سرهنگ ساندرز ، در سن 60 سالگی از ارتش امریکا بازنشسته میشه ، با ماهی 99 دلار حقوق.
آقای ساندرز زمانی که در ارتش بود ، چون اردو زیاد میرفتن معمولا خودش غذا واسه خودش درست می کرد ، چون غذاهای اردوی نظامی رو دوست نداشت.
آقای ساندرز یه پودری درست کرده بود مثل پودر سوخاری که به مرغ می زنیم ، از اونا ، وقتی این پودر رو به مرغ میزد ماهی بسیار لذیذ میشد.
انقدر خوشمزه می شد که چادر سرهنگ ساندرز شده بود پاتوق بقیه سرهنگ ها ، چون اونا هم خیلی از مرغایی که ساندرز درست می کرد خوششون میومد و میگفتن یه مقداری از مرغت رو هم به ما بده.
در 60 سالگی بازنشسته میشه ، اینو به کسانی میخوام بگم که میگن ای کاش زودتر این کلاسها رو اومده بودیم ، همیشه وقت هست دوستان.
ساندرز فکر می کنه چیکار کنم ؟ برم تو خونه بخوابم ؟ میگه نه ، من یه فرمولی برای پخت مرغ بلدم که این میتونه برام پولساز باشه ، تو ارتش خیلی ها استقبال می کردن.
میره یه رستوران به رئیس رستوران میگه ببخشید آقا من مرغ رو با یه فرمولی درست می کنم که خیلی خوشمزه میشه ، میخواین بپزم امتحان کنید؟
صاحب رستوران میگه : عمو جون برو بذار باد بیاد ، اینجا سرآشپز ما به 30 روش مرغ رو می پزه ، برو بینیم بابا دلت خوشه ها.
رستوران دوم ، رستوران سوم ، همه ی رستورانهای ایالت رو میره ، نمیشه ، میره یه ایالت دیگه ، رستوران صدم ، رستوران دویستم ، ششصدم ...
حتی حاضر نبودن یکبار بپزه و امتحان کنن ، هزار و نه رستوران رو میره و هیچ کس اصلا محل بهش نمیذاره.
رستوران هزار و دهم میگه حالا بپز ببینم چیه ، میخوره میبینه وای چه خوشمزه ، حالا چجوری با هم کار کنیم ؟
ساندرز میگه : بیا یه رستوران جدید راه بندازیم ، بودجه و امکانات از تو ، پخت از من.
چند وقت بعد اولین رستوران "کنتاکی" در امریکا راه اندازی میشه و در عرض کمتر از یکسال ، کنتاکی نه تنها در امریکا بلکه در تمام دنیا شعبه میزنه.
و آقای ساندرز با 99 دلار حقوق میلیاردر میشه ، ولی ... ولی
ولی هزار و نه بار بهش میگن نه ، هزار و نه بار تحویلش نمی گیرن ، هزار و دهمی گفت باشه.
من و شما هم اگر چنین پشتکاری داشته باشیم حتما حتما حتما موفق میشیم.
من تو هیچ موردی انقدر براتون مثال عینی نزده بودم ، چرا ؟
چون این مورد بسیار مهمه ، چون میدونم آدمها 5 بار یه کاری رو می کنن بیخیال میشن دیگه ، پشتکار داشته باش.
3 بار رفته خواستگاری بهش نه گفتن ، میگه ولشون کن بابا همه شون عقده ای هستن ! برو 500 بار برو ، صبح باباش میاد از خونه بیرون یه دسته گل بگیر جلوش بگو "دوستت دارم پدر!" اصلا رختخواب بنداز همونجا جلوی در خونه شون بخواب!
امام سجاد در بخشی از دعاشون میفرمایند : خدایا از تو همت عالی می خواهم. دعای امام معصومه ، پس همت خیلی مهمه.
از همین لحظه شعار من و شما این باشه :
"تسلیم شدن ممنوع"
انقدر برو تا به جواب برسی.
میدونین ملکه ی زنبورها چجوری ازدواج می کنه ؟
زنبور ماده میاد بیرن و شروع می کنه به پرواز به صورت عمودی ، همینجوری مثه هلیکوپتر میاد بالا میگه هر کی زن میخواد بیاد.
دسته ی زنبورهای نر راه میفتن ، یه عده شون 20-30 تا بال می زنن بی خیال میشن.
یه عده 50-60 تا بال میزنن ، میگن بابا سرکاریه ، میرن کنار.
یه عده 200 – 300 تا بال میزنن میگم نه بابا این شوهر بکن نیست ، اونا هم میرن کنار.
بین این زنبورها یه زنبور هست میگه : ببین ! هر جا میخوای بری برو ، منم باهات میام ! و تا آخر میمونه ، این زنبور با ملکه میرن کجا ؟ محضر !
زنبور ماده با زنبوری ازدواج می کنه که بیشترین پشتکار رو داره.
نگید حالا شاید خدا نخواد ما یه کاری رو بکنیم چرا الکی اصرار کنیم ها ! گفتیم هدف رو وقتی انتخاب می کنیم دقت می کنیم ، بررسی می کنیم ، مشورت می کنیم ، چند تا مورد بهتون گفتم در جلسات گذشته که بدونیم هدفی به صلاحمون هست یا نه ، یادتونه ؟ اینجوری نیست که همیجوری هدفی رو بگیریم و روش اصرار کنیم ، به بهترین نحو می سنجیم.
خب.
دوستان من !
دنیا پر است از آدمهای مستعد ناموفق!
از نوابغ شکست خورده !
از تحصیل کرده های بیکار.
دنیا پره نه فقط ایران ، آمار جهانی اینو میگه چرا ؟ چون به جای پشتکار و تلاش و همت ، دل خوش کردن به نبوغ و استعداد و مدرک تحصیلی شون.
بسیاری از آدمهایی که ضریب هوشی متوسطی داشتن ، با پشتکار عالی به درجات بسیار بالایی از موفقیت رسیدن ، یکی از زمینه هایی که تحقیق شده در مورد انسان های موفق ، روی ضریب هوشی اونها بوده ، به این نتیجه رسیدن که بسیاری از افرادی که به جایی رسیدن نه به خاطر هوششون بلکه به خاطر پشتکار و مداومت شون در کار بوده که موفق باشد.
اگر میخوای به جایی برسی عمل کن ، تلاش کن ، بدو ، کم نیار.
پشتکار تا کی ؟ تا کجا ؟ تا جایی که به هدفت برسی ، مدام به خودت روحیه بده ، بگو برو یه کم دیگه مونده ، چیزی به رسیدن نداریم دیگه ، ولی این جمله رو همیشه به خودت بگو.
همش بگو برو ها ! داری میرسی ها.
چگونه پشتکار رو در خودمون تقویت کنیم ؟
1- از کم شروع کنیم.
تاحالا تو عمرت ورزش نکردی ، فردا 10 کیلومتر میخوام بدوم ! چه خبره ؟ از کم شروع کن و آرام آرام زیادش کن.
صبح فردا همون تو رختخواب یه کم اینور و اونور شو ، روز بعد تو اتاق ، روز بعد ... به همین ترتیب میرسی به جایی که 10 کیلومتر هم بدوی.
از کم شروع کنید.
2- کار رو به اجزای کوچک تقسیم کن.
یه کتاب 500 صفحه ای میخواد بخونه ، هی ورق ورق میزنه میگه : میدونی من اصلا پشتکار در مطالعه ندارم ! 500 صفحه رو می بینم هول میشم ، خب دوست عزیز ، روزی 10 صفحه بخون ، روی اون برنامه بریز ، 50 روز بعد اولین کتاب 500 صفحه ای زندگیت رو خوندی ، حالا برو سراغ کتابهای بعدی ، کار رو خرد کن و به کلش نگاه نکن.
3- حتما انتهای کار رو باید بدونیم کجاست .
کار خرد شده ، ولی کی تموم میشه ؟ باید مشخص کنیم ، ته کار اگر معلوم نباشه ، پشتکار در ما از بین میره.
- اهداف رو حتما بنویسید.چرا ما باید هدفهامون رو بنویسیم ؟ چند تا دلیل میاریم.
دلیل اول : وقتی ما هدفهامون رو می نویسیم در واقع ذهن خودمون رو تخلیه می کنیم ، ذهن ما همیشه نگرانه که داشته های خودش رو فراموش نکنه ، همش مراقبه ، وقتی ذهن تخلیه شد ، من با نوشتن اهدافم ذهنم رو خالی کردم ، قبلا در مورد قانون خلا گفتیم ، کائنات با خلا مخالف است ، وقتی اهداف رو از ذهن انداختی بیرون ، ایده ها و اهداف جدیدی وارد ذهن ما میشن.
دلیل دوم : وقتی هدفهای من و شما شفاهی هستن متوجه ایرادات و ابهامات اون نمیشین ، فرض کنید به شما میگن یه نامه ی اداری یا یه انشا بنویس ، چند بار می نویسی ، خط میزنی کاغذ مچاله می کنی تا بالاخره درست بشه. وقتی می نویسی ایرادات کار در میاد.
دلیل سوم : هدفی که مکتوب میشه دائم در معرض دید ماست ، ما نوشتیم کی قراره به این هدف برسیم ، تکنیک نفوذ به ضمیر ناخوداگاه رو که یادتونه ، تکنیک تکرار ، وقتی هدفم رو نوشتم و زدم به دیوار ، هر دفعه که نگاه می کنم تکرار میشه تو ذهنم ، از خواب بیدار میشم هدف هام رو روی در کمد زدم جلوی چشممه. اونی که میگه من هدفم تو ذهنمه دیگه براش هدفش تکرار نمیشه ، روزانه 50 هزار اندیشه از ذهن ما عبور می کنه ، هدفهایی که فقط تو ذهن هستن اصلا گم میشن دیگه.
کسی که هدف هاش رو می نویسه ، با تکرار ، هدف وارد ضمیر ناخودآگاهش میشه ، هاله های انرژی فعال میشه و میره و دسترسی به اون هدف رو براش آسونتر و سریعتر می کنه.
دلیل چهارم : وقتی هدف رو نوشتی و زمان رو هم ذکر کردی ، تلاشت هم بیشتر میشه ، قراره تا آخر شهریور به یه هدفی برسی ، وقتی نوشتی هر وقت نگاهت به جدول اهداف میفته میگی باید سریع بجنبم 20 روز مونده ، 10 روز مونده ، 8 روز مونده ...
ولی کسی که هدفش تو ذهنشه که مثلا تا آخر شهریور کاری رو انجام بده ، بارها دیدم طرف اواخر مهر یهو یادش میفته که قرار بود کاری رو آخر شهریور تموم کنه.
حتما حتما حتما هدفهاتون رو بنویسید.
ضمنا وقتی هدفهاتون رو نوشتید ، یه جدول بکشید جلوش بنویسید تو اون جدول که با رسیدن به این هدف چی گیرتون میاد ، این جدول همیشه همراهتون باشه ، چون هر زمان ممکنه چیزهای جدیدی به ذهنتون برسه ، بگید راستی به این هدفم برسم این چیز هم گیرم میاد ها ، یهو می بینید یه هدف نوشتید بعد مدتی 40 تاچیز کنارش درآوردید که بهش می رسید با رسیدن به اون هدف ، این جدول محرک خوبیه برای اینکه شما به سمت هدف روز به روز بیشتر مشتاق بشید.
خب این از توصیه ی اول.
2- اهداف باید در ما یک احساس مطبوع و دلنشین در ما ایجاد کنه.
باید کیف کنیم وقتی هدف رو می بینیم ، اگه احساس دلنشین بهت دست نده هدفت رو اشتباه انتخاب کردی ، ذهنت هم بهت کمکی نمی کنه ، اون هدف هدف خودت نیست ، هدف پدرته هدف همسرته ، هدف خودت نیست بالاخره ، یه ماه دنبالش میری بعدم ولش می کنی.
هدفی که دوست داشته باشی با جون و دل سراغش میری و با تمام وجود در راهش تلاش می کنی.
3- دسترسی من و شما به هدف نباید باعث ضرر دیگران بشه.
هدفم اینه که میخوام بشم رئیس یک کارخونه ، دوست من خب اون کارخونه که رئیس داره ، میگه بره بمیره مردک مال مردم خور ! خودم میخوام رئیس بشم !
دوست عزیز برای رسیدن تو به هدف یک نفر باید بمیره ؟ باید ضرر کنه ؟ خب این چه هدفیه ؟
بگو ایشالا اون بره رئیس یه کارخونه دیگه بشه ، یه کار دیگه پیدا کنه ، این پست خالی بشه من برم رئیس بشم.
هدفی که انتخاب می کنی که یکی ببازه تا من ببرم هدف خوبی نیست ، بگو ایشالا اون رشد بیشتری بکنه ، من برم جاش.
یه نکته اینکه حتما ان شاالله بگید موقع انجام دادن کارها ، حتما بگید.
4- اینکه هدفی رو انتخاب می کنید به این معنی نیست که یعنی اون هدف وحی منزل است.
باید انجام بشه هیچ راهی هم نداره ؟ خیر ، هر وقت احساس نیاز کردی ، احساس کردی دلزده شدی اون هدف دیگه برای تو مناسب نیست عوضش کن هیچ ایرادی نداره.
یکی از گروههایی از انسان ها که بازنده هستن کسانی هستن که یه هدف رو میگیرن و میگن نه همینه ، الا و بلا ما باید به این هدف برسیم. خوشم نمیاد ها ولی هدفمه باید برسم بهش !
دوستان عزیز ، شرایط همیشه در حال عوض شدنه ، شما یه هدف 4 ساله می نویسید خردش می کنید ، میگید من 2 سال دیگه اینجام یه سال دیگه اینجام 6 ماه دیگه به اینجا میرسم و ... ممکنه 2 سال دیگه شرایط خیلی عوض شده باشه. 2 سال هدف رو دنبال می کنی ، طبق شرایط می بینی دیگه اصلا این هدف به درد نمی خوره ، به هر دلیلی ، چه اصراری هست که حتما بچسبی به اون هدف ؟
اگر موفقیت در موقعیتی به دست میاد که با برنامه ریزی شما نمیخونه ، خب برنامه رو عوض کنید ، هیچ اشکالی نداره.
تحقیقات علمی و دانشگاهی نشون میده مهمترین عامل موفقیت مردم در قرن 21 انعطاف پذیری است ، این آدم ها به این دلیل که تغییر و تحول ها در دنیای امروز به سرعت انجام میشه ، اگر به هر دلیلی بدونن باید راهشون رو تغییر بدن ، به راحتی این کار رو می کنن ، و سراغ هدف دیگری رفتن.
البته این بهانه ای نشه که هر هدفی انتخاب کردی 2 روز بعد عوضش کنی ها ، 15 سال بعد ازش می پرسی هنوز تو مرحله ی تغییر دادن اهدافشه. بهانه نشه ها.
فقط گفتیم اگر شرایط تغییر کرد بدون هیچ گونه ناراحتی هدفتون رو تغییر بدید.
5- برای رسیدن به اهدافتون پشتکار داشته باشید.همت داشته باشید.
علی – علیه السلام – می فرماید : هیچ چیز مانند همت و پشتکار انسان را سربلند نمی کند.
در جای دیگری می فرمایند : ارزش هر کس به قدر همت اوست.
خیلی از کسانی که به جایی رسیدن نه به خاطر غنی بودن و ثروت و موقعیت خوب ، بلکه به دلیل همت و پشتکارشون به موفقیت رسیدن ، انسانهای موفق به شدت عملگرا و دارای همت های عالی بودن ، تا تونستن به خواسته هاشون برسن.
آقای کرایسلر از نوازندگان مشهور دنیاست ، به زیبایی ویولن می نوازه ، توی یکی از کنسرت هاش ، وقتی اومد از سن بیاد پایین ، خانومی بهش گفت : آقای کرایسلر من حاضرم همه ی عمرم رو بدم تا مثل شما ویولن بزنم ، آقای کرایسلر لبخندی زد و گفت منم همین کار رو کردم !
یعنی منم همه ی عمرم رو گذاشتم تا تونستم اینجوری ویولن بزنم.
حالا حالا ها باید دوید ، برای رسیدن به هدف باید مایه گذاشت باید تلاش کرد باید همت داشت باید خون دل خورد. تلاشهای طاقت فرسا باید انجام داد.
ادیسون میگه من هیچ وقت هیچ کاری رو اتفاقی انجام ندادم ، همش بر اثر پشتکار و همت بوده.
ادیسون یه گیاهی رو پرورش میده که ماده ی اولیه ی تولید لاستیکه ، 1700 بار تجربه می کنه و نمی تونه اون گیاه رو بدست میاره ، 1700 بار تلاش کرده و ناامید نشده . ما نباید ناامید بشیم ، اجازه نداریم ناامید بشیم.
آقای دموستنس در یونان ، به لکنت زبان شدید مشهور بوده ، به طوری که هر کلمه اش 2-3 دقیقه طول می کشیده ، دموستنس تصمیم می گیره سخنران بشه ! شوخیه نه ؟
میره از این سنگهای ریز جمع می کنه ، مشت مشت میذاشته تو دهنش ، از لای این سنگها سعی می کرده حرف بزنه بدون لکنت.
اگر تاریخ یونان رو بررسی کنید ، دموستنس جزو بزرگترین سخنرانان یونان به شمار میره.
پشتکار خیلی مهمه.
آقای جرالد ، ژورنالسته ، یه مقاله برای نیوزویک می فرسته ، سردبیر مقاله رو می خونه و میگه مزخرفه و میندازه تو سلط زباله.
جرالد مقاله ی دوم رو می فرسته ، میره تو سطل.
مقاله ی سوم ، سطل.
مقاله ی دهم ، صدم ، سیصدم ، پانصدم ، تا ششصدم ...
یکی اومد پیش من گفت چه وضع مملکته زمینه ی کار نیست و ... گفتم چی شده ؟ گفت 3 بار برای یکی از نشریات ورزشی مقاله دادم چاپ نکردن ، اینا فقط برای فک و فامیلاشونه ! سه بار ؟ زحمت کشیدی !
مقاله ی ششصد و یکم آقای جرالد منتشر میشه و میگه او ! تازه فهمیدم چجوری باید بنویسم .
امروز آقای جرالد یکی از مشهورترین ژورنالیست های دنیاست ، قیمت یک مقاله ی چند سطری که بنویسه چندهزار دلاره.
ولی من و شما یه کاری رو 4 بار بکنیم نشه میگیم ای بابا مملکت نیست ، چه وضعیه ! من باید برم کانادا ! ای بابا به خاطر 4 بار ؟ همین ؟
فکر می کنی تو مملکتهای دیگه هر کی هر کاری بکنه سریع کارش میگیره ؟ این مثالها مال همون مملکت هاست.
استادی هست در انجمن خوشنویسان به نام استاد صابونچی ، قیمت تابلوهاش زیر 4 میلیون نیست ، آقای صابونچی تصادف می کنه و قسمتی از بدنش فلج میشه ، از جمله دست راستی که باهاش تابلوهای گرون قیمت می نوشته و تدریس می کرده ، خودشون میگن ، سه سال تمام شبانه روز اشک ریختم و با دست چپم نوشتم ، بالاخره تونستم بعد از سه سال خون دل خوردن مثل دست راستم بنویسیم ، الانم باز تابلوهاشون همون قیمت های میلیونی رو داره.
دوستان ما در مسائل الهی یه قضا داریم یه قدر.
میگن قضا حکم قطعی خداست و تغییر ناپذیره و در مسائل محدودی هم هست – که ما میگیم تغییر پذیر هست – و قدر حکم غیر قطعی خداست که قابل تغییر هستش.
مثلا مرگ قطعی من و شما دست خداست ، مرگ حکم قطعی خداست ، ولی ما می تونیم یه دست کوچولو توش ببریم ، چجوری ؟
میتونیم مرگ رو جلو بندازیم ، شمع های تولد رو دیدید ؟ 5 دقیقه می سوزه و تموم میشه ، شمع های معمولی نیم ساعت میسوزه ، شمع بزرگا که سر سفره ی عقد میذارن دو ساعت میسوزه و تموم میشه ، این شمعهای خیلی بزرگ که تو مغازه ها میذارن ممکنه یک روز طول بکشه تا بسوزه ، حالا ما می تونیم اون شمعی که دو ساعت میسوزه رو سر دقیقه ی اول فوت کنیم خاموش بشه.
ما می تونیم مرگمون رو جلو بندازیم ، خودشو می کشه ، میندازه زیر ماشین ، العبد یدبر و الله یقدر ، بنده تدبیر می کنه و خدا تقدیر.
ولی میگن مرگ قطعی جزو قضای الهیه و قابل تغییره.
من با روایت و آیه واستون ثابت می کنم حتی قضای الهی هم قابل تغییره.
زمان حضرت داوود و سلیمان ، حضرت عزرائیل ، در بین مردم بوده و همه می دیدن ایشون رو ، هر وقت به کسی نگاه می کرده اون فرد می فهمیده که دیگه کم کم باید غزل خداحافظی رو بخونه.
در مجلس حضرت داوود ، عزرائیل به یه جوونی چپ چپ نگاه می کنه ، جوونه پا میشه در میره ، حضرت داوود به عزرائیل میگه این چه کاری بود کردی ؟ جوون میگه من یادم اومد 8 روز دیگه قراره جون این رو بگیرم.
حضرت داوود سریع یه پیک میفرسته سمت جوون میگه همین الان زن بگیر ! چرا ؟ حضرت داوود میگه میخوام در این 8 روز از نعمات خدا استفاده کنه.
8 روز بعد حضرت داوود پیک می فرسته ببینه جوونه چی شد ، میبینن نمرده ، دوباره 8 روز بعدش پیک می فرستن میگن هنوز نمرده ، 8 روز بعدش دوباره می فرسته بازم میگن نمرده ! قرار بود این بمیره که ! چی شد پس ؟
به خدا عرض می کنه خدا این قرار بود بمیره ، 24 روز گذشته هنوز زنده است که !
خدا بهش میگه ، داوود ! تو که پیامبر ما هستی فکر می کنی از ما کریم تری ؟ تو دلت سوخت گفتی بره زن بگیره ، من از تو کریم ترم ، چون ازدواج کرد 30 سال به عمرش اضافه کردم.
روایت داریم اون چیزی که حتی توی لوح محفوظ هم نوشته شده قابل تغییره ، خیلی خودتون رو درگیر این چیزا نکنید.
همت کن تلاش کن بیخود هم نگو تقدیره اینه تقدیر اونه ، خودت تلاش کن و تقدیر خودت رو خودت رقم بزن.
و امام صادق می فرمایند : خدا به اندازه ی نیت مردم ، کمک به آنان را مقدر می کنه.
حضرت علی – علیه السلام – می فرمایند : به درستی که خدا به هر بنده ای به اندازه ی نیتش عطا می کند.
خب بریم سر بحث هدف ، این بحث خیلی مهمه چرا ؟ میان کلاس میگم فرهنگ خیلی خوشگل حرف میزنه ها ، ولی چیکار کنیم ، تقدیر ما اینه که بدبخت باشیم زندگیمون همین باشه ، چرا الکی خودمون رو اذیت کنیم و هدفهای بزرگ بنویسیم.
خب برگردیم سر بحت هدف.
تا حالا 3 ویژگی مهم هدف رو گفتیم ، حالا میرسیم سر ویژگی چهارم هدف.
4- اهداف باید دقیق و دارای کمیت و کیفیت باشند.
فرض کنیم بین 1000 داوطلب برای استخدام در یک شرکت ، من قبول شدم ، خیلی عالیه ، میرم قسمت کارگزینی ، خب من از کی مشغول بشم ؟
- معلوم نیست !
چقدر حقوق میدید ؟
- بدک نیست !
قرارداد می بندید ؟
- لازم نیست !
آیا امیدی به این کار هست دوستان عزیز ؟ نه !
دوست من ! هر چیزی که دارای ابهام باشه ، رسیدن بهش مشکوکه ، هدفهای ما هم اگر ابهام داشته باشه بهش نمی رسیم.
ما باید در گزینش اهدافمون دقت کنیم ، و این دقت به دو دسته تقسیم میشه :
1- دقت در بیان جزئیات هدف
2- دقت در بیان زمان مطلوب رسیدن به هدف
دقت در بیان جزئیات هدف :
من میخوام برم چین درس بخونم ، این هدفه دیگه ؟ بله هدفه.
حالا من میخوام برم چین ، شهر پکن ، دانشگاه شهر پکن دکترای طب سوزنی بگیرم ، خب اینم هدفه دیگه ؟ درسته ؟ بله.
ولی دومی خیلی جزئی و دقیقه ، بهتره ، هر چی جزئیات ریز تر و دقیق تر ، هدف بهتر و رسیدن بهش نزدیکتر.
خب.
من میخوام ماشین داشته باشم. هدفه دیگه ؟ بله هدفه.
من میخوام یه 206 دنده اتوماتیک نقره ای رنگ داشته باشم. اینم هدفه.
دومی دقیق تره و رسیدن بهش سریع تره ، امتحان کنید.
من میخوام یه کسب و کار راه بندازم. این هدفه.
من میخوام یه سوپر مارکت دو دهنه تو فلان خیابون شهر داشته باشم. اینم هدفه ولی هدف دقیق تر.
پس هدف هر چه دقیق تر بهتر ، البته اینجا سه استثنا وجود داره که باید بهش توجه کنیم.
الف) اهداف اخلاقی حد و مقدار ندارن ، ما تو بقیه ی اهداف گفتیم باید جزئی و دقیق باشه ، ولی تو اهداف اخلاقی حد و مرز نداریم.
من میخوام دروغ نگم دیگه اصلا دیگه هیچ وقت دروغ نگم ، نمیشه !
در بیان اهداف اخلاقی به جای بیان کلماتی مانند دیگه و از این به بعد و اصلا و ... باید مصداق و الگو تعیین کنیم.
من میخوام دروغ نگم تا بشم مثل حسن آقا ! از این به بعد باید انقدر تلاش بکنم تا مثل حسن آقا – که به صداقت معروفه – بشم.
ب) گاهی وقتا ما میخوایم مهارتی رو کسب کنیم.
مهارت دو نوعه ، یا مسیر علمی و دانشگاهی دارن یا مسیر غیردانشگاهی دارن.
مثلا میخوام نقاش بشم ، میرم لیسانس نقاشی میگیرم ، تو جدول اهدافم می نویسم گرفتن لیسانس نقاشی از دانشکده ی هنرهای زیبا دانشگاه تهران.
ولی اگر از مسیر غیر کلاسی و آکادمیک میخوام کسب مهارتی داشته باشم ، اینجا هم باید مصداق تعریف کنم ، تو هدف میگم ، من میخوام نقاش خوبی بشم مثل آقای باب راس.
ج) اهدافی مانند قوی شدن حافظه ، خب اینم نمی تونیم بگیم من میخوام حافظه ام خیلی قوی بشه .
اینجا هم میگم من میخوام حافظه ام بسیار قوی بشه مثل فلانی ، اون فردی که حافظه اش خیلی قویه میشه الگوی ما تو اون زمینه.
مورد دومی که باید دقیق مشخص بشه ، زمان دقیق دسترسی به هدفه ، اهداف باید زمان مشخص برای دسترسی داشته باشن.
میخوای دکترای طب سوزنی بگیری ، خب 5 سال بعد دارم دکترا میگیرم ، 15 سال بعد هنوز دارم دکترا می گیرم ، این تا آخر عمرش هم دکترای طب سوزنی نمی گیره !
دوس من ، ما باید برای دسترسی با اهدافمون زمان تعیین کنیم تا اون ما رو بیشتر به حرکت و تلاش وادار کنه ، زمان اهرمیه که به ما میگه بدو زمانت داره میگذره تلاش کن.
زمان به میگه چقدر فرصت داریم.
دوستان عزیز !
ما وقتی زمان برای هدفمون تعیین می کنیم ، هر چی به پایان زمان نزدیک میشیم تلاشمون بیشتر میشه ، اهرم زمان بهمون میگه بدو ، زمانی نمونده ، بیشتر تلاش کن داری میرسی!
ولی وقتی زمان تعیین نکنیم ، 15 سال میگذره میگیم من هنوز میخوام یه خونه بخرم ها ، نمیرسی به هدف.
دقت کنید که زمان ما باید منطقی و اصولی باشه ، من میخوام تا 6 ماه دیگه صاحب 5 میلیارد تومن پول بشم ، منطقیه ؟ نه.
زمان ما رو متعهد می کنه ، در یک چهارچوب حرکت می کنیم ، زمان تلاشهای ما رو متمرکز می کنه.
چه ایرادی داره هدف 5 ساله داشته باشیم ؟ هدف بزرگ تعیین کنیم 5 ساله باشه چه ایرادی داره ؟
پیتر دراکر – پدر علم مدیریت – میگه : ما برای اهداف یکساله زمان زیادی صرف می کنیم ، ولی برای اهداف 5 ساله مون هیچ برنامه ای نداریم.
من 5 سال دیگه دکترا قبول شدم ، عضو هیات علمی شدم.
بعدا میگیم چیکارش کن. فعلا هدف گنده هه رو تعیین کن.
الان من و شما خدمتکار زمان هستیم ، ولی الان برعکسه ، زمان تعیین می کنه ما کجاییم .
دوستان عزیز ، یادمون باشه ، ما باید در ماشین زندگی راننده باشیم نه مسافر.
خب ، من میخوام دکترای طب سوزنی از دانشگاه پکن در چین 8 سال دیگه بگیرم ، خب این زمان طولانی اشتیاق رو در ما میکشه.
ای آقا دلت خوشه ، 8 سال دیگه ؟ کی مرده کی زنده ؟
خب چیکار کنیم ؟
یادتونه تو بحث شرط گذاری گفتیم ذهن ما برای چیزهای دراز مدت تمایلی نشون نمیده ؟
خب ، ما برای حل این مسئله ، هدف بزرگمون رو خرد می کنیم و کوچیک می کنیم .
در ارتش امریکا اومدن گفتن ما وقتی میخوایم به سربازایی که تازه وارد ارتش شدن آموزش تیراندازی بدیم ، ولی اونا خیلی کم به هدف میزنن ، با روانشناسها مشورت کردن ، روانشانس ها گفتن یه کاری بکنید ، فاصله ی سیبل هر چقدر هست نصف کنید ، وقتی فاصله کم میشه تیراندازی ها بهتر میشه. و بهتر هم شد.
بعد مدتی دوباره روانشناس ها گفتن حالا سیبل ها رو به جای اصلیشون برگردونید ، اتفاق جالبی که افتاد این بود که سرباز ها به خوبی به هدف میزدن ، چرا که این باور در اونها بوجود اومده بود که پس میشه به هدف زد ، اصلا سخت نیست.
خب دوستان در جلسه ی قبلی گفتیم که یکی از ویژگی های هدف بزرگ بودن اونه .
حافظ میگه :
ذره را تا نبود همت عالی ، حافظ طالب چشمه ی خورشید درخشان نشود.
خورشید میخوای ؟ همت بلند داشته باش.
هیچ وقت طالب کدخدایی یک ده با 20 خانوار ، مدیرعامل یک کمپانی با 20 هزار پرسنل نمی شود.
از الان مدیر اون کمپانی شدن را بخواه تا بهش برسی.
هدف باید طوری باشه که در ما حس مبارزه جویی و مبارزه طلبی رو برانگیخته کنه ، من و شما سالهاست در ساحل امن زندگیمون نشستیم و حاضر نیستیم پا به اقیانوس بذاریم ، حاضر نیستیم مبارزه کنیم و به دل دریا بزنیم.
هدفی که غیرجسورانه باشد ما رو به مبارزه دعوت نمی کنه.
من و شما یک خود آرمانی داریم که باید بهش برسیم ، خب اینم طبیعیه هدف هر چی بزرگتر باشه فکر می کنیم دسترسی بهش دورتره ، فکر می کنیم ای بابا ما که بهش نمی رسیم ، دوست من ! اگر یک درصد احتمال رسیدن من و شما به هدفی باشه ، انسان موفق همون یک درصد رو جرقه ای فرض می کنه که می تونه آتش بزرگی رو روشن کنه. انسان موفق از همون یک درصد به هدفش میرسه.
یه عده هم میگن آرزوهای بزرگ خواب و خیاله ، خودمون رو سرکار میذاریم ، منم موافقم ، بله ، آرزوهای بزرگ خواب و خیاله.
علی علیه السلام می فرمایند : بپرهیزید از اینکه خود را به دست آرزو بسپرید زیرا به انتظار آرزو نشستن و دست از کار کشیدن ، سرمایه ی ناتوانی است.
دقت کنید دوستان ، می فرمایند به انتظار آرزو نشستن و دست از کار کشیدن ! ما از اول دوره داریم میگیم این کار رو بکنید ، اون کار رو بکنید ، کلی جلسه ی دیگه هم داریم ، کسی که آرزو داره میشینه یکجا تا آرزوش برآورده بشه ، ولی کسی که هدف داره برای رسیدن به هدفش تلاش می کنه ، تلاش ذهنی و تلاش جسمی و عملی.
آرزو فقط خواب و خیاله و رسیدنی هم نیست ولی هدف نه ، کلی براش برنامه داریم.
هدفایی رو که می نویسید بزرگ باشه ، شما همون قدر می ارزید که رو کاغذ می نویسید ، وسعت دنیای وجودی ما به اندازه ایه که تو ذهنمون تصورش می کنیم.
همه ی توانگران قبل از رسیدن به اوج ، در ذهنشون خودشون رو توانگر می دیدند.
بزرگ بیندیش تا بزرگ بشوی ، اندیشه های کوچک آدمهای کوچک می سازند.
علی – علیه السلام – می فرمایند : هدایا و عطایای پروردگار به اندازه ی انتظار شخص است.
هر چقدر تو انتظار داشته باشی کائنات همونقدر بهت میده ، انتظار پیکان داشته باشی بهت پیکان میده ، انتظار بنز داشته باشی بهت بنز میده.
انتظار داشته باشی فوق دیپلم بگیری فوق دیپلم میگیری ، انتظار دکترا داشته باشی ، دکتر میشی.
اول خودت باور کن که می تونی ، بعد هدفهای معقولانه ولی جسورانه انتخاب کن و برای رسیدن بهش تلاش کن.
دوستان عزیز !
یکی از گامهای اساسی و مهمی که ما باید برداریم ، بسط تصویر ذهنی خودمون از خودمونه ، خودتو تو ذهنت چی تصور کردی ؟ یه آدم کوچولو ؟ یه آدم بی عرضه ؟ تنبل ؟
خودت رو تو ذهنت بزرگ کن و بسط بده ، ببین کائنات چجوری با تو رفتار می کنه ، ببین چجوری هدایای با ارزششو بهت نشون میده.
متاسفانه بسیاری از آدمها با شرایط فعلی شون خو گرفتن ، به این شرایط عادت کردن.
دوستای من!
وقتی رگبار بارون داره میاد ، هر ظرفی بذاری همونقدر آب توش جمع میشه ، ما سالهاست موقع بارش باران رحمت ها و نعمت های خدا ، استکان گذاشتیم ، بعد میگیم : خدا رو شکر ، یه آب باریکه ای میاد و میره ، قابلمه بذار ، اصلا استخر بزن برای اینکه رحمت و نعمت بیشتری رو جذب کنی.
بعضی ها به شرایط فعلیشون عادت کردن و بهش میگن " تقدیر" ، به خدا قسم اینجوری نیست ، به خدا این چیزایی که میگین خلاف مسلم دینه !
دیگه تقدیر خدا این بوده یه خونه ی کوچیک و یه زندگی فقیرانه و ... کجای دین اینو گفته ؟
فکر نکنید فقط ما اینجوری هستیم ها ، ما اسمش رو میذاریم تقدیر ، پائولو کوئیلو که یک مسیحی است همین رو میگه افسانه ی شخصی.
خانم فلورنس اسکاول شین در کتاب 4 اثرش همین رو مطرح می کنه و بهش میگه طرح الهی!
دوست من ! تو حق نداری ناکامی ها و نرسیدن هایی که حاصل تنبلی و عدم فعالیت و اراده ات بوده رو گردن خدا بندازی.
علی علیه السلام : کسی که نیرو و توان خویش را بکار بگیرد ، به نهایت آنچه میخواهد میرسد.
من و شما از حضرت علی مسلمان تریم ؟ نمی تونست بگه کسی که نیروی خود را بکار گیرد به آنچه تقدیر و سرنوشت اوست می رسد ؟
نه ! به ته اون چیزی که خواستی میرسی ، هر چی بزرگتر باشه ، به همون چیز بزرگتر میرسی.
"قسمت" بعد از فکر بعد از عقل بعد از تصمیم ماست ، قسمت نتیجه ی عمل ماست.
یه عده رفتن پیش امام صادق ، یه میوه بردن ، گفتن از حضرت می پرسیم آیا خوردن این میوه تقدیر ما هست یا نیست ؟ اگه ایشون گفتن هست پرتش می کنیم اونور ، اگر گفتن نیست می خوریمش که بگیم تقدیر الکیه و ...
رفتن و سوالشون رو پرسیدن ، امام به اون کسی که میوه دستش بود فرمودن : میوه رو گاز بزن ، گاز زد ، حالا بجو ، جوید ، گفتن حالا اگر قورتش بدی تقدیرت اینه که بخوریش ، اگر بیرون پرت کنی تقدیرت اینه که نخوریش ، حالا انتخاب کن تقدیرت چی باشه.
یه عده دارن از جاده چالوس میرن با 200 تا سرعت ، من فکر می کنم اگر اینا همینجوری برن تصادف می کنن ، حالا اگه رفتن ته دره یقه منو می گیرن ؟
نه ! من با خودم گفتم کسی که اینجوری میره جاش ته دره است.
دوستان من ! خدا می داند هر کدوم از اعمال ما چه نتیجه ای دارد ، علم دارد ، ولی ما رو مجبور نمی کند کاری بکنیم.
این قسمت رو چرا وسط بحث هدف انقدر مته به خشخاش گذاشتم ؟ واسه اینکه عمده ی ماها در این بخش می لنگیم ، اکثرمون هم که اطلاعات دینی کاملی متاسفانه نداریم.
و اما ویژگی های هدف :
1- هدف باید متعالی باشد : هدف باید باعث رشد ما بشه ، ما رو بالا ببره ، نه اینکه باعث انحطاط ما بشه و ما رو زمین بزنه.
یکی میگه من میخوام رشته ی مهندسی مکانیک دانشگاه امیرکبیر قبول بشم ، دوست عزیز ! چرا میخوای به اینجا برسی ؟
میگه این دخترخاله ی من یه لیسانس کتابداری از دانشگاه فلان شهر کوچیک داره همچین فیس و افاده میاد ، میخوام قبول شم بکنم تو چشش !
آیا این هدف متعالیه ؟ نه !
آقا من میخوام پرایدم رو بفروشم 206 بخرم ، چرا ؟ آقا شرمنده ببخشید جسارته ، قبلا ما با پراید بوق میزدیم تحویل می گرفتن ! الان هر چی بوق میزنی ... هیچی ! 206 کمتر سوار نمیشن ! این هدف متعالیه ؟ دنبال ناموس مردم راه افتادن باعث رشد و پیشرفته ؟ .
یکی هم میخواد 206 بخره ، میگه من دوست دارم این ماشین رو ها ، ولی میخوام گاه گاهی هم همسایه ها یا خانواده کاری داشتن انجام بدم براشون ، هر از چند گاهی سفر زیارتی بریم یا سیاحتی بریم دلمون باز بشه ، خانواده ام رو شاد کنم ، راحتی بیشتری براشون فراهم کنم. این هدفه که متعالیه.
پس دو نفر میتونن هدفشون یکی باشه ، ولی برای یکی باعث رشد و پیشرفته و برای دیگری باعث سقوط و انحطاط .
2- ما باید هدفی رو انتخاب کنیم که به صلاح ما باشد :
سوال ! از کجا بفهمیم هدفی به صلاح ماست ؟ سه تا دلیل میاریم.
الف ) تایید خدا و عقل : من به حول و قوه ی الهی میخوام فردا صبح بانک سرکوچه مون رو بزنم!
خدا تایید می کنه ؟ نه ! عقل تایید می کنه ؟ نه !
ب) مقدور بودن : من 70 سالمه ، کل ورزشی که در طول عمرم انجام دادم این بوده که زیر رختخواب انگشتام رو تکون دادم !
حالا اومدم کلاس فرهنگ ، اوووووو ... هدف داشته باشیم ! من میخوام بشم قهرمان کشتی دنیا ! میشه ؟ مقدوره ؟ مقدور نیست.
فردا صبح امتحان کنکوره ! اومدم کلاس موفقیت ، هدف داشته باشیم ، هدفم اینه که فردا تو کنکور قبول شم هیچی هم نخوندم ! مقدور نیست.
ج) اولویت : آیا هدفی نیست که از این مهمتر باشه ؟ ضرورت و لزوم بیشتری داشته باشه ؟
با این سه پارامتر متوجه میشیم که هدفی به صلاح هست یا نه.
3- یک سری واژه هایی رو ننویسین تو جدول اهدافتون.
خرید ، فروش ، پیدا کردن ، معامله ، بردن جایزه ، برنده شدن تو قرعه کشی
خب من هدفم اینه که یک خونه بخرم تو فلان خیابون شهر یه خونه ی 200 متری "بخرم". آقا مگه نگفتین هدف دقیق باشه ، خب منم دقیق گفتم دیگه ، پس اشکالش کجاست ؟
این کار رو نکن ، ننویس هدفم اینه که ماشینم رو که دزدیدن پیدا کنم ، تو قرعه کشی فلان بانک برنده بشم ، خیلی ها هدفهاشون اینه ، 5 هزار تومن پول تو فلان بانک گذاشته که قرعه کشی برنده بشه ، برنده نمیشه ، میره بانک بعدی ، نشد بانک بعدی ، این هدف غلطه ! چرا ؟ الان میگم.
چرا خرید غلطه ؟ دوست عزیز شاید خدا بخواد از 1000 روش تو رو خانه دار کنه ، چرا خدا رو محدود می کنی ؟ تو داری همه ی درها رو می بندی ، همه کسانی که خونه دارن خودشون خونه شون رو خریدن ؟ یه نفر تو قرعه کشی بانک برده ، یکی پدرش یکی پدر همسرش ، بهر حال ، یه روشی غیر خرید خونه دار شده.
راهها رو نبدیم ، روشها رو محدود نکنیم ، ما همه ی درها رو می بندیم و فقط یک در رو باز میذاریم.
دوست عزیز هدفت رو دقیق بنویس ، ولی بهتر نیست بگی هدفم صاحب خانه شدن در فلان محله با فلان متراژه ؟
درها رو باز بذار ، نگو خرید ، شاید هزار در برای خانه دار شدن شما باشه ، بگو صاحب خانه شدن ، صاحب ماشین شدن...
شاید کائنات بخواد از روشهای آسان ما رو به هدفمون برسونه ولی ما درها رو می بندیم و در سخت ترین کار رو باز میذاریم.
نگو 80 میلیون پول میخوام ، برای چی میخوای ؟ میخوام موسسه خیریه بزنم ، خب هدفت صاحب موسسه خیریه شدنه. نه 80 میلیون پول داشتن.
فقط برای یک عده نوشتن پول مجازه ، چه کسانی ؟ کسانی که بدهی دارن و میخوان پرداخت کنن.
هدفت پیدا کردن پیکانت که دزد برده نباشه ، چرا میخوای پیداش کنی ؟ دخترم جهیزیه میخواد پیداش کنم می فروشمش 4 میلیون خرج جهاز دخترم می کنم.
هدف تو تهیه ی جهیزیه برای دخترته ، شاید هم ماشین رو پیدا کردی هم نفروختی هم جهیزیه دختر رو دادی.
خدا از جایی که نمی دونی می رسونه یرزق من حیث مایشاء ، پول گذاشته تو بانک تجارت که جایزه ی بی.ام.وی بانک رو ببره ، این آدم داره میگه رزاق خدا نیست ، مدیرعامل بانک تجارته ، برنده نمیشه میره میذاره بانک ملی ویتارا ببره ، روزی رسون مدیر عامل بانک ملی شد ! چیزی میخوای از خدا بگیر. خدا روزی رسونه.
4- اهداف باید منطقی و بدور از هر گونه خیالبافی و خیال پردازی باشد.
ولی همین اهداف منطقی باید قابل حصول و دسترسی باشن تا ذهن کمترین تردیدی به خودش راه نده ، گاهی وقتا محتوای خواسته عملی نیست ، گاهی زمان عملی نیست ، مثل مثال کنکور که گفتیم فردا کنکور داره امشب هدفش میشه کنکور رو عالی بده.
گاهی محتوا غلطه ، میخواد بشه رئیس جمهور امریکا ، خب این خلاف قوانیه ، میتونی وزیر وکیل و سناتور بشی ، ولی یه خارجی نمی تونه رئیس جمهور بشه.
ماهیانه 100 هزار تومان درآمدشه ، یهو میخواد درآمد رو برسونه به 1000 میلیارد تومان ! بابا ثروتمند ترین مرد ایران هم انقدری که تو میخوای پول نداره.
خب ، گفتیم اهداف باید منطقی و قابل حصول باشد ، ولی هدف باید خیلی بزرگ باشه ، تعیین محدودیت برای هدف ممنوع !
آدمهای موفق دنیا ، هدفهای گنده گنده انتخاب کردن ، بگو من به تمامی خواسته های منطقی خودم می رسم ، برای تعیین اهداف بلند ، کوچکترین تردیدی به خودت راه نده. مطمئن باش بهش میرسی.
نگفتیم هدف بزرگ نباشه ، گفتیم دست نیافتنی نباشه ، اتفاقا هدف باید بزرگ باشه.
من و شما به همون قدری ارزش داریم که خودمون فکر می کنیم.
اهداف کوچک تا آخر عمر شما رو کوچک نگه میداره.
هدفهاتون باید منطقی و جسورانه باشد.
در دو جلسه گذشته در مورد یازدهمین کلید موفقیت یعنی زندگی هدفمند صحبت کردیم ، از تفاوت مقصد ، ارزش و هدف گفتیم در این جلسه که قسمت سوم بحث هدف است ، می خواهیم پیرامون تحلیل ارزشها و هدف صحبت کنیم.
خب دوستان عزیز ، ارزشها قبل از اینکه انتخاب بشن باید مورد تحلیل قرار بگیرند ، همینطور هدف ها.
یکی از دوستان نوشته بود تو جدول اهدافش ، عشق و آزادی ، بهش گفتم اینا که هدف نیست ، حالا منظورت از عشق چیه ؟ گفت پذیرش قید و بند ، فدا شدن در راه دیگری ، فانی شدن در معشوق ، هر چی اون بگه و ...
گفتم خب حالا آزادی یعنی چی ؟ گفت : ای بابا آقا مردیم دست و پامون رو بستن ، همش قید و بند ، این کار رو نکن ، اونجا نرو ، اینجوری نگرد ، چه وضعیه آخه !
خب اینا که با هم تعارض داره دوست من . اهدافت رو باید تحلیل کنی ، بعضی هاش با هم تعارض داره ، بعضی هاش با هم همپوشانی داره ، اینها باید به دقت تحلیل بشه.
ثروت و معنویت می تونه هر دو ارزش باشه ، تعارضی با هم نداره ، فکر نکنید حالا ما میگیم تعارض یعنی یا دنیا رو انتخاب کن یا آخرت ، نه هر دوش هم میشه ، به شرطی که تحلیل درستی داشته باشیم.
پس مقصد تعیین شد ، از دل مقصد ارزشها اومد بیرون ، ارزشها مورد تحلیل قرار گرفت ، از نظر من مفهوم این ارزش چیه ، بعد هدف رو از دل ارزش میکشیم بیرون.
خب ، ازدواج ارزشه یا هدف ؟ ارزش.
ازدواج با پسر یا دختر همسایه چی ؟ هدفه دیگه نه ، چون دقیقه ، ولی هدف غلط !
چرا ؟
شما میرید از سوپر مارکت ماکارونی بخرید ، یه پیش فرض هایی در نظر بگیریم.
فرض اول : فروشنده ی فروشگاه کسیه که خیلی بهت نزدیکه ، برادره ، خواهره ، عموته ، هر کی ، بهرحال خیلی بهش اطمینان داری که سرتو کلاه نمیذاره.
فرض دوم : فروشنده لیسانس علوم تغذیه داره ، اصلا تخصصش همینه ، میتونه پشت بسته ی ماکارونی رو بخونه ببینه چه موادی توش بکار رفته و به درد چه کسی میخوره .
خب پس هم با من آشناست و هم متخصصه ، حالا وقتی من مراجعه می کنم به دو روش می تونم انتخاب کنم :
روش اول : برم بگم داداش سلام من دو تا بسته از فلان ماکارونی میخوام .
روش دوم : داداش من ماکارونی ای میخوام خوش پخت باشه ، طعمش رو بچه ها بپسندن ، برای من که وزنم زیاده مناسب باشه ، شما چه پیشنهادی برای من داری ؟ داداشت میگه از فلان ماکارونی ببر.
خب ، کدوم روش به نظر شما معقول تره ؟ روش دوم.
انتخاب همسر باید مثل انتخاب ماکارونی از روش دوم انجام بشه ، رئیس سوپرمارکت ازدواج کیه ؟ خدا ، مالک همه ی هستی.
خدایا من یه شوهر میخوام ، زن میخوام خصوصیاتش این باشه ، اخلاقش اینجوری باشه ، ظاهرش اینجوری باشه ، دماغش اینجوری باشه ، قدش انقد باشه ، هر چی که می پسندی بگو.
دوست من ! شاید پسرعمه ات یا دختر همسایه که میخوای باهاش ازدواج کنی تو ایراداتش رو ندیدی ، بعد که میری تو زندگی می فهمی ، انقد من مراجعه داشتم که میگن ما فقط کلی خوبی دیدیم بدی ها رو اصلا ندیدیم تازه تو زندگی فهمیدیم.
ازدواج باید از نوع دوم باشه.
ما در بحث دعا گفتیم باید به خدا اصرار کرد ، میخوای زن بگیری ، اصرار به خدا زن زن زن زن زن ... دماغ سربالا دماغ سربالا دماغ سربالا ، مهربون مهربون مهربون مهربون ... این خوبه ، ولی نگی دختر همسایه دختر همسایه دختر همسایه هاا !
در اصرار کردن مورد واسه خدا مشخص نکن.
اما سوال !
ما هدف های زیادی داریم ، خیلی هدف داریم ، قبل کلاس فکر می کردیم نزدیکی به خدا و خوشبخت شدن هدفه ، کم بود ، حالا کلی شما واسمون خوردش کردی ، من بخوام جدول اهدافم رو بنویسم 200 تا هدف میشه.
من فکر می کردم نزدیکی به خدا خودش هدفه ، الان خردش کردم شده 50 تا هدف برای نزدیکی به خدا ، چیکار کنم حالا ؟
بله درسته ، ولی از بین اون 50 تا باید اهداف اصلی و مهم رو انتخاب کنی.
خب چه کنیم ؟
برای انتخاب اهداف اصلی از بین سایر اهداف:
1- توجه به ضرورت و نیاز
2- توجه به علاقه
3- توجه به استعداد
خب ضرورت و نیاز یعنی چی ؟
من خیلی دوست دارم سوت بزنم ، بشم بهترین سوت زن ایران ! آیا لازمه من 80 روش سوت زدن رو یاد بگیریم ؟
چیز مهمیه ؟ اصلا به درد میخوره ؟
نه!
خیلی از خواسته های ما غیرضروری است ، حالا چرا میگیم اول ضرورت و نیاز ؟ چون اول باید به ضرورت و نیاز توجه کرد و بعد علاقه ، سوت بزنی که چی بشه ؟ الان یه ارگ میارن 60 مدل سوت میزنه واست.
پس من جدول اهدافم رو نوشتم ، شد 100 تا هدف ، این 100 تا رو نگاه می کنم ، با توجه به ضرورت و نیاز چنتا رو جدا می کنم ، میشه 50 مورد ، خب حالا میرم سراغ علاقه ام ، از اون 50 تا 20 تاش درمیاد ، گام سوم نگاه می کنم تو کدومش استعداد بیشتری دارم ، باز هم اهدافی بالاتر قرار می گیرن اونا میشن اهداف اصلی ما.
استاد فرشچیان استعداد خارق العاده ای در نقاشی دارن ، یه تابلو از عاشورا کشیدن که چشم هر بیننده ای رو گرد می کنه ، ولی از استاد فرشچیان بخوان بیان به مناسبت محرم برای مردم سخنرانی کنن در این مورد ، خدا می دونه چه سخنرانی ای میشه !
همینجوری که اگه به من بگن برو عاشورا رو نقاشی کن یه چیز کج و کوله ای بشه که حد نداره.
پس استعداد هم مهمه و مورد سومی هستش که باید با توجه به اون اهداف اصلی رو انتخاب کرد.
قرار نیست هر چی ما دوست داریم حتما استعداد خیلی خوبی هم توش داشته باشیم.
به سادگی هدفهای اصلی جدا شد.
بعضی ها میگن من هدفهای مهمی در زندگی دارم ولی علاقه ای بهشون ندارم ، میدونم بعضی چیزا خیلی مهمه و خیلی بهم کمک می کنه ، ولی هیچ علاقه ای به این هدف ها ندارم ، چیکار کنم ؟ یه روشی بگید که من به این هدف ها علاقمند بشم.
دوست عزیز ! هر چه میزان آگاهی و دانسته های ما در یک زمینه ای بیشتر ، علاقه ی ما هم به اونها بیشتر.
یه مثال بزنم ، تلویزیون داره فوتبال جام جهانی پخش می کنه ، منم هیچ علاقه ای به فوتبال ندارم ، همش میگم چیه این دیوونه ها دنبال یه توپ میدون ، خب یه توپ به هر کدوم بدن راحت بشن دیگه.
یکی از دلایل بی علاقه بودن ، نداشتن آگاهی در مور فوتباله ، اون کسی که خوره ی فوتباله ازش بپرسید ارنج تیم چجوریه ؟ توضیح میده ، بپرسین کرنر چیه ؟ آفساید چیه ؟ و ... همه چیز رو میدونه چون آگاهی بالایی در این زمینه داره طبیعتا علاقه اش هم بیشتره.
طرف نمی دونه اصلا کامپیوتر و اینترنت چی هست ؟ خب مشخصه بی علاقه است نسبت به اینترنت.
هر چه اطلاعات بیشتر ، علاقمندی بیشتر.
پسره دوم دبیرستانه ، میگه من اصلا از ریاضی بدم میاد ، اصلا از این انتگرال منتگرال چیزی سر در نمیارم ، دوست عزیز ، شما احتمالا قبلا یه معلم ریاضی داشتی ، به هر دلیلی به تو چپ افتاده ، دقیقا از همون موقع بی علاقه شدی نسبت به ریاضی.
از همون روزی که اون معلم باهات چپ افتاد تو اصلا دلت نمی خواست ریاضی رو بفهمی.
یواش یواش اینا تلمبار شده ، ولی اینکه از انتگرال بدت میاد پیشینه داره ، چون مشتق رو نفهمیدی ، مشتق رو نفهمیدی چون حد و تصاعد رو نمی شناسی ، چون چون چون ... دوست من ، برو عقب برو عقب برو عقب میرسی به دوم راهنمایی از اونجا یه معلم خوب پیدا کنی که باهات کار کنه ، خوب بلد میشی و به ریاضی علاقمند میشی.
ای آقا ! تو هم دلت خوشه ، من دوم دبیرستانم برم از راهنمایی دوباره شروع کنم ؟ یعنی چی ؟ نمیخوام !
دوست من ! چطور میری سریال های قدیمی تلوزیون سی-دی هاش رو میگیری دوباره می بینی ، چیزهایی که شاید مهم نباشه و زندگی تو رو متحول نکنه قطعا ، ولی ریاضی که به دردت میخوره رو حاضر نیستی از اول کار کنی؟
پس برای اینکه علاقمند به اهدافی بشیم که می دونیم به نفعمونه ، باید آگاهی و دانایی مون رو در اون موارد تا می تونیم بالا ببریم.
و اینکه اولین معلم های ما در هر زمینه ای ، چه کسانی بودن و چه برخوردی با ما داشتن بسیار مهمه ، چرا که اونها هستن که می تونن ما رو خوشبین یا بدبین کنن.
اولین معلم ها می تونن آدم رو امیدوار کنن یا بیزار کنن.
و پدر و مادر ها اولین معلم های دینی بچه ها هستن و اگر الان بچه هایی از دین گریزون هستن به خاطر اینه که معلم های اونها که پدر و مادر باشن اونها رو زده کردن.
پدر مادر نماز خوندن روزه گرفتن ولی دروغ گفتن ، غیبت کردن به مردم تهمت زدن ، زیراب کسی رو زدن ، بچه ها از این معلم های اول الگوی خوبی نگرفتن.
در جلسه گذشته در مورد یازدهمین کلید موفقیت یعنی زندگی هدفمند صحبت کردیم ، در این جلسه که قسمت دوم بحث هدف است ، می خواهیم بیشتر پیرامون هدف صحبت کنیم.
خب ، گفتیم هدف باید ریز باشه و سریع ذهن ما رو درگیر کنه ، گفتیم سلامتی و ازدواج هدف نیست ، اگه هدف نیست پس چیه ؟ الان میگیم.
ما در زندگی باید سه چیز داشته باشیم :
مقصد
ارزش
هدف
خب حالا اینا چیه ؟
مقصد : مقصد رسالت من و شماست در زندگی ، دلیل حضور من و شما در زندگی ، قانون دارما یادتونه ؟ ما همگی انسانهای منحصر به فردی هستیم با توانایی های منحصر به فرد ، با ماموریت های منحصر به فرد.
مقصدت چیه ؟ برای چی اومدی ؟
مقصد یعنی ما از روزی که به دنیا اومدیم تا روزی که قراره از دنیا بریم بناست دنبال چه چیزی بگردیم ؟
مقصد نمی تواند مادی باشد ، چون قصد حضور ما در زندگی است ، من نشنیدم یکی دم مرگ ، گفته باشه ای کاش دو تا بنز الگانس می خریدم ، ای کاش تو فلان خونه زندگی می کردم ...
ولی شنیدیم دم مرگ بگن ، هوای بچه ها رو داشته باشید ، مراقب همسرم باشید ، به فلانی کمک کنید ها ! این مقصده چون معنوی هستش.
مقصد مثل چی ؟ خوشبختی ، موفقیت ، سعادت ، کمال ، رشد ، تعالی ، تکامل ، پیشرفت ، اینا همه مقصده.
برای چی زندگی می کنی ؟ میخوام به تکامل برسم ، شما چی ؟ میخوام خوشبخت بشم ، شما ؟ میخوام پیشرفت کنم.
خب حالا مقصد رو باید تبدیل به ارزش کنیم .
ارزش ابعاد و جنبه های مختلف مقصد است ، ارزش ، بیانگر زمینه های مختلف مقصد است ، اگر ما مقصد رو خرد بکنیم ، جهت بهش بدیم میرسیم به ارزش.
دوست عزیز !
مگه نمی خوای پیشرفت کنی ؟ خب در چه زمینه ای ؟ تو کدوم مسیر میخوای به تکامل برسی ؟ میخوای موفق بشی ؟ در چه جهتی ؟ چجوری ؟ تو چه زمینه ای ؟
ما اگر به اینجا برسیم تازه تونستیم ارزش هامون رو از دل مقصدمون بکشیم بیرون ، اینا هیچ کدوم هدف نیست ، من میخوام پیشرفت کنم در درس.
خب.
مقصد : پیشرفت
ارزش : پیشرفت در درس
ارزش زمینه های مقصد را برای ما باز می کند ، ارزش گویای جنبه های گوناگون مقصد است.
من میخوام رشد کنم ، رشد مقصده ، در چه زمینه ای ؟ اقتصادی ؟ معنوی ؟ ورزشی ؟
وقتی زمینه رو مشخص کردیم ، تازه رسیدیم به ارزش.
حالا فهمیدید چرا ما به چیزایی که میخوایم نمی رسیم ؟ چون ارزش ها رو با هدف اشتباه گرفتیم.
ارزش به هیچ وجه دست یافتنی نیست ، اغلب اون کسانی که میگن هدف من رشد معنوی است به هیچ جا نمی رسن ، اکثر کسانی که میگن هدفم ادامه ی تحصیله درس نمی خونن ، چون اینا ارزشه.
کسی که ارزش رو با هدف اشتباه می کند مثل کسیه که میره برای خرید بلیط ، میگه :
ببخشید یه بلیط میخوام !
خب حالا تا شب بشین بگو من بلیط میخوام آیا بلیطی به شما میدن ؟
نه ! درسته اون کسی که پشت گیشه نشسته وظیفه اش اینه که برای شما بلیط صادر کنه ، ولی هاج و واج به شما نگاه می کنه !
کجا میخوای بری ؟ با چه هواپیمایی میخوای بری ؟ چه ساعتی میخوای حرکت کنی ؟
خب تو اینا رو نگفتی چطور میخوای بلیط صادر بشه واست ؟
دوست من ! بلیط موفقیت برای کسی صادر میشه که اعلام هاش دقیق تر باشه ، هر چه اعلام شما دقیق تر ، رسیدن به موفقیت زودتر و راحت تر.
میرم آژانس هواپیمایی ، روز شما بخیر ، یه بلیط میخوام برای مشهد ، یکشنبه چهاردهم ، اگرم صبح باشه خیلی عالیه . توپولف هم لطفا نباشه.
هر چی دقیق تر بگی ، صدور بلیط سریع تر صورت میگیره.
در ارزش هیچ چیزی دقیق نیست ، پس کسی که ارزش ها رو به عنوان هدف در نظر میگیره ، اصلا بلیط موفقیت برای او صادر نمیشه.
بسیاری از کتاب های موفقیت که در ایران و سایر کشورهای دنیا چاپ میشه ، اکثر قریب به اتفاق کلاسهای موفقیتی که در کشور تشکیل میشه ، نویسنده هاش و روانشناس های اونها هنوز فرق ارزش و هدف رو نمی دونن.
دوستان هم این کتابا رو میخونن این کلاسا رو میرن بعد میگن بابا اینا همش الکیه !
مشخصه به جایی نمیرسی ، چون یه سری ارزش رو به جای هدف برات گفتن ، دوست عزیزی که پولدار شدن هدفته ، اولین پول خردی که دستت برسه ذهنت میگه خب حالا پولداری دیگه !
اگر هدفت ادامه تحصیل باشه ، روزی یه لغت بخونی ، 40 سال درست 4 سالت طول بکشه ، ذهنت میگه دارم ادامه تحصیل میدم !
ذهن ما رو فریب میده اگر بخوایم ارزش هامون رو به جای هدف جا بزنیم.
خب حالا میخوایم از دل ارزش ها هدف رو بکشیم بیرون :
هدف رو گفتیم ، تلاشهای ما رو در یک سمت مشخص جهت دار می کنه. همسو می کنه ، امکانات و مقدورات ما رو در یک سمت متمرکز می کنه.
هر چه دقیق تر ، هدف تر ، هر چه با بیان جزئیات بیشتر ، دست یافتنی تر.
دوست عزیز چجوری میخوای رشد معنوی کنی ؟ با نماز اول وقت ، خب این شد هدف.
بلافاصله ذهنت درگیر میشه ، تا اذان میگن ذهنت درگیر میشه ، میگه : بدو بدو تو دفت نماز اول وقته.
من میخوام پیشرفت علمی کنم ، ذهن من باید چیکار کنه ؟ خب من میخوام لیسانس گرافیک بگیرم ، این میشه هدف.
تو خیابون داری راه میری ، یک دفعه چشمت میخوره به یه تابلو : " برگزاری کلاسهای گرافیک " سریع ذهنت میگه برو ببین چیه .
وقتی لیسانس گرافیک رو به عنوان هدف انتخاب کردی ، ذهنت بلافاصله درگیر میشه و بهت کمک می کنه به هدفت نزدیک و نزدیک تر بشی.
ولی اگر هدفت ادامه تحصیل باشه ، کدوم آموزشگاه توجهت رو جلب می کنه ؟ ذهنت به کدوم تیزر تلوزیونی عکس العمل نشون میده ؟ هیچی !
در هدف ذهن باید تکلیفش رو بدونه تا ذهن تکلیفش رو بدونه.
من هدفم جهانگرد شدنه ، خب ذهن من کجا بره ؟ کدوم سفارتخونه ؟ کدوم آژانس ؟ کدوم سایت ؟
واسه اینکه جهانگرد شدن ارزشه !
5 سال بعد هم جهانگرد نمیشم.
دوست عزیزی که میخوای جهانگرد بشی ، این ارزشه ، حالا بگو اولین کشوری که میخوای بری کدوم کشوره ؟
میگه هند !
خب حالا هدف شد سفر به هند ، حالا ذهن من تکلیف خودش رو میدونه ، برو هند و برگرد ، هدف بعدی میشه کانادا برو برگرد ، هدف بعدی ، هدف بعدی ... 5 تا سفر که بری میشی جهانگرد.
وقتی هدفت شد سفر به هند ، تو خیابون ، نمایندگی سفارت هند رو از کنارش رد میشی ، ذهنت میگه برو تو سوال کن ویزای هند چجوریه ، روزنامه رو داری ورق میزنی ، میبینی زده تور سفر به هند ، تلفن رو برمی داری تماس می گیری شرایط رو می پرسی.
تو خیابون داری راه میری یه هندی رو می بینی ، سریع میری می چسبی بهش ، ازش راهنمایی میخوای.
همش فیلم هندی می بینی به خانواده میگی ، اینجا اونجاییه که میخوام برم هاااااا.
این خوبه ، چون ذهن تو برای تصویر سازی ذهنی برای اینکه به هند سفر کنی کاملا آماده اس و میتونی به راحتی تصویر سازی ذهنی کنی.
کسی که هدف رو تعیین می کنه ذهنش رو کمک می کنه و در نهایت هم می تونه برسه.
از دل ارزش هدف رو بکش بیرون ، اون وقت ذهنت هر جا هر نشانه ای که از هدف ببینه میگه همینه و تند تند شکار می کنه.
هدف یک خواسته ی مشخص است ، که آنقدر دقیق و با بیان جزئیات طرح میشه که ذهن ما رو با تمامی هستی و کائنات همسو می کنه و این به شدت به رسیدن ما به هدف کمک می کنه و ما رو می رسونه.
عکس این هم هست ، هر چه اهداف گنگ تر ، رسیدن بهش سخت تر.
من همه تون رو انقدر دوست دارم ، 30 تا دسته چک آوردم ، به همتون میخوام یکی یه دونه چک بدم ، یادتون باشه بیاید بگیرید ، فقط چون خیلی دوستتون دارم ، تو قسمت تاریخ چک نوشتم "هر چه زودتر" که شما سریعتر بتونید بگیرید ، تو قسمت مبلغ هم نوشتم " هر چه بیشتر " چون خیلی دوستتون دارم !
صبح برید بانک نقدش کنید ، نقد میشه ؟
صندوقدار بانک حقوق میگیرد که چک شما رو بگیره و پول بهتون بده ، وظیفه اش اینه ، اصلا مسئول این کاره ، منم که خیلی دوستتون داشتم نوشتم هر چه بیشتر ، ولی این چک نقد نمیشه ، چون گنگه ، مبهمه و هیچ پولی بهتون نمیرسه.
دوستان من ! هدفهاتون باید دقیق و با بیان جزئیات باشه.
خواسته های من و شما از کائنات اینجوریه ، هر چه بیشتر ، خب نمیرسیم بهش ، مشخصه.
ما نمی دونیم چی میخوایم ، می دونیم چی نمی خوایم ...
من نمی خوام بدبخت باشم ، نمیخوام ورشکسته باشم ، نمی خوام بی حوصله باشم ، نمیخوام دستم جلو مردم دراز بشه !
میدونید مثل چیه ؟ بریم تو سوپر مارکت ، بگیم سلام ببخشید ، من پنیر نمی خوام ها ! شیر هم نمی خوام ، ماکارونی هم نمی خوام ! انتظار داشته باشیم با یه کیسه پر از خرید هم بیایم بیرون از مغازه ، خنده دار نیست ؟
اعلامی که من و شما سالهاست داریم به کائنات می کنیم اینه و خب خیلی هم کم به خواسته هامون میرسیم ، یا گنگ میگیم یا چیزهایی رو که نمی خوایم میگیم.
در بقالی کائنات اعلام های ما دقیق نیست ...
در بانک کائنات صندوقدار نمی تونه چک مبهم من و شما رو پاس کنه...
دوستان عزیز این جدول رو به خوبی نگاه کنید تا بحث مقصد ، ارزش و هدف براتون کاملا جا بیفته.
زندگی هدفمند - قسمت اول - :تحقیقات نشون میده ، فقط 3 درصد مردم دنیا دارای هدف هستند ، 97 درصد مردم دنیا بدون هدف زندگی می کنند ، این آمار در کشورهای پیشرفته بیشتره ، در این کشورها 5 درصد مردم دارای هدف هستند ، و جالب اینجاست که اکثر مردم دنیا در زندگی گلایه دارن که چرا ما به خواسته هامون نمی رسیم.
خیلی ساده است ، شما در زندگیتون هدف ندارید ، هدف مشخص مثل یک ذره بین می مونه که نور خورشید رو در یک نقطه معطوف می کنه و اون رو هدایت و متمرکز می کنه.
هدف ، همه ی مقدورات ما ، همه ی تلاشهای ما و همه ی امکانات ما رو به یک سمت هدایت می کنه ، کسی که هدف نداره این نیرو ها و امکاناتش در جهت های مختلف پخش میشن ، پس به نتیجه هم نمیرسه.
هدفه که باعث میشه من و شما همیشه در حال حرکت باشیم ، هدفه که مثل نقشه ی یک گنج ما رو هدایت می کنه تا قدم به قدم به اون چیزی که می خواهیم برسیم ، آدم ها به اندازه ی هدفهاشون ثروتمند هستند.
ثروت فقط منظور پول نیست ، همه ی داشته ما ثروته ، هر چه هدف بیشتر ، دارایی های زندگی هم بیشتر.
پیروزی از آن کسانی است که به پیروزی هدفمند فکر می کنند.
تمام مطالعاتی که در بهترین دانشگاه جهان – هاروارد – و دانشگاههایی مانند ییل ، استنفورد ، ام تی آی – دانشگاههایی که کار علمی در زمینه ی موفقیت انجام میدن – انجام شده ، همه حاکی از این است تمامی مردان و زنانی که به موفقیت های عمده در زندگی دست پیدا کردن ، در تعیین هدف در زندگیشون اصرار داشتن ، مصرانه دنبال این بودن که هدف داشته باشن و برنامه بریزن برای رسیدن به اون اهداف .
اینها تحقیقاتی هستش که علمی انجام شده ، فرق داره با کتابهای موفقیتی که شما از بازار می خرید ، تحقیقاتی که نشون میده مردم به موفقیت نرسیدن مگر با داشتن هدف ، اون هم هدفهای عالی و بزرگ.
فرض کنید الان غول چراغ جادو بیاد و بگه : سرورم هر چی میخوای آرزو کن تا برآورده کنم ، خب ازش بخواین !
غول چراغ جادو تک تک شما ها هستید ، درون قدرتمند شماست ، مغز و ذهن فوق العاده ی شماست ، چرا همش خواب و خیال ؟
بخواین اون چیزی رو که میخواید ، از مغزتون ، از ذهنتون ، چجوری بخوایم ازش ؟ امروز میخوایم مفصل بحث کنیم.
"خوشبختی تحقق تدریجی یک هدف یا آرمان ارزشمنده."
یعنی کسی خوشبخته که هدفی عالی رو داشته باشه و کم کم خودش رو به اون هدف نزدیک کنه و اون هدف محقق بشه.
عکس این هم صادقه ، یعنی کسی که چیزی رو نداره که دنبالش بره بدبخته.
میری تو صف پمپ بنزین ، میبینی اووووووه چقدر ماشین وایساده ، منصرف میشی و برمی گردی !
ولی قبول داری همون هایی که الان سر صف هستند ، یک زمانی ته صف بودن ؟ حتما همینطور بوده.
الان بزرگترین دانشمند جهان ، سیاستمدار ترین آدم دنیا ، بهترین موسیقی دان جهان ، بابا این ها هم یه زمانی ته صف بودن.
تازه رفته اول دبستان ، آرام آرام تو این صف وایسادن تا رسیدن سر صف ، خیلی از ماها با دیدن صف موفقیت بی خیال میشیم و میگیم ، نه موفقیت میخوام ، نه هدف می خوام نه ته صف وایمیسم.
عده ای هم ته صف وایمیسن و میگن بالاخره سر صف میرسیم.
دوستان عزیز !
آدم بی هدف مثل قایقی هستش که تو دریا به این طرف و اون طرف میره ، هر جا موج اون رو ببره میره ، ولی کشتی وقتی حرکت می کنه یه بندر مبدا داره و یه بندر مقصد ، وقتی باد میاد ، با توجه به اینکه مسیری که کشتی داره میره ، باد از پشت میاد و یا از جلو ، به این میگن باد موافق و باد مخالف ، باد موافق از پشت کشتی میاد و سرعت رو زیاد می کنه ، ولی کشتی ای که مبدا و مقصدی نداره دیگه فرقی براش نداره باد از کدوم طرف بیاد.
برای کشتی ای که هیچ مقصدی ندارد هیچ بادی موافق نیست ، آدمی که هدفی نداره هیچ عاملی براش شتاب دهنده نیست ، هیچ عاملی براش کمک کننده نیست ، انسان بی هدف سرگردانه ، خیلی چیزا به کمکش میان ولی چون مقصدی نداره نمی تونه استفاده بکنه.
خسته دلمرده ، افسرده است ، چون هدفی نداره. مقصدی نداره.
ما می تونیم نوشتن اهداف رو به تاخیر بندازیم ، می تونیم برای نداشتن هدف انقد بهانه بیاریم ، آقا مملکته داریم ؟ زندگیه ؟ اصلا میذارن ما بدونیم تا ظهر زنده ایم یا نه ؟ اصلا میذارن یه آب خوش از گلومون پایین بره ؟
چه باحال ، تا آخر عمر بشین بهانه بیار ، اونی که بدبخت میشه تویی !
من و شما می تونیم برای هدف نداشتن ده ها عذر و بهانه ی الکی بیاریم ، ولی با اینکار ، به تدریج دلمرده و افسرده میشیم و کنترل زندگیمون رو دست حوادث و دیگران میدیم ، حالا بریم ببینیم چی میشه !
دوستان عزیز ، بی هدفی انسان را می کشد.
برید تو قبرستان محل زندگیتون ، ببینید روزانه چقدر آدم میان اونجا ، چقدرشون جوون هستن ؟ بیشترشون.
جوونای 30 تا 35 ساله سکته می کنن و میمیرن ، می دونید چرا ؟ چون هدف ندارن ، هی میگه آی مملکته ؟ فلانی رفت کانادا ال شد و بل شد ، همینجا هم میشه هدف داشت بیخود بهونه نیار.
میگه من باید برم کانادا ، بعد میره اونجا تو رستوران زمین طی میکشه ! تو ایران هم خیلی رستورانا بود بخوای طی بکشی.
درصد بالایی از مرگ و میر جوونا به خاطر ناامیدی و بی هدفی است ، یه سری هم که خودشون رو می کشن !
حتما شنیدید که آقایون یا خانوم هایی هستن که بعد 20 یا 30 سال بازنشسته میشن و در همون چندماه بعد از بازنشستگی می میرند ، کم هم نیستن ، همه هم میگن : آخی بعد 30 سال اومد نفسی بکشه عزرائیل مهلتش نداد!
ولی در واقع این خودش ، خودش رو کشت ، هر شب به امید اینکه روز بعد باید صبح زود بیدار شه صبحونه بخوره و بره سرکار بیدار میشد ، ولی حالا نشسته یه گوشه ی خونه ، میخوابه ، 10 ساعت میخوابه ، پامیشه دوباره 8 ساعت دیگه میخوابه.
دور حیاط خونه می چرخه فحش میده ، اوی بچه چیکار داری می کنی !
یا میره تو پارک ، انجمن بازنشستگان ! فقط بد و بیراه میگن ! مرده شور همه رو ببرن ، خاک تو سر همه کنن !
خب...
حالا میخوام همه یه کاری بکنید ، یه کاغذ بردارید ، میخوام بعد از توضیحاتی که میدم ، هدفهاتون رو به ترتیب اولویت بنویسید.
بیش از 5 هدف ننویسید کمتر از سه هدف هم نباشد.
طومار و انشا ننویسید ، تو یه جمله ، خیلی ساده.
به ترتیب اولویت یعنی چی ؟ یعنی هر 5 هدف رو میخوای ، ولی اومدیم شرایطی پیش اومد که بین هدف 1 و 2 یکی رو انتخاب کنی ، کدوم رو باید فدا کنی ؟ 2 رو ، به همین ترتیب اگه بین هدف 4 و 5 هم تعارضی پیش اومد باید طوری اولویت بندی کرده باشی که هدف 5 رو کنار بذاری و به 4 فکر کنی.
البته مطلبی که گفتیم به این معنی نیست که به همش نرسید ها ، چرا باید به هر 5 تا برسید ، اگر اگر اگر تعارضی پیش اومد پایینی رو فدای بالایی می کنیم.
مثال بزنم :
دخترخانوم محترمی هدف اولشون میشه ادامه تحصیل ، هدف دوم ازدواج .
یه خواستگار واسش میاد با بهترین شرایط ، همه چیزش فوق العاده ، آقای داماد میگه من یه شرط دارم ، ببخشید ادامه تحصیل نباید بدید !
بلافاصله اون خانوم نگاه می کنه به جدول اهدافش ، و به خواستگار میگه ببخشید هدف اول من ادامه تحصیله ، شرمنده نمی تونم باهاتون ازدواج کنم !
این خانوم بعدا نمی تونه بگه که همه ی دوستام 6 تا شوهر کردن من هنوز موندم ها ! چون خودش انتخاب کرده تحصیل اولویت اول باشه.
پیتر دراکر ، پدر علم مدیریته و از علمای بزرگ موفقیته ، دراکر میگه : مدیران لایق ، کارها را بر حسب تقدم انجام میدهند و تا کاری تمام نشده دست از تلاش بر نمی دارند.
با همین شرایط اهداف رو بنویسید.
دوستان عزیز ، اگر اهداف ما در زندگی مرتب و دقیق باشد ، در هر واقعه ای در زندگی می تونیم سریع و صحیح تصمیم گیری کنیم .
ولی اگر اهداف درست و دقیقی نداشته باشیم همیشه کند تصمیم میگیریم ، معطلش می کنیم ، و آخرش هم غلط تصمیم گیری می کنیم.
فرض کنید الان تو خونه هستین ، بهتون خبر میدن که یکی از عزیزانتون تو بیمارستانه بدویید برید بیمارستان !
اگر کمد لباسهاتون مرتب باشه ، در عین عجله لباساتون رو سریع می پوشید و میرید ، اما اگر نامرتب باشه ، لباسها رو ناهماهنگ می پوشید و میرید.
کمد من و شما ذهنمونه ...
لباسی که تن می کنیم هدفهامونه ...
بذارید چنتا از هدفها که دوستان نوشتند رو بخونیم :
1- ازدواج موفق
2- فارغ التحصیلی
3- پیدا شدن شغل مناسب
4- رژیم غذایی برای لاغری
5- کمک به جامعه
خب ، دوست عزیز ! من میام 3 رو فدای 2 می کنم ! ببخشید تا آخر عمر بیکار ، ولی فارغ التحصیل میشی بالاخره ! میشه ؟ فکر نمی کنم !
یا شما همه ی این کارا رو بکن ولی به هیچ کس نمی تونی کمک کنی ! میشه ؟
اولویت هاتون غلطه ، این فعلا از این البته من معتقدم اینها هدف هم نیست اصلا ! حالا میریم جلو بهتون میگم.
دوستان من ، برای همینه که میگیم مردم 97 درصدشون هدف ندارن ، اینا اصلا هدف نیست ، اصلا اولویت نداره.
حالا چرا شما به اینها نمی رسید ؟ چون هدف نیست !
چرا؟
دوستان عزیز !
هدف یه سری ویژگی هایی داره ، ویژگی بارزش اینه که به محض اینکه هدف اعلام میشه ، بلافاصله ذهن برای دستیابی به اون هدف وارد عمل میشه ، هدف اونقدر دقیق و مشخصه که تا میگی ذهن درگیره !
یه هدف بخونم از دوستان ، هدف اول نزدیکی به خدا ! دوم رسیدن به مرتبه ای که بشود شاد زندگی کرد !
آخه ذهن بیچاره چجوری درگیر بشه ؟ نمیشه ! هاله های انرژی ما چجوری برن چیزی رو برای ما پیدا کنن ؟
دوستان برای همینه میگیم اکثر قریب به اتفاق مردم هدف ندارن ، چون ذهنشون درگیر نمیشه.
هدف باید تکلیف ذهن رو مشخص کنه ، هدفش رانندگیه ! خب چی ؟ رانندگی چی ؟ صاحب ماشین میخوای بشی ؟ گواهینامه میخوای بگیری ؟ بابا چرا انقد ذهن رو با این هدفهایی که هدف نیست مشغول می کنیم؟
دهمین کلید موفقیت : یکپارچه شدن با خود و دیگران
دوستان عزیز ، ممکنه ما از خیلی از کارهای دیگران خوشمون بیاد یا خوشمون نیاد ، اشکالی نداره بگیم ما از اون کار خوشمون نیومده ، هیچ اتفاقی هم نمی افته .
"یکپارچه شدن با دیگران" یعنی حرف دلمون رو به اونها بزنیم ، نه اینکه حرف رو نگیم ، قایم کنیم ، بعد بریم پشت سر او ازش بد بگیم ، یا تهمت بزنیم ، یا غیبت بکنیم.
ولی حرف رو "درست" بزنیم ، همسرش یه کار بدی می کنه ، آقای فرهنگ گفته یکپارچه شدن با دیگران ، باید بهش بگم !
- آخه مسخره این چه کاری بود که کردی !
اینطوری نگید ها ، درست بگید.
امام حسن و امام حسین کودک بودن ، داشتن به مسجد می رفتن ، دیدن یه پیرمردی داره وضو میگیره اشتباه ، گفتن بریم بهش بگیم ، با خودشون گفتن اگه الان بریم بهش بگیم ما دو تا کوچیکیم ، ممکنه بهش بر بخوره ، یه کاری کردن ، رفتن پیش پیرمرده گفتن ببخشید میشه بگید وضوی کدوم یکی از ما درسته ؟
و هر دو هم درست وضو گرفتن ، پیرمرده گریه می کنه و میگه ، شما هر دوتون درست وضو گرفتید ، اونی که اشتباه وضو گرفته منم.
یکپارچه شدن با دیگران یعنی حرفمون رو بزنیم ، ولی درست ، چرا ؟
یادتونه تو بحث هاله های انرژی گفتم زمانی ما قوی ترین هاله های انرژی رو از خودمون ساطع می کنیم که در وضعیت آلفا باشیم ؟
وضعیت آلفا زمانی پدید میاد که ما در آرامش کامل باشیم ، کسی که با دیگران یکپارچه نیست ، مدام در ذهنش با دیگران در حال جنگه.
اه اه مرده شورشو ببرن ، این چه کاری بود کرد ، چقدر بی جنبه است ...
این که نمی تونه تو وضعیت آرامش کامل – آلفا – باشه ، پس به سادگی این آدم از جذب پرتراکم ها محروم می شود.
دوستان عزیز !
گاهی ما چیزهای کوچک رو به خاطر اینکه حاضر نیستیم به دیگران بگیم ، اونقدر جمع می کنیم که میشه یک اقیانوس و از پسش بر نمیایم.
یادمون باشه در یک ارتباط دو یا چند جانبه اختلاف سلیقه یک امر طبیعیه ، هیچ اشکالی نداره ما از منظرهای مختلف به یک مسئله نگاه کنیم ، ولی متاسفانه ما عمرمون رو برای این میذاریم که بگیم "من درست میگم" ، ما عمرمون رو برای مسائلی که نمی دانیم تلف می کنیم ، از ندانسته هامون دفاع می کنیم !
در یکپارچه شدن ، باید بپذیریم ، دیگران ، نظرات ، برداشت ها و سلیقه های شخصی خودشون رو دارن ، ما نمی تونیم نظر خودمون رو به اونها تحمیل کنیم .
ولی می تونی خیلی ساده ، خیلی رک ، خیلی راحت ، قبل از اینکه کلی خودمون رو آزار بدیم ، به اونها بگیم من از این رفتار یا کارت خوشم نیومد ، این باعث میشه نه ما برای اونها فیلم بازی کنیم و نه اونها برای ما نقاب بزنن ، سالهاست داریم برای هم فیلم بازی می کنیم ، ادا در میاریم.
سالهاست داریم به هم دروغ میگیم ، چقدر خوب بود رک و راحت بودیم و فیلم بازی نمی کردیم.
دوستان عزیز : همین امروز برید سراغ خانواده هاتون ، بگید مادرم ، پدرم ، همسرم ، برادرم من از این رفتارت خوشم نیومد راستش این رفتارت داره منو آزار میده.
برید و بهشون حرف دلتون رو بگید ولی خیلی با احتیاط !
ببوسش نوازشش کن بغلش کن خیلی آروم ، خیلی با دقت ولی حرفتو بزن ، نذار این جمع بشه تو دلت ، چون اگه جمع شد دیگه هاله های انرژی قوی ای نخواهی داشت ، و نمی تونی در زندگی چیزی رو جذب کنی ، و مطمئنا به موفقیت عمده ای هم دست پیدا نخواهی کرد.
همونطوری که تو حرف دلت رو به اونها میزنی همین امشب ازشون خواهش کن اونها هم حرف دلشون رو به تو بزنن.
اگه جایی رفتار بدی داشتم بهم بگین ، اگر از دستم ناراحت شدی بهم بگو ، اگر رفتاری تو رو ناراحت کرده منو در جریان بذار.
حرفمون رو بزنیم ولی درست ، با زمینه سازی ، با لبخند ، با شوخی ، با مهر با محبت ، ولی حرف رو به هیچ وجه نگه نداریم تو خودمون.
دوستان عزیز !
این یکپارچه شدن با دیگران بود ، یکپارچه شدن با خود یعنی چی ؟
ما در وجودمون یه چیزی داریم که بهش میگن کودک درون ، کودک درون در واقع کودکی است درون ما که پنهانه ، بسیار با نشاطه ، بسیار بی دغدغه است ، انقد راحت می خنده ، انقد راحت سوال می پرسه ، همچین از ته ته دلش گریه می کنه.
دوست داره بازی کنه ، کشف کنه ، ور بره ، خیلی پاکه ، بی شیله پیله است.
در درون همه ی ما این کودک وجود داره ، همه ی لحظات برای کودک درون ما تازه است ، همه ی لحظات براش مملو از خلاقیته ، کودک درون ما می تونه با یه تیکه چوب ساعتها تفنگ بازی کنه ، می تونه با یه تیکه پارچه ساعتها عروسک بازی کنه.
پیامبر می فرمایند کودکان را به سه دلیل دوست دارم : درست می کنند و خراب می کنند و هر دو را بازی می دانند.
قهر می کنند و آشتی می کنند و کینه به دل نمی گیرند.
روزی خدا رو می خوردند بدون انکه به اسباب آن فکر کنند.
این کودک ما منظورمونه...
بچه هه پای مامانشو میگیره : مامان مامان مامان !
چیه ؟
شام چی داریم ، یعنی چی ؟ یعنی شام داریم ، فقط میخواد بدونه چیه شام.
ما چجوری هستیم ؟ فردا شام چی بخوریم ؟ وسط برجه پولامون تموم شده چی کوفت کنیم ؟
ولی اون بچه هه مطمئنه که شام داریم.
اگه از یه بچه بپرسیم چقدر دوستم داری چی میگه ؟
3 تا ، پنج تا ، ده تا ، قد گل ها ، قد خدا ...
این دستای کوچولوش رو باز می کنه میگه انقدر...
ما چی ؟ یکی ازمون این سوال رو بپرسه چی میگیم ؟
باز دوباره چی میخوای ؟ باز دوباره چه گندی زدی ؟ یعنی به عشق من شک داری ؟ این همه کادو واست خریدم نفهمیدی؟
یک ساعت سخنرانی می کنه که بگه دوستت داره !
کودک درون ما بخش عاطفی و احساسی وجود ماست.
ما وقتی کودک بودیم خیلی راحت می خندیدیم ، خیلی راحت گریه می کردیم ، ادم بزرگا به ما یاد دادن که باید هر جایی نمیشه خندید ، هر جایی نمیشه گریه کرد ، زشته خرس گنده ! مرد که گریه نمی کنه ، بچه هه سه سالشه ! مرد که گریه نمیکنه !
وقتی کودک بودیم خیلی راحت اعتماد می کردیم ، آدم بزرگا به ما یاد دادن نمیشه به هر چیزی اعتماد کرد.
آدم بزرگا کم کم نقاب های بالغانه بر چهره ی من و شما زدن ، آدم بزرگا به ما یاد دادن ما هم آدم گنده باشیم ، ولی کودک درون من و شما هیچ وقت بزرگ نمیشه ، اون همیشه زنده است ، ولی زندانی ، پشت میله ها ، سالهاست سعی می کنه توجه من و شما رو به خودش جلب کنه ولی ما محل بهش نمیذاریم ، کودک درون من و شما خیلی حساسه ، باید بهش فرصت بدیم خودش رو نشون بده ، باید از ما لبخند دریافت کنه تا احساس امنیت کنه و خودش رو نشون بده.
کودک درون من و شما خیلی جسمانیه ، دوست داره بالا و پایین بپره ، دوست داره جیغ و داد کنه ، ورجه وورجه کنه ، دوچرخه سواری کنه ، توپ بازی کنه ، بدوئه ، کودک درون من و شما دوست داره میوه ها رو همچین با ملچ مولوچ بخوره که همه بفهمن !
یه آقای کت شلواری اومد تو پارک دید چند تا جوون 17-18 ساله میرن رو سرسره و تاپ و شادی می کنن ، گفت : جوونای امروز چقدر جلف شدن ، بی تربیتا ! خجالت نمی کشن !
ببین آقا ، بیخودی ژست نگیر ، اگه کسی تو پارک نبود الان خودت هم با همون کت و شلوارت بالای سرسره بودی !
کدومتون دوست دارید تو پیاده رو دستاتون رو باز کنید و از روی جدول تعادلتون رو حفظ کنید و برید ؟
کدومتون دوست دارید بادبادک بگیرید و همچین بدوئید ؟
خانما ! کدوماتون دوست دارید یه عروسک دستتون بگیرید و موهاش رو ببافید ؟
اگه دوست دارید با کودک درونتون آشتی هستید ، اگه نه با اون قهرید .
این جلف بازی ها چیه ؟ خجالت نمیکشی فرهنگ ؟ اینا چیه داری میگی ؟ دین با این حرفا مخالفه !
امان از دین که دل و روده اش رو ریختیم بهم و چیزی هم ازش نفهمیدیم !
عیسی می فرماید : تا زمانی که دوباره متولد نشوید تا زمانی که مانند کودکان نشوید پی به حقیقت نخواهید برد.
پیامبر فرمودن : به تفریح و بازی بپردازید چرا که دوست ندارم روش شما در دین خشن به نظر برسد.
من جایی ندیدیم ذیل حدیث گفته باشن ، پیامبر اینو در جمع مهدکودک های صدر اسلام گفته باشن ! برای من و شما گفتن.
برای یکپارچه شدن با خود ، شرط اول آشتی با کودک درونمونه.
آقای محترم ! خانم محترم ! لازمه پشتک وارو بزنی ، لازمه بازی کنی ، لازمه با بچه ات بری پارک ، مسابقه ی دو تا دم تیر چراغ برق. زشته ! ! ! نگران نباش زشت نیست.
کودک درونمون رو حبس کردیم ادای آدم بزرگا رو هم درمیاریم ، حرفای قلمبه سلمبه هم میزنیم فکر می کنیم اوه چه با کلاسیم.
این روش اول یکپارچه شدن با خود.
اما روش دوم : من و شما سالهاست نقاب های زیادی به چهره مون زدیم .
نقاب آدم متخصص : هر کاری بهمون پیشنهاد میشه قبول می کنیم ! آقا مدیر کل روابط عمومی میشی ؟ بله ، مدیر کل دام و طیور میشی ؟ بععله ! یعنی تو همه ی تخصص ها رو داری ؟ مگه میشه ؟
نقاب انسان مومن : التماس دعا ، محتاجیم به دعا ، ان شاالله امشب شما رو جز 40 تا میذاریم بعد تو دلم میگم ای بابا دعا کیلو چنده همین نیم ساعت پیش داشتیم یه غلطی می کردیم !
دوست من ! وقتی میدونی وضعت خرابه وقتی بهت میگن التماس دعا بگو من وضعم خرابه ...
یک ژستایی ما می گیریم ، حقه بازی می کنیم ، خیلی مردم از دین گریزان شدند به خاطر همین حقه بازی ها ! دین انقدر خوشگله ولی ما خرابش می کنیم .
مسئولیتی رو اگه عرضه اش رو نداری حق نداری قبول کنی.
رسول اکرم می فرمایند : کسی که مسئولیتی را می پذیرد و میداند و می شناسد کسی را که از خودش برای آن مسئولیت بهتر است ، اگر آن مسئولیت را بپذیرد خائن است.
خائن به خدا ، رسول خدا و تک تک مردم.
ابوذر میاد پیش رسول خدا میگه من خیلی دوست دارم حالا که جنگیدم و کار کردم بتونم مسئولیتی هم داشته باشم تا گره از کار مردم باز کنم.
پیامبر می فرماین : ابوذر جان ، شما مسلمون خوبی هستی ولی مدیر خوبی نیستی لطفا از الان تا آخر عمرت دنبال پست مدیریتی نداشته باش ، و ابوذر هم اطاعت کرد.
پیامبر اگه 10 روز با اصحاب بودند ، هیچی سخن نمی گفتند ، در حد سلام و خداحافظی ، و اگه کسی سوال می کرد مختصر جواب میدادن.
ما چی ؟
صبح تا شب ور ور ور ور !
فوتبال میشه کارشناسیم ، بحث اقتصادی میشه کارشناسیم ، بحث اجتماعی ، سیاسی دینی همه ! کارشناسیم!
ماها مثل برکه ای هستیم که 8 کیلومتر مساحتمونه ولی عمقمون 2 سانت هم نیست !
همه چی میگیم ولی تو هیچ کدوم عمیق نیستیم.
مگه مجبوریم همه جا حرف بزنیم ؟ اظهار نظر کنیم ؟ بگید ببخشید من در این مورد تخصصی ندارم نمی تونم صحبت کنم.
دوستان عزیز ، همین امروز یه کاری بکنید :
یه لیست تهیه کنید از نقاب هایی که به چهره زدید ، فقط هم برای خودتون ، شخصی ، این نوشته یه گنجه ، وقتی تونستید همه ی نقاب ها رو بردارید به گنجهایی می رسید که خودتون کیف می کنید .
علی – علیه السلام – می فرمایند : خجالت نکشید از اینکه وقتی چیزی از شما می پرسند به صراحت بگویید نمی دانم ، تاکید دین اینه که اگر کسی رو میخوای بشناسی باهاش برو سفر. چون در سفر آدم ها نقابهاشون رو میزنن کنار.
توصیه من به دخترخانومهایی که واسشون خواستگار میاد اینه که یکی از مردهای خانواده رو یه سفر با آقا داماد بفرستن !
چرا ؟ خب تو خواستگاری که آقا میاد ، سلام روزتون بخیر ، شما خوبین ؟ لطف عالی مستدام !
سفر که برن ، شب دوم آقا پیژامه ی مامان دوز رو تا گردنش میده بالا ! آقا ما خوابیدیم کسی کار نداره ؟
دوستان بیاین از همین امروز همه ی نقابها رو بذاریم کنار ، با بقیه رو راست بشیم
عشق به خویشتن :کلید بعدی موفقیت ، عشق به خویشتن است ، خویشتن دوستی است.
دوستان اجازه بدید همین اول یه کاری با هم انجام بدیم:
همین الان برید جلوی آینه ، حالا قربون صدقه ی خودتون برید ! می تونید ؟ چقدر می تونید ؟
متاسفانه اکثر ما نمی تونیم قربون صدقه ی خودمون بریم.
و برای همین هم هست که نمی تونیم قربون صدقه ی اطرافیانمون بریم.
دوستان عزیز ! کسی که تا بحال در آینه نگاه نکرده و به خودش نگفته مهربون ، دوستت دارم ، چطور ممکنه مثلا به مادرش بگه دوستت دارم ؟
کسی که هیچ وقت توی آینه خودش رو نبوسیده چطور ممکنه از عمق وجود همسرش یا فرزندش رو ببوسه ؟
دوست من ! وقتی کسی از عمق وجود به فرزند نوزادش محبت می کنه و عشق می ورزه ؟ آیا از او توقعی داره ؟
مثلا به نوزاد سه ماهه ات عشق می ورزی و بهش میگی ، بهت عشق می ورزم به شرطی که منو ببوسی ؟
دوست من ! محبت و عشق رو بدون چشم داشت به نوزادمون ابراز می کنیم چون اینا چیزهای لازم برای رشد و نمو اون نوزاده. چرا به خودمون محبت نکنیم ؟ چرا به خودمون عشق نورزیم ؟ کی گفته ما به محبت نیاز نداریم ؟ به عشق نیاز نداریم؟
یه دلیلی چیزی برای من بیارید که نشون بده آدم بزرگا به عشق نیاز ندارن ، یه آیه ای حدیثی ، سخن بزرگی ! بگید شاید من ندیدم.
وقتی خداوند 10 فرمان رو به موسی نازل می کند ، یکی از این ده فرمان اینه : موسی هم نوعانت رو "مثل خودت" دوست داشته باش.
بزرگان ما به ما یاد دادن دیگران رو مثل خودمون دوست داشته باشیم.
اما یک مسئله ی مهم اینجا هست ، ما سالهاست خودمون رو دوست نداریم ! چجوری دیگران رو مثل خودمون دوست داشته باشیم؟ سالهاست یه گپ عاشقانه و محبت امیز با خودمون نداشتیم ، چطور به دیگران محبت کنیم وعشق بورزیم ؟
دوست من !
بیا همین الان یه تصمیمی بگیر ، که خودت رو دوست داشته باشی ، منظورم صفات اخلاقی نیست ها ! مثلا من دروغگو هستم خدای نکرده ، به خودم بگم : ای دروغگوی باحال ! لپ خودمو بکشم ! نه منظورم صفات اخلاقی نیست ، منظورم شکل ظاهریه ، همینی که هستی ، با همین بینی همین قد و قواره ، همین شکل و قیافه.
دوست من عزیز من ، خواهر محترم که قد کوتاهی داری ، یه کفش می پوشی پاشنه اش از کل قد خودت بلند تره ! برای چی ؟
برای اینکه مثلا اگه خواستگاری تو خیابون دید نگه وای این قدش کوتاهه ؟ خب بعدش چی ؟ بالاخره که تو خونه بدون پاشنه تو رو می بینه !
تو خودتو دوست نداری ، دائم داری با قدت کلنجار میری !
دوستی که میری جلوی آینه ، یه نگاه به بینیت میندازی ! اه آخه این چیه ؟ کوفته ای ! چقد باحالا بود اگه کوچیک و سر بالا بود !
دوست من ! تو خودت به دل خودت نمیشینی ، چطور میخوای و توقع داری به دل دیگران بشینی ؟ وقتی خودت با خودت کنار نمیای ! چطور انتظار داری دیگران باهات کنار بیان ؟
یکی از رموز مهم موفقیت داشتن یه زندگی خوب و یه شریک زندگی خوبه ، کسی که با او زیر یه سقف احساس آرامش داشته باشی ، شما کلی پولدار باش همه امکانات زندگی رو داشته باش ، وقتی شریک زندگی خوبی نداشته باشی این چه زندگی ایه ؟ چه موفقیتیه ؟
دوست من ! کوتاهی ، بلندی ، چاقی ، لاغری ، هر چی که هستی خودت رو دوست داشته باش ، و یاد بگیریم به چیزهایی بها و نمره بدیم که خدا بها میدهد نه چیزایی که بنده های خدا نمره می دهند ، بنده های خدا چیکاره هستن ؟ اونا هم مثه من و تو می میرن !
ممکنه در قیامت چنین اتفاقی بیفته ...
پشت بلندگو اعلام کنن : دوستان محترم و گل و گلابی که بینی های خوشگلشون کمتر از سه سانته ، لطف کنن تشریف ببرن بهشت ، خیلی خوش اومدن ، اونهایی هم که دماغشون بزرگ و کوفته ای هستش ، گم شن برن جهنم !
میشه ؟ معلومه که نه ! دوستان عزیز ، بیاین به چیزی بها بدیم که خدا بها می دهد ، اون وقت خودمون رو دوست داریم ، اون وقت خلق و خومون رو هم دوست داریم ، خودم رو دوست دارم چون مهربونم ، خودم رو دوست دارم چون به دیگران کمک می کنم ، خودم رو دوست دارم چون بدون دلبستگی از همه چیز دنیا هستم .
دوستان عزیز ، وقتی ما خودمون رو دوست نداشته باشیم ، انتظار بی جایی است که بخوایم کائنات ما رو دوست داشته باشد ، هدایای کائنات از آن کسانی می شود که کائنات اونها رو دوست داشته باشه .
دوست من ، وقتی من خودم رو دوست ندارم ، وقتی من روزی سه بار به خودم بد میگم ، میگم اه اه ! امکان نداره هدایای کائنات به سمت من سرازیر بشه.
از امروز ، جلوی آینه وایسید و به خودتون عشق ورزی کنید ، خودتون رو ببوسید ، از امروز با همون اعضای بدنتون که مشکل دارید صحبت کنید و عاشقانه بهشون محبت کنید ، 10 ساله داری با بینیت می جنگی ، حالا جلوی آینه وایسا ، بگو : آخ جون سلام بینی کوفته ای و خوشگل من ! این کار رو بکن تا مردم رو هم دوست داشته باشی ، بدون توجه به قد و قواره و شکل و قیافه و هیکل.
اتفاق قشنگی میفته ، اگر من خودم و مردم رو همینجوری دوست داشته باشم ، اونها هم همینجوری منو دوست خواهند داشت ، سوء استفاده نکنید ها ، منظورم جنس مخالف نیست .
من آقام به همکار آقام تو اداره محبت کنم ، عاشقانه بهش سلام کنم ، بگم خوشحالم که امروز می بینمت ، به جای اینکه بگم مرده شورتو ببرن ، اه بازم این اومد.
کسی که خودش رو دوست داره ، محبتش رو به همه ابراز می کنه ، بی دغدغه ، واسش دیگه مهم نیست کی خوشگله کی دماغش کوفته ایه ، کی کوتاهه کی لاغره کی چاقه ! عشقش رو به همه هدیه میده.
اونوقت میدونید چی میشه ؟ فواره رو دیدید چقدر قشنگه ؟ آب میاد بالا زیبایی ها رو به همه نشون میده ، بقیه کیف می کنن می بینن ، دوباره اون آب میره پایین یه موتور دوباره آب رو بالا می کشه ، یعنی این عشق میاد نثار میشه دوباره میاد پایین و بالا .
عشق هم همینه ، عشق وقتی جاری میشه ، من به او محبت می کنم ، او به یکی دیگه ، اون یکی همینطور در کل جامعه عشق بی دغدغه نثار میشه.
مگه موفقیت فقط پول و خونه و دانشگاه و کارخونه است ؟ این که از کنار هم بودن لذت ببریم ، به هم محبت کنیم ، عشق نثار کنیم ، اینم موفقیته ، اینی که از ثانیه ثانیه ی زندگیمون کیف کنیم این هم موفقیته.
یه داستان واقعی براتون بگم ؟
یه سرباز امریکایی تو جنگ ویتنام ، میخواسته برگرده خونه ، از یکی از شهرهای امریکا به پدر و مادرش زنگ میزنه ، میگه میخوام برگردم پیشتون ، پدر و مادر کلی خوشحال میشن بچه مون میخواد برگرده ، پسره میگه فقط یه مشکلی هست ! چی ؟
میگه یه پسری با من هست ، این رفت رو مین ، دو پا و یک دست نداره الان ، هیچ کس رو هم در امریکا نداره ، میشه ازتون خواهش کنم بیاد و با ما زندگی کنه ؟
پدر و مادرش گفتن : نه این خیلی سخته ، ما نمی تونیم مسئولیت اون رو بپذیریم ، ما که نمی تونیم صبح تا شب این آدم رو جمع و جور کنیم ، خودت فقط بیا.
دو سه روز بعد پلیس به پدر و مادر اون سرباز زنگ میزنه و میگه بیاین سانفرانسیسکو ، جنازه ای هست که فکر می کنیم متعلق به پسر شما باشه .
پدر و مادر هراسان میرن و وقتی جنازه رو باز می کنن با تعجب می بینن که پسرشون 2 پا و یک دست نداره !
اون پسره پدر و مادرش رو امتحان کرده بود و پدر و مادر رد شده بودن.
دوستان من ! بیاین به هم عشق واقعی نثار کنیم ، انقدر عشق واقعی کم شده که عشق های پوچ و توخالی تو خیابونا به همدیگه نثار میشه. الکی عاشق میشن ، سه ماه دیگه هم میزنن به تیپ و تاپ هم.
پروفسور دانشگاه جان هاپکینز ، از دانشجوهای دکترای رشته ی جامعه شناسی میخواد که یه تحقیقی انجام بدن ، بهشون میگه برید جنوب شهر ، 200 پسربچه رو انتخاب کنید از زندگی اونها تحقیق به عمل بیارید و به من بگید آیا آینده ی روشنی برای آنها متصور هست یا نه ؟
دانشجویان دکترا میرن ، با بچه ها مصاحبه می کنن ، زندگی هاشون رو می بینن ، می بینن که خیلی از این بچه ها دستفروشی می کنن ، گدایی می کنن ، شیشه ی ماشین پاک می کنن ، کارگری می کنن و ...
دانشجوها نتایج تحقیقات رو اینطور اعلام می کنن : هیچ امیدی به آینده ی اینها نیست ، ما پیش بینی می کنیم 90 درصد این بچه ها با این روند ، در آینده مدت زیادی رو در زندان سپری خواهند کرد.
استاد به این طرح نمره ای میده و این طرح در دانشگاه جان هاپکینز بایگانی میشه.
25 سال بعد یکی از اساتید دانشگاه ، در حال مطالعه ی طرح های تحقیقاتی دانشگاه بوده که به این تحقیق برمی خوره ، میگه چقدر عالی ، به دانشجوهاش میگه ، برید این بچه ها رو پیدا کنید و ببینید واقعا پیش بینی در مورد این بچه ها محقق شده یا نه !
دانشجوها میرن و میگردن و بچه ها رو پیدا می کنن ، تو امریکا هم پیدا کردن آدم ها مثل اینجا نیست ، خیلی راحته ، رو اینترنت به سادگی میشه پیدا کرد.
از اون 200 نفر 180 نفر پیدا میشن ، 20 نفر یا کوچ کرده بودن به ایالت های دیگه یا مرده بودن و در دسترس نبودن.
از این 180 نفر ، 176 نفر دارای بهترین مشاغل بودن و در عالی ترین سطح زندگی قرار داشتن.
پزشم و مهندس و وکیل و ... با زندگی های بسیار خوب.
نتیجه رو پیش استاد میبرن ، استاد تعجب می کنه ، خودش میره سراغ تک تک این 176 نفر.
تو چرا بدبخت نشدی ؟ چرا زندان نیستی ؟ چرا انقدر زندگیت خوبه ؟ مگه دستفروشی نمی کردی ؟ چرا ؟
از این 176 نفر ، 75 درصدشون یه پاسخ میدن :
آخه ما یه خانم معلمی داشتیم که ...
موضوع جالب میشه ، میگه اینها همه از خانم معلمشون اسم میبرن ، می گرده ببینه اون معلم زنده است یا نه ، و میبینه بله زنده است ، ولی بسیار پیره ، استاد میره سراغش ، میگه جریان اینه و همه میگن شما ...
معلم پیر لبخندی میزنه و میگه ، میخوای بدونی رمز موفقیت من چیه ؟ میدونی چرا این بچه ها دزد و قاچاقچی نشدن ؟ میخوای بدونی چرا الان در بهترین مشاغل هستن و در عالی ترین سطح زندگی هستن ؟
دلیلش اینه : من از صمیم دل به تک تک این بچه ها عشق می ورزیدم ، با تک تک بچه ها عاشقانه صحبت می کردم.
درس معلم ار بود زمزمه ی محبتی *** جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
خیلی ساده است ، عشق به دیگران به شرطی که عاشق خودمون قبلش باشیم ، اگر همینی رو که هستیم دوست داشته باشیم ، نه تنها خودمون می تونیم پله های موفقیت رو یکی یکی بالا بریم ، بلکه می تونیم دیگران رو هم به موفقیت برسونیم.
ابوسعید ابوالخیر میگه : اگر بر آب روی خسی باشی ، اگر بر هوا پری مگسی باشی ، دلی به دست آر تا کسی باشی.
پیامبر میگن : در روز رستاخیر عده ای با چهره ای روشن تر از خورشید هستند و جایگاهی بسیار والا دارند ، اینها کسانی هستند که دوست می داشتند فقط به خاطر خدا .
به خاطر دماغ خوشگل و هیکل خوشگل و پول و ... دوست نداشتن ، فقط به خاطر خدا.
پیامبر می فرمایند : وقتی دو نفر با هم دست میدن ، اون کسی که با محبت تر دست دیگری رو میگیره و بیشتر اون یکی رو دوست داره ، خدا هم اون رو بیشتر دوست داره.
گابریل گارسیا مارکز میگه : انسانها چقدر در اشتباهند که گمان می کنند زمانی که پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند و نمی دانند زمانی پیر می شوند که نتوانند عاشق باشند.