نامه ی دهم
آلی جان
قربانت. سخت است در سی و دو-سه سالگی کم کم بگویی خب چیزی که نمی شود و کسی که نمی آید را فراموش کن و باقی این نفس را بگذار سر چیزهای دیگر اما هیچ کدام از چیزهای دیگر نمی تواند خلوت وسیع وجود تو را پر کند. هر چقدر بیشتر آن چیزهای دیگر را پیش می کشی خلوت بیشتر می شود. ناگزیر خنده، ناگزیر خنده را انتخاب می کنی. خنده مقاومت است. خنده اینجا سیاست می شود و سیاسی می شود. تو می خندی با تمام وجود که خنده مسری است و می دانی بیشینه ی آدمها آن خلوت وسیع غم انگیز را دارند. خنده خلوت را چه کار می کند اما نمی دانی؟ کمی بی اثر شاید. مسکن. استراتژی ایرانی در برخورد با همه چیز:رفع موقتی.
می دانی آلی دقیقن همین جا می خواهم حرف را عوض کنم و بنویسم از غنچه قوامی چیزی شنیده ای؟ از احمد بیگدلی چی؟ راستش اسکاتلند هم دارد از انگلیس جدا می شود. کلی کشور هم برای گاییدن داعش بسیج شده اند اما آن همه سر را چطور می شود شمرد که از تن جدا شدند؟ داعش فقط یک کار بزرگ کرد چند اسم - اسم چند تکه خاک -را برای همیشه در سرم حک کرد: شنگال و کوبانی...
شاید عجیب باشد این حرف اما اگر هزار سال دیگر هم حرف از نام بردن چند شهر جهان باشد من این دو اسم را به خاطر می آورم بدون فکر کردن. بدون عذاب یادآوری. عذاب یادآوری این است که مثلن ببینی دوستان خیلی راحت ده کتاب لیست می کنند که اینها اهم و اوهوم زندگی ما بوده اند و بعد سر تو قفل کند کدام کتاب؟ کدام کتاب؟ بعد آنقدر تکرار شود این سوال که ترس برت دارد مبادا من هیچ کتابی نخوانده ام. سرت خلوت شود. خلوت را نگاه کنی و بپرسی مبادا من هیچ وقت عاشق نبوده ام.
بعد که بخواهی برگردی به زمین بگویی به بودن این شهرها که یقین دارم. این خاکها هستند.همدان هست.کبودراهنگ هست.کوبانی هست...
۹۳/۶/۲۷
روزی کسی می آید
و ما را آنچنان امن و ایمن در آغوشش خواهد فشرد
که تمام پاره های دل تکه تکه مان بر هم جفت خواهد شد ...
و این بار این چینی بند زده شده بر تمام قوانین مضحک و رنگ و رو رفته دنیا پورخندی بلند خواهد زد...
زیرا که از روز نخستش نیز زیباتر شده است..
نه جانم؛ تن و تخت تو را گرفتار نمیکند. کار کارِ شیربلالِ کنار پارک است در آن شب اردیبهشت. آن شیرکاکائوی داغ زیر باران جلجلِ میانهی پاییز. یا آن چند ثانیه سکوت که بینتان رفت وقتِ پایین آمدن از پلهی پنجم ساعی. که صدای جاریِ آب دلهاتان را برد با خودش، جابهجا بهتان برشان گرداند. عشق هزار جور تله دارد که تو را پابند کند. کار میگذاردش در دل جاها، چیزها. که مثل رمزتازهای دنیای جادوگری هری پاتر، هزار سال هم بگذرد، به یک اشاره، به یک لمس، تو را پرتاب کند به یک، پنج، ده، هزار سال پیش. اگر میخواهید دل بکنید و فراموش کنید، فراموش نکنید که جاها و چیزها روزگار دلدادگیتان را فراموش نکردهاند.
.حسین وحدانی