکی خویش برخوردار شدهایم. شاید در ساده ترین مثال بتوان گفت، تصور کنیم بستنی قیفی بزرگی در دست در حال تماشای ویترین مغازهها هستیم و در لذتی که از خوردن (لیسیدن) بستنی و دیدن اجناس میبریم، آرزو میکنیم هیچ آشنایی ما را در آن وضعیت نبیند. در حقیقت این آرزوی ما به نوعی، شباهت زیادی با آرزوی نامرئی شدن از دید و نگاه دارد. و مسئلهی مهم این است که امکان اینکه در شهرهای بزرگ ما را در این وضعیتِ مورد مثال ببینند، بسیار کمتر از شهرهای کوچک و روستاها میباشد. چرا که در کلانشهرها با توجه به «بی تفاوتیِ مدنی» نگاه نا آشنایان، و به اصطلاح «مردم» خنثی و بیاثر است و شاید حتا بشود گفت فاقد قدرت دیدن ماست. زیرا چون «ناآشناست» باید خود را بیتفاوت نسبت به ما نشان دهد. و این دقیقاً همان چیزی است که «آزادی شخصی» و «آزادیِ حرکات» را برای هر یک از ما به ارمغان میآورد. به بیانی چیزی که میشود به آن گفت «پنهان شدن» ما از دید دیگران؛
اکنون آیا به نظر شما میشود گفت که کلانشهرها، فضا ـ مکانهایی هستند که میتوان در آنها پنهان شد؟ و یا «به چشم نیامد» ؟ اگر پاسختان آری باشد، به این معناست که شما هم همانند زیمل معتقدید که «بی تفاوتیِ مدنی»، همان عنصری است که برای شهروندانِ ساکن شهرهای بزرگ، ایجاد آزادی عمل میکند. و حالا اگر خوب دقت کنیم متوجه میشویم که برای شکل گیریِ آزادی عمل در«فضاهای اینترنتی» همان عنصر اجتماعیِ بیتفاوتی مدنی وجود دارد. و شاید اصلاً بنیادش بر آن است و از اینرو میتوان آزادانه «ارتباط» برقرار کرد. و در این آزادی حتا به دروغ خود را کسی غیر از آنچه هست وانمود کرد.تا جایی که میدانیم در فضای «آشناگردیهای اینترنتی» هیچکس از «طرف ارتباط»اش کارت هویت یا شناسنامه و اسناد رسمیای بدین گونه طلب نمیکند و هیچکس تعهدی نسبت به رابطهای که برقرار کرده است ندارد. به بیانی ما با «فردیت»ی مواجه هستیم که «بی تفاوتیِ مدنی» را از کلیهی قیود «مکانی و کالبد داشتگیِ» آن آزاد کرده است. به عنوان مثال با توجه به مثالهای پیشین اگر در تاکسی میبایست طوری مینشستیم که انگاری فاقد بدن انسانی هستیم تا بغلدستیمان احساس معذب بودن نکند و یا در پیاده رو به آن خانم و یا مردی که از روبروی ما میآمد، میباید طوری نگاه میکردیم که احساس نکند مزاحمش شدهایم و یا....، اکنون «بیتفاوتیِ مدنیِ انسانِ مدرن هزارهی سوم» در «آشناگردیهای اینترنتی» و یا کلاً فضاهای اینترنتی، خود را به کلی فارغ از «بدن و کالبد»ی کرده است که در فضاهای شهری دائماً مجبور بود وانمود به حذف آنان کند. مثلاً آن جاهایی که مجبور بود یا لیسدن بستنی ما را نبیند یا بدن ما را لمس نکند یا صحبتهای ما را نشنود و یا...
بنابراین ، «آشنا گردیهای اینترنتی»، در واقع چهرهی آشکار شدهی «آزادی عملِ» انسانِ عصر کلانشهرها است. آزادیای که خود را در «ارتباط» خلاصه کرده است: ارتباطی فارغ از جسم، مکان و زمان؛ اکنون با توجه به توضیحات بالا میخواهیم به سخنان زیمل گوش بسپاریم و متن را با آن به پایان بریم. هرچند وی این سخنان را درباره فضای مورد مطالعهی ما نگفته است اما خواهیم دید که پنداری آنرا در نظر داشته است:«مهمترین خصوصیت کلانشهر، گسترش عملکرد آن در ورای حدود فیزیکیاش میباشد. [...] انسان با حدود جسماش و یا محیطی که فعالیتهای بلاواسطهی او را در بر میگیرد، پایان نمییابد، بلکه دامنهی نفوذ شخص به وسیلهی اثرات زمانی و فضایی که از وی صادر میگردند، تعیین میشود. به همین ترتیب شهر، عبارت است از تمام تأثیراتی که در ورای حدود بلاواسطهی خود گسترش میدهد. تنها این دامنه است که حدود واقعی شهر است» (ص107).
با استفاده از مقالهی زیمل با عنوان «کلان شهر و حیات ذهنی» ، ترجمه گیتی اعتماد ، برگرفته از کتاب گزیده مقالاتی از کتاب مفهوم شهر شماره 1 ، نشر ایران ، 1358 ، چاپ اول
ما اصولا برای پرداختن به واجبات خود نیازمند یک شوک هستیم؛ چنانکه وقتی زلزلهای شدید میآید به فکر مقاومسازی بناها میافتیم و ظاهرا هنوز به آن سطح از بلوغ دست نیافتهایم که پیش از وارد آمدن شوک، ضرورتها و نیازهای خود را تشخیص دهیم.
دکتر سهیلا صادقی عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران نیز طی سخنانی با بیان اینکه "حادثه سعادت آباد علاوه بر جنبههای تلخ و ناگوار، رهاوردهای مثبتی از بعد نظری برای سیستم عدالت کیفری، پلیس و مردم داشته است" تصریح کرد: معمولا جرایم خشن و به ویژه قتل بین 5 تا 7 درصد بیشتر جرایم را تشکیل میدهند اما همواره به لحاظ جدیت، مورد توجه افکار عمومی هستند.
وی افزود: جرایم خشن در سه سطح فردی (مقتول) گروهی (وابستگان مقتول) و جامعه مدنی اثر گذارند. تاثیر این حادثه رانیز میتوان در سه سطح مذکور مشاهده کرد. جامعه مدنی خودش را بهواسطه نوع برخورد با ماجرا سرزنش میکند و آنچه ارایه میشود جنبه نمایشی ماجراست
صادقی با تاکید بر لزوم توجه به دیدگاههای واقعگرایانه در حادثه میدان کاج یادآور شد: ما با مربعی مواجهیم که در یک ضلع آن دولت به معنای اعم آن شامل دستگاه قضایی و انتظامی، در یک ضلع آن مردمی که در صحنه حضور دارند، در یک ضلع مجرم با انگیزه خاص و در ضلع دیگر، قربانی قرار دارد. حال اگر بخواهیم دید واقعگرایانه به موضوع داشته باشیم باید تمام این فاکتورها را تحلیل کنیم.
این استاد دانشگاه، فهم کنشگران اجتماعی را در تحلیل این حادثه مهم دانست و افزود: مردم در این ماجرا به صورت نمادین از مجرمی که مدعی است مسالهاش ناموسی بوده، حمایت میکنند و متهم از این حمایت نمادین درصحنه جنایت بهرهمند است. نمیتوان در جامعه مدرن از مردم انتظار داشت که در کنترل اجتماعی دخیل باشند.
صادقی اضافه کرد: یکی از مسایل مهم و جدی، سرمایههای اجتماعی است. در جامعه مدرن با کاهش تعلقات و روابط اجتماعی مواجهیم و از آنجا که تحرک اجتماعی وسیع است، انسانها نمیتوانند شناخت و رابطهای نسبت به یکدیگر داشته باشند؛ لذا دخالتی در قضیه نمیکنند.
پلیس در مدیریت نظم و امنیت در حادثه سعادتآباد توفیقی نداشت
وی در مورد اقدام پلیس نیز اظهار کرد: پلیس به طور کلی سه وظیفه مهم مدیریت جرم، مدیریت نظم به معنای حل تعارضها و مدیریت امنیت اجتماعی را به عهده دارد. اگر پلیس انتظار دارد که مردم درحادثه دخالت کنند، باید سیگنالهایی بدهد مبنی بر اینکه صرفا ما مدیریت را بر عهده نداریم. پلیس ما در حادثه سعادتآباد در دو بخش مدیریت نظم و امنیت موفق عمل نکرد.
نوع کنترل رسمی باید مبتکرانه باشد، نه واکنشی
این استاد دانشگاه گفت: علت این است که نوع کنترلهای رسمی ما به جای آنکه مبتکرانه باشد، واکنشی است. کنترل مبتکرانه کنترلی است که بر مبنای آن میدانیم وقتی یک مجرم پرخطر است، نباید او را در سطح جامعه رها کنیم. به عبارت دیگر، اشکال دستگاه قضایی و انتظامی ما این است که مبتکرانه عمل نمیکنند. کنترل واکنشی نیز جوابگوی جامعه مدرن نخواهد بود.
نگاه آسیبشناختی به مسایل اجتماعی، نباید مانع از این بشود که در ارزیابی نهایی، آن نگاه را ملاک ارزیابی کل وضعیت اجتماعی قرار دهیم. این دو، بعضی موقعها حتی در تعارض با هم قرار میگیرند. مثلا اگر ما شاخصهای وضعیت قتل را در ایران بررسی کنیم پس از انقلاب هم تعداد موارد وقوع قتل افزایش پیدا کرده و هم، تعداد قتل به نسبت جمعیت رشد یافته. این نکته نشان میدهد که در جامعه ایران موارد وقوع خشونت زیادتر شده است یا اگر پروندههای ضربوشتم را نگاه کنیم به همین شکل است یا خودکشی بهعنوان نوعی خشونت درونریز که فرد، خودش را مورد خشونت قرار میدهد. باز میبینیم که خودکشی هم به نسبت جمعیت، افزایش پیدا کرده و سرعت رشد خودکشی بیشتر از رشد جمعیت بوده است. این امر یک وجه و توصیف از ماجرا و وضعیت جامعه ایران است اما در عین حال، اگر بخواهیم وضعیت کل جامعه ایران را بررسی کنیم تنها با اتکا به این شاخصهای آسیبشناختی نمیتوانیم وضع را توضیح بدهیم. در واقع درست مثل این است که شما در مقاطعی، رفتار خشونتآمیزی از یک فرد را ببینید و بعد بخواهید نتیجه بگیرید که او فرد خشنی است. برای قضاوت در مورد رفتار و شخصیت افراد، باید کل رفتارهای آنها را شناخت و ارزیابی کرد. اجازه دهید دقیقتر توضیح بدهم. در عین حال که روند شاخصهای اجتماعی، بهویژه شاخصهایی که نمودهای نامطلوبی از وضعیت اجتماعی را نشان میدهند، رو به افزایش است، اما در عین حال هم در جامعه ایران، اتفاقات دیگری هم جریان دارد. مثلا نرخ باسوادی افزایش پیدا کرده، جمعیت با تحصیلات بالا بیشتر شده، تغییرات مهمی در رفتار، نگرش و دانش مردم ایجاد شده، مثلا نگرش نسبت به نهادها، قدرت، دولت و... همه دستخوش تغییر شده، حالا اینکه چرا تغییر کرده بحث دیگری است، بحث ما توصیف جامعه است. ما اگر بخواهیم که جامعه ایران را توصیف کنیم باید همه این موارد را کنار هم قرار دهیم تا بعد بتوانیم وضعیت موجود را ترسیم کنیم.
اتفاق بدی که میافتد، این است که با توجه به پرسروصدا بودن موارد خشونتآمیز، رسانهها موارد خاص خشونت را منتشر میکنند و بالطبع افراد تصور میکنند که کل فرآیندهای جامعه را میشود با این توضیح داد و کاملا تحت تاثیر آن قرار میگیرند و تحلیلها به سمت خشن شدن جامعه پیش میرود. حال آنکه خودتان ملاحظه کردید که با انتشار اخبار تجاوزات گروهی، چه میزان تحلیل مبنی بر خشن شدن جامعه منتشر شد، حال آنکه ما همزمان شاهد مثلا تلاش یک عده جوان برای اعتراض به وضعیت کودکان خیابانی نیز بودیم ولی کمتر به آن پرداخته شد. نگاه علمی به ما تکلیف میکند که تمام این ابعاد با هم دیده شود، در عین حال برای ترسیم و توصیف این وضعیت کلی، رویکردهای مختلفی وجود دارد. مهمترین رویکردی که به نظر من میتواند تا حد زیادی وضعیت جامعه ایران را توضیح دهد، رویکرد مبتنی بر تغییرات اجتماعی است. به این معنا که در طول 30سال گذشته، جامعه ایران از جهات مختلف دستخوش تغییرات مهمی شده است. این تغییرات هم، نمودهای مثبت و هم نمودهای منفی دارد مثلا اطلاعات زنان درباره حقوقشان افزایش پیدا کرده، نگرششان هم نسبت به زندگی و حضور اجتماعی تغییر کرده، این نکته معنایش این است که سوادشان بیشتر شده، دانششان افزایش پیدا کرده، انگیزهشان برای کسب حقوق بیشتر افزایش یافته و درنهایت به این نتیجه منجر شده آن گزاره قدیمی که دختر باید با لباس سفید رفته به خانه شوهر و با کفن سفید هم بیرون بیاید زیرسوال رفته است. در واقع، زن ایرانی حالا یک تصور دیگری از زندگی دارد و میگوید هیچ دلیلی ندارد این اتفاق بیفتد، بنابراین اگر احساس کند که حقوقش در خانه پایمال میشود، مورد خشونت واقع میشود، برخلاف گذشته که سعی میکرد با شرایط، هرچقدر هم ظالمانه، کنار بیاید اما امروز واکنش نشان میدهد. بنابراین درخواستش برای طلاق افزایش پیدا میکند. ببینید پس اینکه آگاهی زنان نسبت به حقوقشان افزایش پیدا کند، امر کاملا مثبتی است که آثار و نمود منفی دارد. حالا اینکه چرا این اتفاق میافتد، بحث دیگری است، اما اگر بخواهیم جامعه ایران را فقط با اشاره به روند طلاق توضیح دهیم میگوییم یک فروپاشی، اما اگر بخواهیم با این آگاهی تعریف کنیم باید بر تغییر نگرش در زنان و تلاششان برای کسب حقوقشان تاکید شود. بنابراین باید این مجموعه را در کنار همدیگر ببینیم. در یک ارزیابی کلی، جامعه ایران دچار تغییرات اجتماعی شده. این تغییرات از یک سو، منجر به یک خواست عمومی برای تغییر شده که مبنای جنبش اجتماعی ایران است و از یک طرف هم، چون پاسخ مناسبی به این خواست برای تغییر داده نمیشود، پیامدهای منفی اجتنابناپذیری در جامعه خواهد داشت. در واقع اگر سیاستهای اجتماعی مناسبی برای مواجهه با این تغییر و برخورد با آن وجود داشته باشد، نباید آن آثار منفی هم دیده شود و جامعه روند رو به توسعهای خواهد داشت.
وقتی در مورد سیاستهای اجتماعی حرف میزنیم، در واقع داریم از یکسری خطوط اساسی برای هرگونه مداخله، چه در سطح قوانین و چه در سطح مداخلات اجتماعی، صحبت میکنیم.
درست است. اما در وهله اول باید تاکید کنم اساسا سیاستهای اجتماعی پایداری نداریم یا به صورت دقیقتر، میتوان گفت اصلا سیاست اجتماعی نداریم. بر همین اساس، مداخلاتی که برای بهبود وضعیت اجتماعی انجام میشود، متناقض هستند مثلا از یکطرف گرایش جرمانگارانه افراطی در رابطه با موادمخدر مصوب میشد و از طرف دیگر تصمیم گرفته میشود شربت تریاک وارد بازار شود. این اقدامات متناقض، وضعیت آنومیک را ایجاد میکند. کسی نمیداند چه خوب و چه بد است. افراد فکر میکنند که آنچه امروز بد بود ممکن است فردا خوب باشد و برعکس. از همه بدتر آنکه چون برنامهها و اقدامات، مبتنی بر سیاست از پیش مطالعهشده نیستند به همین جهت، گاه اثرات کاملا منفی بر وضعیت اجتماعی دارند. مثلا در اول انقلاب، در مورد موادمخدر مجازاتها تشدید شدند. اما مسوولان امر بیشتر تریاک را بهعنوان موادمخدر میشناختند که در زمان مصرف، بوی آن اطراف مصرفکننده پخش میشد و هر کجا بوی تریاک میآمد، ماموران سرک میکشیدند. معتادان بهتدریج مصرف تریاک را کنار گذاشتند و گرایش به هروئین و حشیش پیدا کردند که بیسروصدا و بدون نگرانی از بو، میشد آن را مصرف کرد. این یعنی تشویق کردن مصرفکنندگان به مصرف هروئین و حشیش به جای تریاک که اثرات مخرب کمتری داشت، بعد هم گرایش به مصرف موادمخدر صنعتی بیشتر شد و تا مدتها فراموش میکنیم که مخدر صنعتی وجود دارد، اینها آثار بیسیاستی است.
ببینید اینکه در این جامعه، برخی ارزشها مورد تهدید قرار گرفتهاند و اصولا یک روند پاتولوژیک را از یک جهاتی طی کرده، مشهود است، حتی با آمار و ارقام و بهصورت کمی هم میشود این را نشان داد. این یک روی سکه است و یک روی دیگر سکه همین است که جامعه سواد و آگاهیاش بیشتر شده، دانشش افزایش یافته و خواست عمومیاش برای تغییر بیشتر شده است. حالا بحث این است که کدام اینها وزن بیشتری دارد، یعنی اگر جریان غالب در ایران را بخواهیم توضیح بدهیم با کدام باید توضیح دهیم؟
معتقدم که جریان غالب در ایران، همان میل به جنبش اجتماعی است که محصول تغییرات اجتماعی و خواستش تغییر است. این جامعه میخواهد وضعیت مطلوبی به دست آورد، اما در برابر این خواستش برای تغییر با موانعی مواجه میشود و چنانچه دچار ناکامی شود، پرخاشگر میشود، بعد این پرخاشگری در رفتارهای ضداجتماعی یا به رفتار علیه خودش منجر میشود مثل خودکشی، مصرف مواد و قتل. اما همه افراد دچار این ناکامی نمیشوند و تلاش برای تغییر را ادامه میدهند و باوجود موانعی که وجود دارد، باز تمایل این است که ادامه دهند و جلو بروند و موانع را پس بزنند. این جریان غالب است که به هر شکلی میخواهد فرآیند تغییر را پیش ببرد.
باز هم با این حال انگار یک پارادایمی برای مردم شکل نگرفته که جهت را به یک سمتی ببرد و هر روز نوک این پیکان به سمتی است که خودش حکایت از بیثباتی، قضاوت و تمایل مردم دارد. یک روز خواست اعتراضیاشان را در خودسوزی، قتل و اعتیاد دنبال میکنند و روز دیگر در یک رفتار قابل ستایش و مدنی.دقیقا همینطور است. برای همین معتقدم جامعه ایران، جامعه زندهای است که دایما در حال تلاش برای بقا و تغییر است. اگر جامعه دچار فروپاشی شده بود که شما این موجهای جنبش اجتماعی را نمیدیدید. در عین حال این مبارزه برای بقا و تغییر خسارات و ریزشی هم دارد اما همه این شواهد که ما به شکل آسیبهای اجتماعی آن را میبینیم نباید منجر به آن شود که حرکت اصلی را از یاد ببریم.
اگر این تطور و تغییر شکل تاریخی جرایم را ببینیم، اصولا ما بعد از هر دوره بازشدن فضای سیاسی یا اجتماعی، شاهد پیچیده شدن قتلها، خشونتها و تغییر شکلشان هستیم. در این شرایط برخی معتقدند که هر چه فضا بستهتر باشد، خشونتهای کمتری داریم و شکلش انسانیتر است و فضا که باز میشود این شکلی میشود. برخی میگویند این چه کاری است که فضا باز شود؟ اگر بسته بماند، خشونت هم به همان شکل باقی میماند.
انسداد اجتماعی، به طور کلی مانع رشد مشکلات اجتماعی و جرایم نمیشود بلکه آنها را در لایههای پنهانتر و پیچیدهتری میبرد که نیروی اجتماعی مخربی ایجاد میکند و به محض اینکه فضایی ایجاد شود، بروز بیرونی پیدا میکند، مثلا در سالهای اول پیروزی انقلاب و پس از آن در دوران جنگ، برخورد با معتادان و قاچاقچیان موادمخدر خیلی تند بود و در نتیجه، اعتیاد تا مدتی به لایههای پنهانتری رفت اما بلافاصله پس از پایان جنگ، همه آنچه پنهان بود علنی شد و ما با انفجار مصرف مواد روبهرو شدیم. اینکه وقتی فضا عوض میشود، نمود جرایم بیشتر میشود، علتش این است که آن فضای گذشته باعث شده یک انرژی مخربی شکل بگیرد و پیچیده شود و بعد که امکان آشکار شدن، پیدا میکند یک دفعه آن مشکل را با ابعاد بزرگتر و ماهیت پیچیدهتری میبینیم که برخورد با آن هم بسیار سخت و دشوار میشود اما معنایش این نیست که در دوره قبل از بین رفته، معنیاش این است که به صورت پنهانیتری رشد کرده و پیچیدهتر شده است. یعنی شکل خشونتها یا افزایش خشونتها در دورههای باز شدن فضا، محصول شرایطی است که قبل از آن بوده و الان بروز پیدا کرده است؟کاملا درست است. اما نکته دیگری که وجود دارد این است که هر کنش و رفتار اجتماعی، در واقع محصول مواجهه با یکسری موانع است و افراد یک خواست و تمایلی برای یک زندگی مطلوب دارند. از سویی بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوب شکاف وجود دارد. افراد سعی میکنند که از طریق مکانیسمهای معمول اجتماعی، یعنی قانون و مقررات به وضعیت مطلوب برسند و وقتی امکان آن نیست دچار ناکامی میشوند و به دنبال آن پرخاشگر میشوند. این پرخاشگری دو راه بروز دارد، یک راه بروز مدنی و دیگری غیرمدنی و غیرقانونی است. اگر فردی که اعمال خشونت میکند شخصیت برون گرا داشته باشد، دیگران را عامل ناکامی خود میداند و در نتیجه خشونت را متوجه جامعه میکند. مثلا اگر احساس کرد که در اداره، مدیرش بیعدالتی میکند کار نمیکند، رشوه میگیرد یا حتی خسارت وارد میکند، اما اگر درونگرا باشد، میرود خودکشی میکند یا مواد مخدر مصرف میکند.معتقدید اگر سیاستهای اجتماعی اجازه بروز رفتار مدنی را بدهد و نهادهای اجتماعی وجود داشته باشد که بتوانم خودم را تخلیه کنم، این وضعیت مطلوب است و منجر به رشد جامعه میشود اما اگر آن بسته شود میروم به سمت خشونت. اینجاست که مشکلات اجتماعی بروز پیدا میکند. اما ناقض این نظر اینجاست که وقتی فضای به نسبت باز برای فعالیتهای مدنی هم داشته باشیم، شاهد رشد خشونتها بودهایم. این را چطور توضیح میدهید؟
مشکلات اجتماعی در جامعهای وجود دارد که فاصله بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوب زیاد است. در کشورهای توسعه یافته هم وقتی این شکاف زیاد میشود، مشکلات اجتماعی رشد میکنند. اما این موضوع نباید چنانکه برخی دولتمردها میگویند عادی محسوب شود چون همهجا وجود دارد. عادی به این دلیل است که فاصله بین وضع موجود و مطلوب وجود دارد که اگر این فاصله را کم کنید مشکلات یا از بین میرود یا کم میشود. در شرایطی که جامعه باز شود، یعنی امکان حرکتهای اجتماعی وجود داشته باشد و امکان سرریز شدن انرژی - که پشتش خشونت است - در حوزههای مدنی باشد، وضع بهبود پیدا میکند مثلا سالهای ابتدای انقلاب، اعتیاد کم و یک جنبش اجتماعی برای مبارزه با مصرف مواد، ایجاد شد. کافه شکوفهنو به یک مرکز درمانی ترک اعتیاد غیردولتی تبدیل شد که به صورت رایگان و با کمک گروهی از افراد خیر خدمات ترک اعتیاد میدادند. به این صورت تمایل به مصرف مواد کاهش یافت که تا دو، سه سال اول جنگ هم ادامه داشت. وقتی یک جنبش اجتماعی وجود دارد، چون آن جنبش، بخش عمدهای از انرژی را صرف کاهش شکاف بین وضع موجود و وضع مطلوب میکند، بنابراین جامعه به سمت روند سالمتری میرود و اتفاقا به همین دلیل است که در کشورهای پیشرفته از وجود جنبشهای اجتماعی استقبال میشود.
اما در همین کشورها هم نرخ افزایش جرمشان زیاد است مثلا در کشورهایی مثل آمریکا، فرانسه یا انگلستان باز هم خشونتها رخ میدهد و افزایش جرم و جنایت در آن زیاد است. این امر این موضوع را نقض نمیکند؟
اینکه در کشورهای توسعهیافته و غربی هم مشکلات اجتماعی وجود دارد، شکی نیست. اما بحث این است که آیا روند مشکلات اجتماعی هم آنجا در تمامی موارد، یک روند رو به افزایش است؟ نه. مثلا در روند مصرف مواد و اعتیاد توانستهاند تا حد زیادی آن را کنترل کنند و کاهش دهند، چون سیستماتیک و نظامدار با مشکلات برخورد میکنند از طریق مداخلات برنامهریزی شده تلاش میکنند که مشکلات را کنترل کنند و در واقع با افزایش این روندها مقابله کنند و این تا حدود زیادی محقق شده است اما مثلا وقتی فروپاشی بلوکشرق و مهاجرت از کشورهای شرقی رخ داد، موج مشکلات اجتماعی ایجاد شد و در کشورهای اسکاندیناوی - که اساسا مشکل اجتماعی کمی داشتند - به تدریج مشکلات اجتماعی ایجاد شد که آن هم به دلیل سیل مهاجرت شرقیها بود که میآمدند و دنبال کار و کسب غیرقانونی بودند. اینها طبیعی است که رخ میدهد اما بلافاصله شروع کردند به برنامهریزی و سیاستهای مهاجرتی، اجتماعی و حمایتیشان را به نحوی سامان دادند که بتوانند این روند را کنترل کنند اما اتفاقی که در کشور ما رخ میدهد این است که بسیار منفعلیم. ضمن اینکه دایره مشکلات اجتماعی و جرم هم در کشور ما متفاوت است.
آقای دکتر ما اگر بپذیریم ارتباطی بین افزایش آگاهیهای اجتماعی زنان و وقوع یکسری آنومیهای اجتماعی وجود دارد، یعنی اگر همزمان که افزایش جرم را داریم، آگاهیهای اجتماعی و سیاسیمان هم به نسبت از منطقه بالاتر است، در این شرایط اشکال ما بیشتر از اینکه مربوط به قبل از وقوع خشونت باشد، مربوط به بعد از مشکلات است یعنی مداخلات ما بیشتر از پیشگیریهایمان است و این خودش باعث شود که بروز بدتری داشته باشد یا نه؟
در سطوح مختلفی خطا داریم. یکی اینکه اقدامات پیشگیرانهمان تا حدود زیادی ضعیف است و تا حدودی غیرعلمی.وقتی ناخودآگاه دستاورد طبیعی افزایش آگاهی، یکسری آنومیهاست چطور میتوانیم پیشگیری کنیم؟
دستاورد آگاهی، آنومی نیست. دستاورد ارایه اطلاعات متناقض و رفتارهای متعارض، آنومی است. ما به برنامهریزی اجتماعی نیاز داریم تا بر اساس آن، پیشبینی شود که چه اتفاقاتی در راه است و در قبالش چه مهارتهایی مورد نیاز است.
در همه کشورهای توسعهیافته در زمان بعد از جنگ متوجه شدند این نیرویی که در جبههها بوده و جنگیده و این جامعهای که در معرض جنگ بوده، در برابر دوران سختی قرار خواهد داشت و برای عبور از این دوران، سخت نیاز به مهارتهایی دارد. بنابراین، یک برنامهریزی اجتماعی بعد از جنگ داشتند و سعی کردند آثار مخرب جنگ را روی ملتهایشان از طریق این برنامهریزیهای اجتماعی کاهش دهند. حالا چه در حوزه اجتماعی و چه حوزه اقتصادی. آنها با این فرض که اساسا جنگ، چه بخواهیم، چه نخواهیم آثار سویی دارد، برنامهریزی کردند که چه خدمات و مهارتهایی بدهیم که وضعیت بهبود پیدا کند؛ چیزی که در کشور ما وجود نداشت. یعنی ما برنامهریزی مشخصی برای شرایط پس از جنگ نداشتیم، اساسا بحث اول ما این است که تغییراتی در حال رخدادن است و باید این تغییرات را فهم و بر اساس آن برنامهریزی کرد اما متاسفانه اصل این تغییرات نفی میشود و وقتی هم آن را نپذیرند اقدامی انجام نمیدهند. درست مثل همین که آیا سیاستهای اجتماعی نسبت به روابط دختر و پسر در فضای عمومی در 30سال پیش را میشود الان احیا کرد؟ با فرض اینکه شرایط جامعه ایران هیچ تغییری نکرده امکانپذیر است اما وقتی شما بپذیرید که اساس جامعه ایران دچار تغییر شده است، سبک زندگی تغییر کرده، آنوقت باید برنامهریزی متفاوتی داشته باشید. در برابر این تغییر مسوولان موضع انفعالی داشتهاند. منظورم مشخصا مواضع تنبیهی و جرمانگارانه است. این آمده در صدر سیاستهای اجتماعی قرار گرفته چون که برخی از اساس نمیخواهند تغییر را بپذیرند.
از یک طرف میگوییم نمیخواهیم تغییر را بپذیریم و جامعه نمیخواهد تغییر را بپذیرد اما از یک طرف شاهدیم که خودش ابزار تغییر را به جامعه تزریق میکند مثلا تلویزیون و ماهواره را میآورد و انواع سبکهای نوین اجتماعی وارد میشود مثل مبلمان تا انواع کتابهایی که تا حدودی تغییر سبک زندگی را ایجاد میکند.
این پارادوکسی است که نظام مدیریتی سالهاست که دچارش شده، یا باید تغییر را بپذیرند یا اینکه سالها با این پارادوکس سر و کار داشته باشند. وقتی که رضاشاه دانشگاه تهران را تاسیس کرد به فکرش هم خطور نمیکرد که یک طبقهای از طریق این دانشگاه ایجاد میشود که خواست دموکراسی و آزادی را ترویج خواهد کرد که اساس سلطنت را زیر سوال میبرد. او فقط فکر میکرد یکسری افراد تکنوکراتی ایجاد میشوند که مملکت را آنطور که او میخواهد اداره میکنند اما روزگار به او فهماند که اشتباه میکرده است.
فکر میکنید نمیدانستند یا گمان میکردند که میتوانند جلویش را بگیرند؟
آن موقع او نمیدانست. مثالی از دوره پس از انقلاب بزنم. داشتن و خریدوفروش دستگاه ویدیو بعد از انقلاب جرم و جزو اعمال مجرمانه بود یعنی فکر میکردند میتوانند جلوی ورود تکنولوژی را بگیرند و یک مدت استفاده از آن را ممنوع کردند ولی بعد از مدتی دیدند امکانپذیر نیست. در نتیجه سعی کردند با آن کنار بیایند. مثل داستان ماهواره که مطابق قانون داشتن ماهواره جرم است اما ارزیابیها این است که نزدیک 60درصد یا بیشتر جامعه ماهواره دارند و اگر بخواهند آن قانون اعمال شود 60درصد جامعه مجرمند، یعنی تصور این است که میشود با اعمال زور مانع تغییر شد. مثال دیگر اینترنت است. مگر میشود مانع نفوذ اینترنت و فضای مجازی شد؟ بعد از مدتی میبینیم که نمیتوانیم جلویش را بگیریم، یکسری واکنشهای انفعالی نشان داده میشود و البته به جامعه بابت این رفتارها خسارات زیادی وارد میشود.
حتی این روند در مورد چیزهایی که مرحله اول مقاومت را ندارند صادق است؟ مثل ورود ابزارآلات لوکس به کشور که خیلی عادی انجام میشود، بعد از مدتی جلوی این ورود قانونی گرفته و اعلام میشود چون باعث ایجاد یک سبک زندگی و طبقه خاصی شده حالا باید جلویش گرفته شود. آیا فکر نمیکردند که آن ورود میتوانسته تبعاتی داشته باشد؟ یا نه تصور میشد، جلوی تبعاتش را میشود گرفت و کنترل کرد؟
به نظرم، منطق ذهنیشان اساسا این است که فکر میکنند آن تکنولوژی را با سبک زندگی گذشته میتوان پیوند داد، مثلا سبک زندگی قجری را با تکنولوژی امروز غرب. خب نمیشود و این دو باهم سازگاری ندارند. آنوقت در ارزیابی کلان در مقابل این وضعیت متعارض، میآیند سیاستهای جرمانگارانه را اعمال میکنند و فکر میکنند حالا اگر بتوانند یک جنبه مجرمانه پیدا کنند، مساله حل میشود. چون این یک رویه عمومی میشود یک دفعه میبینید خیلی از رفتارهای عادی در حکم اعمال مجرمانه تعریف میشود و باز هم تعارض شکل میگیرد.
آیا میتوانیم بگوییم در جامعه فعلی ایران شاهد حرکت دو نوع جنبش اجتماعی هستیم، یک جنبش مدنی و یک جنبش خشن، یا نه اصلا با هم نمیتوانند حرکت کنند؟
البته در بحث جنبشها، جنبشهای مترقی و ارتجاعی وجود داشته مثلا فاشیسم یک جنبش اجتماعی بوده که با ارزشهای دموکراتیک ناهمخوانی داشت. اما من در متن جامعه ایران یک جنبش برای تغییر میبینم که آثار و عوارضی دارد. به همین دلیل میشود گفت که آنچه در متن اصلی جامعه وجود دارد، خواست برای تغییر و حاشیههایش این عوارض است.
بر چه اساس میگویید حاشیه؟ مورد بیرونیاش اینطور نشان نمیدهد که برابرند؟
اولا از لحاظ آماری که اینطور نیست. شما در میدان انقلاب میبینید که یک نفر خودسوزی میکند و 50 تا صد نفر هم حضور دارند اما واکنش نشان نمیدهند. آیا این رفتار را میشود به کل جامعه ایران تعمیم داد؟
اما آن طرف کسی دعوت نکرده بود.
مهم چگونگی آن تجمع نیست، مهم این است که آن واکنش به خودسوزی را نمیشود به کل جامعه تعمیم داد. دیگر اینکه اگرچه روند موارد وقوع جرم و مشکلات اجتماعی نامطلوب است و نقد اساسی به برنامهها و سیاستها وجود دارد اما هنوز سهم این موارد از کل جامعه در حدی نیست که فکر کنیم کل جامعه دچار فروپاشی شده است.
اما معتقدید که این روند بیشتر به جنبههای مثبتش گرایش دارد تا به جنبههای منفی؟
بیشتر آن تمایل و خواست خودش را در قالب یک جنبش اجتماعی برای تغییر نشان میدهد اما یک ریزشهایی هم دارد که به جنبههای منفی اشاره دارد.
بنابراین فکر نمیکنید که جامعه ما تا حدودی خشن شده است؟ اما همچنان تمایل به جنبههای مثبت تغییر دارد؟
دقیقتر بگوییم. جامعه ایران خشنتر شده است و شاخصها و آمارها نشان میدهد که موارد وقوع خشونت افزایش پیدا کرده است اما اینکه کسی بخواهد از آن نتیجهگیری کند که کل جامعه ایران، جامعه خشن و در مرحله فروپاشی است به نظر من جمعبندی نادرستی است. جامعه ایران در معرض فشارهای جدی است و در شرایط سختی بهسر میبرد اما وجه مثبت این شرایط، مبارزهاش برای بقا و تغییر است که خیلی غنیتر و عمیقتر از وجه منفیاش است که آن را به صورت انواع خشونتها و جرایم میبینیم.و معتقد هم نیستید که این نگاه خوشبینانه و خودفریبانه است مثل ناسیونالیستها که همهاش میگویند ما بر یک فرهنگ غنی ایستادهایم؟
همانطور که گفتم برای فهم کلان از وضعیت اجتماعی، باید همه رفتارها را دید. من در طول ماه رمضان در دهها مراسم مربوط به سازمانهای غیردولتی شرکت کردم که جمعیتی جمع شده بودند تا با مشارکت همدیگر، بخشی از افراد نیازمند کمک را تحت پوشش قرار دهند، اما از طرف دیگر روند افزایش جرایم را هم میبینیم. این دو را باید در کنار هم دید. این ارزیابی خوشبینانه نیست، واقعبینانه است. نمیخواهم بگویم نباید نگران بود. اما در عین نگرانی باید نسبت به آینده خوشبین بود. ظرفیتهای جامعه ایران بسیار جدی است
سلامت > عمومی - همشهری آنلاین:
یک گزارش جدید بوسیله سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (OECD) میگوید دانمارکیها شادکامترین مردم جهان هستند.
به گزارش لایوساینس OECD در تحقیق "زندگی چگونه است؟" که نتایج آن در 12 اکتبر به صورت آنلاین منتشر شده است، از دادههای به دست آمده از نظرسنجیهای جهانی موسسه گالوپ استفاده کرد تا شادکامی و رفاه را در مردم 40 کشور متفاوت را محاسبه کند، و همچنین عواملی که قویترین تاثیر را بر شادکامی مردم دارند، بررسی کرده است.
شهروندان دانمارک در یک مقیاس 0 تا 10میزان رضایت زندگی خود را به طور میانگین 7.8 اعلام کردند. شهروندان کانادا، نروژ، سوئیس، سوئد، هلند، استرالیا و فنلاند در ردههای بعدی از لحاظ رضایت زندگی قرار دارند. ایرلند، اتریش و آمریکا با میانگین رضایت از زندگی 7.2 ردههای بعدی در این جدول را اشغال میکنند. مردم چین و مجارستان در میان این 40 کشور پایین میزان رضایت از زندگی، هر دو 4.7، را ابراز کردهاند.
هنگامی که سوال "احساس امروزتان چیست؟" دانمارکیها باز در صدر قرار میگیرند، و 88 درصد آنها پاسخ دادند که احساسی مثبت دارند. در این مقیاس آمریکاییها با ابراز احساسات مثبت بوسیله 83 درصد افراد، در رده 19 قرار میگیرند.
در مجموع گزارش OECD نشان داد که رفاه در این کشورها به طور میانگین در طول 15 سال گذشته افزایش یافته است. مردم ثروتمندتر شدهاند و با احتمال بیشتر دارای شغل هستند؛ شرایط سکونت بهتری دارند و به میزان کمتری در معرض آلودگی هوا قرار دارند؛ عمر طولانیتر میکنند و تحصیلات بالاتری دارند؛ همچنین میزان قرارگیری مردم این کشورها در معرض جنایات در طول این دوره کاهش یافته است.
اما این گزارش نشان میدهد در درون این کشورها تفاوت قابل ملاحظهای میان افراد از لحاظ شادی وجود دارد. OECD میگوید: "برخی از گروههای جمعیتی، به خصوص افراد کمتر تحصیلکرده و کمدرامد به طور عمومی از لحاظ تمام ابعاد رفاه مورد بررسی در این گزارش وضعیت بدتری داشتند. برای مثال، این گروهها عمر کوتاهتری دارند و مشکلات بهداشتی بیشتری گزارش میکنند؛ کودکان آنها در مدارس نمرات بدتری میگیرند؛ کمتر در فعالیتهای سیاسی شرکت میکنند؛ در هنگام نیازمندی بر شبکههای اجتماعی ضعیفتری تکیه میکنند؛ بیشتر در معرض جنایات و آلودگی قرار میگیرند؛ و نسبت افراد تحصیلکردهار و پردرآمدتر در کشورشان کمتر از زندگی رضایت دارند"
OECD همچنین به بررسی عوامل زندگی که بیشترین تاثیر را بر رفاه افراد دارند پرداخته است. این سازمان بیش از نیم میلیون نفر از سراسر جهان را در یک نظرخواهی آنلاین مورد بررسی قرار داد، و بعد میزان شادکامی و رضایت زندگی آنها را با سایر مشخصات آنها مانند وضعیت اشتغال و مشارکت سیاسی و اجتماعی آنها مورد مقایسه قرار داد.
پژوهشگران OECD اول از همه دریافتند که "داشتن شغل عنصر اساسی در رفاه است. شغلهای خوب درآمد مناسبی را برای فرد فراهم میکنند، اما در عین حال هویت شخصی و فرصت برای روابط اجتماعی را هم شکل میدهند."
این نظرخواهی همچنین نشان داد، فاصله کمتر میان محل کار وزندگی، دسترسی به فضای سبز، محیط زیست پاک، گذراندن زمان بیشتر با دوستان و خانواده، وضع مناسب سلامت و مشارکت در فعالیت سیاسی (برای مثال امضا کردن تومارها و در تماس بودن با نمایندگان) همگی به طور مستقیم با احساسات شادکامی افراد ارتباط دارند، و اثری بزرگتری نسبت به میزان درآمد افراد بر شادکامی آنها دارند.
به گفته دبیرکل OECD، آنخل گوئرا، نتایج گزارش "زندگی چطور است؟" بیانگر آن است که دولتها باید بر اهدافی به جز پیشرفت اقتصادی نیز متمرکز شوند.
گوئرا گفت: "برخی ممکن است تعجب کنند که سخن گفتن درباره رفاه و شادکامی، به جای تنها متمرکز شدن بر رشد اقتصادی، برای خروج کشورهای ما از این بحران ضروری است. "
"من قویا اعتقاد دارم که لازم است در سیاستگذاریهایمان تصویری کلیتر را در نظر داشته باشیم، زیرا رویکرد "رشد به صورت معمول" دیگر کافی نیست. در پسزمینه سیاسی دشوار فعلی، تعیین کردن اهدافی کانونی به جز میزان درامد، مانند بهبود بخشیدن به احساس رفاه شهروندان، تضمین دسترسی به فرصتهای مشارکت و حفظ محیط زیست اجتماعی و طبیعی ما بیشترین اهمیت را دارد."
شادی یک هیجان انبساطی زودگذر است، اما نشاط یک احساس بهجت و شادمانی درونی است که پایدار و بادوام است. شادی همیشه با هیجانهای لبخند و خنده همراه است اما در نشاط احساس بهجت و سرور لزوما با خنده همراه نیست ولی احساسی است که موجب لذت فرد میشود. تفاوت دیگر این است که میتوان شادی منفی و یا کاذب هم در نظر گرفت، اما نشاط در انسان همیشه مثبت است. به عبارت دیگر شادی مثبت میتواند به نشاط تبدیل شود اما شادی کاذب منجر به نشاط انسان نخواهد شد. حتی تجربه نشان داده است که شادیهای کاذبی که توسط محرکهای متفاوت مثل داروهای روانگردان، موادمخدر، الکل، موسیقی بسیار تند، تمسخر دیگران و از این قبیل بهدست میآید، پیامدهای اندوه و افسردگی خواهد داشت.
عوامل ایجاد شادمانی
در ذیل به مهمترین عواملی میپردازیم که در ایجاد شادمانی نقش اساسی دارند. بخشی از این عوامل که در واقع ویژگیهای تعیینکننده یک جامعه هستند و میزان شادی و رفاه افراد آن جامعه را تعیین میکنند:
ثروت: در اینجا منظور از ثروت میزان قدرت خرید مردم و امکان تهیه تسهیلات زندگی است. این شاخص بهطور واضح تعیینکننده استطاعت مادی افراد برای تأمین نیازهای اولیه انسانی است. تحقیقات نشان میدهد که رابطه مثبت میان ثروت و میزان شادمانی پس از یک روند منطقی افزاینده سیر کاهشی پیدا میکند. به عبارتی دیگر هرچند توانایی مادی چون مواد غذایی، سرپناه و... ملزومات اولیه برای برآوردن نیازهای اساسی انسان و شادمانی او شرط لازم محسوب میشود اما به هیچ عنوان شرط کافی نبوده و با افزایش این تواناییها شادی افراد افزایش نمییابد.
آزادی فردی: افراد در جوامعی شادمانتر هستند که محدودیتهای فیزیکی و روانی کمتری را تجربه میکنند. بهطور کلی احساس کنترل داشتن بر محیط به جای احساس در کنترل محیط بودن از عوامل تعیینکننده شادمانی است که میزان آن در جوامع مختلف متفاوت است.
دسترسی به معلومات: این بعد بیشتر ماهیت شناختی ملزومات شادی را یادآور میشود و شامل عواملی چون سوادآموزی و میزان ثبت نام افراد در مدارس، دانشگاهها و استفاده از رسانههاست.
برابری: درک نابرابریهای اجتماعی میتواند در میان اقشار مختلف جامعه متفاوت باشد. این نابرابریها در اقشار پایین جامعه حس نابرابری را افزایش داده و زمینه آسیبهای اجتماعی را فراهم میآورد در حالیکه در اقشار متوسط تحصیلکرده جامعه احساس وجود بیعدالتی اجتماعی را تقویت کرده و زمینه نارضایتی را ایجاد کند.
سلامت: افرادی که از سلامت جسمی و روانی برخوردارند احساس شادمانی بیشتری دارند. از طرف دیگر افرادی که شادمانتر هستند کمتر از افراد افسرده بیمار شده و کمتر نیز میمیرند(بلک اسلی، گروسارت متیک).
ویژگیهای شخصیتی: افراد شادمان بیشتر احساس میکنند که بر زندگی خود کنترل و تسلط دارند. این در حالی است که افراد افسرده خود را بازیچه دست سرنوشت میپندارند. همچنین افراد شاد در مقابل مشکلات قدرت تابآوری و ابراز وجود بیشتری داشته و آمادگی بیشتری برای تجربه زندگی از خود نشان میدهند.
هدفمند بودن زندگی: انسان برای داشتن زندگی شاد و پربار نیاز به اهداف و چشمانداز وسیع برای آینده دارد. فقدان چنین اهدافی میتواند منجر به سبک زندگی ملالتبار و عادات رفتاری ناسالم ازجمله لذتجویی شدید، تمایل به افراط در تفریح، خوشگذرانی، پرخوری و استفاده از موادمخدر و الکل شود.
موقعیت اجتماعی: افرادی که پیوندهای شخصی، خانوادگی و اجتماعی بیشتری دارند با نشاطتر از افرادی هستند که خودشان را در این دنیا تنها میبینند. این احساس به میزان زیادی تأییدکننده نیازهای اجتماعی افراد و وجود حمایتهای اجتماعی است. در موقعیتهای شغلی هرچه که موقعیت شغلی افراد در سلسله مراتب قدرت بالاتر میرود و احساس کنترل افراد و مشارکت آنها در تصمیمگیریهای سازمانی افزایش مییابد احساس شادی نیز افزایش مییابد.
رویدادهای زندگی: ارتباط بسیار روشن و مثبتی میان وقایع مثبت زندگی چون ترفیع شغلی، ازدواج موفقیتآمیز و... و فقدان وقایع منفی چون تصادفات، تعارضات و اختلافات بین فردی با احساس شادمانی وجود دارد.
شاخص شادی و نشاط اجتماعی
در بررسیهای شناختی شاخصهای توسعه یکی از شاخصهایی که مورد توجه قرار میگیرد شاخص شادی و نشاط اجتماعی یا به تعبیری دیگر نرخ امید به زندگی یا نرخ امید به آینده است. در واقع نشاط و شادی یکی از ابعاد روانشناختی فرد و جامعه است و فرد و جامعه هنگامی دارای شادی و نشاط خواهند بود که شاخصهای معیشتی و رفاهی از یک سو و دیگر شاخصهای فرهنگی، علمی و سیاسی آن جامعه از سوی دیگر از رشد قابلقبولی برخوردار بوده یا دستکم در سطح مطلوبی قرار گرفته باشد. نباید از نظر دور داشت که رابطه توسعه و نشاط اجتماعی یک رابطه یکسویه نبوده و نشاط و شادی صرفاً معلول وضعیت مطلوب اقتصادی و... نیست. این دو متغیر بیتردید بر یکدیگر رابطه کنش و واکنش داشته و بر یکدیگر مؤثرند. شادی و نشاط ماده اصلی تغییر، تحول و تکامل انسان است و در جامعه بانشاط و باطراوت زمینه تولید بهتر و اشتغال بیشتر، اقتصاد پویا و سالمتر و کسب ثروت مشروع فراهم میشود چرا که در چنین محیطی انرژیهای نهفته در جهت خلاقیت آزاد شده، ذهنها پویا، زبانها گویا و استعدادها شکوفا میشود. وقتی به یک جامعه نشاط تزریق میشود، در پی آن فعالیتهای روزمره با رونقی دوچندان پی گرفته شده، بخش قابلتوجهی از انحرافات نسل جوان کاسته میشود
به این نکته توجه داشته باشید که هر جا تقاضا باشد عرضه هم هست. ما سطح نیازها و توقعات جوانهایمان را به شکل سنتی بالا بردیم، اما پاسخگوییمان به آنها پایین بود.
برای مثال ما به آنها یاد دادیم که در سنی کم نیاز به ارتباط جنسی، خانه، خودرو، شغل و... دارند آنها احساس نیاز کردند و توقعشان بالا رفت در حالی که امکان دستیابی به این امکانات را برای آنها فراهم نکردیم. در حالی که در زمان ما گفته میشد باید پلهپله پیشرفت کنیم. فایده این که ما آگاهی اجتماعی را زیاد کنیم، اما امکان اجتماعی را فراهم نکنیم، چیست؟
ما در جامعهشناسی مقولهای به نام پیشگیری وضعی داریم که میگوید مدیران جامعه باید محیطهای تاریک و خلوت را بیشتر مورد توجه قرار دهند. فلسفهای هست در جامعهشناسی به نام فلسفه شیشه شکسته که در آن میگویند وقتی شیشهای شکسته باشد و داخل قاب پنجره باقی مانده باشد هر لحظه امکان دارد بیفتد و به همین دلیل ما باید سریعا آن را عوض کنیم. این یعنی مکانهای پرخطر جامعه باید شناسایی و کنترل شوند.
مردم باید در مسوولیتهای اجتماعی و بخصوص حفظ امنیت سهیم شوند. باید نسبت به جرایم واکنش نشان بدهند و سریعا مسائل را خبر بدهند زمانی که من محصل بودم در انگلستان، خانمهای مسن هر وقت جرمی میدیدند بلافاصله به پلیس زنگ میزدند حالا چه شده است که ما در کشوری اسلامی میگوییم به ما چه؟!
آموزشهای ما ناقص بودهاند. هیچکس در جایگاه واقعی خودش ننشسته است و همین باعث شده افراد جامعه ارزشهای قابل احترام در فرهنگ مان را تمیز ندهند تا پررنگشان کنند.
در این کشور هر آسیب اجتماعی را دهها سازمان و ارگان به شکل موازی بررسی میکنند، اما هیچ یک کار آن دیگری را قبول ندارد و این طوری است که بودجهها هدر میروند و سرانجام هم به هیچ نتیجهای نمیرسند و کار باز تکرار میشود. این اسکیزوفرنی اجتماعی، عقلانی، برنامهریزی و مدیریتی را باید یک جوری درمان کنیم. ما پازل مدیریتی ناقصی داریم.
اگر نتوانیم از هم پاشیدگی مدیریتی و اجرایی را سامان بدهیم، هر کس ساز خودش را خواهد زد و راه خودش را خواهد رفت به همین دلیل امیدوارم که یک برنامهریزی مدیریتی کلان در مبحث آسیبهای اجتماعی در کشور اجرا شود.
ما در صورتی مجاز به بیان حوادث هستیم که با آسیبشناسی همراهشان کنیم. اگر حوادث عریان و بدون کالبدشکافی بیان شوند فقط منجر به هراس اجتماعی خواهند شد.
معتمدی: دو آفت مهم در مواجهه با آسیبهای اجتماعی در کشورمان، سیاسی بازی و پنهانکاری در رسیدگی به آنهاست، مثلا در بسیاری از حوادث، اخبار ابتدا به گوش رسانههای خارجی و کانالهای فرعی میرسد و بدون تحلیل و آسیبشناسی اعلام و بعد در داخل مطرح میشود. در حالی که مطرح کردن این حوادث بدون تحلیل سببساز ترس اجتماعی میشود، غافل از این که آمارهای چنین حوادثی در کشور ما نسبت به کشورهایی که مسائل داخلی ما را مطرح کردهاند، بسیار پایینتر و حتی در حد هیچ است.
وقتی یکی از بستگان فوت میکند، یک تلفن به بهشت زهرا کافی است تا همه کارها به سرعت و بدون خطا انجام شوند. حالا تصور کنید جوانی برای حل مشکلش به وزارتخانهای مراجعه کند آیا هیچ وزارتخانهای میتواند با سرعت بهشت زهرا کار او را راه بیندازد؟
شاید اگر قسمتهایی از جامعه ما مثل بهشت زهرا عمل کند بسیاری از مشکلاتمان حل شود.
ازاد ارمکی
بتوان به بحث در مورد سوال «آیا جامعه دچار خشونت شده است یا خیر؟» پاسخ داد. جامعه ایرانی، جامعهای خشونتزده نیست. هر چند که در آن خشونت بسیار دیده شود. جامعه ایرانی، جامعهای کاملا دینی یا ضددینی نیست؛ همانطور که در آن دین محور است،گاهی بیدینی هم دیده میشود. جامعه ایرانی، جامعهای اخلاقی نیست هر چند که در همه سطوح در پی اخلاق است و به دفاع از مردان و زنان اخلاقی میپردازد و بر اساس معیارهای اخلاقی به نقد بیاخلاقیون اقدام میکند و... . در یک بیان بسیار ساده جامعه ایرانی هم، جامعه است و بر اساس فرهنگ و معنی عمل میکند و به این دلیل هم هست که در بعضی از شرایط و موقعیتها اخلاقی و در بعضی از شرایط و موقعیتها بیاخلاق است. اخلاقی بودن و بیاخلاق بودن آن به شرایط و موقعیتها بر میگردد، همانطور که خشونتگرا بودن و ضدخشونت بودن آن نیز معطوف به موقعیتهای متعدد است. یک روز ما شاهد کشته شدن زن و مرد جوانی در میدانی با حضور پلیس و مردم هستیم و در جایی دیگر شاهد اعتراض به خشونت و دفاع از اخلاق عمومی هستیم. این وضعیت دوگانه ضمن اینکه نشان از زنده بودن جامعه است، حکایت از امری میکند که ما در تحلیلهایمان فراموش کردهایم. این اصل و واقعیت را میتوان به گونه زیر بازگو کرد: در جامعه ایرانی اختلال بین محتوای و روش عمل به دلیل عدم آموزش و شفافیت حوزه عمومی و خصوصی به وقوع پیوسته است. اختلال بین انتظار و روشهای برآورده کردن آن، اختلال بین وجود اختلاف و دعوی با شیوههای بروز دعوی و پایان آن، اختلال بین مشاجره در خانه و مشاجره در خیابان، اختلال در معانی اختلاف و دعوا و تفاوت با شیوههای بروز اختلاف و دعوا. برای بیان دقیقتر این اختلال لازم است به یک مثال اشاره شود. در جامعهای که سنتی است مانند جامعه مدرن اختلاف بین مرد و زن، بین همسایهها، بین اصناف و... وجود دارد. اما به لحاظ فرهنگی گفته شده و آموزش داده شده که طرح اختلاف امری درونی است و ساماندهی آن میتواند - نه اینکه باید - بیرونی باشد. افراد در درون خانواده، گروه و صنف اجازه طرح اختلاف دارند و بس. مابقی امر، یعنی ساماندهی آن از حیطه اختیار آنها خارج است و بر عهده نظام اجتماعی و فرهنگی – سنتهای جاری- است. به این لحاظ هم هست که بعد از بروز اختلاف سروکله ریشسفیدها پیدا میشود. حکم را آنها میکنند و شیوههای اجرای مجازات و حتی نحوه مجازات را آنها معلوم میکنند. در حالی که در جامعه ایرانی در بعضی از شرایط تغییر صورت گرفته و به درهمریختگی طرح دعوا و اختلاف و شیوههای ساماندهی آنها ایجاد شده است. اگر به فرض طرح اختلاف درون گروهی بوده است، شیوههای ساماندهی آنها بیرونی بدون وجود نیرو و سازمان مدیریتکننده است و اختلاف و مشکل ایجادشده امکان ساماندهی مناسب سنتی یا مدنی نمییابد.
آنقدر سر اصحاب سنت و مدرنیت جامعه ایرانی به حاشیهها گرم است که درکی و شناختی از مشکلات جامعه نیافته و در نتیجه کسانی که منشأ اختلاف و دعوا و خشونت بودهاند، خود اقدام به ساماندهی خشونت میکنند. بهطور مثال عاشقی که در عشقش شکست خورده است، کسی را نمییابد که با او مشورت کند و راهحلی در مشکل ایجادشده برای خود و معشوقش بیابد در نتیجه خود به کشتن معشوق که از نظر او حل مساله است، اقدام میکند، یا اینکه کسی که احتمال خیانت از طرف همسر خود را شنیده است محلی و جایی برای رسیدگی به مشکل نمییابد، یا اینکه سازمان و نهاد موجود را مشروع برای این نوع دادخواهی نمیبیند در نتیجه خود اقدام بهرفع مشکل میکند که به قتل و کشتوکشتار میانجامد.بر اساس مطالبی که بیان شد، میتوان چند اصل و گزاره را مطرح کرد:
اول: جامعه ایرانی دارای حیات است و بیاراده نیست. به عبارت دیگر جامعه ایرانی امری و طبیعتی تابع از حوزه سیاست یا جهان خارج ندارد.
دوم: جامعه ایرانی دچار گوناگونی شده است. این جامعه به نوعی دچار تمایزیافتگی اجتماعی شده است.
سوم: در جامعه ایرانی به میزانی که تحول و اتفاق خوب و مناسب دیده میشود بر حجم و انواع کجرفتاریها و خشونتها افزوده شده است.
چهارم: به دلیل شکلگیری نابسامانی معنایی و فرهنگی که خود به نابسامانی مدیریتی انجامیده است، اختلال و بههم ریختگی بین محتوای عمل و شیوهها و روشهای تحقق عمل بروز کرده است.
پنجم: گروههای در معرض آسیب به دلیل بیاطلاعی که ریشه در عدم آموزش مناسب دارد یا به دلیل کاهش مشروعیت نهادی در ایران، ضمن اینکه خود طراح، عامل مشکل و خشونت هستند، خود را مجاز به انتخاب ابزار و شیوههای ساماندهی مشکل و خشونت دانسته که در نتیجه در بعضی از جاها بر حجم و شدت خشونت افزوده شده و در بعضی از جاها به دلیل گذشت صورتمساله خشونتطلبی پاک میشود. این است که در جامعه ایرانی هم خشونت و ضدیت با خشونت دیده میشود. یک روز و زمانی به دلیل شرایط خاصی در مطبوعات طبل ظهور خشونتزده میشود و روز دیگر طبل ظهور محبت و دوستی و انساندوستی. به نظر میآید به جای گوش دادن به طبلهای زده شده، بهتر است به مطالعه و طرح روندهای اجتماعی و فرهنگی ایران توجه کرد. این روندها را در دوره جدید بر اساس رابطهای که بین محتوای عمل اجتماعی و شیوهها و روشهای انتخابی برای ساماندهی مشکلات وجود دارد، میتوان طرح و بررسی کرد. از این منظر میتوان جهت و سطح و آینده خشونتطلبی یا انساندوستی در جامعه ایرانی را نشان داد.
ناصر فکوهی
پدیده تکنولوژیک چه طور می تواند یک جرم حاشیه ای را به صورت واقعی گسترش داده و خطرناک کند.مثال دیگر همین دستگاه های موبایل با قابلیت عکس برداری و سایر انواع تکنولوژی اگر درست استفاده نشود تبدیل به عکس خودش شده و هیولایی می گردد که زندگی همه ما را تهدید می کند.
" آیا کاهش عرضه در جرم می تواند به کاهش تقاضا منجر شود؟"
- بله، عرضه و تقاضا در جرم رابطه چرخه ای دارند.نتیجه مطالعات اجتماعی نشان نمی دهد که اگر عرضه متوقف شود تقاضا متوقف میشود اما اینرا نشان می دهد که این رابطه خطی نیست.این در کشورهای اروپایی در قضیه مواد مخدر مطرح شد. هلند مواد مخدر سبک را آزاد کرد تا تقاضای مواد سنگین کم شود ولی چندان موفق نبود و با این افزایش عرضه، تقاضا هم زیاد شد.به این مسئله اشاعه فساد می گویند که در تجربه پورنوگرافی کودکان در اینترنت هم وجود دارد.متوقف شدن عرضه اگر همراه با کاهش دلایل ایجاد تقاضا باشد، موثر می افتد وگرنه عرضه به حوزه غیرقابل کنترل رفته و روش های سرکوبگرانه پلیس بیشتر شده و از روش های اجتماعی فاصله می گیرد.ما منابع سنتی ای داریم که به آنها بی توجهی می شود.در جامعه ما به دلیل دین اسلام و فرهنگ ایرانی، رابطه حریم خصوصی و عمومی خیلی تفکیک شده نیست و برای این ها باید اشکال خلاقانه ای ساخت که در منابع سنتی ما هم هست
من نوشت:ولی من فکر میکنم وقتی چیزی را به زور کنترل کنند جرم و فحشا به لایه های زیرین جامعه نفوذ میکند!!
و شاید اینچنین بود که زمانی که بارها و کازینوها بسته شدند همه به خانه ها پناه بردند...
نمیدانم جای بحث زیاد است...