2. فوتبال خود زندگی است. به هیچ جایم نیست که این جمله چقدر تکراری و کلیشه ای است. فوتبال خود زندگی است با تمام تناقض هایش. ناداوری را مگر می شود در زندگی نادیده گرفت. کجا جز در فوتبال تناقض های زندگی این قدر گل درشت خودشان را بازنمایی می کنند. اندوه در کنار غرور می نشیند. شکست در کنار احساس پیروزی می نشیند. ترس بزرگ را جسارت بزرگ شکست می دهد. یاس ها و شکست های بزرگ را امیدها و آرزوهای بزرگ کنار می زنند. لحظات... لحظات سرنوشت همه چیز را رقم می زنند. لحظاتی که با حجم کوچکشان از اراده های بزرگ می گذرند. فوتبال خود زندگی است. وقتی می جنگی باشکوهی. جنگیدن حتی به شکست معنایی متناقض می دهد. تناقضی که در بطن فوتبال نهفته است. تناقضی که همه چیز زندگی را تحمل پذیر می کند.
3. کسانی هم هستند نه هویتشان را دوست دارند نه مردمشان را. این را خودشان هم نمی دانند. تنها وقتی نفرت پراکنی میکنند، وقتی حس مشترک جمعی را نادیده می گیرند، وقتی به جمعیت و به مردم پوزخند می زنند شمایل شکست خورده شان را از پشت نقاب نظریه به نمایش می گذارند. آن ها از هر بهانه ای استفاده می کنند و نفرتشان را از «ایران»، از هویت خاورمیانه ای خودشان، از مردم و از تاریخ لابلای نظریه ها می پیچند و درد را اینگونه فرافکنی می کنند. حتی وقتی مهاجرت می کنند کابوس هویت رهایشان نمی کند. فحش... فحش... نفرت... خشونت... ولی ما حالمان خوب است. مغروریم و در شبی که همه کنار هم مناسک شادی جمعیمان را به جا می آوریم، آرام دستمان را پشت کمرشان میگذاریم و میگوییم: اشکالی نداره... تو هم بیا وسط... تو هم میتونی با ما عکس یادگاری بگیری... عکس بگیر و فردا دوباره برو و از همون لنز قدیمیت استفاده کن. برو توی بغل «دیگری برتر» ولی امشب شبیه مایی... امشب یکی از مایی... لبخند بزن لعنتی...