جایش خالی است عمیقا !
سری به وبلاگش هم نزده !
خداکند فکر نکند من حسودی ام شده به زندگی اش!
چه قدر دلم میخواست عین این دخترک روی دستکتاپ برگ زرد بگیرم رو به سویش دلم میخواست کوه برویم و دریا و جنگل اتش روشن کنیم و پول جمع کنیم و هی هم رو سورپرایز کنیم عین پیچ و مهره ان وقت هیچ وقت نمیرفت سمت کسی دیگر/هیچ وقت جای خالی کسی را احساس نمیکرد هیچ وقت گریه هایش بی شانه نمیماندند دلم میخواست موهایم را ببافد دلم میخواست همه ی دنیا را پیاده رویم دلم میخواست عروسک بازی کنیم فیلم ببینم فیلم بسازیم سفربرویم بخوریم و لذت ببریم از روی عشق حرص بخوریم و دعوا کنیم عاشق بمانیم برای من دیگر عاشقیت و قیاس با او نکردن سخت است دلم برایش تنگ میشود تا ابد !کاش در سرزمین دیگری میرفتم که در تک تک لحظه ها و مکانها و حرفاها و زمانها از او خاطره نداشتم ...
کاش