خالی شدم انگار...

امروز مرتیکه جونمو به لبم رسوند تا ترجمه رو بده! 

امتحانم دادم از مراسم هم جا موندم هفته دیگه هم امتحان داریم بلاتکلیف و سردرگم هم هستم فردا هم جلسه دارم 5شنبه و 3شنبه بعد هم وقت دکتر دارم  

سه/یلا هم خستم کرد امروز حوصله ی اونم امروز نداشتم تندیس هم داغونه مهره و پیچم عشق میکنند منم که همه این روزا میپرسن ازدواج کردی؟ 

میگم نه ولی یه لحظه تصور کردم همچینم بد نبود ...اگه ادم هیچچی از دنیا نخواد باید چیکار کنه؟نه جدی چی کار کنه؟ 

دلم هم برای شهرز/اد تنگیده ! 

حوصله ندارم کاش فردا جلسه نبود اخه چه معنی میده هنوزم هیچکاری ندارم انگار نه انگار چندروز پیش کلی شاد بودم شاید چشمم کردن:)( 

جز اولین بارهاست که تو خونه دارم بدون هدفون اهنگ گوش میدم با اینکه کسی هم هست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد