فردا(مننننننننننننننننن)

امروز کلی پیاده روی کردم الانم یه لاک خوشرنگ و پررنگ زدم سرخابی! 

کلی هم کار دارم ... 

خسته ام دلم میخواد کارامو به فردا محول کنم وقتی عصر از خونه میرم بیرون دیگه نمیتونم کاری کنم دیگه! 

خسته میشم و خوابالو... 

 

اگه قرار باشه کسی رو انتخاب کنم باید پابه پای من کوچولو هم بشه واسم لاک بزنه و موهامو ببافه و کیک بپزیم و...من ادم زندگی میخواهم نه زنده-گی واگرنه که دارم تنهایی زندگی میکنم ... 

 

امروز میخواستم به مامانم بگم ما زندگی کردن رو از تو یاد نگرفتیم مگه تو چه قدر واسه ی خودت زندگی کردی تو که همش خودت رو وقف کردی به حساب اینکه جوونیات رو کردی!! 

این روزا ادمی هستم که کوله اش را با دوبندش میاندازد و دلش میخواهد بلند بلند بخواند و سوت بزند و صدای اهنگ موبایلش را زیاد کند... 

اینروزها هوس کنار دریا و باران بودن کرده ام ... 

هوس چای خوردن روی اتشی که تو اندوخته ای... 

هه هه زهی خیال باطل ....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد