***

امشب شب عید است و من نمیفهمم عیدش را ،ظاهرا مسلمانم و شیعه ولی تفاوتش را عمیقا نمیدانم با ... 

امروز رفتیم با دوستم که پولش را بگیرد مرتیکه نگاهم میکند و میگوید به دوستم شنبه بیاید میگویم پس ان شاا...قطعی باشد دیگر! 

میگوید فقط منتظر دستور شما بودیم! 

میگویم پس خوب شد صاااااااادر کردم ! 

لال میشود!  

داریم میاییم بیرون میگوید عیدتان مبارک! 

دلم میخواد بگم اون عید بخورد توی کمرتان! 

با دوستم میچرخیم میگردیم ول گردی میکنیم تاکسی و اتوبوس سواری میکنیم و هات دا گ مبخوریم با دلستر ولی ارام نیستم ! 

باز هوس رفتن کردم به ان سر دنیا یا نمیدانم ان سر دننننننیا !فرقی برایم نمیکند! 

دوستم میگوید توی این خراب شده باید برگ برنده داشت! 

یا شو-هر یا خارج یا پول یا پارتی! 

من هیچ ش را ندارم!

مرتیکه ی تاکسی میگوید اگر میخواستی فلان جا پیاده شوی میگفتی بحث میکنم !500را میدهم و میگوید 700بحث نمیکنم 200را پرت میکنم !کثافتتتتتتتتتتت شده اند ادم ها ! 

میایم خانه دلم خانه ی تنهایی رویایی ام را میخواهد دلم خانه ی مجردی با دوستم را میخواهد دلم تکلیف مشخص میخواهد! 

موضوع پایان نامه تصویب شده و باز همان حرف و حدیث هاااااااا! 

دخترک با استاد نهار کوفت میکند و عشوه میایدوووو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد