یکی نوشته :نباید بذارم پسرم به خاطر شیوه زندگی من هزینه ای بده. نباید بذارم آرامشش به خاطر من مختل بشه... نباید اصرار کنم خونه بسازه. باید بذارم با آرامش قطعه های رابط خودش رو پیدا کنه و فرمون ماشین خودش رو بسازه، مثل محدثه کوچولو. برای دست شناختن دنیای اطرافش باید فرصت کنه دنیا رو از توی قایق پارویی تماشا کنه، نه با قایق تندرو
توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند.
این اتفاق برای ما رخ داد و راننده خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربـــــــــــــــــست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و به اصطلاح همون جلسه که پیش تر شرح دادم شروع شد.
کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :
راننده تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !
مسافر : نوش جونش !
راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟
مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده
راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟
مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟
راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !
مسافر : خب آقا جان راضی نیست نخر! لاستیک نخر ...
راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟
مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی وقتی میبینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...
راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی !
مسافر : (با خونسردی) میبینی ؟ من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم ! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.
راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...
مسافر که حالا کاملا دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرات همچین خلافی رو نداشته باشه
راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا !
من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید ؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم . راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت !
همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم ...
خوبی بادبادک اینه که!!!
میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده!!!
ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده !!!
ادم زندگیه برخی رو میبینه که چه قدر مشکل دارن ولی هرکس انگار احساس خوشبختی و ارامش نمیکنه !
ولی ناشکرم هستیم نمیدونم چه مرگمه!
گلومم درد میکنه مقاله ی دوستم اکسپت شد پارتی داشت ولی من نه...
روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود آن مورچه آز دهان او بیرون آمد ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت .سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.مورچه گفتای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج می شوم
سلیمان به مورچه گفت وقتی که دانه گندم را برای آن کرم می بری آیا سخنی از او شنیده ای ؟
مورچه گفت آری او می گوید
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن !
گلوم خشکه و کمی درد داره
مامانم دندونش چندروزه درد میکنه امروز نگاش کردم دیدم چقدر لاغر شده صورتش و چقدر پیر شده!:( خسته شدم از بس هی مریضی و...
دعا کنید زودتر خوب شم!
خوشبختی یک امر درونی است. از من ساخته می شود.از بیرون نمی آید.خوشبختی یک مهارت ذهنی است. یک نوع نگرش است.
من به دلیل حرفه ای که انتخاب کرده ام و دوستان عزیزی که با من تماس گرفته اند ومشاوره داشته اند همه اون ها فقط به دنبال یک چیز اند!
خوشبختی.ولی نمی دونند که خوشبختی نه در کنارش بلکه در درونش است.
شما نیازی نیست فلان خونه یا فلان ماشین را داشته باشید تا خوشبخت شوید.
با کمترین امکانات شاد باشید.. احساس خوشبختی کنید.کسی که با خودش در صلح و آرامش است این شخص خوشبخت است.
وقتی که ما از خداوند می خواهیم که ما را در راه راست قرار بده.برای چی می گوییم؟
برای اینکه اگر من و شمادر راه راست قرار بگیریم چه کند بریم یا چه تند بریم آخرش به هدف درستی می رسیم.ولی اگر راهمون درست نباشد چی؟
هر چه تندتر بریم زودتر به شکست می رسیم. خوشبختی امری است آموختنی. که ما می تونیم اون را بیاموزیم.اون را به بچه هایمون بیاموزیم.
اون را تمرین کنیم.مهارتش را کسب کنیم.خوشبختی یک قابلیت است.یک توانایی است.توانایی پذیرش خود همینطور که هستی.بدونه قید وشرط.
خودمون را دوست داشته باشیم.به خودمون احترام بگذاریم. معلومه که من و شما کامل نیستیم.معلومه که ممکنه هزار تا مشکل داشته باشیم.
وهنر در این است. از اینکه هستیم خوشنود باشیم.این خوشبختی است.این دست منو شماست.به عوامل بیرونی ربطی ندارد.مگر ما اجازه بدیم.
بله یه کسی خواهش من را رد می کند.من محروم می شم. عصبانی یا غمگین می شوم. برای اینکه من اجازه دادم.
اما اگر تصمیم بگیرم اون سلیقه اش اینه .دوست نداره. اما من انسان خوبی هستم.من دوست داشتنی و جذابی هستم.
ما وقتی که خوشبخت نیستیم سعی می کنیم خودمون را سرگرم کنیم.به فیلم - سینما - به عضویت کتابخانه عضویت
در این جا واونجاو..... نه اینکه این ها بد است.
نه لطفا برداشت منفی نکنید ولی این ها عاملی برای فرار از واقعیت نباشد.ممکنه شخصی عضو کتاب خانه یا هیئتی باشد وخوشبخت هم باشد.
چرا من اصرار دارم خدای نکرده خودم را به یکی برتر نشان دهم؟برای اینکه احساس حقارت می کنم.احساس خوشبختی نمی کنم.
می خواهم بگم من خوشبختم.ولی نیستم. سرگرم بودن.هیجان های موقتی داشتن این ها با خوشبختی فاصله دارد.
نخستین علامت خوشبختی یک تبسم زیبا بر لب است.آدمی که خوشبخت است در همه زمینه های فردی خانوادگی اجتماعی و..در تعادل است.
ونتیجه این تعادل یک تبسم است.چرخ زندگی اون گرد است.زندگیش می چرخد.
ولی اگر من فکر کنم خوشبختی پول است وقتی بهش رسیدم میدونم که پول نیست.
بیایید دست به دست هم بدهیم و همین جا با همدیگر عهد کنیم که خودمون را بدونه قید وشرط دوست بداریم.
من اگر خوشبخت باشم کمک می کنم همسر خوشبختی داشته باشم فرزند و خانواده خوشبختی داشته باشم.باور کنید خودتان را.
بیایید به همدیگر کمک کنیم ولی اول از خودمون شروع کنیم.از همین الان شروع کنیم. و کاری کنیم که خوشبختی مثل هوا ما را احاطه کند.
وبکوشیم که کودکان ما در خانواده خوشبخت رشد کنند.مادر به خودش احترام بگذارد.پدر به خودش احترام بگذارد.خانواده به هم احترام بگذارند.
این کار شدنی است.وبه دست منو شماست.
بعضی ها می گوییند شرایط تغیر کند من بهتر یا خوشبخت می شوم.؟ من این حرف را قبول ندارم.کسانی هستند که شرایطی فعلی ما را دارند ولی
خوشبخت هستند. رفاه با خوشبختی فرق می کند.بله ما باید رفاه داشته باشیم ولی مهم تر از اون خوشبختی است.
باید پیشرفت کنیم در اون هیچ گونه تردیدی نیست ولی باید خوشبخت باشیم. کاری کنیم جامعه ما تبدیل به یک جامعه خوشبخت شود.
من شما را دوستون دارم وبه شما احترام می گذارم.چون نخست با خودم کنار اومد.
من محمد جانبلاغی با قلبم - با روحم -- با عشق برای شما آرزوی خوشبختی می کنم
یکی از دوستان زیادی انرژی دارد کلاس زبانش را رفته مقاله اش پذیرش شده دنبال کارهای شهر*داری هم هست!
همش میپرد بالا پایین میخورد درسش هم کم و بیش میخواند دنبال انواع و اقسام خرید و اینها هم هست امار سیاسی هم دارد لذتش را هم میبرد گاهی حسودیم میشود به امید به زندگی اش!درعین حال اصلا دلم نمیخواد جایش باشم !
تازه میخواست برود مدل جدید کوتاه کند .