نامه های سرگشاده

یک . پدرم گنجشک های زیادی رو اهلی خونمون کرده...صبحها و عصرها حیاطمون پر میشه از گنجشکهایی که میان نون هایی رو که پدرم با دقت و حوصله براشون تکه تکه کرده میخورن و پر میگیرن روی نرده های حیاط...لبخند میزنند و با یک چیزی شبیه " پلک پلک " تشکر میکنند...من باهاشون حرف میزنم میگم خب یه کاری کنین منم از خودم راضی باشم خب؟... (به گلم هم میگم البته )...دعا کنین مثلا ...هوممم؟؟؟ من بعد از عروسکهای بچه گیم این گل اولین موجودیه که باهاش حرف میزنم حتی قراره براش اسم پیدا کنم ...خب این خیلی مهمه  شما نمیدونین... اینکه بخوام برای یه چیزی اسم پیدا کنم ! الان به قول سانیا اگه بخوام میزان دوست داشتن رو با شعر بسنجم این گل رو یه شعر کمتر از درخت انارم دوست دارم ...

دو . میدانی بهمن , هرچه در چیزی بیشتر غرق شوی کمتر ان را میفهمی همین است که ماهی اب رانمیفهمد که فروغ سیاه را...

سه. این نقاشی از پیچ اینستاگرام سالوادور دالی هست...یه طور خیلی خاصی باهاش ارتباط برقرار میکنم مثلا از اینا که میگن این عکس رو صرفا ,اختصاصی برای من گذاشتن و اینا...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد