۰۰۰

اخرشم نفهمیدم چقدر یارو به حسابم پول ریخته خداکنه دیگه در مورد کارا زنگ نزنه!! 

 

 

خدایا یه شروع خوب میخوام!

۰۰۰

دارم طعم جگر خورده شده رو با ادامس موزی تغییر میدم ! 

باز اومدم خونه باز دعوا میکنن و عصبی ام ! 

حالا از شانس ما زد عدل و الان داره میترکه آقاش! 

ای بابا! 

روز اولی بحثمون شد سر سران جنب/ش و منم خوشم نیامد !ریش و پشم هم دراوردیم :( 

هی وای من از این پدی که خریدم ۶هزار و درختای خشکیده ی ۱۰هزاری و با پیاز خردکن خراب۳تومنی ۱۸هزار زدم زمینو و رفت هوا ای تو روح هرچی دروغگویه!!بشمار! 

باز شروع شد باید بچسبم به درس! 

فردا هم بریم عن*بری رو بببینم و خداکنه حرف مفت نزنه داشتم میترکیدم وقتی فهمیدم کارح*قی داره درست میشه ای توی روح هردوشون!خداکنه درست نشه کارش! 

یادم نمیره عنب*ری چه طوری همایش منو پیچوند و کلی ناامیدم کرد خدا ازت نگذره! 

فردا باید برم برنامه بریزم بچسبم به اینروزا! 

خدایا حس و حال جدید به مامی و فافا بده! 

بیخیال قحطی! 

شایدم برم سر کار باید برم یه روزم وقت دندون پزشکی بگیرم طبق معمول مامان از روسری و شلوار و پیاز خوردکن خوشش نیامد البته از شانس خرابم درامد از  بلوز و مهرا و زعفرون ظاهرا بدش نیامد عروسکم خیلی به دلشون نشست اینهمه وسواس به خرج دادم ای ری/دم به ادمی که تبلیغهه این درختا رو کرد با این پول میشد اون ساعت قشنگه رو خرید:( 

شاید دلم بخواد برم اون انگشتر یازارچه رو بخرم! 

عجب جایی بودا اونم خواب معصومه ! 

چقدر این روزا مجبور بودیم دروغ بگیم از شام و نهار و جا و مکان ووسیله رفت واومد! 

بدنبود خدا کنه حالمون واقعا خوب شده باشه! 

من که راضی بودم اخرشم یه برگه انتقادات و پیشنهادات دادم دستشون !اون سوسکا خیلی بدحالمون کرد!دیشبم خفتیدیم اسای ها:) 

ادامه ی فیلم رو هم نذاشتن ها!انتخاب واحدم نکردیم ها حتما باید برم سراغ لیزر!یارو گردگیرا رو هم بوسید!یادش بخیر چقدر مسکن خوردیم ها با اون شام و نهارا و ظرف شستنا و اون لباس زیر شستن اونو !اون دعوا سر قیمت پرسیدن منو! 

اون کادوهایی زنجبیلی منو!چقدر سهی...بهم بدهکار شده ها!راستی ابوذر الان زنگ زده بود فافا پیچوندشو! 

منم کلهم جوابشو ندادم  مامی الان پول ۳تا چیزو برگردوند! 

خدایا دعاهامو جواب بده پارمینم جوابمو نداده الانم دیدم درست نشده:( 

ماساژور خوبی خریدم  

اکثر چیزام به جز اون ۱۸هزار خوبه !

۰۰۰

وای پرم از نوشتن و فکر و حرفی که وقتش رو ندارم! 

سرشار از انرژی ام شاید خداروشکر 

بعد صبح کسل کننده یه نمره ی خوب +خبر دریافت حقوق خوشحال کننده است+پستهای او مرسی خدااااااا

موفق شدن

 

تا حالا شده اتفاقات زیر گریبانگیر شما بشود و افکارتان را تحت الشعاع قرار بدهد؟
پیرزنی یا پیر مردی را می شناسید که افتاده و پایش شکسته ومی بینید که چقدر درد می کشد . آیا این طوری فکر می کنید که اوه . امیدوارم این اتفاق برای من نیفتد. اخبار را نگاه می کنید و می بینید که دزد به کسی زده یا افراد زیادی در زلزله صدمه دیدند – و یا کسی را با اسلحه کشتند. آیا این طوری فکرمی کنید که اوه. امیدوارم این اتفاق برای من نیفتد – یا حتی خوشحالم که آن شخص من نیستم .

ضمیر ناخود آگاه توجهی به جمله منفی ندارد یعنی به ٫(نه) و (ن). حالا با در نظر گرفتن این مطلب – وقتی مدام این طوری با خودتان حرف می زنید – چه چیزی را دارید به خودتان القا می کنید ؟

همین الان (نه) و (ن) را ازجمله هایتان بردارید تا متوجه شوید چه  -چیزی را دارید به خودتان می گویید و چه بلایی به سر خودتان می آورید.

اوه . امیدوارم این اتفاق برای من بیفتد ! بله شما دارید این جمله را مدام به خودتان می گویید.

ممکن است چنین قصدی نداشته باشید – اما ضمیر ناخودآگاه دقیقا همین جمله را می شنود. اگر به یک بچه دوساله بگویید این کلوچه را نخور – آن بچه  – دوساله چه چیزی را می شنود – یعنی ذهن او فقط روی کلمه کلوچه متمرکز است اگر شما به خودتان بگویید – نمی خواهم یک پیراشکی دیگر بخورم – چه چیزی را -می شنوید ؟ می خواهم یک پیراشکی دیگر بخورم . تمرکز  ذهنتان دقیقا روی – موضوع یا چیزی است که دارید به آن فکر می کنید. عاقبت هم پیراشکی دوم را میخورید و این حقیقت را به خودتان اثبات می‌کنید.

زندگی تان را عوض کنید.
هر با که خواستید از این طور جمله ها بگویید – در لحظه عوضش کنید به :
خیلی خوشحالم که ایمن هستم .

یا خیلی خوشحالم که سلامت هستم.

اگر احساس کردید چنین جملاتی خودخواهتان می کند – این ها را امتحان کنید:

خیلی خوشحالم که سالم هستم و می‌دانم که همه آن ها ( یعنی کسانی که در مورد آن ها خوانده اید یا  شنیده اید .) نیز بهتر و بهتر میشوند.

به کلماتی که می گویید  دقت کنید. اگر باب میلتان نیستند -عوضشان کنید تا باب میل شوند.
کلماتی که می گویید توصیف گر- دیروزتان نیستند بلکه فرداهایتان را رقم می زنند که خواهانش هستید.

قبل از این که به این راهکار احتیاج پیدا کنید – انجامش دهید.
درست از همین حالا… 

 

 

فریب نقطه اوج دیگران را نخور؟! 

 

بین جوانان دهکده شیوانا مسابقه وزنه برداری در گرو های سنی مختلف برگزار شده بود. طبیعی است که از مدرسه شیوانا هم جوانانی در مسابقه شرکت می کردند.معمولا چون شاگردان مدرسه افرادی سالم و ورزشکار بودند در اکثر مسابقات امتیازهای خوبی بدست می آوردند و این برای کدخدای دهکده زیاد خوشایند نبود. به همین دلیل هنگام شروع مسابقه کدخدا با صدای بلند خطاب به جمعیت گفت:" امسال بچه های مدرسه شیوانا می خواهند سنگ تمام بگذارند و سه برابر وزنه های سال قبل را بالای سر خود ببرند. پس همگی جوانانی که سه برابر قبل وزنه بالای سر می برند را تشویق کنید!" و مردم دهکده هم بی خبر از نقشه کدخدا به تشویق شاگردان مدرسه پرداختند.

شاگردان مدرسه نگران و ناراحت به شیوانا که گوشه ای نشسته بود نگاه کردند و یکی از آنها به شیوانا گفت:" اگر ما سه برابر وزنه بالای سر ببریم تمام استخوانبندی بدنمان زیر سنگینی آن خرد خواهد شد. کدخدا با اینکار خود کاری کرد که ما حتی اگر بالاترین وزنه را هم بالای سر ببریم باز هم انتظار مردم برآورده نشود و مورد تمسخر قرار گیریم. چه کنیم؟"

شیوانا تبسمی کرد و از جا برخاست و با صدای بلند خطاب به مردم گفت:" کدخدا امسال با شما مزاح کرد و می خواست با این سخن خود درس مهمی به شما بدهد. کدخدا می دانست که وزنه سه برابر سنگین تر استخوان بچه های مدرسه را خرد خواهد کرد. او با این جمله می خواست به شما مردم بگوید که هرگزاجازه ندهید فریبکاران با تعریف نقطه اوج دست نیافتنی شما را ناامید کنند و یا پیشرفت های کوچک شما را بی ارزش نمایند و شما هم هرگز نباید فریب نقطه اوج ذهنی دیگران را بخورید و هیچوقت نباید خود را برای رساندن به نقطه ای که دیگران تعیین می کنند به دردسر اندازید. شما فقط سعی کنید در هر لحظه عالی و بی نقص عمل کنید. به هر نقطه ای که برسید همان نقطه عالی ترین نقطه زندگی شما خواهد بود 

 

رؤیای خود را دنبال کن  

   (نویسنده بک کانفیلد)  

من دوستی به نام مانتی رابرتز دارم که یک مزرعه پرورش اسب دارد.

یک روز که در حال صحبت بودیم او داستانی را برای من نقل کرد. داستان پسری که فرزند یک تعلیم دهنده اسب دوره گرد بوده که از اصطبلی به اصطبل دیگر، از مسابقه ای به مسابقه دیگر و از مزرعه ای به مزرعه دیگر می رفت تا اسب ها را آموزش دهد. بنابراین درس خواندن آن پسر در دبیرستان مرتباً با وقفه مواجه می شد وقتیکه سال آخر دبیرستان بود از او خواسته شد تا در یک صفحه بنویسید تا در آینده می خواهد که و چه کاره باشد.

آن شب او هفت صفحه در توصیف هدف خود یعنی داشتن یک مزرعه پرورش اسب نوشت. او درباره رؤیای خود با تمام جزئیاتش نوشت و حتی یک شکل از یک مزرعه 200 جریبی که در آن محل ساختمانها و اصطبلها و مسیر مسابقه مشخص شده بود کشید. و سپس نقشه یک ساختممان 370 متر مربعی را کشید که در مزرعه 200 جریبی او واقع شده بود. 

 

او تمام آرزوهای خود را در آن پروژه قرار داد و روز بعد آنرا به معلم  داد.   

دو روز بعد  نوشته هایش به دست خودش بازگشت در صفحه اول   

یک F (نمره بسیار پایین) با  رنگ قرمز نوشته شده بود.  

 با یک توجه که نوشته بود «بعد از کلاس بیا پیش من».  

 پسر با  صفحات حاوی رؤیاهایش به دیدن معلم خود رفت  

 و از او پرسید چرا نمره اش F شده است؟  

معلم در پاسخ به او گفت این یک رؤیای غیر واقعی برای پسری در شرایط توست. تو فرزند یک خانواده دوره گرد از خانواده سطح پایینی هستی! و هیچ سرمایه ای نداری برای داشتن یک مزرعه پرورش اسب مقدار زیادی پول لازم است. تو باید یک زمین و اسبهایی با نژاد اصیل بخری و آنها را تکثیر کنی که همه اینها مقدار زیادی پول لازم دارد. برای انجام چنین کاری هیچ راهی وجود ندارد. پس از آن، معلم اضافه کرد: اگر تو دوباره با واقع گرایی بیشتری این مطالب را بنویسی من هم در نمره تو تجدید نظر می کنم.

پسر به خانه رفت و مدت طولانی در این مورد فکر کرد و از پدرش در این باره کمک خواست ولی پدرش به او گفت ببین پسرم تو باید خودت این کار را تمام کنی و از ذهن خودت کمک بگیری. البته من می دانم که این تصمیم بزرگی برای توست.  

بالاخره بعد از یک هفته کلنجار رفتن پسر همان صفحات را بدون هیچ تغییری به معلمش برگرداند و به معلمش گفت تو می توانی نمره F را برای من نگه داری و من هم رؤیای خود را برای خودم نگه می دارم. 

 

بله آن پسر مانتی بود. او اکنون یک مزرعه اسب 200 جریبی دارد و در حالی این داستان را تعریف می کرد که در خانه 370 متر مربعی خود نشسته بود. مانتی ادامه داد. من هنوز آن ورق کاغذها را دارم. او اضافه کرد بهترین قسمت داستان اینجاست که دو تابستان پیش همان معلم دبیرستان 30 دانش آموز خود را به مزرعه اسب من برای یک تور یک هفته ای آورد. وقتی که معلم قدیمی داشت آنجا را ترک می کرد گفت من معلم تو بودم من سارق رؤیای تو بودم. در آن سالها من رؤیای بچه های زیادی را دزدیدم اما خوشبختانه تو آنقدر عاقل بودی که رؤیای خود را نگه داری.

اجازه ندهید هیچ کس رؤیای شما را بدزدد از قلب خود فرمان بگیرید

لذت زندگی

 - گاهی به تماشای غروب آفتاب بنشینیم.
۲ -سعی کنیم بیشتر بخندیم.
۳- تلاش کنیم کمتر گله کنیم.
۴ – با تلفن کردن به یک دوست قدیمی، او را غافلگیر کنیم.
۵ -گاهی هدیه‌هایی که گرفته‌ایم را بیرون بیاوریم و تماشا کنیم.
۶ – بیشتردعا کنیم.
۷ -در داخل آسانسور و راه پله و… باآدمها صحبت کنیم.
۸- هر از گاهی نفس عمیق بکشیم.
۹- لذت عطسه کردن را حس کنیم.
۱۰- قدر این که پایمان نشکسته است را بدانیم. - زیر دوش آواز بخوانیم.
۱۲-سعی کنیم با حداقل یک ویژگی منحصر به فرد با بقیه فرق داشته باشیم .
۱۳- گاهی به دنیای بالای سرمان خیره شویم.
۱۴- با حیوانات و سایر جانداران مهربان باشیم.
۱۵- برای انجام کارهایی که ماهها مانده و انجام نشده در آخر همین هفته برنامه‌ریزی کنیم!
۱۶- از تفکردرباره تناقضات لذت ببریم.
۱۷- برای کارهایمان برنامه‌ریزی کنیم و آن را طبق برنامه انجام دهیم. البته کار مشکلی است!
۱۸- مجموعه‌ای از یک چیز (تمبر، برگ، سنگ، کتاب و… )برای خودمان جمع‌آوری کنیم.
۱۹- در یک روز برفی با خانواده آدم برفی بسازیم.
۲۰- گاهی در حوض یا استخر شنا کنیم، البته اگر کنار ماهی‌ها باشد چه بهتر.
۲۱- گاهی از درخت بالا برویم.
۲۲- احساس خود را در باره زیبایی ها به دیگران بگوئیم.
۲۳- گاهی کمی پابرهنه راه برویم!.
۲۴- بدون آن که مقصد خاصی داشته باشیم پیاده روی کنیم.
۲۵- وقتی کارمان را خوب انجام دادیم مثلا امتحاناتمان تمام شد، برای خودمان یک بستنی بخریم و با لذت بخوریم
۲۶- در جلوی آینه بایستیم وخودمان را تماشا کنیم.
۲۷- سعی کنیم فقط نشنویم، بلکه به طور فعال گوش کنیم.
۲۸- رنگها را بشناسیم و از آنها لذت ببریم .
۲۹- وقتی از خواب بیدار می‌شویم، زنده بودن را حس کنیم.
۳۰- زیر باران راه برویم. - کمتر حرف بزنیم و بیشترگوش کنیم ..
۳۲- قبل از آن که مجبور به رژیم گرفتن بشویم، ورزش کنیم و مراقب تغذیه خود باشیم .
۳۳- چند بازی و سرگرمی مانند شطرنج و… را یاد بگیریم.
۳۴- اگر توانستیم گاهی کنار رودخانه بنشینیم و در سکوت به صدای آب گوش کنیم.
۳۵- هرگز شوخ طبعی خود را از دست ندهیم.
۳۶- احترام به اطرافیان را هرگز فراموش نکنیم.
۳۷- به دنیای شعر و ادبیات نزدیک تر شویم.
۳۸- گاهی از دیدن یک فیلم در کنار همه اعضای خانواده لذت ببریم.
۳۹- تماشای گل و گیاه را به چشمان خود هدیه کنیم.
۴۰- از هر آنچه که داریم خود و دیگران استفاده کنیم ممکن است فردا دیر باشد

۰۰۰

خوابم میاد کلی هم کار دارم  

از تنهایی مامی ناراحتم ... 

کلی پارازیت اشغالا انداختن روی ماهواره ها:( 

خداکنه همه جا رو ترجمه کرده باشه و شر کنده بشه! 

دلم اهنگ میخواااااااااد 

دلم رهایییییییییییییییییییییییییییی میخواد 

مامی عجیبه از تو روزنامه کار واسم پیدا کرده میگم سابقه کار میخواد میگه اونو که همه میگن!!!! 

ایشاا...دیگه خبری از سطلای....فر نشه!!!

خانه خرید و اشیانه نه...

آموخته ام که
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،
رختخواب خرید ولی خواب نه،
ساعت خرید ولی زمان نه،
می توان مقام خرید
ولی احترام نه،
می توان کتاب خرید ولی دانش نه
، دارو خرید ولی سلامتی نه
، خانه خرید ولی زندگی نه و
بالاخره ، می توان
قلب
خرید، ولی عشق را نه.
 
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای
با وی
به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به
دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد

۰

کلی کار دارم نشستم ایمیل چک میکنم و کلی وب گردی میکنم:)

خودکشی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...

خدایا امشب و فردا ...رو به خوبی و خوشی و سلامتی تموم کن !هرچه زودتر و خوب تر. 

مرسی 

بوس