حرفهای ...

من اگه بودم تموم راه تا خونه رو پیاده میرفتم و آهنگ گوش میدادم و بلند بلند می خوندم باهاش و دلم یه عالمه باد سرد می خواست که بخوره تو صورتم .. تو نمی دونی این باد سردا چی دارن تو خودشون که حال آدمو خوب می کنن؟؟ نه خیلی خوب ولی خوب .. یه جور ِ خوبی خوب .. یه جوریه .. انگار هیچ حرفی نیس که سنگینی کنه رو قلبت یا هیچ بغضی نیس که غلغل کنه تو گلوت .. همه چی خوب میشه .. خیلی خوب .. شبیه آهنگای ابی خوب .. یا حتی شبیه آهنگای هایده که از هندزفری می ریزه بیرون .. مرسی از خدا به خاطر بادای سردی که می فرسته برامون ....  
نوشته ای از نورا! 
 
اگر تو ثروتمند باشی، سَرما یک نوع تَفریح می شَود تا پالتو پوست بخری، خودَت را گرم کنی و به اسکی بروی... اگر فَقیر باشی بَر عکس، سَرما بَدبختی می شَود و آن وَقت یاد می گیری که حتی از زیبایی یک منظره زیر برف مُتنفر باشی؛ کودکِ مَن! تَساوی تَنها در آن جایی که تو هَستی وجود دارد، مثلِ آزادی... ما تنها تویِ رَحِم بَرابر هَستیم... " نامه به کودکی که هرگز زاده نشد _ اوریانا فالاچی " 
 
ابتدا آرزو یک هوس است، یک بازیگوشی بی خطر، از سر بی حوصلگی یا درماندگی. کسی که آرزو می کند همواره در نقطه ی آغاز ایستاده است. لذت و رنج خود را هر بار به تاخیر می اندازد، تا بینهایت زمان می خرد و مرگ را به دیرترین و دورترین فاصله ی ممکن از خود پرتاب می کند. اما آرزو کردن خطر کردن است. بازی با آتش است. ناگهان سکّه وارونه می افتد و آرزو «طلب» می شود. زمان کوتاه می شود و راه دراز. زندگی دیگر یک حسرت عمیق، یک انتظار بزرگ نیست. زندگی یک تعهد یک طرفه است. یک ایثار بی وقفه. یک باخت بزرگ. رنج و لذت دیگر در به تاخیر انداختن نیست. در پیشی گرفتن است. و مرگ آن رو به رو است. آن روز که آرزو «طلب» شود، آن روز دیگر انسان بزرگ شده است. دیگر در انتظار چیزی نیست. خود به تمامی آن چیز است.
اما این سکّه چقدر باید در زمین و هوا بچرخد تا خواست من بر من چیره شود؟ کسی چه می داند. شاید یک روز. شاید یک عمر. شاید هیچوقت. 
منا ارنگ 
 
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: مومن آینه مومن است. تاریخ ثبت است اما کاش؛ آقای خامنه ای می گفت بعد از جنگ برای تقدیر از مهندس موسوی در خدمات اش در جنگ به ایشان سکه و ت...قدیرنامه دادند، اما مهندس موسوی پس فرستاد و گفت: من در جنگ کوچکترین خدمات را انجام دادم و این سکه ها را به فرماندهان و رزمندگان بدهید. کاش جناب خاتمی می گفت: دوران ریاست جمهوری اش وقتی برای تقدیر از مهندس موسوی هشتاد سکه به او دادند، ایشان سکه ها را پس فرستاد و قبول نکرد و کار خود را وظیفه می دانست. کاش محسن رضائی دبیر مجمع می گفت: بخاطر عدم دریافت حقوق مهندس موسوی از مجمع تشخیص مصلحت، به ایشان تعدادی سکه هدیه کردند اما ایشان قبول نکرد و عودت داد. کاش قرارداد مهندس موسوی برای طراحی، ساخت و نظارت فرهنکستان هنر را منتشر کنند که مهندس موسوی بالای امضاء خود نوشته بدون دریافت دستمزد 

ه همسرم گفتم :
«همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو می‌زنی، بعد آن را داخل ماهیتابه می‌اندازی! »

او گفت: «علتش را نمی‌دانم ,
این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.»...


چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که ؛
چرا سر و ته سوسیس را قبل از تفت دادن، صاف می‌کند ؟
او گفت:
«خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچ‌وقت،
اما چون دیدم مادرم این کار را می‌کند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.»

طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا
سر و ته سوسیس را می‌زده ؟!
او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت :
«در سال‌های دوری که از آن حرف می‌زنی،
من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم
و چون سوسیس داخلش جا نمی‌شد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاه‌تر شود... همین !!! »

ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم می‌گوییم که ریشه آن اتفاقی مانند این داستان است ,
علم تنها رهاورد روشنی‌بخش زندگی انسان است
تا در برابر استفراغ مغزی گذشتگان ایمن شود...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد